داشتم تـوی حـرم حضرت معصـومه (س)
راه میـرفتم کهـ
زد روی شونم :
_ ببخشید عـزیـزم
+ (باتعجب) بله
_ بفرمایید
بسته رو باز کردم دیدیم اینا توشه💚
فقــط خواستم بگم کهـ با همین یهـ کار به این کوچیکی میشه یه قـدم زیبا ولی هر چند کوچیک برداشت ❣💪
به این میگن یهـ کار فرهنـگی درست حسابی🤩
دمـتـون حســابــــی گــرم!😌❤️
#ایده
#کار_فرهنگی
@az_jensparvaneh💕
17.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
جناب شهر سیاتل هستن😁
از شهر های بزرگوار آمریکا😁
همین دیگه...
یه ذره صحنه هاش ناراحت کنندست. ولی یه ذره هم جالبه😅
رمان امنیتی شاخه زیتون 🌿
#قسمت_بیست_و_ششم
وقتی برمیگردم سر وسایلمان،
صدای همراه مرضیه را میشنوم که زنگ میخورد. نمیدانم مرضیه کجاست. صدای زنگ قطع میشود و دوباره بعد از چند دقیقه زنگ میخورد.
پیداست که کار مهمی دارد.
مرضیه هنوز جلو نشسته است و زانوهایش را بغل گرفته. گریه نمیکند اما چشمانش قرمز است.
میگویم:
-گوشیت داره زنگ میخوره. چند بار زنگ خورد قطع شد. فکر کنم کارش مهمه.
این را که میشنود، مثل فنر از جا میپرد.
انگار این دو روز منتظر همین تماس بود. وقتی میرسد به کیفش، گوشی درحال زنگ خوردن است. سریع تماس را وصل میکند و میرود کمی آن طرفتر.
حتماً نمیخواهد مکالمهاش را بشنوم.
باد شدیدی شروع به وزیدن میکند ،
و برزنتی که بجای سقف بالای حیاط نصب کردهاند را شدیداً تکان میدهد. انگار میخواهد باران ببارد. هوای بهار را بخاطر همین دگرگونی و ناپایداریاش دوست دارم.
ناخودآگاه نگاهم میرود به سمت مرضیه که آرام به صحبتهای کسی که پشت خط است گوش میدهد.
نگاهش خیره به یک نقطه است ،
و لبش را به دندان گرفته. دعا میکنم خبر بدی نشنیده باشد. به دیوار پشت سرش تکیه میدهد و آرامآرام سر میخورد و مینشیند. بدون هیچ حرفی تماس را قطع میکند و پلک برهم میگذارد.
نمیدانم چه شنیده که به این حال افتاده.
دو دِل شدهام که بپرسم یا نه. فقط امیدوارم خبر ناگواری نگرفته باشد.
زینب که تازه تجدید وضو کرده،
سراغ مرضیه را میگیرد. به مرضیه اشاره میکنم.
زینب میپرسد:
-این چرا حالش اینجوری شد؟
-نمیدونم. یکی بهش زنگ زد نمیدونم چی گفت که اینطوری بهم ریخت.
مرضیه خیره شده به انگشتر عقیق در دستش و کمی اخم کرده. انگار بغضی گلویش را گرفته اما نمیخواهد گریه کند.
زینب میگوید:
-بیا بریم بپرسیم چی شده؟ شاید کمک بخواد.
با نظرش مخالفم:
-شاید بخواد تنها باشه. شاید اصلاً به ما ربطی نداره و دوست نداره ما بدونیم.
زینب که دارد به سمت مرضیه میرود میگوید:
-اگه ربط نداشته باشه نمیگه بهمون. زور که نیست.
دنبال زینب راه میافتم.
حالا که دقت میکنم، چند خط ریز روی پیشانی و کنار چشمان مرضیه میبینم. هنوز زود است برای این خطها. مرضیه سی سال هم ندارد.
شاید هم قبلاً نبوده یا من دقت نکردهام. سفیدی صورتش در روسری مشکی بیشتر به چشم میآید. شاید هم به قول جبههایها دارد نور بالا میزند.
زینب دستان مرضیه را میگیرد:
-چی شده مرضیه؟ حالت خوبه؟
مرضیه چشمانش را باز میکند و سعی میکند به زور لبخند بزند:
-آره خوبم.
