رفقا
امشب خیلی برای ادمینا دعا کنید.🙏
در صدر همه ی حوائج
فرج مولا
سلامتی ملت و رهبر
سلامتی و امنیت
و انتخابات اصلح
دعا کنید
هر کسی از #ممبرها فیلم یا عکسی از مراسمات شب قدر گرفته بفرسته پیویه این بنده خدا🌱↯
فقط ذکر کنید عضو کدام کانال هستید
التماس دعا
@seyed_dahe_80
دِلتَنگے دَردِ سَختیست!🙂
دَردے ڪھ نِمیتوانے آن را
براےِ هیچڪَس
تعریف ڪُنے...🖐🏻
اللهمالرزقناحـرم...🌱
#دلتنگڪربلا
#ڪـࢪبلـٰا
『⚘@khademenn⚘』
•
باتمامجانشزمزمهکرد:
"فُزتُوربّالکعبَه..."
آسمانلرزید...
نالهےجبرائیلآمدازسماء:
تَهَدَّمَتْوَاللَّهِأَرْكَانُالْهُدَے!
بهخداقسم،کهاركانهدایت،
شكستهشد! 💔🖐🏽
#یتیمشدیم؟:-(
『⚘@khademenn⚘』
|🐣🌻|
#ڪلامشـہدا‹📜🌷›
دائمالوضوبود
میگفت: زمینجایِجمعکردنثوابھ🦋
حیفزمینخدانیستآدمبدونوضو
روشراهبرھ⁉️
#شهیدحسنتهرانۍمقدم'🌸'
『⚘@khademenn⚘』
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
"🍁✨"
عَبدگُنهڪارِٺدِلشبیقراره…
بَندټبِہغیرازتوڪَسۍرونَداره💔🖐🏻
#الهۍالعفو🥀
#شبقدر🌙
『⚘@khademenn⚘』
~🕊
#خاطراتشهدا ^'💜'^
⚘رفتهبودیمشناسایی،
بهکمینعراقیهابرخوردیم..
مجبورشدیمنمازصبحرادرحالِبرگشتن
بخونیم؛وقتیبهمقررسیدیم
آفتابطلوعکردهبود..
همهازخستگیخوابشانبرد،بهجزسید!
⚘تاظهرنمازخواندوگریهکرد..
ازش پرسیدم:«چیشده؟
چرااینقدربیتابی؟!»
ازگریهچشماشسرخشدهبود..
⚘سرشروبالاآوردوگفت:
«دیشبنمازشبمقضاشد..
دلمبرایخداتنگشده💔»
#شهیدسیدمرتضیآوینی♥️🕊
『⚘@khademenn⚘』
#سحر_نامه
سحر بیست و سوم
و جهان سالهاست......
در انتظار او به صبر نشسته است 😔
صبر........
سپری در برابر بلایا و راهی برای سربلند بیرون آمدن از امتحانات الهی .....💔
صبر
سلاحی کارساز در برابر سختی مصائب
صبر که نباشد تحمل زندگی دنیا غیر قابل تحمل می شود....😰
اگر صبر نبود
جهان چگونه می توانست فراق ولی خدا را که عمر آن از هزارسال فرا تر رفته است را تحمل کند.....
صبر .......همان چیزیست که اولیا خدا را به عالی درجات رساند...💚
اگر صبر نبود
خدا منتظر بازگشت هیچ بنده ی خطا کاری نمی ماند و در دم او را عذاب می کرد...😰😭
اگر صبر نبود
بنده با هر دعایی که می کرد توقع استجابت در همان زمان را داشت و در صورت تاخیر یا عدم استجابت نسبت به خدا کافر می شد.......😒😰
صبر جواهر است.....
قدرش را بدانید .....
و ما ......اینجا .....
از دل این زمین خاکی......
به انتظار نشسته ایم برای ظهوری بزرگ و گشایشی ابدی ...💝
مولای من .....
کاش بشود شب قدر سال بعد خودت برایمان روضه بخوانی
و با صدای گرم تو دعای جوشن کبیر را زمزمه کنیم....
سبحانک یا الله الا انت .......🤲😭
راستی.....
شب های قدر امسال هم گذشت....
چه برای سال بعد خودمان رقم زدیم...
آیا سال بعد مولایمان باز می گردد؟😰
خدا داند ......
#الهم_العجل_لولیک_الفرج
#شب_قدر
#مهمانی_محبوب
#ماه_مبارک_رمضان
#دعای_هر_روز_رمضان
روز بیست و سوم
خدای من...
