«محمود»(درویش)، بین برادر-خواهرهایش، فرزند وسط بود و مثل همهی فرزندهای وسط، احساس میکرد به اندازه کافی مورد توجه و علاقهی خانوادهاش نیست. تصورش این بود که مادرش آنقدرها که هوای برادر بزرگ و خواهرهای کوچکش را دارد، به او بیاعتناست. این حس هر روز درون او بیشتر میشد و همراه محمود، قد میکشید.
در دوران جوانی، وقتی در دانشگاه قدس، در مراسمی بدون مجوز، پشت تریبون رفت و شعر خواند، دستگیر شد و به زندان افتاد. زندانی به نام «الرملة»، جایی در 38 کیلومتری شمال غربی قدس اشغالی. در یکی از روزها، وقتی حوریه خانم _مادر محمود_ برای ملاقات او به الرمله آمد با خود برای محمود نان خانگی و قهوهی مادرپز آورد. چیزی که محمود بسیار دوست داشت. احمد _برادر دیگر محمود_ مادر را در این ملاقات همراهی میکرد. به روایت احمد، وقتی سرباز اسرائیلی متوجه بقچه نان و ظرف قهوه شد، هردو را از حوریه خانم گرفت و روی زمین ریخت. محمود در سالن ملاقات _آن سوی نرده ها_ این صحنه را دید. محمود که تا آن لحظه، مهر مادرش به خود را باور نداشت و تصور نمیکرد مادر تا این اندازه به فکر او باشد، به شدت به گریه افتاد. به سلول برگشت و روی پاکت سیگار، شعری را نوشت که از درونش میجوشید.
سالها بعد همزمان با جنگ داخلی لبنان، وقتی «مارسل» _هنرمند لبنانی_ به خاطر گرایشهای سیاسی و طرفداریاش از فلسطین، در حبس خانگی به سر میبرد، کتاب اشعار محمود را برداشت تا بلکه با خواندن قصیدهای، روحی سبک کند و جانی تازه بگیرد. خواندن آن ابیات همان و آفرینش یک شاهکار هنری همان.
ترانه ماندگار «احن الی خبز امی» با شعر «محمود درویش»_چهرهی نامدار ادبیات فلسطین_ و صدای جادویی «مارسل خلیفه» _خواننده و موسیقیدان لبنانی_ امروز یکی از درخشانترین اتفاقهای هنری عربی با موضوع مادر محسوب میشود.
برای دیدن ویدئوی این شاهکار همراه با ترجمهی ترانه لینک زیر را کلیک کنید.
#محمود_درویش
#دفتر_ترجمه_میدان_آزادی
#ادبیات_عرب
#مجله_میدان_آزادی
#موسیقی
1⃣7⃣
@Azadisqart
خیز برداشتهاند برای پایان قرن کنونی و استقبال از قرن آینده. تدارکها دیدهاند و امیدها بستهاند. امید به حل گرههای تمدنی، چالشهای علمی، دغدغههای زیستی، بحرانهای فرهنگی و اقتصادی و انسانی. امیدهایی بیفایده و بیمعنا.
ولی در آن شب موعود آغاز سال 2000، حتی اگر همهی شمعها و شمعدانهای دنیا را روشن کنند، حتی اگر همهی ژنراتورها و موتورها و سدها – شبانهروز و با تمام ظرفیتشان- برق بسازند و با آن همه درختهای کریسمس را، بلکه تمام جنگلهای جهان را ریسه بکشند، حتی اگر تمام لامپها بدرخشند و همه نئونهای رنگی، نمای هتلها و رستورانها و کافهها و میخانهها و ورزشگاهها را روشن کنند، حتی اگر همه تیرهای روشنایی در خیابانها و فرودگاهها و بندرها صف بکشند و ساختمان سازمان ملل و کمیتههای حقوق بشر و حقوق حیوان و پارلمانها و مساجد و کلیساها و آمفیتئاترها و نمایشگاهها و کوهها و تپههای دنیا را چراغانی کنند، حتی اگر ستارهها، صفحهی آسمان را بپوشانند و منوّرها و ترقهها، سرتاسر زمین را نورافشانی کنند، باز هم انسان، طعم شادی و آرامش را نخواهد چشید. تا زمانی که حتی یک پنجره در ساختمان پنتاگون روشن باشد، شادی و آرامش وجود نخواهد داشت. و لو اینکه پنجرهی آشپزخانه یا مستراح آن باشد!