خودش هم میداند که ما باور نکردهایم خوب بودنش را. میپرسم:
-مطمئنی؟
سرش را به دیوار تکیه میدهد و آه میکشد. دستم را میگذارم روی زانویش:
-ما میتونیم کمکی بکنیم؟ شاید یه کاری از ما بر بیاد.
ادامه دارد ...
#شاخه_زیتون
✍🏻نویسنده خانم فاطمه شکیبا
کپی بدون نام نویسنده بههیچعنوان موردرضایت صاحباثرنمیباشد
رمان امنیتی شاخه زیتون 🌿
#قسمت_بیست_و_هفتم
باز هم سعی میکند بخندد.
این بار به ما شاید که فکر میکنیم میتوانیم کمکش کنیم.
میگوید:
-فقط دعا کنین بچهها، باشه؟
و آرامتر زمزمه میکند:
-گرچه فکر کنم دیگه از دعا هم کاری برنیاد...
زینب بیتابتر میشود:
-چی شده مرضیه؟
مرضیه میزند سر شانه زینب:
-هیچی نیست عزیزم. برین بخوابین.
زینب شانه بالا میاندازد:
-باشه. تو هم بخواب که فردا بتونی اعمال امداوود رو به جا بیاری.
-چشم. منم یکم وقت دیگه میآم میخوابم.
به همین راحتی می فرستدمان پی نخودسیاه. تا سحر خوابم نمیبرد از ناراحتی مرضیه که همان جا نشسته و به انگشتر عقیقش خیره است.
انگار با یک بغض نفسگیر دست به گریبان است و نمیخواهد گریه کند؛ حتی در خفا.
حالا میفهمم غصههایی بزرگتر از غصه من هم در دنیا وجود دارد.
هرکسی فکر میکند مشکل خودش از همه بزرگتر است درحالی که همیشه یک حالت بدتر هم میتواند باشد.
و حالا من نمیدانم مشکل من و خانواده از هم پاشیده و مادرِ عجیب و ناشناسم بغرنجتر است، یا درگیری زینب با بیماری قلبیاش و یا مشکل مرضیهای که حتی به خودش اجازه گریه کردن هم نمیدهد.
مرضیه خودش روانشناس است.
حتماً باید بلد باشد چطور با این فشار مقابله کند...
نزدیک سحر میروم که صدایش بزنم و میبینم که پلک هایش روی هم افتاده. آرام در گوشش زمزمه میکنم:
-مرضیه...
سریع چشم باز می کند و لبخند میزند. میگویم:
-بیا سحری بخور، چیزی تا اذان نمونده.
-من خواب بودم؟
-خب آره! چشمات بسته بود!
-ولی انگار بیدار بودم. یه نفر اینجا بود که الان نمیدونم کجا رفت؟
ادامه دارد ...
#شاخه_زیتون
✍🏻نویسنده خانم فاطمه شکیبا
کپی بدون نام نویسنده بههیچعنوان موردرضایت صاحباثرنمیباشد
نظری ،انتقادی ، پیشنهادی.
