eitaa logo
از جان نوشت🥰
108 دنبال‌کننده
42 عکس
7 ویدیو
0 فایل
دل نوشته هایی که از عمق جان است...📝 کپی با ذکر منبع❤️ در همه دير مغان نيست چو من شيدايي✍🏻
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸 💠سفرنامه اربعین 🔰🔰 +نگفتن ویزا کی میاد؟چرا هی امروز و فردا میکنن؟ _نمیدونم.حالا گفتن چهارشنبه صبح اول وقت بهتون میدیم.تو آماده باش و همه وسایلات رو جمع کن.زیادم وسایل برندار.تو راه اذیت میشیم. +من همه ی وسایلام آماده است.دل تو دلم نیست که کی میریم و چجوری میریم😢 _میریم ان شاءالله.یه تومن وامم گرفتم. +چه خوب.از این دینار ارزون ها که دولت میگه بگیر. _باشه باید مقصدی که دینار رو میگیریم مشخص کنیم.بریم لب مرز ببینیم مسیرمون اول میفته کجا بعد... +اول بریم کاظمین و سامرا😢 _😄باشه ........ 🌺این گذر نامه ی من مانده فقط یک امضا 🌺طبق معمول شدم خیره به دستان رضا .......... 🕕چهارشنبه ۲۴ مهر ۹۷ ساعت ۲ نصف شب مرز مهران _کجا بریم اول؟ +نمیدونم.نظر من کاظمین بود ولی هرجا بگی. _باشه میریم کاظمین اول. ..... 🚌بین راه مرز مهران تا کاظمین +آقا؟ _جانم. +حال داری با هم حرف بزنیم؟ _اره حتما. +میگم اون زن بد کاره که امام کاظم آدمش کرده بود،چی داشت؟ _چی بگم والا. اون کلا سیاهی بود امام یه نقطه و روزنه ی سفیدی درونش دیده بود.همون رو گرفت و آدمش کرد... +پس چرا ما رو آدم نمیکنه؟😭😭 چرا ما رو نگاه نمیکنه؟😭😭 ینی ما که اسم شیعه رومون هست و... یه روزنه روشن هم نداریم پیشش که همون رو بگیره و آدممون کنه😭😭 _چی بگم من خودمم برام سواله. حالا چرا گریه میکنی؟ +چون دلم شکسته.😭😭 سال قبل به امام گفتم منم مثل زن بدکاره بگیر و آدم کن ولی نکرد.😭😭 ینی من از یه زنه بدکاره بدترم؟ ینی اینقد از من نا امید هستن؟ _نمیدونم چی بگم. چرا اینا رو به من میگی. به خود امام بگو.تا برسیم باهاش حرف بزن. +😭😭😭 (زمانی که امام کاظم علیه السلام در زندان هارون بودن.هارون دستور میده زن بدکاره و زیبا رویی رو ببرن پیش امام. تا به خیال خودشون نعوذبالله امام رو گمراه کنن ولی وقتی صبح برمیگردن.میبینن زن بدکاره به سجده رفته و سعادتمند شده. ) ....... 🕕۶صبح.کاظمین _بیدارشو. رسیدیم.یکم دیگه تا طلوع آفتاب مونده الان نمازمون قضا میشه. +باشه بریم. حالا کجا وضو بگیریم و نماز بخونیم؟ بخوایم بریم حرم قضا میشه که. _آره تو راه هرچی گفتیم واینستاد. بیا اینجا آب هست. رو چمن نماز میخونیم. +باشه منم مهردارم. ..... +تا کی کاظمینیم؟ _تاظهرخوبه؟بعدش بریم سامرا. +آره خوبه. _بریم حرم؟خسته نیستی. +آره بریم. خسته هستم ولی بریم  زیارت. بعد تو موکبا استراحت کنیم.برا نماز ظهرم زیارت کنیم. که دوبار زیارت کرده باشیم. _باشه بریم. منم ۵۰۰ تومن تو سایت زدم برا دینار. که کاظمین بگیریم بعد زیارت میرم میگیرم. (اون موقع دولت گفته بود دینار ۹۵۰۰ میدیم درحالی که دینار ۱۲ ۱۳ تومن بود. باید داخل نرم افزار بله ثبت نام میکردیم و شهر مورد نظرمون رو میزدیم) +چرا یه تومن رو نزدی؟