🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
💠سفرنامه اربعین
🔰🔰
#قسمت_اول
🕛شهریور۹۷
_شما امسال کربلا میرید؟
+معلوم نیست؛ویزا خیلی گرونه ولی به علی گفتم من هرسال رفتم نمیتونم امسال نرم.خودت یه کاریش کن.
شما چی میرید؟
_وای من اصلا نمیتونم فکرشو کنم امسال نمیرم دلم خیلی هواییه.
+ اره خداکنه امام حسین بطلبه هممون بریم.
_پناه برخدا،از امام رضا باید بخوایم
+یاامام رضا
........
+میگم علی کربلا روچیکار کردی کی اقدام کنیم برای ویزا؟
_مگه قراره بریم؟
+ینی نمیریم؟
_نه خانوم پول ویزا خیلیه از کجا بیارم؟
+امام حسین خودش میرسونه،برا کربلا میگن قرض کنید برید.
_از کی قرض کنیم هرکی داشته باشه خودش میخواد بره تازه یه دینارم شده ۱۲تومن اونجا نمیخواد اونجا خرج کنیم؟
+به نظرمن بریم نهایت یه تیکه از طلا رو میفروشیم.
_حالا بذار ببینیم چی میشه...
.
#ادامه_دارد...
#برگرفته_از_داستانی_واقعی
#نویسنده_مریم_زارعی
#لیست_انتشار
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله💔
#اربعین_حسینی🏴
#التماس_دعا
#کپی_با_ذکر_منبع
@az_jan_nevesht
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
💠سفرنامه اربعین
🔰🔰
#قسمت_دوم
🕛ابتدای مهر سال ۹۷
(پشت تلفن)
_سلام خانم یه خبر خوب
+سلام چه خبری؟ پول کربلا جور شده؟
_نه،قبلا یه مسابقه شرکت کردم الان جوابش اومده،به کسی که نمره قبولی آورده ۳ روز وسه شب هتل و غذا رایگان داخل مشهد میدن. اگر بخوایم بریم فقط تا یک ساعت دیگه وقت داریم؛ باید بهشون خبر بدیم تا قطعی شه وگرنه میدن به نفرای بعدی.چکارکنیم؟
+وااای خیلی خوبه که حتما بریم.
چه روزایی میشه؟
_۱۲.۱۳.۱۴مهر
فقط یه چیزی،اگر بریم مشهد، دیگه کربلا قطعی منتفی میشه.چون پول کرایه رفت و برگشت با خودمون هست.نمیدونم چکارکنم!
+نمیدونم خودت بهتر میدونی.ولی نباید پشت به امام(وقتی امام طلبیدن و ما نریم و روی برگردونیم) کرد.
بیا بریم از امام رضا کربلامونم میگیریم پناه برخدا.
_باشه پس خبرت میدم چیکار کردم.
فعلا خداحافظ
+خداحافظ
...........
🕛۱۲مهر۹۷
(مشهد مقدس صحن انقلاب روبه روی گنبد طلا)
_اصلافکرشو میکردی همچین روزی مشهد باشیم؟
+نه، خوابشم نمیدیدم.
راستش خیلی دلتنگ امام رضا بودم ولی چون نزدیک اربعین بود و هزینه ها زیاده، روم نمیشد بهت بگم ولی خیلی دوست داشتم قبل کربلا بیایم حرم امام رضا
واقعا راست میگن که امام اول طلب میکنه بعد ما طلب میکنیم و طلبیده میشیم.
_پس باید خداروشکر کنیم که هنوز امام رضا نیم نگاهی بهمون داره و صدامون رو میشنوه.
+آره واقعا دمشون گرم.
آقا؟
_جانم،
+دعاکنیا،یادت نره کربلای امسال رو بگیری.اگر بخوان بدن با دست خالی هم باشی، یه جوری بهت میدن که باورت نمیشه...
_والا نمیدونم چی بگم.ایشالا خودشون جور کنن. منم نمیتونم تصور کنم امسال نمیریم ولی واقعا شرایط اقتصادی سخته مخصوصا اینکه یه دفه ارزش پول پایین اومد اونجا رفتنمون سخت میشه.
ما سال قبل یه دینار میخریدیم سه ۴ تومن باید میدادیم ولی الان ۱۲ تومن شده،تازه اگر خیلی خوب گیرمون بیاد بعضی جاها دینار ۱۳ تومن ۱۴ تومن هم میدن.
+😢
_حالا بازم پناه برخدا
😁ببینم چکارمیکنی از امام رضا میگیری یا نه😉
+😁😁یا امام رضا
_پاشو زیارت نامه بیار بخونیم...
+باشه.
.....
پنجره فولاد رضا،برات کربلا میده
هرکی میره کرب و بلا از طرف رضا میره
#السلام_علیک_یا_شمس_الشموس_یاعلی_بن_موسی_الرضا
.....
#ادامه_دارد...
#برگرفته_از_داستانی_واقعی
#نویسنده_مریم_زارعی
#لیست_انتشار
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله💔
#اربعین_حسینی🏴
#التماس_دعا
#کپی_باذکر_منبع
@az_jan_nevesht
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
💠سفرنامه اربعین
🔰🔰
#قسمت_سوم
🕕۱۷ مهر ۹۷
(پشت تلفن)
_سلام خانم عکس سه درچهار داری تو خونه؟
+آره دارم.برای چی؟
_منم دارم؟
+نمیدونم بایدنگاه کنم.برای چی؟
_سریع برو دوتا عکس من دوتاعکس خودت با پاسپورتامون رو آماده کن، دارم میام نزدیک خونه ام.