نوشتهی بالا بخشی از متنیست که محمد الماغوط در روزهای پایانی سال 1999 و در آستانهی سال 2000 منتشر کرد و بعدها در کتاب «سیاف الزهور» به چاپ رساند.
محمد شاعر، رماننویس، نمایشنامهنویس و سناریوپرداز سوری (1934-2006) که نام خود را به عنوان یکی از پیشگامان تئاتر سیاسی-انتقادی عرب ثبت کرد و همراه دوست قدیمی و باجناقش _ادونیس_ قالب«قصیدة النثر» را به جایگاه درخور توجهی در ادبیات عرب رسانید. نمایشنامههای طنز انتقادی الماغوط بارها دولت سوریه را گزید و سربند همان طعم زندان را نیز تجربه کرد.
#دفتر_ترجمه_میدان_آزادی
#مجله_میدان_آزادی
#ادبیات_عرب
2⃣4⃣
@Azadisqart
«هایائو میازاکی»، پدرخواندهی انیمه و انیمیشن ژاپن در روزگاری به دنیا آمد که کشورش داشت درگیر جنگ جهانی دوم میشد. بدیهی است که او بهخاطر همین تلخیهایی که از کودکی تجربه کرده از جنگ متنفر باشد. از جنگ و از جنگافروز.
موضعگیریها و مصاحبههای جنجالی او، فلسفهی قابلاعتنای آثارش و خرق عادت او در خلاقیت، از او چهرهای ممتاز در سینمای امروز جهان ساخته است. «سرویس تحویل کیکی»، «همسایه من توتورو»، «شهر اشباح» و «شاهزاده مونونوکه» از جمله آثاری هستند که میازاکی، این برنده جایزه اسکار پویانمایی، نویسندگی و کارگردانی آنها را به عهده داشته است.
به مناسبت سالروز تولد هایائو میازاکی، سرویس ترجمه مجله میدان آزادی در قالب یادداشتی به سراغ فهرست معرفی و بررسی شش کتاب خواندنی و خاص درباره میازاکی رفتهاست. یادداشت را از این لینک بخوانید.
#هایائو_میازاکی
#دفتر_ترجمه_میدان_آزادی
#مجله_میدان_آزادی
#انیمیشن
#فهرست_آثار
#کتاب
2⃣9⃣
@Azadisqart
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
در همهی زبانها بعضی از حروف هستند که با نزدیک شدن یا تماس دو لب با یکدیگر شکل میگیرند. به این حروف، همخوانهای دو لبی میگویند. «میم» و «ب» دو تا از آنها هستند.
در سال 2017 سیف فاضل، ترانهسرا و آهنگساز کویتی، تصنیفی ساخت و آن را با همکاری خوانندهی هموطنش، حمّود الخضر به یک اثر موسیقایی بدیع بدل کرد.
تصنیفی که بیارتباط به موضوع بالا نیست.
این ترانه که «لغات العالم» نام دارد، به مفهوم مادر و واژههای گوناگون آن در زبانهای جهان اشاره میکند.
برای خواندن متن کامل یادداشت این لینک را لمس کنید.
#سیف_فاضل
#حمود_الخضر
#دفتر_ترجمه_میدان_آزادی
#مجله_میدان_آزادی
#ادبیات_عرب
#موسیقی
4⃣0⃣
@Azadisqart
به احتمال خیلی زیاد، همهی خوانندگان این یادداشت، سرود خاطرهانگیز «بهاران خجسته باد» را دستکم یک بار در زندگی شنیدهاند. سرودی که بارها از رادیو و تلویزیون ایران پخش شده و در روزهای سالگرد سقوط سلطنت پهلوی، از هر گوشه و کناری شنیده میشود. اما قطعاً کماند کسانی که از پیشینه و فرایند خلق این سرود باخبر باشند و اگر بدانند بهانهی سرایش این شعر، مرگ یک مبارز کنگویی است تعجب میکنند.
این شعر نخستینبار با نام «سرود بهار» در نشریهی «سیاه و سپید» و در اسفند 1339 منتشر شد. اسمی که پای این اثر بهعنوان اسم شاعر در نشریه چاپ شد «عبدالله بهزادی» بود. این فعال و مبارز سیاسی که از قضا پزشک هم بود و بعدها نمایندهی مردم بابل در مجلس شورای ملی شد، این شعر را تحتتأثیر قتل دلخراش پاتریس لومومبا سرود و آن را به همسر او، پولین لومومبا تقدیم کرد.