کم میاریما. _خانم نمیشه.شاید یه وقت ندادن.بعد چکار کنیم؟ +باشه.خودت بهتر میدونی. بریم زیارت؟ _بریم. +دعا کنیم برای هم. همون موضوعات دیشب بین راه. _☺️😊باشه. ... ...... روا بُود که گریبان ز هجر پاره کنم؟ دلم هوای تو دارد،بگو چه چاره کنم؟ 😢😢😢 💔 🏴 @az_jan_nevesht
واسطه خلقت دکتر گفت بهتره با ماشین به شیراز نرویم و اگر هم اصرار به رفتن داریم حداقل با قطار برویم. نوروز رفتیم و بعد از برگشتن. با وجود اینکه وارد ماه پنجم شده بودم اما ویارم خوب نشده بود. حالم هر روز بد تر از دیروز میشد. چند روز سر کلاس رفتم و وقتی دیدم واقعا توان ندارم و اساتید شاکی شده بودند بر خلاف میل باطنی، تصمیم گرفتم حذف ترم کنم! همین دوری از کلاس و درس باعث شد حال روحی نامناسبی داشته باشم زیرا همانطور که امام علی علیه السلام میفرمایند:«دانش باعث حیات دل میشود».* پس دوری از دانش دل را میمیراند. اینکه اطرافیان همچنان وعده می دادند که وارد ماه فلان بشوی، خوب میشوی. این انتظار ها، طولانی بودن روزهای تابستان و گرمی هوا، مزید علت میشد و روز های بارداری را سخت تر میکرد. تنها لذت آن روز ها دیدن فیلم های نوزاد بود و انتظار برای زایمانِ طبیعیِ خوب و آسان. کل کار مفیدِ شبانه روزم فقط نماز خواندن بود و هر بار بچه تکان میخورد سوره عصر و توحید و قدر و صلوات میفرستادم. همه ی روزها رنج بود و رنج! و من فقط تحمل میکردم. تازه با مفهوم رنج آشنا شده بودم. با رنج مثبت و منفی. با آیه ی يَا أَيُّهَا الْإِنْسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَىٰ رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلَاقِيهِ** اما این آشنایی ها صرفا تئوری بود. معرفت نبود تا عملی بشود. ماه آخر که اجازه ورزش کردن و پیاده روی داشتم بسیار ورزش کردم و پیاده روی رفتم تا زایمان خوبی داشته باشم اما بر خلاف تلاش ها و تصوراتم از زایمان طبیعی، خداوند خواست تا در شب تاسوعای حسینی سزارین شوم و دختر جانم را در بغل بگیرم! ✍🏻مریم زارعی *إنَّ العِلمَ حَياةُ القُلوبِ ، و نورُ الأبصارِ مِنَ العَمى ، و قُوَّةُ الأبدانِ مِنَ الضَّعفِ .امام على عليه السلام : همانا دانش، [مايه] زندگى دلهاست و روشن كننده ديدگان كور و نيرو بخش بدنهاى ناتوان.(امالی شیخ صدوق) **ای انسان البته با هر رنج و مشقت (در راه طاعت و عبادت حق بکوش که) عاقبت حضور پروردگار خود می‌روی (سوره انشقاق آیه ۶) https://eitaa.com/az_jan_nevesht
