eitaa logo
ازاوبگو 🏴
351 دنبال‌کننده
908 عکس
278 ویدیو
4 فایل
السلام علیک یا صاحب الزّمان اللهم عجل لولیک الفرج بحق حضرت زینب کبری سلام الله علیها ارتباط با ادمین 👇 @baray_mowood
مشاهده در ایتا
دانلود
💞 💞 ⃣ البته فكر نكنى كه (ع) اين را براى زندگى انتخاب كرده است، بلكه حكومت او را مجبور به اين كار ساخته است. وقتى به نگاه مى كنى مى بينى كه بيشتر آنها هستند. تعجّب مى كنى، اينجا كشورى است، پس اين همه اينجا چه مى كنند❓ خوب است از آن كه آنجا ايستاده است اين را بپرسيم: ــ پدر جان! چرا در اين شهر اين همه زندگى مى كنند❓ ــ مگر نمى دانى اصلاً اين براى آنها ساخته شده است❗️ ــ نه، ما خبر نداريم. ــ مأمون در خود به ها خيلى بها مى داد; امّا آنها به (ع) علاقه زيادى نشان مى دادند و همين باعث مشكلات زيادى در نهادهاى مى شد; براى همين بعد از ، عبّاسيان تصميم گرفتند از هاى كشور ـ كه بيشتر آنها بودند - استفاده كنند. آنها سربازان را استخدام كردند و به آوردند. ــ اگر اين ها به آورده شدند پس چرا حالا در هستند❓ ــ شهر گنجايش اين همه را نداشت. در ضمن ها در اين شهر به و مردم رحم نمى كردند😰 ديدند كه اگر اين وضع ادامه پيدا كند مردم خواهند كرد. براى همين آنها شهر را ساختند و نيروى خود را ـ كه همان ها بودند - به منتقل كردند و سپس خودِ هم به اينجا آمدند. ... https://eitaa.com/az_o_bego ✨💟الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الفرج💟✨
💞 💞 😘 ⃣ ــ آقاى ! چقدر مرا در اين راه مى برى؟ ــ حوصله كن، ! ــ من مى خواهم به خانه (ع) بروم، ساعتى است كه مرا در اين مى چرخانى. ــ اينجا يك شهر است، ما به راحتى نمى توانيم به خانه برويم. دارد، مى فهمى! كشته شدن! تو از شنيدن اين من تعجّب مى كنى. هر گونه رفت و آمد به خانه را بازرسى مى كنند، آنها و (ع) را در شرايط بسيار قرار داده اند. ✨💟الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الفرج💟✨ https://eitaa.com/az_o_bego
♦️حدیث مهدوی از امام هادی و چهار نکته مهم 🔹 علیه‌السلام فرمود: ✅«اگر نبودند علمايى كه بعد از غيبت ما باقى مى‌مانند و به او دعوت مى‌كنند و به سوى او راهنمايى مى‌‌نمايند و با حجت‌هاى الهى از دين دفاع مى‌كنند و بندگان ضعيف خدا را از دامهاى ابليس و ياران او و ناصبيان نجات مى‌دهند، اگر اينان نبودند احدى نمى‌ماند مگر آنكه از دين خود برمى‌گشت.لكن علما كسانى هستند كه زمام قلوب شيعيان ضعيف ما را در دست دارند (الاحتجاج، ج1، ص 18) 👈نکات: 1️⃣از مسئولیت‌های ویژه عالِم دینی، آن است که وی باید همچون نشان‌گری، مردم را متوجه و قائم آل محمد کرده و از دین، دفاع کند. 2️⃣در عصر غیبت، علمای مهدوی، جایگاه ممتاز و نجات‌بخشی دارند و هیچ کس دیگری را نمی‌توان جایگزین آنها نمود. 3️⃣خطر دام‌ها و شبکه‌های شیطانی در عصر غیبت، بسیار جدی است . 4️⃣همه وظیفه دارند به عالمان دینی و مهدوی مراجعه کنند؛ کنار گذاشتن ایشان به بهانه‌ها و دلایل غیرمنطقی، موجب هلاکت و بی‌دینی است. https://eitaa.com/az_o_bego