سریع ها
+باشه میخوای بدی برا ویزا؟
_آره
+پول از کجا آوردی؟
_یه مسجدی خیر پیدا کرده دو سومِ پول ویزا رو خودشون میدن ولی تعداد محدوده باید زود ببرم.
+وای خدایا شکرت. باشه الان سریع آماده میکنم.
_باشه.فعلا خداحافظ
+خداحافظ
.......
+میگم حالا بقیه ی پولو میخوای از کجا بیاریم؟
_نمیدونم حالا یه فکری میکنیم.
+میخوای بریم انگشترمو بفروشیم؟
_نه بابا یه وام ۵۰۰ تومنی یه جا پیدا میکنم.
+با پونصد تومن که نمیشه؛کمه
_چرا نمیشه.نفری ۱۰۰ تومن میدیم تا نجف پیاده میریم کربلا نفری ۱۵۰ تومن هم میدیم از کربلا میایم مرز.
۲۵۰ تومنم خودم دارم برا از خونه تا لب مرز.
+ینی کاظمین و سامرا نریم؟😨
_نه دیگه اونطوری خیلی میشه پولش.
+من اینطوری نمیخوام من عاشق کاظمینم باید حتما بریم.سال قبل هم نرفتیم. گفتی حتما سال دیگه میریم.زیر قولت نزن.
بیا انگشتر رو میفروشیم راحت همه جا میریم.
به قول مامانم
زیارت ها مثل یه خواب خیلی شیرینه.
دلت میاد نریم؟
_خانم نمیشه برا یه کربلا که انگشتر ۳ ۴ ملیونی رو بفروشیم.
حالا صبر کن.
ببینم چکار میکنم.اصلا شاید ۵۰۰ تومنم جور نشد.
+خب حداقل وام یه میلیون تومنی بگیر که بتونیم کاظمین و سامرا هم بریم.
_باشه.صبرداشته باش.
+ویزا کی میاد؟چیزی نگفتن؟
_آره گفتن تا شنبه میاد.
+وای خدایا😍
دیدی گفتم امام رضا برات کربلا میده😉😉
_حالا خیلی هم امید نداشته باش.
میگن تا گنبد رو ندیدی فکر نکن طلبیده شدی.
+😐خیلیم طلبیده شدیم.
من از الان تو خیالم بین نجف و کربلا دارم پیاده روی میکنم...
_☺️☺️😄😄
#ادامه_دارد...
گر میروی بی حاصلی...
گر میبرندت واصلی...
#برگرفته_از_داستانی_واقعی
#نویسنده_مریم_زارعی
#لیست_انتشار
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله💔
#اربعین_حسینی🏴
#التماس_دعا
@az_jan_nevesht
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
💠سفرنامه اربعین
🔰🔰
#قسمت_چهارم
+نگفتن ویزا کی میاد؟چرا هی امروز و فردا میکنن؟
_نمیدونم.حالا گفتن چهارشنبه صبح اول وقت بهتون میدیم.تو آماده باش و همه وسایلات رو جمع کن.زیادم وسایل برندار.تو راه اذیت میشیم.
+من همه ی وسایلام آماده است.دل تو دلم نیست که کی میریم و چجوری میریم😢
_میریم ان شاءالله.یه تومن وامم گرفتم.
+چه خوب.از این دینار ارزون ها که دولت میگه بگیر.
_باشه باید مقصدی که دینار رو میگیریم مشخص کنیم.بریم لب مرز ببینیم مسیرمون اول میفته کجا بعد...
+اول بریم کاظمین و سامرا😢
_😄باشه
........
🌺این گذر نامه ی من مانده فقط یک امضا
🌺طبق معمول شدم خیره به دستان رضا
#یارضا
..........
🕕چهارشنبه ۲۴ مهر ۹۷
ساعت ۲ نصف شب مرز مهران
_کجا بریم اول؟
+نمیدونم.نظر من کاظمین بود ولی هرجا بگی.
_باشه میریم کاظمین اول.
.....
🚌بین راه مرز مهران تا کاظمین
+آقا؟
_جانم.
+حال داری با هم حرف بزنیم؟
_اره حتما.
+میگم اون زن بد کاره که امام کاظم آدمش کرده بود،چی داشت؟
_چی بگم والا. اون کلا سیاهی بود امام یه نقطه و روزنه ی سفیدی درونش دیده بود.همون رو گرفت و آدمش کرد...
+پس چرا ما رو آدم نمیکنه؟😭😭 چرا ما رو نگاه نمیکنه؟😭😭
ینی ما که اسم شیعه رومون هست و...
یه روزنه روشن هم نداریم پیشش که همون رو بگیره و آدممون کنه😭😭
_چی بگم من خودمم برام سواله.
حالا چرا گریه میکنی؟
+چون دلم شکسته.😭😭 سال قبل به امام گفتم منم مثل زن بدکاره بگیر و آدم کن ولی نکرد.😭😭
ینی من از یه زنه بدکاره بدترم؟
ینی اینقد از من نا امید هستن؟
_نمیدونم چی بگم. چرا اینا رو به من میگی.
به خود امام بگو.تا برسیم باهاش حرف بزن.
+😭😭😭
(زمانی که امام کاظم علیه السلام در زندان هارون بودن.هارون دستور میده زن بدکاره و زیبا رویی رو ببرن پیش امام. تا به خیال خودشون نعوذبالله امام رو گمراه کنن ولی وقتی صبح برمیگردن.میبینن زن بدکاره به سجده رفته و سعادتمند شده.
#نقل_به_صورت_خلاصه )
.......
🕕۶صبح.کاظمین
_بیدارشو. رسیدیم.یکم دیگه تا طلوع آفتاب مونده الان نمازمون قضا میشه.