در خدمتیم😉😌
خوشحال میشیم حتی اگه نقد باشه👍
در مورد خودِ کانال هم میتونه باشه
#شاخه_زیتون
#ماذا_نظر؟
https://harfeto.timefriend.net/16706981293027
14.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خب چرا اسم بچت رو میذاری فاطمه؟ اسم های امروزی مگه چشه؟😉
#دوربین_مخفی
@az_jensparvaneh
🌸دعای عهد🌸
⭐اللَّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظِيمِ و رَبَّ الْكُرْسيِّ الرَّفيعِ و رَبَّ الْبَـحْرِ الْمَسْجُورِ و مُنْزِلَ التَّوْراةِ و الْإِنْجِيلِ وَ الزَّبورِ و رَبَّ الظِّلِّ وَ الْحَرورِ و مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظيمِ و رَبَّ الْمَلائِكَةِ الْمُقَرَّبينَ و الْأَنْبِياءِ و الْمُرْسَلِينَ
⭐اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِوَجْهِكَ الْكَريمِ وَ بِنورِ و جْهِكَ الْمُنِيرِ و مُلْكِكَ الْقَدِيمِ يا حَيُّ يا قَيُّومُ أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذي أَشْرَقَتْ بِهِ السَّماواتُ و الْأَرَضُونَ و بِاسْمِكَ الَّذِي يَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ و الْآخِرُونَ يا حَيّا قَبْلَ كُلِّ حَيٍّ و يا حَيّا بَعْدَ كُلِّ حَيٍّ و يا حَيّا حينَ لا حَيَّ يا مُحْيِيَ الْمَوْتَى و مُمِيتَ الْأَحْيَاءِ يا حَيُّ لا إِلَهَ إِلا أَنْتَ
⭐اللَّهُمَّ بَـلِّغْ مَوْلانا الْإِمَامَ الْهَادِيَ الْمَهْدِيَّ الْقَائِمَ بِأَمْرِكَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ و عَلَى آبَائِهِ الطَّاهِرِينَ عَـنْ جَـمِيعِ الْمُؤْمِنِينَ و الْمُؤْمِنَاتِ فِي مَشَارِقِ الْأَرْضِ و مَغَارِبِهَا سَـهْلِهَا و جَـبَلِهَا وَ بَـرِّهَا و بَـحْرِهَا و عَنِّي و عَنْ وَالِدَيَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَـرْشِ اللَّهِ و مِدَادَ كَلِمَاتِهِ و مَا أَحْـصَاهُ عِلْمُهُ و أَحَاطَ بِـهِ كِتَابُهُ
⭐اللَّهُمَّ إِنِّـي أُجَدِّدُ لَهُ في صَـبِيحَةِ يَوْمي هَذَا و مَا عِـشْتُ مِنْ أَيَّامي عَهْدا و عَقْدا و بَيْعَـةً لَهُ في عُـنُقي لا أَحولُ عَنْها و لا أَزُولُ أَبَــدا اللَّهُمَّ اجْعَلْني مِنْ أَنْصَارِهِ و أَعْوَانِهِ و الذَّابِّينَ عَنْهُ و الْمُسَارِعِينَ إِلَيْهِ فِي قَضَاءِ حَوَائِجِهِ و الْمُمْتَثِلِينَ لِأَوَامِرِهِ و الْمُـحَامِينَ عَنْهُ و السَّابِـقِينَ إِلَى إِرَادَتِهِ وَ الْمُسْتَشْهَدِينَ بَيْـنَ يَدَيْهِ
⭐اللَّهُمَّ إِنْ حالَ بَـيْنِي و بَـيْنَهُ الْمَوْتُ الَّذي جَعَـلْتَهُ عَلَى عِــــــبَــادِكَ حَـتْــما مَـقْـضِـيّـا ،فَـأَخْـرِجْـنِي مِـنْ قَــبْـرِي مُـؤْتَـزِرا كَــفَـنِي شَـاهِرا سَـيْفِي مُجَرِّدا قَنَاتِي مُلَبِّيا دَعْـوَةَ الدَّاعي في الْحاضِرِ و الْبادِي
⭐اللَّهُمَّ أَرِني الطَّلْعَةَ الرَّشيدَةَ و الْغُرَّةَ الْحَميدَةَ و اكْحُلْ نَاظِرِي بِنَظْرَةٍ مِنِّي إِلَيْهِ و عَجِّلْ فَرَجَهُ و سَهِّلْ مَخْرَجَهُ و أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ و اسْلُكْ بِي مَحَجَّتَهُ و أَنْفِذْ أَمْرَهُ و اشْدُدْ أَزْرَهُ و اعْمُرِ
⭐اللَّهُمَّ بِهِ بِلادَكَ و أَحْيِ بِهِ عِبادَكَ فَإِنَّكَ قُلْتَ و قَوْلُكَ الْحَقُّ ظَهَرَ الْفَسادُ في الْبَرِّ و الْبَحْرِ بِما كَسَبَتْ أَيْدِي النَّاسِ فَأَظْهِرِ اللَّهُمَّ لَنا وَلِيَّكَ و ابْنَ بِنْتِ نَبِيِّكَ الْمُسَمَّى بِاسْمِ رَسُولِكَ حَتَّى لا يَظْفَرَ بِشَيْءٍ مِنَ الْبَاطِلِ إِلا مَزَّقَهُ وَ يُحِقَّ الْحَقَّ وَ يُحَقِّقَهُ وَ اجْعَلْهُ