⃣3⃣ نامه اى را با كيسه اى به من داد و گفت در اين كيسه 220 سكّه و به من دستور داد تا به بروم. او نشانه هاى را به من داد و من بايد آن كنيز را خريدارى كنم. با شنيدن اين سخن مقدارى به فكر فرو مى روم. امام و خريدن كنيز! آخر من چگونه براى بنويسم كه مى خواهد كنيزى براى خود بخرد. در اين كار چه افتخارى وجود دارد؟ چرا امام به گفت كه اين مأموريّت براى تو افتخارى هميشگى خواهد داشت؟ در همين فكرها هستم كه صداى مرا به خود مى آورد: به چه فكر مى كنى؟ مگر نمى دانى (ع) مى خواهد براى پسرش همسر مناسبى انتخاب كند؟ ـيعنى (ع) تا به حال ازدواج نكرده است؟ نه، مگر هر لياقت دارد همسر آن حضرت بشود؟ يعنى اين كنيزى كه شما براى خريدنش مى رويد قرار است همسر (ع) بشود؟ ــ آرى، درست است او امروز كنيز است; امّا در واقع هستى خواهد شد. من ديگر جواب خود را يافته ام. به راستى كه اين مأموريّت، مايه افتخار است. ... https://eitaa.com/az_o_bego
💞 💞 ⃣3⃣ اكنون نگاهى به تو مى كنم. تو ديگر خسته نيستى. مى دانم مى خواهى تا همراه بِشر بروى. ما به سوى مى رويم... فاصله سامرّا تا حدود 120 كيلومتر است و ما مى توانيم اين مسافت را با اسب، دو روزه طى كنيم. شب را در ميان راه اتراق كرده و صبح زود حركت مى كنيم. در مسيرِ راه به ما مى گويد: فكر مىكنم اين كه ما به دنبال او هستيم اهل باشد. چطور مگر؟ آخر (ع) نامه اى را به من داد تا به آن بدهم اين نامه به خط رومى نوشته شده است. عجب! تو نگاهى به من مى كنى. ديگر يقين دارى اين كه ما در جستجوى او هستيم همان است. همان بانويى كه دختر قيصر است و... ما بايد قبل از آفتاب به بغداد برسيم و گرنه دروازه هاى شهر بسته خواهد شد. پس به سرعت پيش مى تازيم. موقع غروب آفتاب مى رسيم. چه شهر بزرگى! پايتخت فرهنگى جهان است. در اين شهر، زيادى زندگى مى كنند. دوستان زيادى در اين شهر دارد. به خانه يكى از آنها میرويم. صبح زود از خواب بيدار مى شوم. هنوز خواب است: چقدر مى خوابى، بلند شو! مگر يادت رفته است كه بايد خود را انجام بدهى❓ ... https://eitaa.com/az_o_bego
💞 ⃣3⃣ هنوز وقتش نشده است. امروز سه شنبه است; ما بايد تا روز صبر كنيم. چرا روز ؟ (ع) همه جزئيّات را به من گفته است. روز كشتى كنيزان از رود دجله به بغداد مى رسد. عجله نكن! دجله رود پر آبى است كه از مركز شهر مى گذرد، از شمال وارد مى شود و از جنوب اين خارج مى شود. كشتى هاى كوچك در آن رفت و آمد دارند اكنون مليكا در راه است. خوشا به حال او! همه زنان دنيا بايد به او حسرت بخورند. درست است كه الآن اسير است; امّا به زودى همه اسير نگاه او خواهند شد. بايد صبر كنيم تا روز فرا رسد چند روز مى گذرد، همراه با بِشر به كنار رود مى رويم. چند كشتى از راه مى رسند، كنيزهاى رومى را از پياده مىكنند آنها در آخرين جنگ روم اسير شده اند كنيزان را در كنار رود مى نشانند. چند نفر مأمور فروش آنها هستند. ما چگونه مى توانيم در ميان اين همه كنيز، را پيدا كنيم؟ رو به من مى كند و مى گويد: اين قدر عجله نكن! همه چيز درست مىشود بِشر به سوى يكى از مى رود. از او سؤال مى كند آيا شما آقاى را مى شناسى؟ آرى، آنجا را نگاه كن! آن مرد قد بلند كه آنجا ايستاده است، نَحّاس است ما به سوى او مى رويم. او مسئول فروش گروهى از است بِشر از ما مى خواهد تا گوشه اى زير سايه بنشينيم. ساعتى مى گذرد، كنيزان يكى پس از ديگرى فروخته مى شوند. فقط چند كنيز ديگر مانده اند. يكى از آنها صورتش را با پارچه اى پوشانده است. يك نفر به اين سو مى آيد، مثل اينكه يكى از تاجران است كه هوس خريدن كنيز كرده است مرد تاجر رو به نحّاس مى كند و مى گويد: من آن كنيز را مى خواهم بخرم! براى خريدن آن چقدر پول مى دهى؟ سيصد سكّه ! باشد، قبول است، سكّه هاى طلايت را بده تا بشمارم بيا اين هم سه كيسه طلا! در هر كيسه، صد سكّه طلاست. صدايى به گوش مى رسد: آهاى مردِ ! اگر سليمانِ زمان هم باشى به كنيزى تو در نمى آيم. پول خود را بيهوده خرج نكن! به سراغ ديگر برو نحّاس تعجّب مى كند، اين كنيز رومى به هم سخن مى گويد. https://eitaa.com/az_o_bego
💞 ⃣4⃣ بِشر نامه اى را كه (ع) به او داده بود در دست دارد، با احترام جلو مى رود و نامه را به مى دهد و مى گويد: بانوى من! اين نامه براى شماست. نامه را مى گيرد و شروع به خواندن مى كند. نامه به زبان رومى نوشته شده است. هيچ كس از مضمون آن خبر ندارد. نامه را مى خواند و اشك مى ريزد. چه شورى در دل بانو به پا شده است؟ خدا مى داند. اكنون او پيامى از دوست ديده است، آن هم نه در خواب، بلكه در ! رو به مى كند و مى گويد: تو را به اين پيرمرد بفروشم؟ نرجس رضايت مى دهد، سكّه هاى طلا را به نحّاس مى دهد. برمى خيزد و همراه بِشر حركت مى كند. او نامه را بارها بر چشم مى كشد و گريه مى كند. گويى كه عاشقى پس از سال ها، نشانى از خود يافته است. نرجس آرام و قرار ندارد، عطر را از آن نامه استشمام مى كند. ما بايد هر چه زودتر به سوى حركت كنيم... به شهر مى رسيم، نزديك غروب است. وارد شهر مى شويم. حتماً يادت هست كه رفتن به خانه (ع) جرم است! ما بايد به خانه رفته و در فرصت مناسبى خود را به خانه برسانيم. هوا خيلى تاريك است و ما مى توانيم از تاريكى شب استفاده كنيم. نيمه شب كه شد، آماده حركت مى شويم. از ما مى خواهد كه خيلى مواظب باشيم و بدون هيچ سر و صدايى حركت كنيم. وارد محلّه مى شويم و نزديك خانه امام مى ايستيم. تو باور نمى كنى لحظاتى ديگر به ديدار خواهى رسيد. اشكت جارى مى شود. صدايى به گوش مى رسد: خوش آمديد! بِشر وارد خانه مى شود، زانوهاى نرجس مى لرزد، بوى گل به مشامش مى رسد. اينجا بهشت است. اشك در چشمان او حلقه زده است . (ع) به استقبال او می آید. سلام می کند و جواب می شنود. ... https://eitaa.com/az_o_bego