+باشه بریم.
حالا کجا وضو بگیریم و نماز بخونیم؟
بخوایم بریم حرم قضا میشه که.
_آره تو راه هرچی گفتیم واینستاد.
بیا اینجا آب هست. رو چمن نماز میخونیم.
+باشه منم مهردارم.
.....
+تا کی کاظمینیم؟
_تاظهرخوبه؟بعدش بریم سامرا.
+آره خوبه.
_بریم حرم؟خسته نیستی.
+آره بریم. خسته هستم ولی بریم زیارت.
بعد تو موکبا استراحت کنیم.برا نماز ظهرم زیارت کنیم.
که دوبار زیارت کرده باشیم.
_باشه بریم.
منم ۵۰۰ تومن تو سایت زدم برا دینار. که کاظمین بگیریم بعد زیارت میرم میگیرم.
(اون موقع دولت گفته بود دینار ۹۵۰۰ میدیم درحالی که دینار ۱۲ ۱۳ تومن بود. باید داخل نرم افزار بله ثبت نام میکردیم و شهر مورد نظرمون رو میزدیم)
+چرا یه تومن رو نزدی؟کم میاریما.
_خانم نمیشه.شاید یه وقت ندادن.بعد چکار کنیم؟
+باشه.خودت بهتر میدونی.
بریم زیارت؟
_بریم.
+دعا کنیم برای هم. همون موضوعات دیشب بین راه.
_☺️😊باشه.
#ادامه_دارد...
......
#السلام_علیک_یا_موسی_بن_جعفر_ایها_الکاظم_یابن_رسول_الله
روا بُود که گریبان ز هجر پاره کنم؟
دلم هوای تو دارد،بگو چه چاره کنم؟
😢😢😢
#السلام_علیک_یا_محمد_بن_علی_ایها_الجواد_یابن_رسول_الله
#برگرفته_از_داستانی_واقعی
#نویسنده_مریم_زارعی
#لیست_انتشار
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله💔
#اربعین_حسینی🏴
#التماس_دعا
@az_jan_nevesht
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
💠سفرنامه اربعین
🔰🔰
#قسمت_هفتم
رفتم رسیدم تا جایی که قرار گذاشته بودیم.
دیدم آقایی ام ناراحت و بی حوصله و کمی عصبی نشسته....
تعجب کردم؛ با خودم گفتم من با انرژی برم سمتش که اونم حالش خوب شه...
رفتم نزدیکش با انرژی گفتم سلام
ولی اون با ناراحتی و بی حوصلگی و یه کم چاشنی عصبانیت گفت:
_حالام زوده اومدی.
منم گفتم:
+وا خب خودت گفتی بعد از نماز ظهر و عصر
_گفتم نماز ظهر
حالا عیب نداره بیا بریم زودتر خیلی کار داریم.😟
+نمیتونیم بریم یه چیز خیلی خوب گیرم اومده.باید تا یکی دوساعت دیگه تو حرم باشیم.🤩
_اذیت نکن قرارمون ظهر بود.تازه دیرم اومدی.😒
+اذیت نمیکنم.دعوت شدیم به مهمون سرای امام کاظم😍🥳
_پس بگو چرا دیر اومدی رفتی دنبال این چیزا.😠
+واااا، اول تو گفتی بعد نماز منم بعد نماز اومدم.دیر نشده که...
دوم اینو قبل اذان بهم دادن.
سوم من اصلا نمیدونستم همچین چیزی هست.
اصلا نمیدونستم اینجا هم مهمون سرا داره.😕
_حالا در هر صورت دیر شده اونجا هم طول میکشه.
+وا دیر چی شده.همین الان میتونیم بریم.🤨😟
_من نمیام تو میخوای بری، برو.
خداحافظ
اینو گفت و حرکت کرد که از صحن حرم خارج شه. منم دنبالش میرفتم😐
+وا، وایسا وایسا🚶🏻♀️🚶🏻♂️
ببین معلوم نیست دیگه این فرصت تو زندگی مون پیش بیاد یا نه .
بابا به خدا من نمیدونستم.خادمه بهم داد منم بعد که فهمیدم چیه،برگشتم یکی هم برا تو گرفتم.
حالا یه ساعت فرقشه مگه چی میشه.
بعدشم ما در هر صورت باید ناهار بخوریم نمیشه همینطوری بریم که...
تورو خدا بیا بریم.
ببین اصلا روش چی نوشته! بخونش!
_کو ببینم؟
+بگیر.
_
اهلا و سهلا فی المضیف الموسی بن الجعفر
بعد اقامه الصلاه الظهروالعصر
😍😍
خوش آمدید به مهمون سرای موسی بن جعفر بعد از نماز ظهر و عصر
😍😍
خب بیا بریم.
+باشه بریم😍😍😍😍😍😎
_حالا کدوم طرفه؟
+نمیدونم دقیقا
پشتش نوشته،ببین.
میگم دیگه بداخلاق نباش😬
ناسلامتی مهمون امام کاظم شدیما یعنی آقا بهمون نگاه ویژه کرده.
_بد اخلاق نیستم
خیلیم خوشحال نباش معلوم نیست کجا رفتی دنبالش😜
+باز گفت.😬میگم من اصلا نمیدونستم اینجا هم مهمون سرا داره.
البته اگرم میدونستم قطعا دنبالش بودم😝
ولی واقعا نمیدونستم.
_اینجا هست بیا بریم.
.....
