eitaa logo
🦋از جنس پروانه🦋
67 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
1.2هزار ویدیو
19 فایل
بٻࢪاهہ مۍرۆم ٺو مڕآ سـڕ بھ ࢪآھ ڪݩ…🙃♥¦ سلامـ ࢪفیق💞^^ ڪپۍ‽⇜حلآلٺ ࢪفیق-!😎 حذف لوگو‽ ⇜ نکن عزیزم-!😄 ممنونم که ما رو به دوستاتم معرفی میکنی(: http://payamenashenas.ir/Parvaneh ــــ°•|🦋💕|•°ـــــــــــــــــــــــــــــ
مشاهده در ایتا
دانلود
※ انقلاب ایران، اولین حرکت بلند در تاریخ است برای ایجاد بستری که حاکمیت زمین را بدست حجت خدا بسپارد! تا زمین در لوای یک متخصص الهی سامان بگیرد. ایران دارد برای چشم‌اندازی بزرگ تمرین میکند، دارد امتحان می‌شود، دارد الک می‌شود، وفادارانِ در تنگنای امروز، وفاداران به امامند.. هماهنگونه که وفادارن به طالوت، وفاداران به موسی هستند ... و همانگونه که بی‌وفایان به مسلم، شمشیر زنندگان بر سیدالشهدا علیه‌السلامند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فریبا انیسی: این زن ترکیه‌ای وقتی رفتن نجاتش بدن ، تا وقتی بهش حجاب نرسوندن از زیر آورها بیرون نیومد 😍👏👏 الهی عاقبت بخیر بشن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚠️ خطرات در گام دوم بیشتر است طبق سنت الهی، [در گام دوم، با این چالش مواجه هستیم که]، هر وقت نعمتی فراوان و زمینه رشدی فراهم می‎شود، متقابلاً خطر هم در مقابل آن رشد می‎کند تا زمینه انتخاب فراهم باشد. امروز هم در مقابل زمینه‎های رشد و ترقی که عمدتاً به برکت امام و یاران مخلص او فراهم شده، بعضی خطرها هم رشد کرده؛ به خصوص خطراتی که متوجهِ امور فرهنگی، معنوی و اعتقاداتِ دینی ماست 🔺️
جمعـه‌هایـی‌کـه‌نبـودی‌بـه‌تفریـح‌زدیـم مـافقـط‌درغـم‌هجـران‌تـوتسبیـح‌زدیـم 💔
نوه شهید بروجردی: اسم دهه هشتادی‌ها بد دررفته! 🔹محمد بروجردی، بازیگر فیلم «غریب»: توصیه من این است که هر حرفی را نباید بزنیم. قبل از حرف زدن یا پست گذاشتن در ایستاگرام باید یک فکر و مطالعه‌ای داشته باشیم. 🔹سمیه بروجردی دختر شهید بروجردی: شهید بروجردی معتقد بود سرباز امام است و باید خرج امام شود. 🔹فیلم «غریب» شاید یک تلنگری باشد که هم هنرمندان ما زندگینامه شهید را کامل‌تر بسازند و هم جوانان ما زندگی شهید را مطالعه کنند. اخبار داغ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رمان امنیتی شاخه زیتون 🌿 با دستان لرزان گوشی را در می‌آورم. راست می‌گوید، یک پیام دارم. چقدر ترسناکند آدم‌هایی که همه چیز را می‌دانند! پیام را باز می‌کنم؛ از طرف لیلاست و فقط یک جمله نوشته: -به ارمیا اعتماد کن. انگشتم را به دندان می‌گیرم. لیلا ارمیا را از کجا می‌شناسد؟ مثل یک حیوان گوش مخملی در گِل ابهام گیر کرده‌ام. می‌پرسم: -تو اینا رو از کجا می‌دونی ارمیا؟ -به موقعش می‌فهمی. الان فقط ازت می‌خوام بهم اعتماد کنی. مثل دختربچه ای که به پدرش شکایت می‌کند می‌گویم: -زندایی راشل چند روز پیش بهم گفت برم خونه شون. اونجا بهم گفت از آریل فاصله بگیرم. گفت آریل نامرد و دروغگوئه اما نمی‌دونستم منظورش چیه... ارمیا با شنیدن این جملات بهم می‌ریزد و موهایش را چنگ می‌زند: -مامان با تو حرف زد؟ چیا گفت بهت؟ -نمی‌دونم. نفهمیدم درست. می‌گفت قبل اینکه بیام اینجا، مامانم و دایی درباره من حرف زدن و نقشه کشیدن. می‌گفت شبا خواب نداره و می‌خواد بهم یه چیزایی رو بگه اما می‌ترسه... ارمیا تو و زندایی چی می‌دونین؟ زندایی از کیا می‌ترسه؟ جمله آخر را شبیه ناله می‌گویم. ارمیا درمانده چکار کند. با خودش زمزمه می‌کند: -وای نه... مامان نباید با تو حرف می‌زد... کاش اون حرفا رو نمی‌زد... بابا و آرسینه کجا بودن؟ -نمی‌دونم. خونه نبودن. ارمیا دارم دیوونه می‌شم. خواهش می‌کنم درست توضیح بده چی شده؟ سرم را در آغوش می‌گیرد. چقدر مهربان شده! مگر قرار است با چه چیزی مواجه شوم که اینطور آماده ام می‌کند؟ دلم می‌خواهد یک سیلی بکوبم به صورتش و بگویم الان وقت این لوس بازی‌ها نیست، درست حرف بزن! -اریحا یه قولی بهم می‌دی؟ -چی؟ -قول بده قوی باشی. همونطور که تا الان بودی. هر اتفاقی افتاد، با هر چیزی مواجه شدی، قوی باش. باشه؟ این حرف هایش نگران‌ترم می‌کند. جان به لب می‌شوم تا بفهمم حرف حسابش چیست. می‌پرسد: -قول؟ نمی‌دانم چقدر می‌توانم به قولم عمل کنم اما قول می‌دهم. ارمیا می‌گوید کمی‌صبر کنم و می‌رود به اتاقش تا لپتاپش را بیاورد. لپتاپ را روی میز می‌گذارد و دوباره قول می‌گیرد: -هرچی اینجا می‌شنوی رو همین جا دفن کن. باشه؟ قول بده به روی خودت نیاری. اصلا نشنیده بگیر! کلافه می‌گویم: باشه! چی می‌خوای بگی؟ یک پوشه را در لپتاپش باز می‌کند. چشمم به تصویر زمینه اش می‌افتد. عکس من و خودش را گذاشته. از پوشه ای که باز کرده یک عکس انتخاب می‌کند. عکس یک شناسنامه است. می‌گوید: -این شناسنامه کیه؟ کمی‌دقت می‌کنم. اسم عمو یوسف را نوشته است. می‌گویم: -مال عمومه! چطور؟ ادامه دارد ... ✍🏻نویسنده خانم فاطمه شکیبا کپی‌به‌هیچ‌عنوان‌مورد‌رضایت‌صاحب‌اثر‌نمی‌باشد