eitaa logo
خواندنی های سرو
141 دنبال‌کننده
124 عکس
47 ویدیو
18 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
خواندنی های سرو
داستان زندگی (48) پایگاه یکم شکاری(۲) این گروه هفت هشت ده نفره پای پیاده راه افتادند و آمدند و
داستان زندگی (49) نيروهاي دفتر خدمات پرسنلي (۱) نیرو های خدمات پرسنلی در سه اطاق مستقر بودند، دو اطاق در طبقه همکف ستاد و یک اطاق هم در طبقه دوّم. در طبقه دوّم ستوان دوّم کادر آقاي شمس که اندکی پس از حضور عظیم مسئول واحد شد و ستوان سوّم محرابیان معاون ایشان مستقرّ بودند. در طبقه همکف، در یکی از اطاق‌ها یک نفر استوار یک، دو نفر استوار 2 ، یک نفر گروهبان کادر، و یک نفر گروهبان وظیفه، و در اطاق دیگر نیز که عظیم در آن مستقرّ شده بود یک نفر استوار یکم و پنج نفر گروهبان حضور داشتند. عظیم که پس از اتمام دوره‌ی آموزش، سردوشی گرفته و از اوّل سال 1357 به پایگاه یکم منتقل شده بود سه ماه باید صبر می‌کرد تا درجه‌ی افسري برايش بیايد. پس از سه ماه، اجازه نصب درجه رسید و عظیم هم لباس فرم پوشید و درجه‌ی ستواندومّی را روي دوشش نصب کرد. در نیروی هوايی قاعده بر این بود که به افسران وظیفه خدمتی واگذار نمی‌کردند. در جلسه توجیهی در روز نخست به آنان گفتند که دستور داریم کار و مسئولیّتی به شما واگذار نکنیم. شما می‌توانید از کلاس‌های زبان، کتاب‌خانه و نهارخوری افسران استفاده کنید. می‌توانید کنار باند پرواز رفته و هواپیماها را تماشا کنید. با این ترتیب بعضی از این نیروها فقط هر صبح می‌آمدند به پایگاه و پس از حضور و غیاب و سلام و احوال‌پرسی راه‌شان را می‌کشیدند و می‌رفتند به دنبال کارشان. حتّی بعضی از آن‌ها که پارتی‌شان کلفت‌تر بود شش ماه به شش ماه هم به پایگاه نمی‌آمدند. شاید تلفنی حضور و غیاب می‌کردند و آخر دوره هم می‌آمدند و کارت پایان خدمت‌شان را می‌گرفتند و خدا حافظ! عظیم هم که از گروه اوّل بود بعضی روزها بعد از حضور و غیاب، برگه‌ی مرخصی می‌نوشت و خودش امضاء می‌کرد و راهش را می‌کشید و می‌رفت، بعضی روزها هم برای شرکت در کلاس‌های زبان و استفاده از کتابخانه و همچنین به خاطر کیفیت بالای غذای ناهارخوری افسران و رایگان بودن آن، بعد از نهار پایگاه را ترک می کرد. روز های چهار شنبه هم ساعت‌های نُه، ده صبح، برگه‌ای می‌نوشت و می‌برد خدمت جناب سروان شمس و ایشان هم امضاء می‌کردند و حركت به سمت قم، تا صبح روز شنبه که باید در پایگاه حاضر می‌شد. ادامه دارد.