پشت کاغذ صورتی کروکی کشیده بود ضلع سمت راست صحن یه درب کوچیک بود که کاغذ رو نشون میدادیم و وارد یه سالن بزرگ میشدیم که کامل از بالا تا پایین سرامیک سفید ساده بود. یه خادم ایستاده بود که کاغذ رو میگرفت و خانم ها و آقایون رو راهنمایی میکرد سمت سالن غذا خوری خودشون.
خادم:(به فارسی)
خوش اومدین
آقایون این مهمون سرا
خانم ها اون سمت مهمون سرای مخصوص خودشون.
_کاش باهم بودیم.
+اره کاش مثل حرم امام رضا کنار هم بودیم.
نمیشه کاری کرد؟
_نه😂
+😁😉
_برو بعد غذا خوردی بیا همینجا
+باشه
.......
وارد سالن شدم میزهای مستطیلی بلند داشت که دور تا دورش صندلی بود. مثل میزهای مهمون سرای حرم امام رضا علیه السلام.
خادم ها برامون غذا میوردن و جلومون میذاشتن.
غذا باقالی پلو با ماهیچه بود.
کنارشم ماست یه سالاد مخصوص و
زیتون بسیار خوشمزه ای بود.
یه نون باگت کوچولوی تازه هم میدادن.😋😋
انگار اطعام بهشتی بود مثل همون ها که برای حضرت مریم سر سجاده اش میذاشتن😁
.....
_خیلی غذاش خوشمزه بود واقعا چسبید.😋😋
+ااره خیلی خوب بود.دیدی گفتم بهت.بعد میخواستی ول کنی بری.🤨
_😒😂
+نخند مگه دروغ میگم.
حالا چی شده بود که اینقد عصبانی و ناراحت بودی.
_بدبخت شدیم...😢
+شوخی نکن.
_به خدا جدی میگم...😢😢
+یا خدا چی شده مگه😯
...
#ادامه_دارد...
#السلام_علیک_یا_موسی_بن_جعفر_ایها_الکاظم_یابن_رسول_الله
روا بود که گریبان ز هجر پاره کنم؟
دلم هوای تو دارد،بگو چه چاره کنم؟
😢😢😢
....میاد خاطراتم جلوی چشام...😢😢
#السلام_علیک_یا_محمد_بن_علی_ایها_الجواد_یابن_رسول_الله
#برگرفته_از_داستانی_واقعی
#نویسنده_مریم_زارعی
#لیست_انتشار
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله💔
#اربعین_حسینی🏴
#التماس_دعا
@az_jan_nevesht
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
💠سفرنامه اربعین
🔰🔰
#قسمت_هشتم
همینطور که راه میرفتیم تا از مهمون سرا خارج شیم و به تبع از صحن خارج شیم با هم صحبت میکردیم.
حالا چی شده بود که اینقد عصبانی و ناراحت بودی.
_بدبخت شدیم...😢
+شوخی نکن.
_به خدا جدی میگم...😢😢
+یا خدا چی شده مگه😯
_هیچی.
دینار گیرم نیومد😕
+چرا؟یعنی کلاهبرداری بود؟
_نه کلاهبرداری که نبود ولی تعداد زیاده.نتونستن از پسش بربیان.
خیلی ها بودن که سه روزه تو کاظمین هستن و هنوز بهشون ندادن.
تازه امروزم معلوم نیست بهشون بدن یا نه.
بیچاره ها هرچی پول داشتن دادن. یکیشون میگفت حتی پول ندارم برگردم لب مرز برم خونه.
+حالا چیکار کنیم؟
ماهم که فقط ۵۰۰ داریم😯😯
_نمیدونم.
حالا باز خداروشکر کل پول رو ندادم.
الان بریم تو بازار کنار حرم ۵۰۰ تومن رو چنچ کنیم.
+باشه بریم.ولی کم میاریم نهایت سامرا نمیریم دیگه...😢😔
ولی بازم کم میاریم.
_حالا بیا ببینم چی میشه.
.....
🏦بازار
_کم فلوس دینار؟
🙎🏽♂️۱۳خمینی
_کم فلوس دینار؟
🙎🏽♂️۱۲خمینی
_کم فلوس دینار؟
🙎🏽♂️۱۴خمینی
(از صرافی های مختلف میپرسیدیم دینار چند تومن میشه هر کدوم یه چیزی میگفتن.
بعضی عراقی ها به هزار تومن میگن ۱ خمینی
به دو هزارتومن میگن ۲ خمینی و...)
+آقا میگم مگه پولِ تو کارت رو میشه اینجا کشید؟
_آره بعضی از صرافی ها پوز دارن.
+بیا بریم تو این صرافی.
_باشه.بذار برم بپرسم ببینم پوز داره.
.
.
.
+چی شد؟
_پوز نداره.
+عه...من خوشم اومد از اینجا.
_😐😒
+آقا بریم اونطرف پول بگیریم ولی از این دینار بگیریم.
_چه فرقی داره؟همشون یه قیمته.
+نه فرق داره.من به دلم افتاده از این صرافی بگیریم.
قیافش معلوم بود آدم خوبیه.
_عجب😐
چه حرفایی میزنی.
باشه بریم پولو بگیریم بعد بریم پیش اون.
+😆😍
(صرافی ای که میگفتم یه مغازه کوچیک بود که آینه کاری شده بود.و عکس خیلی از علما و عرفا به در و دیوارش زده شده بود. عکس شخصیت هایی مثل آیت الله سیستانی،امام خمینی،آیت الله بروجردی، آیت الله خامنه ای،آقای قاضی و...
خوده صراف هم یه آدم قد بلند سبزه بود که ریش و سبیل داشت و معلوم بود آدم خوب و مومن و اهل دلی هست)
......