⃣4⃣ (ع) به روى او لبخند مى زند و مى گويد: آيا مى خواهى به تو بدهم كه چشمانت روشن شود؟ مى داند كه در اين سفر با سختى هاى زيادى روبرو شده و رنج اسارت كشيده است، اكنون بايد دل او را با اى شاد كرد. اى ! خشنود باش و ! به زودى خداوند به تو مى دهد كه همه دنيا خواهد شد و را در اين كره خاكى برقرار خواهد كرد. نرجس مى فهمد كه او مادرِ (عج) خواهد شد، همان كسى كه همه به آمدنش مژده داده اند. به راستى چه مژده اى از اين بهتر! گوش كن! سؤالى مى كند: ــ آقاى من! پدرِ اين فرزند كيست؟ ــ آيا آن شب را به ياد دارى؟ شبى كه (ع) و جدّم، (ص) مهمان تو بودند. آن شب، پيامبر تو را براى چه كسى خواستگارى كرد؟ ــ فرزندت (ع) را مى گويى! ــ آرى، تو به زودى همسر او خواهى شد. اينجاست كه چهره از خوشحالى همچون مى شكفد. خدا سرور مردان جهان را براى با او انتخاب نموده است. (ع) در انتظار آمدن خواهرش است. حتماً او را به ياد دارى، همان كه مدّتى قبل به خانه اش رفتيم. ... https://eitaa.com/az_o_bego
💞 ⃣4⃣ دارد به اين سو مى آيد. (ع) به استقبال خواهر مى رود. اكنون (ع) با دست اشاره به نرجس مى كند و به مى گويد: "اين همان است كه در مورد آن با تو سخن گفته بودم". لبخندى مى زند و به نزد مى رود و او را در آغوش مى گيرد. از شوق، اشكش جارى مى شود. او خدا را شكر مى كند كه اين خاندان را مى بيند. بارها و بارها از برادرش خواسته بود تا مقدّمات ازدواج (ع) را فراهم كند، آرزو داشت تا آن حضرت را ببيند. (ع) به او گفته بود بايد صبر كنى تا بيايد، فقط اوست كه شايستگى دارد مادر (عج) بشود. خيلى خوشحال است. به چهره نگاه مى كند، يك آسمان نجابت و پاكى را در اين چهره مى بيند. به راستى تو چه كردى كه شايسته اين مقام شدى، ! (ع) از مى خواهد تا نرجس را به خانه خود ببرد و به او احكام را ياد بدهد. ... https://eitaa.com/az_o_bego
💞 ⃣4⃣ مدّتى مى گذرد، وقت آن است تا مراسم ازدواج برگزار شود; ! من با خود فكر مى كنم كه حتماً براى اين ، جشن باشكوهى برگزار خواهد شد; امّا متوجّه مى شوم كه هيچ در كار نيست. اين به صورت مخفى صورت مى گيرد و فقط چهار نفر در اين مراسم شركت دارند: و (ع) و و . شايد تعجّب كنى؟ تو تا به حال مراسم اين طورى نديده اى؟ شنيده اند سرانجام كسى مى آيد كه همه حكومت هاى ظلم و ستم را نابود مى كند. آنها به خيال خود مى خواهند كارى كنند كه آن هيچ نسلى نداشته باشد0 امروز (ع) مى خواهد پسرش مخفى باشد تا دشمنان حسّاس نشوند. ! ماندن ما در اين شهر ديگر به صلاح نيست. بايد به خود برويم، مى ترسم حكومتى به ما شك كنند. من به تو قول مى دهم كه باز هم به اينجا بياييم. من در خانه خود مشغول هستم. به تو و خاطرات سفرمان فكر مى كنم. از ما يك سال گذشته است. صداى درِ خانه به گوشم مى رسد. بلند مى شوم در را باز مى كنم. از ديدنت خيلى مى شوم. باور نمى كردم كه اين قدر با باشى كه باز هم به من سر بزنى. ... https://eitaa.com/az_o_bego