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸 💠سفرنامه ی اربعین ۲ 🔰🔰 سوار ون عراقی که شدیم کولر روشن کرده بود ولی هنوز حرکت نکرده بودیم چون دونفر از مسافران ون کم بود. یکی از همسفران گفت:« چقدر خوب کولر روشن کرده اگر ایران بود در بین راه هم روشن نمیکرد ما هنوز ایستاده ایم روشن کرده است». دلمان شوق داشت روحمان شاداب بود اما جسممان به شدت خسته بود. ۲۴ساعت بود که نخوابیده بودیم. مسیر سه چهار ساعتی مهران تا نجف را هفت هشت ساعت به علت شلوغی طی کردیم. با اینکه کولر روشن بود اما به خوبی گرمای هوا به چشم می آمد. از ساعت پنج و شش صبح که سوار شدیم تا دو بعد از ظهر که به نجف رسیدیم، غذایی نخورده بودیم. موکب هایی که راننده می ایستاد فقط آب میدادند. شهر نجف که رسیدیم به طرز وحشتناکی گرم بود. به حدی که دخترم گریه میکرد و می گفت:« خیلی گرمه» . تا از ون پیاده شدیم پارچه های سفید را بیرون آوردم و خیس کردم و روی سر هر دو گذاشتم. چندین موکب کنار هم وجود داشت که آب خنک میدادند و آب روی سر زائر ها میریختند. بچه ها آرام شدند و دیگر شکایت گرما نداشتند. اولین اشتباه و فراموشی من نمایان شد. برای خودم و همسرم پارچه سفید یا چفیه نیاورده بودم که گرما زده نشویم. روی سر و صورتمان آب میریختیم اما چادر و روسری مشکی زیاد دردی را درمان نمیکرد. از همه مهم تر اسپری آب و گلاب بود که واقعا نشاط آور بود و حالمان را بهتر میکرد. از قبل تصمیم داشتیم برویم صحن حضرت زهرا سلام الله علیها و آنجا اسکان بگیریم اما از شدت گرما و طولانی بودن مسافت تا حرم مطهر نتوانستیم و همانجا در یک موکب ایرانی برای سه چهار ساعت تا خوب شدن هوا اسکان گرفتیم. غذا نخورده بودیم. فقط آب خورده بودیم. به محض اینکه وارد موکب شدم نان خشک همراهم بود به بچه ها دادم تا حالشان بد نشود. خودم هم کمی خوردم اما نمی توانستم. همه ی این عوامل باعث شد من گرما زده شوم و به شدت حالم بد بود. موکبی که آمده بودیم پرستار داشت. قرصی به من داد ولی گفت باید غذا بخوری. گفتم غذا نداریم الان هم که ساعت غذا دادن موکب ها نیست. بعد از چند دقیقه خودش برایم یک غذا آورد. با گذاشتن اولین لقمه در دهانم حالم بد شد. گفتم کمی بخوابم تا حالم بهتر شود. تا خوابم برد برق رفت.بیدار شدم خادم ها که مشغول باد زدن کودکان بودند. گفتند دو سه ساعت طول میکشد تا برق بیاید. و این بدترین خبر بود. حال بد و بچه کوچکی که گرمش شده، یادم به حرف های مادرم افتاد که میروی و بچه ها را از دست میدهی. خیلی ترسیده بودم. اما یادم آمد به اسارت خانم زینب کبری سلام الله علیها ، به گرمای هوا، به بچه های مصیبت زده و نالان و... قلبم شکسته بود باصدای نسبتا بلند، جوری که همسفرانمان شنیدند. گفتم:« یا امیرالمومنین مهمون نوازی کن،هوامونو داشته باش». پنج دقیقه بعد برق آمد! یکی از همسفران گفت صدایت راشنیدند. شربت خاکشیر و آب لیمو و کمی عسل خوردم و به زور هم که شده بود چند لقمه از غذا خوردم. ساعت شش قرارمان بود که از موکب برویم. بیرون که رفتیم هوا خیلی بهتر شده بود. ... ✍🏻مریم زارعی 💔 🏴 https://eitaa.com/az_jan_nevesht