🏪صرافی
_آقا کم فلوس دینار؟
🙎🏽♂️۸تومن
_کم؟
🙎🏽♂️۸ تومن.
+۸ تومن😨😳😐
_آره
+شاید اشتباه میگه. دوباره ازش بپرس.
_آقا ۸ تومن؟ ۸ خمینی؟
🙎🏽♂️نعم.☺️
(از کشو میزش یه پنج تومنی و سه تا هزار تومنی در اورد با لهجه ی عربی گفت ۸ تومن.)
_😯😐😨
+😐😯😨
میگم نکنه دیناراش قلابیه😁😅
_😂
نه بابا بهش نمیخوره.
+خب پس بگیر دیگه.
_آقا ۲۰۰ تومن ۲۰۰ خمینی من دینار.
🙎🏽♂️۲۵دینار.
فرما
+خب چرا دویست تومن پونصد تومن رو بگیر دیگه.🧐😒
_عه به نظرت بگیرم.
آخه...
+تردید نکن دیگه خیلی خوب داره میده.
_باشه.
آقا ۳۰۰ خمینی
🙎🏽♂️۳۸ دینار. فرما.
_شکرا.
(ما خیلی عربی بلد نبودیم.دست و پا شکسته یه چیزایی میگفتیم.
ولی خوبیش اینه که اونا هم یکم ایرانی بلدن.
با یکم ایرانی یکم عربی به علاوه ی ایما و اشاره منظورمونو میگفتیم بهشون.
بعد از اینکه پول رو گرفتیم.یه کم در مورد عکسای رو دیوار و چطوری میشه رفت سامرا پرسیدیم و بعد از صرافی بیرون زدیم.در حالی که برق خوشحالی تو نگاه هر دومون بود.اصلا فکر نمیکردیم با ۵۰۰ تومن پول بتونیم ۶۳ دینار بگیریم. اگه خیلی خوب و منصفانه گیرمون میومد ۴۱ دینار میشد. یعنی نزدیک به ۲۰ دینار اضافه تر.😳🤩 )
......
🚶🏻♀️🚶🏻♂️
+خیلی عجیب بود نه؟
_آره.
+ به نظرت چرا ۸ تومن داد؟
_نمیدونم. آدم خوبی بود.
+باشه آدم خوبی هم باشه ۸ تومن خیلی کمه.
_نمیدونم.
+شاید نذری چیزی داشته؟!
_بعید نیست.
+درهرصورت خدا خیرش بده.
_زنگ بزن یا پیام بده به خونواده هامون که پول ندن به دولت، بیان اینجا دینار بگیرن.
+آره فکر خوبیه باشه حتما میگم.
ولی چجوری بگم کدوم صرافیه؟
_آدرس بده بهشون مشخصاتش هم بگو معلومه پیداش میکنن.
+باشه.
حالا کجا میریم؟
_سامرا دیگه😍😍
+😍😍😍😍😍😍
#ادامه_دارد
#السلام_علیک_یا_موسی_بن_جعفر_ایها_الکاظم_یابن_رسول_الله
روا بود که گریبان ز هجر پاره کنم؟
دلم هوای تو دارد،بگو چه چاره کنم؟
😢😢😢
....میاد خاطراتم جلوی چشام...😢😢
#السلام_علیک_یا_محمد_بن_علی_ایها_الجواد_یابن_رسول_الله
#برگرفته_از_داستانی_واقعی
#نویسنده_مریم_زارعی
#لیست_انتشار
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله💔
#اربعین_حسینی🏴
#التماس_دعا
@az_jan_nevesht
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
💠سفرنامه ی اربعین ۲
🔰🔰
#قسمت_اول
همه ی کسانی که تا به حال یک بار سفر اربعین را تجربه کرده اند به خوبی اضطرابِ ناشی از دوباره طلبیده شدن یا نشدن را درک میکنند.
من هم مانند همه اضطراب داشتم.
از سال پیش که نوزاد سه ماهه داشتم به سفر اربعین امسال فکر میکردم. یک یادداشت در صفحه یادداشت گوشی قرار داده بودم و هر کسی از تجربه سفر خود با بچه نکاتی گفته بود را یادداشت کرده بودم.
غیر از آمادگی و اضطراب دعوت شدن برای سفر اربعین، راضی کردن همسر و مادرم دغدغه ی بزرگی بود. که از ابتدای سال 1402به آن فکر میکردم. و دنبال واژه بودم که چگونه به آنها بگویم تا بپذیرند.
تقریبا یک ماه قبل از محرم با ترس و لرز البته با اقتدار به مادرم گفتم:«ما اربعین امسال میخوایم بریم!» مادرم فورا با تعجب و مقداری خشم گفت:«با بچه ها؟! تو این گرما؟! دیوانه شدی؟! بچه هایت از شدت گرما از بین میرن،من خودم پارسال که رفتم از گرما داشتم میمردم.»
این دفعه با اقتدار بیشتر گفتم:«همینطوری قرار نیست بریم، با تدبیر میریم. وسایل میبریم و... دیگه ما تصمیممون رو گرفتیم نه نیار.»
مادرم با یه نگاه عاقل اندر سفیهی به من نگاه کرد و گفت:«هنوز نمیدونی گرمای اونجا چیه، قم که اینقدر گرمه و تو همش ناراحتی در برابر گرمای اونجا هیچه. اونجا انگار سشوار بزرگی با گرمای زیاد گرفتن توی صورتت، پارسال خیلی ها از گرما مریض شدن و بعضی ها کشته شدن».
من دیگه هیچی نگفتم اما اون چیزی که میخواستم اتفاق افتاد؛ شکستن گارد مادرم در برابر نرفتن ما زمان اربعین. هنوز دو سه ماهی فرصت داشتم برای راضی کردنشون.