در اين روز
- از گناهانم شستشویم ده
- از عیبهایم پاکم کن
- و دلم را به پرهیزکاری دلها بیازمای
" ای نادیده گیرنده لغزشهای اهل گناه "💫
#ماه_مبارک_رمضان
#مهمانی_محبوب
∞♥∞
#ریحانه...
چادرۍازشڪـوفھ پوشیـدے...
بوۍگݪڪـوچھ را بھارۍڪـرد...
➬
|❥ 『⚘@khademenn⚘』
اسرار روزه _18.mp3
11.37M
#اسرار_روزه ۱۸
🔅 حکمت ؛ تعلیمِ مستقیم خداست!
علمی است که خداوند مستقیماً به قلب انسان نازل میکند.
☜ دریافت #حکمت ؛ درگروی خویشتنداری در دو بخش زیر است؛
۱ ـ شکم
۲ ـ کلام
#استاد_شجاعی
#ماه_مبارک_رمضان
آن شــــب
قسمت پنجم.....
پدر قدم از خانه بیرون میگذارد....
اما....
در ملتمسانه چنگ در کمربند علی می اندازد....
در شرمنده است.... 😔
در سی سال پیش...
نتوانست از جان علی پاسداری کند...
شکست و سوخت🔥
و با شکستن در استخوان سینه ی مادری.... 😭😭😭
و با سوختن او چادری در پشت در آتش گرفت🥀🔥
اکنون در...
برای جبران شکست های گذشته....
و برای دوباره داغ دار نشدن اهل این خانه
چنگ در کمند حیدر افکنده است...
اما
علی آرام کمربند خود را از در جدا میکند...
و می گوید...
ای در
آن زمان که باید از جان و توان من محافظت می کردی😞
نکردی.....
اکنون علی را رها کن...
که به سوی آسمانها در حال عروج است
خاک نمناک کوچه ها....
معصومانه بر کف نعلین علی بوسه می زنند.... ❤️
باد با شوقی وصف ناپذیر جسم علی را صفا می بخشد.... 🌸
و ماه با تمام عشق😍به نظاره ی روی علی نشسته است...
همه هستی...
در حال گرفتن آخرین توشه های خود از وجود لایتناهی مولای متقیان هستند...
اکنون....
این آفتاب وجود علی☀️ است که در آستانه در مسجد طلوع می کند....
و خفاش ها.....
بیزار از نور او...
خود را مخفی کرده اند.....
تا زمانی انتقام گناهان نداشته را از خورشید بگیرند.....
هیهات.....
خورشید را جهانی نتوان خاموش نمود...
داستانی کوتاه
برداشت متفاوت از شهادت امیر مومنان ع
به قلم ✍سید امیر حسین سمائی
#السلام_علیک_یا_حیدر
#ماه_مبارک_رمضان
#مهمانی_محبوب
#جوابناشناسها↯
1.سلام.ان شالله از امشب یا فردا ادامه پارتها میزارم🌷
2.سلام. خیلی ممنونم🌸دنبالش گشتم ولی فقط به صورت موزیکش پیدا کردم .خود مداحی فیلمش بود.حالا بیشتر میگردم🦋
3.سلام. حمایتی و.. فقط پیوی بگین🌷
4.سلام ممنون🌱
5.سلام😐فرقی داره؟
#چادرانه 🙃🍂
••{دلتنگــ}•• ڪہ میشوم،😞✨
چادرم میشود برایم مصداقِ حَرَم!😍
آخر بوے •0{کربــلا}0•میدهد!😌✨
عطر مادرم زهـرا(س)را میدهد،🖤
گاهے ڪہ نفس ڪشیدن برایم سخت میشود💔✨
میروم در هواے چادرم
نفس تـازہ میڪنم...😇✨
『⚘@khademenn⚘』
اَزْشُھَـدٰاءْتاحُسیـنڪَࢪبَـ❤️ـلا
بســــــــــم_ربّـ_عشــ❤️ــق #ســـــࢪباز_حضࢪټـــــ_عشــــــــــق🌿 #پارت58 سارا: آیه میخوری یه کم،خو
بســــــــــم_ربّـ_عشــ❤️ــق
#ســـــࢪباز_حضࢪټـــــ_عشــــــــــق🌿
#پارت59
بعد از مدتی امیربرگشت و منم رفتم روی یه سکو
نشستم ،امیرو سارا هم رفتن سمت ترن تا نوبتشون بشه
تو دلم صد تا فوحش به سارا دادم ،ازیه طرف هم هر چی
سوره و دعا بود خوندم تا سالم برگردن
نوبت سوار شدن بچه هارسید
تپش قلب گرفته بودم ،از خونسردی سارا حرص میخوردم.