برای خواندن یادداشت ردپای یک سیاهپوست کنگویی لابهلای شعر فارسی این لینک را لمس کنید.
#پاتریس_لومومبا
#دفتر_ترجمه_میدان_آزادی
#مجله_میدان_آزادی
#موسیقی
4⃣6⃣
@Azadisqart
تراژدی مرگ پاتریس لومومبا همدردی هنرمندان بسیاری را برانگیخت که نقش شاعران در آن پررنگتر بود. در ایران هم شاعرانی چون فریدون مشیری، سیاوش کسرایی و عبدالعلی ادیب برومند در این رابطه شعر سرودهاند. عبدالعلی ادیب برومند از فعالان سیاسی عصر پهلوی و همسو با نهضت دکتر مصدق بود که اشعارش در رادیو تهران و میتینگهای نهضت ملی خوانده میشد و در روزنامهها و مجلات موافق نهضت به چاپ میرسید. آنچه در پی میخوانید بخشی از قصیدهی او در رثای پاتریس لومومباست:
ديشب خبری در دل و جانم شرر افكند
در جان و تنم، ز آتش غم، شعله درافكند
دردا و دريغا كه فرستندهی اخبار
آتش به دلِ خلقِ جهان، زين خبر افكند
بود اين خبر از حادثهای پردهبرانداز
كاندر همه اقطارِ جهان، شور و شر افكند
هر جا كه گذر كرد، شراری به دل انگيخت
هر سو كه روان گشت، دواری به سر افكند
با دستِ جفا شاهدِ شكّر لب ايام
در كام بشر، زهر بهجای شكر افكند
آزاده جوانان و دلاور پسران را
در ولولهی غم به عزای پدر افكند
چون «مادرِ آزادی» از اين وَقْعه خبر يافت
معجر ز سر از مرگ گرامی پسر افكند
سر حلقهی مردمكشی از سر كُلَه انداخت
تا رهبر «آزادگی» از تن كمر افكند
يك دستهی خونخوار كه اقبال به شر كرد
آتش به دلِ خستهی نوع بشر افكند...
آن رهبر جانباز، گرانمايه «لومومبا»ست
کآوازهی مردی به همه بحر و بر افكند
ديدن نتوانست مشقات كسان را
چون بر صفحات وطن خود نظر افكند
بربست كمر در ره آزادی و آنگاه
بس غلغله در خاور و در باختر افكند...
برای خواندن متن کامل یادداشت به بهانهی سالگرد درگذشت پاتریس لومومبا این لینک را لمس کنید.
#پاتریس_لومومبا
#دفتر_ترجمه_میدان_آزادی
#مجله_میدان_آزادی
#شعر
4⃣7⃣
@Azadisqart
آلین الکان روزنامهنگار معروف آمریکایی مصاحبهای را با اورهان پاموک به بهانه انتشار رمان «Veba Geceleri»(شبهای طاعون) انجامدادهاست. پاموک دربارهی همزمانی انتشار رمان با شیوع کرونا میگوید:
خیلی اتفاقی بود. اصلاً پیشبینی این اوضاع(شیوع کرونا) را نکرده بودم. صحنههایی از طاعون در اولین کتابم یعنی «قلعهی سفید» هست که در قرن هفدهم و در استانبول یا همان قسطنطنیه اتفاق میافتد. تقریباً چهل سال پیش، در سال 1983، رمان «خانهی خاموش» را نوشتم... درست بعد از تمام شدن رمان «زنی با موهای قرمز» با خودم گفتم حتی اگر رمان تاریخی من با موضوع طاعون، پروژهی بسیار بزرگی هم باشد، باید آن را بنویسم... دوستانم... معتقد بودند که هیچ کس با این کتاب ارتباط برقرار نخواهد کرد و بشریت پدیدههای ناپسندی مثل طاعون و وبا را پشت سر گذاشتهاست. من اول با آنها همعقیده بودم، اما مجدداً مصمم شدم این رمان را بنویسم. پس نوشتم و نوشتم و نوشتم. من این بیماری همهگیر را پیشبینی نمیکردم، اما تاریخ بشریت هیچوقت از چنین همهگیریهایی در امان نبودهاست.
در سالروز اعلام جهانی همهگیری کرونا متن کامل مصاحبه پاموک با ترجمه اختصاصی میدان آزادی را بخوانید.