چند روز بعد به همسرم گفتم:« یادته پارسال میخواستی به اربعین بروی قول دادی سال بعد من و بچه ها را میبری؟» با یه لبخند گفت:« آره یادمه ولی بعید میدونم بشه بری خیلی هوا گرمه».
من میدونستم اگر قول بده حتما پایبند هست. و با خنده بهش گفتم:« قول دادی دیگه نمیتونی بزنی زیرش».
راستش خودم هم کمی نگران گرما بودم ولی عشق و علاقه به این راه و سفر آنقدر زیاد بود که نگرانی چندان به چشم نمی آمد.
#ادامه_دارد..
✍🏻مریم زارعی
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله💔
#اربعین_حسینی🏴
#التماس_دعا
https://eitaa.com/az_jan_nevesht
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
💠سفرنامه ی اربعین ۲
🔰🔰
#قسمت_دوم
از ابتدای محرم و با شروع شور و شعور حسینی التماسم برای دعوت شدن به اربعین بیشتر میشد.
مادرم میگفت:«خیلی گرمه نمی تونید شما که میخواهید هزینه کنید بذارید بعد که هوا خوب شد با کاروان برید. قشنگ هم می تونید زیارت کنید».
وسوسه انگیز بود چون خودم هم به خوبی می دانستم اربعین زمان زیارت نیست زمان بیعت کردن و یک سلام دادن و برگشتن است. اما با کاروان راحت میتوانستیم زیارت کنیم. خستگی راه هم کمتر بود.
اما باز هم دلم در برابر عقلم پیروز میشد و زیارت اربعین را می خواست.
حتی گاهی میگفتم با بچه ها نمی روم و تنهایی می روم اما باز هم نمیتوانستم دختر شیرخواره ام را تنها بگذارم. و فراتر از آن دوست داشتم در این راه قدم بردارند.
هر کسی متوجه تصمیمان میشد میگفت نمی توانید هوا گرم است. اگر روزی از گرما شکایت میکردم میگفتند:« پس چگونه میخواهی اربعین بروی؟»
و من تنها جوابم این بود به عشق امام حسین علیه السلام تحمل میکنم.
شاید در نگاه اول شعار به نظر بیاید اما اگر یک بار طعم زیارت اربعین را چشیده باشید متوجه میشوید شعار نیست.
خلاصه اینکه مادرم با وجود اصرار های من چیزی نگفت هر چند ته دلش میترسید اتفاقی برای بچه ها بیفتد.
همسرم هم قبول کرد اما باز ترس داشت و میگفت بدون همسفر نمی شود اگر مریض شدیم لااقل کسی کنارمان باشد.
پارچه خنک گرفتم برای خودم و دختر ها لباس خنک و مناسب دوختم. طبق گفته های دیگران که تجربه سفر اربعین با کودک زیر شش سال داشتند به جای کالسکه ویلچر اجاره کردیم. یک کوله برای لباس ها برداشتم و یک کوله خوراکی برای بچه ها. چون میدانستم به خاطر حساسیت دخترم و امکان بهانه گیری بچه ها خوراکی لازم است.
لیمو ترش
پارچه سفید برای خیس کردن و روی سر گذاشتن
اسپری آب وگلاب وعسل ، کمی داروی گیاهی و مقداری داروی شیمیایی کوله بار ما برای سفر اربعین بود.
#ادامه_دارد..
✍🏻مریم زارعی
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله💔
#اربعین_حسینی🏴
#التماس_دعا
https://eitaa.com/az_jan_nevesht
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
💠سفرنامه ی اربعین ۲
🔰🔰
#قسمت_سوم
ما از ابتدای شهریور ماه آماده ی رفتن بودیم اما همسفرهایمان خیلی دیر درخواست پاسپورت داده بودند و هنوز نیامده بود. این سه چهار روز که منتظر آماده شدن همسفرهایمان بودیم دوباره وسوسه های صحبت های دیگران به سراغم آمد که الان نروم بگذارم بعدا با کاروان بروم. فکر مریض شدن خودم و بچه ها و خستگی مسیر، این وسوسه را دوچندان میکرد. از طرفی خاطره اربعین های گذشته و درک سفر اربعین مانع از این میشد تا قاطعانه تصمیم به نرفتن بگیرم. هرچند میدانستم سفرهای قبلی برای پنج سال پیش بود، بدون بچه بود و هوا هم خوب بود.
نهایتا با خودم گفتم مگر دردانه های من عزیز تر از دردانه های امام حسین علیه السلام هستند؟ یادم به خاطره مادر شهید ابراهیم همت افتاد و مصمم تر از قبل تصمیمم را گرفتم.
چون همسفرهایمان دیر آماده شدند ما پنجم شهریور بعد از نماز ظهر حرکت کردیم.
در بین راه از قم تا مهران چندین موکب دیدیم ولی فقط کنار یکی دوتای آن ایستادیم و انرژی گرفتیم.
از شروع حرکت تا رسیدن به مهران خیلی طول کشید و چون بچه ها عمدتا روی پایم نشسته بودند به شدت خسته بودم و عجیب تر این بود که در این راه ۱۴ساعته ی طولانی حتی یک لحظه هم خوابم نبرد و رنج سفر را بیشتر کرد.
اما شوق رسیدن به دیار عشق همچنان قلب های متلاطم ما را متلاطم تر میکرد.
تا در شهر مهران جایگاهی برای پارک ماشین ها پیدا کردیم و به مرزمهران(شهید قاسم سلیمانی) رسیدیم وقت نماز صبح شده بود.
