eitaa logo
مجله میدان آزادی
70 دنبال‌کننده
186 عکس
17 ویدیو
0 فایل
هنر میدان آزادی است.
مشاهده در ایتا
دانلود
«محمود»(درویش)، بین برادر-خواهرهایش، فرزند وسط بود و مثل همه‌ی فرزندهای وسط، احساس می‌کرد به اندازه کافی مورد توجه و علاقه‌ی خانواده‌اش نیست. تصورش این بود که مادرش آنقدرها که هوای برادر بزرگ و خواهرهای کوچکش را دارد، به او بی‌اعتناست. این حس هر روز درون او بیشتر می‌شد و همراه محمود، قد می‌کشید. در دوران جوانی، وقتی در دانشگاه قدس، در مراسمی بدون مجوز، پشت تریبون رفت و شعر خواند، دستگیر شد و به زندان افتاد. زندانی به نام «الرملة»، جایی در 38 کیلومتری شمال غربی قدس اشغالی. در یکی از روزها، وقتی حوریه خانم _مادر محمود_ برای ملاقات او به الرمله آمد با خود برای محمود نان خانگی و قهوه‌ی مادرپز آورد. چیزی که محمود بسیار دوست داشت. احمد _برادر دیگر محمود_ مادر را در این ملاقات همراهی می‌کرد. به روایت احمد، وقتی سرباز اسرائیلی متوجه بقچه نان و ظرف قهوه شد، هردو را از حوریه خانم گرفت و روی زمین ریخت. محمود در سالن ملاقات _آن سوی نرده ها_  این صحنه را دید. محمود که تا آن لحظه، مهر مادرش به خود را باور نداشت و تصور نمی‌کرد مادر تا این اندازه به فکر او باشد، به شدت به گریه افتاد. به سلول برگشت و روی پاکت سیگار، شعری را نوشت که از درونش می‌جوشید. سال‌ها بعد همزمان با جنگ داخلی لبنان، وقتی «مارسل» _هنرمند لبنانی_ به خاطر گرایش‌های سیاسی و طرفداری‌اش از فلسطین، در حبس خانگی به سر می‌برد، کتاب اشعار محمود را برداشت تا بلکه با خواندن قصیده‌ای، روحی سبک کند و جانی تازه بگیرد. خواندن آن ابیات همان و آفرینش یک شاهکار هنری همان. ترانه ماندگار «احن الی خبز امی» با شعر «محمود درویش»_چهره‌ی نامدار ادبیات فلسطین_ و صدای جادویی «مارسل خلیفه» _خواننده و موسیقیدان لبنانی_ امروز یکی از درخشان‌ترین اتفاق‌های هنری عربی با موضوع مادر محسوب می‌شود. برای دیدن ویدئوی این شاهکار همراه با ترجمه‌ی ترانه لینک زیر را کلیک کنید. 1⃣7⃣ @Azadisqart
دلتنگ نان مادرم هستم، دلتنگ قهوه‌ای که مادرم دم می‌کرد و دلتنگ نوازش‌های مادرم و کودکانگی روز به روز در من قد می‌کشد بسیار جان­دوست هستم و عاشق زنده‌ماندن چون اگر بمیرم از اشک مادرم خجالت خواهم کشید   مادر! اگر روزی بازگشتم، مرا به عنوان پوششی برای مژه‌هایت استفاده کن استخوان‌هایم را با علف‌هایی بپوشان که زیر پایت در انتظار من سبز شد و از پاشنه کفشت تبرک یافت من را با طره‌ای از گیسوانت ببند با نخی که از پشت پیراهنت آویزان است شاید اگر بتوانم عمق قلبت را لمس کنم، تبدیل به الهه‌ای جاویدان شوم   مادر! اگر روزی برگشتم مرا به عنوان هیزم تنورت استفاده کن به جای بند رخت پشت بام خانه‌ات چون از وقتی نماز خواندنت را به تماشا ننشسته‌ام توانایی ایستادنم را از دست داده‌ام پیر شده ام مادر! لطفا ستاره‌های کودکی را به من برگردان تا همراه گنجشک‌های کوچک راه آشیانه‌ای را که تو در آن به انتظار نشسته‌ای پیدا کنم محمود درویش 1⃣8⃣ @Azadisqart