#اورهان_پاموک
#دفتر_ترجمه_میدان_آزادی
#مجله_میدان_آزادی
#ادبیات_ترکیه
#ادبیات
6⃣2⃣
@Azadisqart
بخشی از مصاحبه پاموک با آلین الکان:
_ از خودکار برای نوشتن استفاده میکنید؟
من یک «دستینویس» هستم، شاید یکی از آخرین گونههای دستینویسها. به درد موزه میخورم و همهی ویژگیهای آن را هم دارم. من تکتک برگههایی را که در چهل و پنج سال گذشته روی آن نوشتهام نگه داشتهام. سال آینده هفتادساله خواهم شد و ناشر من امیدوار است نمایشگاهی ترتیب دهد دربارهی مردی که در چهل و پنج سال گذشته مشغول نوشتن با دست بوده است.
_ چیزی را که نوشتهاید برای تایپیست املا میکنید یا خودتان آن را در کامپیوتر تایپ میکنید؟
تنها افراد خارقالعاده با استعدادهای ماورائی میتوانند دستخط من را بخوانند. آنها نوشتههای من را رونویسی میکنند و دوباره برای من میفرستند. بعد، مثل مارسل پروست غلطهای متن را میگیرم و چیزهایی به آن اضافه میکنم.
_ تا به حال سعی کردهاید با کامپیوتر بنویسید؟
فقط ایمیل. من نویسندهی کندی هستم و نمیخواهم تمام روز به کامپیوتر نگاه کنم.
متن کامل مصاحبهی پاموک به بهانه انتشار «شبهای طاعون» را اینجا ببینید.
#اورهان_پاموک
#دفتر_ترجمه_میدان_آزادی
#مجله_میدان_آزادی
#ادبیات_ترکیه
#ادبیات
6⃣3⃣
@Azadisqart
پدر «احمد کایا» بضاعت چندانی نداشت. کارگر ساده نساجی بود در محلهی فقیرنشینی در شهر ملطیه ترکیه. آب باریکهای که در میآورد کفاف سیر کردن شش فرزند قد و نیم قد را نمیداد. با آن شکمتلهی ناچیز، نهایتاً میتوانست زندگی دونفرهای را سامان بدهد و گاهی هم سیگار ارزان قیمتی دود کند. مثلاً سیگار مارک «بافرا» که معادلش در ایران حدوداً چیزی ست شبیه "بهمن کوتاه". اداره کردن یک زندگی هشت نفره با آن مواجب بخور نمیر، امکان نداشت. با خیال معاش بهتر، خانه و زندگی را جمع کرد و راهی استانبول شد. با خیال خام و هوس پخته. در استانبول اما خبری نبود.
در سیزدهمین صفحه از پرونده پیراپدری ترجمهی فارسی ترانهی "این مرد بابای من است" از خوانندهی مشهور ترکیه، احمدکایا را به شما تقدیم کردهایم؛ ترانهای که کایا آن را به پدرش تقدیم کرد. این ترجمه به همراه یادداشتی است درباره زندگی احمد کایا که آن را از این لینک بخوانید.
#احمد_کایا
#پیراپدری
#دفتر_ترجمه_میدان_آزادی
#مجله_میدان_آزادی
#ادبیات_ترکیه
#شعر
#موسیقی
7⃣3⃣
@Azadisqart
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
Bu adam benim babam
این مرد، پدر من است
Derdi dağlardan büyük
با دردهایی بزرگتر از کوه
Çaresiz، beli bükük hey
بیچاره و خمیده… آه
Bir gün olsun gülmemiş
حتی یک روز هم نخندیده
Rahat nedir bilmemiş
مفهوم آسایش را نمیداند
Gözyaşını silmemiş
اندوهش پایان ندارد
Bir lokma ekmek için
برای یک لقمه نان
Kimseye eğilmemiş
پیش هر کس و ناکسی خم نشده
Bu adam benim babam hey
این مرد پدر من است
Ağlama aslan babam
گریه نکن پدرِ شیرمردِ من!
Dert etme naçar babam
درد نکش پدر بینوای من!
Kara gün geçer babam he
روزهای سیاه میگذرند… آه
Bir kapıyı kapayan
همان کسی که درها را بسته
Gene açar babam
همو دوباره باز میکند
برای خواندن متن ترجمه کامل این شعر و یادداشت مربوط به آن لینک را لمس کنید.
#احمد_کایا
#پیراپدری
#دفتر_ترجمه_میدان_آزادی
#مجله_میدان_آزادی
#ادبیات_ترکیه
#شعر
#موسیقی
7⃣4⃣
@Azadisqart