نماز را خواندیم و از مرز رد شدیم. به محض رد شدن از مرز خورشت لوبیای عراقی نصیبمان شد و نگویم از طعم بهشتی اش. من و همسرم دوست داشتیم ابتدا کاظمین و سامرا برویم ولی همسفرانمان نجف را انتخاب کرده بودند.
بنابراین مقصد اول نجف شد. هوا از زمان وارد شدن به شهر مهران گرم شده بود اما آزار دهنده نبود.
#ادامه_دارد..
✍🏻مریم زارعی
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله💔
#اربعین_حسینی🏴
#التماس_دعا
https://eitaa.com/az_jan_nevesht
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
💠سفرنامه ی اربعین ۲
🔰🔰
#قسمت_چهارم
سوار ون عراقی که شدیم کولر روشن کرده بود ولی هنوز حرکت نکرده بودیم چون دونفر از مسافران ون کم بود. یکی از همسفران گفت:« چقدر خوب کولر روشن کرده اگر ایران بود در بین راه هم روشن نمیکرد ما هنوز ایستاده ایم روشن کرده است».
دلمان شوق داشت روحمان شاداب بود اما جسممان به شدت خسته بود. ۲۴ساعت بود که نخوابیده بودیم. مسیر سه چهار ساعتی مهران تا نجف را هفت هشت ساعت به علت شلوغی طی کردیم. با اینکه کولر روشن بود اما به خوبی گرمای هوا به چشم می آمد. از ساعت پنج و شش صبح که سوار شدیم تا دو بعد از ظهر که به نجف رسیدیم، غذایی نخورده بودیم. موکب هایی که راننده می ایستاد فقط آب میدادند. شهر نجف که رسیدیم به طرز وحشتناکی گرم بود. به حدی که دخترم گریه میکرد و می گفت:« خیلی گرمه» . تا از ون پیاده شدیم پارچه های سفید را بیرون آوردم و خیس کردم و روی سر هر دو گذاشتم. چندین موکب کنار هم وجود داشت که آب خنک میدادند و آب روی سر زائر ها میریختند. بچه ها آرام شدند و دیگر شکایت گرما نداشتند.
اولین اشتباه و فراموشی من نمایان شد. برای خودم و همسرم پارچه سفید یا چفیه نیاورده بودم که گرما زده نشویم. روی سر و صورتمان آب میریختیم اما چادر و روسری مشکی زیاد دردی را درمان نمیکرد. از همه مهم تر اسپری آب و گلاب بود که واقعا نشاط آور بود و حالمان را بهتر میکرد. از قبل تصمیم داشتیم برویم صحن حضرت زهرا سلام الله علیها و آنجا اسکان بگیریم اما از شدت گرما و طولانی بودن مسافت تا حرم مطهر نتوانستیم و همانجا در یک موکب ایرانی برای سه چهار ساعت تا خوب شدن هوا اسکان گرفتیم.
غذا نخورده بودیم. فقط آب خورده بودیم. به محض اینکه وارد موکب شدم نان خشک همراهم بود به بچه ها دادم تا حالشان بد نشود. خودم هم کمی خوردم اما نمی توانستم.
همه ی این عوامل باعث شد من گرما زده شوم و به شدت حالم بد بود. موکبی که آمده بودیم پرستار داشت. قرصی به من داد ولی گفت باید غذا بخوری. گفتم غذا نداریم الان هم که ساعت غذا دادن موکب ها نیست. بعد از چند دقیقه خودش برایم یک غذا آورد. با گذاشتن اولین لقمه در دهانم حالم بد شد. گفتم کمی بخوابم تا حالم بهتر شود. تا خوابم برد برق رفت.بیدار شدم خادم ها که مشغول باد زدن کودکان بودند. گفتند دو سه ساعت طول میکشد تا برق بیاید. و این بدترین خبر بود. حال بد و بچه کوچکی که گرمش شده، یادم به حرف های مادرم افتاد که میروی و بچه ها را از دست میدهی. خیلی ترسیده بودم. اما یادم آمد به اسارت خانم زینب کبری سلام الله علیها ، به گرمای هوا، به بچه های مصیبت زده و نالان و... قلبم شکسته بود باصدای نسبتا بلند، جوری که همسفرانمان شنیدند. گفتم:« یا امیرالمومنین مهمون نوازی کن،هوامونو داشته باش». پنج دقیقه بعد برق آمد! یکی از همسفران گفت صدایت راشنیدند.
شربت خاکشیر و آب لیمو و کمی عسل خوردم و به زور هم که شده بود چند لقمه از غذا خوردم. ساعت شش قرارمان بود که از موکب برویم. بیرون که رفتیم هوا خیلی بهتر شده بود.
#ادامه_دارد...
✍🏻مریم زارعی
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله💔
#اربعین_حسینی🏴
#التماس_دعا
https://eitaa.com/az_jan_nevesht
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
💠سفرنامه ی اربعین ۲
🔰🔰
#قسمت_پنجم
الحمدلله حال بچه ها خوب بود. فقط خودم به علت گرمازدگی حالت تهوع و دلپیچه داشتم. دائما یک لیمو ترش دستم بود که قطره قطره آب لیمو در دهانم میچکاندم. موکب ها از ساعت شش و نیم، هفت غروب شام میدادند. ما هم شام گرفتیم و خوردیم آن هم چه شامی، قیمه ی نجفی، بوی بهشت میداد. البته من خیلی نتوانستم بخورم دو سه قاشق به زور خوردم تا از پا نیفتم. دوست داشتیم نماز مغرب حرم باشیم اما مسیر تا حرم طولانی بود. و نماز اول وقت اولویت داشت. در موکبی نماز خواندیم و سمت حرم حرکت کردیم. بین راه قدم به قدم موکب بود و آب خنک فراوان. بعد از این همه دلتنگی، باورم نمیشد در شهر نجف باشیم. نجف هم خودش دلبر است. هم کوچه پس کوچه هایش دلبر است. و هر چه به حرم نزدیک تر می شوی دلبری هم بیشتر می شود.