💞 ⃣4⃣ درِ را مى زنيم. در را باز مى كند، ما را در آغوش مى گيرد و به داخل دعوتمان مى كند. او براى ما نوشيدنى مى آورد، ظاهراً خودش است، سال 255 هجرى است و گرفتن در اين ماه ثواب زيادى دارد. از او سراغ (ع) را مى گيريم و حال آن را مى پرسيم؟ اشك در چشمان حلقه مى زند. او دارد گريه مى كند. چه شده است؟ بِشر براى ما مى گويد كه سرانجام مُعتَزّ، خليفه عبّاسى، (ع) را مظلومانه شهيد كرده است. اشك از چشمان ما جارى مى شود. هر چه زودتر دشمنان (ع) را نابود كند. در مورد (ع) سؤال مى كنيم. او براى ما مى گويد كه مُعتَزّ عبّاسى، آن را در شرايط بسيار سختى قرار داده است. هيچ كس حق ندارد به صورت علنى به خانه آن برود. فقط بعضى از افراد به صورت بسيار مخفيانه با آن حضرت ارتباط دارند. سؤال ديگر ما اين است: آيا خدا به (ع) فرزندى داده است؟ در جواب مى گويد: هنوز نه; ولى وعده هيچ گاه تخلّف ندارد. ما مى خواهيم به خانه امام برويم امّا ما را از اين كار نهى مى كند، مُعتَزّ، خيلفه خونريز به هيچ كس رحم نمى كند. او به خود هم رحم نكرد و او را به قتل رسانيد. ... https://eitaa.com/az_o_bego
💞 ⃣4⃣ از سر و صداى زيادى به گوش مى رسد. خيلى زود مى فهمم كه اين سر و صدا براى نيست، بلكه در شهر آشوب شده است! خوب است از خانه بيرون برويم و از ماجرا با خبر بشويم. همه بيرون ريخته اند، آنها شورش كرده اند. اينها همان نيروهاى اين حكومت هستند و خودشان بايد با شورشيان مقابله كنند، چه شده است كه خودشان هم شورش كرده اند؟ آنها به سوى قصر مى روند، شمشير در دست هايشان مى رقصد و فرياد مى زنند: "يا پول يا مرگ". منظور آنها چيست؟ مى خواهم جلو بروم و از آنها سؤال كنم كه ماجرا چيست. تو دستم را مى گيرى و مرا به گوشه اى مى برى و مى گويى: كجا مى روى؟ مى خواهى خودت را به كشتن بدهى؟ را نشانم مى دهى و از من مى خواهى از او سؤال كنم كه علّت اين شورش چيست. بشر براى ما مى گويد كه چوب خدا صدا ندارد، مى خواهد مُعتَزّ را به سزاى اعمالش برساند او كه افراد زيادى را مظلومانه به قتل رسانيد و (ع) را نيز شهيد كرده است، امروز برايش روز سختى خواهد بود ماجرا از اين قرار است: مدّتى است كه وزيرِ مُعتَزّ با مادرِ همدست شده و پول هاى حكومت را براى خود برداشته اند. آنها خزانه دولت را خالى كرده اند مادر خليفه كه به جواهرات بسيار علاقه دارد با پول حقوق براى خود جواهرات زيادى خريده است. ياقوت، لؤلؤ و زبرجدهاى زيادى را مى توان در قصر مادر خليفه پيدا كرد ارزش او بيش از يك ميليون دينار مى شود (اگر قيمت يك مثقال طلا را بدانم، كافى است آن را ضرب در يك ميليون كنم تا بدانم ارزش اين جواهرات چقدر مى شود) https://eitaa.com/az_o_bego