eitaa logo
از جان نوشت🥰
108 دنبال‌کننده
42 عکس
7 ویدیو
0 فایل
دل نوشته هایی که از عمق جان است...📝 کپی با ذکر منبع❤️ در همه دير مغان نيست چو من شيدايي✍🏻
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸 💠سفرنامه اربعین 🔰🔰 دو ساعت قبل از اذان بیدار شدم. آماده شدم رفتم بیرون از موکب بیست دقیقه منتظر شدم شوهرم نیومد... خواب مونده بود. رفتم جلو درب موکب آقایون و به یه آقایی جای خوابیدن شوهرمو گفتم و عکسشو از داخل گوشی نشونش دادم گفتم بیدارش کن بگو منتظرم 🤭 بعد از ده دقیقه اومد رفت وضو گرفت حرکت کردیم سمت حرم. حدودا بیست دقیقه پیاده باید راه میرفتیم. رسیدیم به حرم شلوغ بود.اما نه به شدت روز اربعین. اول رفتیم حرم حضرت عباس علیه السلام چون ایشون باب ورود همه ائمه هستن بالاخص امام حسین علیه السلام زیارت نامه رو‌خوندیم رفتیم زیارت با صف رفتم جلو یکم طول کشید. تا زیارت کردم اومدیم بیرون وقت نماز صبح شده بود. تو بین الحرمین نماز جماعت صبح خوندیم. بعد رفتیم حرم امام حسین علیه السلام خیلی شلوغ بود چون بعد از نماز صبح هم بود ما هم هنوز خسته و کسل بودیم یه سلام دادیم برگشتیم موکب صبحانه خوردیم استراحت کردیم و بعد از ظهر رفتیم سمت حرم. تو بین الحرمین نشستیم صحبت کردیم بی نهایت شلوغ بود و نمیشد وارد حرم ها شد. تصمیم گرفتیم نماز به جماعت بخونیم برگردیم. ........ +میای ساعت دوازده شب بریم حرم؟ _نه من نمیام قبل نماز صبح میخوام برم. +خب من خودم برم؟ _بلدی راهو؟ +آره بلدم میتونم برم. _خب باشه برو ولی صبح زود بیا تا بریم سمت نجف +خیلی کم موندیم اینجا😢 _دوباره میایم. بریم نجف اونجا یه شب بمونیم بعد پیاده بیایم کربلا سلام بدیم بریم مرز. +باشه _راستی اینجا هم امیر عباسی اومده دعای کمیل میخونه نمیمونی؟ +نمیدونم احتمالا میمونم بعدش میرم. _باشه برو التماس دعا ..... موندم تو موکب یکم خوابیدم بعدش دعای کمیل گوش دادم آماده شدم رفتم سمت حرم. ایام اربعین تعداد موکب ها زیاده و شور و حال عجیبی هست که شب و روز نداره. بنابراین شهر شلوغ بود و راحت میشد با ارامش تنهایی سمت حرم بری. وارد بین الحرمین شدم از دور یه سلام به آقا اباالفضل العباس دادم و رفتم سمت حرم امام حسین. کفش و موبایل رو به امانات دادم.... ... در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم اصلا به تو افتاده مسیرم که بمیرم میاد خاطراتم جلوی چشام...😢😢 @az_jan_nevesht
واسطه خلقت داخل اتاق عمل علائم حیاتی ام افت کرد و به قول دوستانم یک لحظه «زندگی پس از زندگی » رفتم و آمدم. خون زیادی از دست دادم و چون حالم خیلی بد شد شش ساعت در اتاق ریکاوری بودم. بعد از یک‌روز گفتند باید باز هم بستری باشی اما با امضا و اجازه خودم مرخص شدم. ماده بی حسی خیلی اذیتم کرد. و چند روزی باعث شد از کار بیفتم. روز پنجم زردی زینب بالا رفت و بستری شد. دو شب بالای سرش بودم و روز هفتم امتحان اولم بود. تا زینب از بیمارستان مرخص شد. با اینکه حالم خوب نبود و بخیه داشتم سرجلسه ی امتحان رفتم و امتحان دادم! و ۱۷ گرفتم. شاید بگویید چگونه درس خواندی؟ باید بگویم طول ترم درس خواندم و در بیمارستان یک نگاه کلی به کتاب انداختم. اما نتوانستم خوب بخوانم. توکل کردم و با امید سر جلسه رفتم. مادرم لطف میکردند و از بچه ها نگهداری میکردند. و همسرم زحمت میکشیدند و تا دم سالن امتحانات من را میبردند. من همه امتحاناتم را دادم و الحمدلله قبول شدم. شاید برای شما سوال باشد: که چی؟ خب الان به کجا رسیدید؟ اصلا هدفت از درس خواندن چیست آن هم با این همه سختی؟ باید بگویم اول هدف من مادیات و دنیا نبود و نیست. بعد برای من صِرف درس خواندن و سر کلاس رفتن ملاک نبود. بلکه مهم این بود که به خودم، خودم را ثابت کنم. شاید با وجود سختی ها حال جسمی خوبی نداشتم اما حال روحی خوبی داشتم و همین برای من آورده محسوب میشد. من متوجه شدم اساتیدم راست میگفتند و خودِ تلاش کردن هست که همت را زیاد میکند! با تلاش کردن مداوم آن یک روز در هفته طبق برنامه پیش رفتن، تبدیل شد به سه و یا چهار روز در هفته! باعث شد من از بارداری و زایمان نترسم! و بدانم نوع نگاه من باعث میشود خوب پیش برود یا بد پیش برود. متوجه شدم جسم ضعیف و بیماری موجب نمیشود آدم از حرکت بایستد، البته اگر هدف داشته باشد. و همه ی این ها آورده محسوب میشد. ... ✍🏻 مریم زارعی ✅کلیک بر روی نوشته های آبی رنگ، شما را به مطالب دیگر هدایت می کند. https://eitaa.com/az_jan_nevesht