مقداری راه رفتیم. من حال خوشی نداشتم. همسرم یک گاری گرفت تا من را به نزدیک حرم ببرد. سوار گاری شدن برای اولین بار آن هم در نجف تجربه جالبی بود. اما تا حرم نرفت. دو دینار گرفت و یک مسافت کوتاهی رفت. متاسفانه الکی دو دینار دادیم. بعد از آن پیاده رفتیم تا به کوچه های نزدیک حرم رسیدیم. به قول یکی از همسفران، حرم امام رضا علیه السلام آنقدر بزرگ است نزدیک حرم میشوی خبری از بازار نیست حال معنوی ات حفظ می شود. اما اینجا تا تفتیش ورودی حرم، بازار بود. نفس ما هم که افسار گسیخته، بیشتر از آن که حواسش به حرم و مولا باشد به بازار های رنگ رنگی بود.
وارد حرم شدیم.
زیر عمود ۱۰داخل صحن حرم نشستیم تا بقیه ی همسفران برسند. آن ها کمی از ما عقب تر بودند. وقتی آمدند ابتدا آقایان به زیارت رفتند و مامنتظر بودیم. قبل از اینکه به نجف بیاییم میدانستیم که ضریح مطهر را برای خانم ها بسته اند. خانمی با بغض از من پرسید:« ضریح را بستهاند؟» حالش را به خوبی درک کردم و گفتم:« آره ناراحت نباشید. مهم اینه آقا ما رو ببینند». صورتش را گوهر اشک پر کرد. حق هم داشت بعد از سال ها دخیل بستن به این و آن و دعوت شدن به نجف، شهر پدری، حالا مجبور بودیم از دور ببینیم و امید داشته باشیم حضرت ما را ببینند. با چشمی گریان گفت:«او که از ایران هم ما را می دید، من دوست داشتم ضریحش را بغل کنم». همین را گفت و مشغول زیارت خواندنش شد.
بعد از آمدن آقایان ما به زیارت رفتیم.
دل خوش به دیدن ایوان طلا و گنبد مولا بودیم. اما آن هم در آن زمان به علت شلوغی بسته بود. فقط توانستیم از دور زیارت امین الله بخوانیم. صحن حضرت زهرا سلام الله علیها هم پر شده بود و باز هم ندیدن این صحن و آرزوی دیدنش، بر دل من ماند.با دلی شکسته از حرم خارج شدیم، به باباعلی گفتم:« باباجان ما نه ضریحت را دیدیم نه گنبدت نه ایوان طلایت را، اما تو مارا ببین ، حاجت هایمان را بده و آدممان کن».
از حرم خارج شدیم...
#ادامه_دارد..
✍🏻مریم زارعی
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله💔
#اربعین_حسینی🏴
#التماس_دعا
https://eitaa.com/az_jan_nevesht
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
💠سفرنامه ی اربعین ۲
🔰🔰
#قسمت_ششم
خستگی امانمان را بریده بود. به جز چرت زدن های کوتاه کوتاه که در ون از مرز مهران تا نجف داشتیم، استراحت درستی نکرده بودیم.
گفتیم با ون یا موتور برویم اولین عمود بعد تا عمود ۹۸پیاده برویم و موکب ام البنین استراحت کنیم. اما نه ونی بود نه موتوری. دو ساعتی معطل شدیم. ما خانم ها و بچه ها روی صندلی های قدیمیِ فلزی کنار یک موکب نشسته بودیم. آقایان هم دنبال ماشین بودند.خسته تر از آن بودیم که بخواهیم عمود هایی را پیاده برویم. و همسفران هم گفتند نمیتوانیم کل مسیر را پیاده روی کنیم. عمود ۱۰۸۰پیاده شدیم. وارد موکب حضرت معصومه سلام الله علیها که شدیم، خادمی گفت جا نداریم. یکی از بچه ها بغل من بود با حالت زاری و خستگی زیاد گفتم:« خیلی خسته ایم با بچه کوچیک». حال نزار ما رو که دید رفت بین زائر ها جا پیدا کرد.
بچه ها را خواباندم. حال خوبی نداشتم. هنوز اثرات گرما زدگی را داشتم. گفتم حمامی بروم شاید بهتر شوم. حمام رفتم لباس هایم را شستم موقع نماز صبح شد نماز را خواندم و خوابیدم. دو ساعت نشده بود خادم ها بیدارمان کردند و گفتند بروید فلان قسمت اینجا جمع می شود. رفتیم آنجا بچه ها خواب بودند. دل درد، حالت تهوع و دل پیچه امانم را بریده بود. خود موکب پزشکِ هلال احمر داشت. رفتم و شرح حال دادم. گفت گرما زده شدی چند قرص و دارو داد. ولی گفت تا ۲۴ساعت نشود حالت بهتر نمیشود. داروها را خوردم یک لیوان چای نبات و دارچین هم خوردم. خوابیدم. قرار بر این بود تا ۶عصر در موکب بمانیم. و بعد که هوا بهتر شود. پیاده روی کنیم.
#ادامه_دارد..
✍🏻مریم زارعی
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله💔
#اربعین_حسینی🏴
#التماس_دعا
https://eitaa.com/az_jan_nevesht