⭐اللَّهُمَّ مَفْزَعا لِمَظْلُومِ عِبادِكَ و نَاصِرا لِمَنْ لا يَجِدُ لَهُ ناصِرا غَيْرَكَ وَ مُجَدِّدا لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْكامِ كِتَابِكَ وَ مُشَيِّدا لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دِينِكَ وَ سُنَنِ نَبِيِّكَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ اجْعَلْهُ
اللَّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدِين
⭐اللَّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِيَّكَ مُحَمَّدا صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ و آلِهِ بِرُؤْيَتِهِ و مَنْ تَبِعَهُ عَلَى دَعْوَتِهِ و ارْحَمِ اسْتِكَانَتَنا بَعْدَهُ اللَّهُمَّ اكْشِفْ هَذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ و عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعيدا و نَراهُ قَرِيبا بِرَحْمَتِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمينَ
🌾آنگاه سه بار بر ران راست خود میزنى، و در هر مرتبه میگويى:
💥الْعَجَلَ الْعَجَلَ يا مَوْلايَ يا صاحِبَ الزَّمان
🏵دعای منتظران در عصر غیبت
اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسکَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دينى
🍀🌷🍀🌷🍀🌷
دعــای ســلامتی امــام زمـــان(عج)
اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ فی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فی کُلِّ سَاعَهٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلیلًا وَ عَیْناً، حَتَّی تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعاً و تُمَتعَهُ فِیها طَویلا
🦋 @az_jensparvaneh 🦋
-ℱ:
📆 بمناسبت سومین سالگرد شهادت #سردار_دلها
🌷 معرفی بسته پیشنهادی #کتاب_حاج_قاسم
✅ #مخصوص_کودک_و_نوجوان
🌹 1- کتاب «حاج قاسم و پرواز نقاشی ها»
✍️نویسنده: #رحیم_مخذومی
📜ناشر: #جمکران
📑تعداد صفحات: 27 صفحه
🌹 2- کتاب «من یک حاج قاسمم»
✍️نویسنده: #مجتبی_کرمی
📜 ناشر: #جمال
📑تعداد صفحات: 12 صفحه
🌹 3- کتاب «سیب آخر»
✍️نویسنده: #محمد_خسروی_راد
📜ناشر: #راه_یار
📑 تعداد صفحات: 24 صفحه
🌹4- کتاب «مردی که زبان کبوترها را می دانست»
✍️نویسنده: #نازنین_صابری_بهداد
📜ناشر: #راه_یار
📑تعداد صفحات: 24 صفحه
🌹 5- کتاب «قهرمان به شکل خودم»
✍️نویسنده: #کلرژوبرت
📜ناشر: #راه_یار
📑تعداد صفحات: 24 صفحه
🌹 6- کتاب «عمو قاسم»
✍️نویسنده: #محمدعلی_جابری
📜 ناشر: #کتابک
📑تعداد صفحات: 48 صفحه
@ ketabresan
— — — — — — — — — — —
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از بینهایت کوچک تا بینهایت بزرگ
از بینهایت بزرگ تا بینهایت کوچک
🔼 دیدن این فیلم شاید بتونه درکی از فرمایش امیرالمومنین رو برامون فراهم کنه .
سُبحانَكَ ما أعْظَمَ ما نَرى مِن خَلْقِكَ !
و ما أصْغَرَ كُلَّ عَظيمةٍ في جَنْبِ قُدْرَتِكَ !
و ما أهْوَلَ ما نَرى مِن مَلَكوتِكَ ! و ما أحْقَرَ ذلكَ فيما غابَ عَنّا مِن سُلطانِكَ ! و ما أسْبَغَ نِعَمَكَ في الدُّنيا ! و ما أصْغَرَها في نِعَمِ الآخِرَةِ !
اى خداوند سبحان ! چه عظيم و پر شكوه است آنچه از آفرينش تو مى بينيم! و چه خُرد است هر بزرگى در برابر قدرت تو ! و چه هول انگيز است آنچه ما از ملكوت تو مى بينيم! و چه حقير است آنچه ما مى بينيم در برابر قدرت و سلطنت نا پيداى تو از ديدگان ما! چه بسيار است نعمتهاى تو در اين دنيا ! و چه اندك است اين نعمتها در برابر نعمتهاى آخرت!
(نهج البلاغة: الخطبة ۱۰۹ )