بعد از چند دقیقه ترن شروع به حرکت کرد
صدا جیغ کشیدن آدمای داخل ترن و میشنیدم
از جام بلند شدم و رفتم نزدیکترببینم سارا و امیر در چه
حالن
چشمم به سارا افتاد مثل ابر گریه میکردو جیغ میکشیداز دیدنش خندم گرفت .
امیرم بیچاره نمیدونست به سارا دلداری بده یا خودش
جیغ بکشه
گوشیمو درآوردم و مشغول فیلم گرفتنشون شدم
وایی که چقدر خندیدم از قیافه سارا
بعد از چند دقیقه که ایستاد
رفتم سمت خروجی منتظرشون شدم
سارا مثل جنازه ها تو بغل امیر ولو شده بود ،امیربیچاره
هنگ کرده بود بخنده یا گریه کنه
رفتم نزدیکشون
- سارا جان خوش گذشت
سارا: وااییی حالم بده ،دارم میمیرم
- ای دررررررررد ،مگه نگفتم نرو
امیر: واااییی آیه ،تو نمیدونی اون بالا چیکار میکرد
سارا،،کل ۱۴ معصومو قسم داده بود زنده برسه
پایین ،،وااااییی چقدرنذر کرده بود اون بالا
سارا: واییی تو رو خدا ول کنین ،به داد من برسین
-بیا بریم یه جا بشین تا حالت کمی بهتر شه
بعد نیم ساعت که حال سارا کمی بهتر شد ،حرکت کردیم
سمت خونه بی بی
『⚘@khademenn⚘』
اَزْشُھَـدٰاءْتاحُسیـنڪَࢪبَـ❤️ـلا
بســــــــــم_ربّـ_عشــ❤️ــق #ســـــࢪباز_حضࢪټـــــ_عشــــــــــق🌿 #پارت59 بعد از مدتی امیربرگشت و م
بســــــــــم_ربّـ_عشــ❤️ــق
#ســـــࢪباز_حضࢪټـــــ_عشــــــــــق🌿
#پارت60
{پارت هدیه😍}
توی راه فقط فیلمی که از سارا و امیر گرفتم و میدیدمو میخندیدم
- سارا میخوام بزارم تو پیجم ببینم چقدر لایک میخوره
سارا که به زور حرف از دهنش بیرون می اومد گفت:
امییییرتو رو خدا ببین چی میگه
امیر هم خندید و گفت: آخه عزیز من ،تو که اینقدراعتمادبه نفس بالایی داری کی گفته سوار شی
سارا: وااییی ترو خداا ول کنین ،من حالم خوب نیست ،منو ببر خونمون
- عع نه امیرنرو ،الان خانواده اش فکر میکنن مایه بلایی سرش آوردیم ،پوستت و میکنن
بلاخره بعد از کلی ناز کشیدن سارا خانم ،همه رفتیم سمت خونه بی بی
در حیاط و باز کردیم امیر ماشین آورد داخل حیاط گذاشت ،در و بستم و رفتیم سمت خونه
سارا هم تکیه داده به امیر حرکت میکرد
بی بی با دیدن سارا اومد سمتش و به صورتش میزد
بی بی: ای واای خدا مرگم بده چی شده؟
- خدا نکنه عزیز،چیز خاصی نیست،بعدا بهتون میگم
بی بی رفت داخل یه اتاق لحاف گذاشت و امیر و سارا رفتن توی اتاقشون
منم رفتم سمت اتاق خودم لباسامو عوض کردمو روی تخت دراز کشیدم
دراتاق باز شد و بی بی وارد اتاق شد من نشستم روی تخت
بی بی: آیه مادر،نمیگی چه اتفاقی افتاده
منم فیلمی که از سارا و امیر گرفته بودم و نشون بی بی دادم
- سارا سواراین شده حالش بد شده
بی بی: وااا ،آدم عاقل سواراینا میشه
- بی بی جون خودت میگی عاقل ،این دوتا که عقلی ندارن پاک پاکن
بی بی:پاشم برم یه شربت آبلیمویی چیزی درست کنم بدم بهش بخوره شاید حالش بهتربشه،تو چیزی نمیخوری؟
- نه عزیز جون سیرم ،فقط میخوام بخوابم
بی بی: باشه مادر،بگیربخواب شب بخیر
『⚘@khademenn⚘』