آنا دیلیمیز گنجی (گنجینه‌ی زبان مادری -2) لغات و اصطلاحات گُز (2) 🌹11- گُز ایششیق‌لَنمَگ قوی شدن قدرت دید؛ خوشحال شدن مثال: 1- هُووج سویونو ایچندَن سورا گُزلَریم بیز آز ایششیق‌لَندی. 2- سیزی گُردؤگ گُزؤمؤز ایششیق‌لَندی. 🌹۱۲- گُز ایششیق وِئرمَگ میدان دید داشتن مثال: گُزؤم ایششیق وِئرَه‌نَه‌جَه هِئچ کیمسَه گُرسَنمیری. 🌹۱۳-گُز ایششیقی نور چشم؛ بینائی؛ عزیز کرده مثال: ۱-آروادون گُزؤنؤن ایششیقی چِئکیلیب. ۲- سَن منیم گُزومون ایششیقی‌یَی. 🌹۱۴- گُز ایششیقی اولماق چشم امید دیگران بودن مثال: سن منیم گُزومون ایششیقی‌یَی. سَندَن ساوای بیر کیمیم یوخ. 🌹۱۵- گُز اُیماق ضعف کسی را به رخ‌اَش کشیدن؛ به کسی طعنه زدن مثال: 1- بیر بِئلَه گُزؤمؤزؤ اویمایون. اُزؤمؤز بیلیریک نه‌ ایش گُرمؤشؤگ. 2- اَیَه بو ایشی گُرئَی اُیان بویان گُزؤیؤ اُیار! 🌹۱۶- گُز اَیمَگ با چرخش چشم اشاره کردن مثال: رفیقینی سُرُشدوق. دیلینَن دِئمَه‌دی، گُزونو ایمَه‌گینَن یِئرینی گُرسَددی. 🌹۱۷- گُز باخاباخا علناً؛ با چشم‌های باز مثال: 1-کیشییَه باخ! گُز باخاباخا، صف‌ده دورمورو، خالخون نوباتونو دوتورو. 2- قوجانون گُزو باخاباخا ماشونونو گُتوردولَه گِددیلَه. 🌹۱۸- گُز باخا باخا قویماق چیزی را غیر منتظره از کسی گرفتن؛‌ چیز مورد انتظار را به کسی ندادن مثال: 1- اوغلان میوه‌لَرین هاموسونو گُتؤردؤ گِئددی، گُزؤموزؤ قویدو باخا باخا. 2- کیشی قول وِئردیگی زادلارو گَتیرمَه‌دی. گُزؤمؤزؤ باخا باخا قویدو. 🌹۱۹- گُز باسماق با اشاره چشم چيزي را فهماندن مثال: دَدَه اوغلونا گُز باسدو كه دورا گِئدَه، داهو اُتورمويا اُردا. 🌹۲۰- گُز ببَگی کره چشم؛ نوازش کودک مثال: 1- گُزومون بَبَگی آرغورو. 2- گُزومون بَبَگی قیزیم! 🌹۲۱- گُز بَرَلدمَگ چشم غرّه رفتن مثال: نِئیَه اُشاقا گُزؤیؤ بَرَلدیرئَی؟ قوی اویناسون. 🌹۲۲- گُز بؤزاردماق (خ) کاری را در رابطه با کسی انجام دادن که متناسب با خطایش باشد (تهدید) مثال: آرواد کیشی‌سی‌نین گُزؤنؤدَه بؤزارددو که اِئوَه قویمادو،‌ کیشی‌سی ایستیردی وار یوخونو بافور دَلیگیندَن گِئچیردَه. ادامه دارد...
خواندنی های سرو
داستان زندگی (49) نيروهاي دفتر خدمات پرسنلي (۱) نیرو های خدمات پرسنلی در سه اطاق مستقر بودند، دو
داستان زندگی (50) نیروهای دفتر خدمات پرسنلی (2) نبرد قدرت (۱) چهارشنبه‌ی آن هفته هم مانند چهارشنبه‌هاي ديگر از راه رسيده بود. عظیم از اوّل هفته روز شماري كرده بود كه چهارشنبه از راه برسد و او با شور و اشتياق راه قم را در پيش گرفته و به ديدار پدر و مادر و همسر و فرزندانش بشتابد. او با صدها فكر و انديشه از پلّه‌هاي طبقة دوّم بالا رفت و با پشت انگشتان دستش به در اطاق ستوان شمس‌ كوبيد و پس از گذشتن از درگاهي اطاق، احترامي به ستوان شمس گذاشته سپس برگه‌ی مرخصي را روي ميز او گذاشت. برخلاف انتظار عظیم، ستوان شمس به‌جاي امضا كردن برگه، از جا برخاست و شروع کرد به داد و بیداد کردن: - این چه وضعشه؟ هر روز مرخّصی! مگه ما مسخره‌ایم؟ بعد از گفتن اين حرف‌ها، از اطاق رفت بیرون، برگه را هم انداخت به کف راهرو و رفت. عظیم برگه را برداشت و طبق معمول روز‌ها‌ي ديگر، برگه را خودش امضاء کرد و از پایگاه خارج شد و به طرف قم حركت كرد. صبح روز شنبه هنگامي‌كه همه‌ی نيروها در اطاق مستقر شدند زنگ تلفن استوار سیروس قاسمی‌دوست که مسئول حضور و غیاب پرسنل بود به صدا در آمد. بعد از گذاشتن گوشی، سرکار استوار، با لهجه‌ی شمالي، همراه با اشاره چشم به دو سه تا از گروهبان‌ها که آن‌ها هم شمالی بودند گفت: - ری! برید بالا! چند دقیقه بعد به عظیم هم نگاهی کرد و گفت: - ببخشید، جناب سروان! گویا شما را هم جناب سروان شمس احضار فرمودند! عظیم از جا برخاست، از اطاق خارج شد و از پلّه‌هاي انتهاي سالن به طبقه‌ی بالا رفت. وقتی وارد اطاق جناب سروان شمس شد، گروهبان‌ها را ديد كه سرِپا و خبر دار ایستاده‌ بودند و جناب سروان شمس هم در حال توپ وتَشَر زدن به آن‌ها بود. عظیم، بدون توجّه به ديگران، سلامی‌کرد و از عرض اطاق گذشت و روي یکی از صندلی‌های خالی نشست. ستوان شمس حرفش را با گروهبان‌ها قطع کرد و به طرف عظیم برگشت و پرسيد: - شما روز چهارشنبه از کی مرخّصی گرفتید و رفتید؟ عظیم با خونسردی جواب داد: - از خودم. ستوان شمس که آتشی شده بود صدايش را بلندتر کرد و ادامه داد: - با اجازه کی محلّ خدمتتو ترک کردی؟ عظیم گفت: - با اجازه‌ی خودم. وقتی شما برگه مرخّصی را پرت می‌کنید و داد می‌زنید، انتظار دارید از کی اجازه بگیرم؟ از شما؟ ستوان شمس که در مقابل پرسنل‌اش کِنِف شده بود، در حالی که دستش را به جلو پرتاب می‌کرد، گفت: - پس بفرمايید! خوش آمدید! عظیم نگاهی به اطراف و چهره‌ی بقیّه‌ی پرسنل انداخت، در ورای چهره‌های ظاهراً جدّی و نظامی آن‌ها، برق شادی را ديد كه از اين برخورد عظیم با ستوان شمس، در آن‌ها می‌درخشید. او از جا برخاست و بدون خدا حافظی اطاق را ترک کرد و به طبقه‌ی پايین رفت. دقايقي بعد، بقیّه پرسنل هم كه روز چهارشنبه بدون برگه مرخّصی محل کار خود را ترک كرده و امروز مورد عتاب و خطاب ستوان شمس قرار گرفته بودند به اطاق برگشتند. همگی با هم به عظیم گفتند: - دمت گرم! خوب جوابشو دادی! ما که نمی‌تونیم ازاین حرف‌ها بزنیم. ستوان شمس که تازه مسئول واحد شده بود، گویا به‌سرش زده بود که زهر چشمی از نیروها گرفته و همه را زیر سیطره خود درآورد. از طرفی هم که بی‌نظمی انقلابی کم‌کم در محیط‌های نظامی هم سرایت می کرد، از مقامات بالا دستور رسیده بود که از نیروهای زیرمجموعه کنترل بیشتری به عمل آید. این واکنش عظیم در حضور درجه‌دارها نخستین ضربه را به اعمال قدرت او وارد کرد.
خواندنی های سرو
آنا دیلیمیز گنجی (گنجینه‌ی زبان مادری -2) لغات و اصطلاحات گُز (2) 🌹11- گُز ایششیق‌لَنمَگ قوی
آنا دیلیمیز گنجی (گنجینه‌ی زبان مادری -3) لغات و اصطلاحات گُز (3) 🌹 ۲۳- گُز پُخلانماق عفونی شدن چشم مثال: اُشاقون گُزؤ پُخلانوب. شاید سُوُخ یِئمیش‌ اُلا. 🌹 ۲۴- گُز تیکمَگ چشم دوختن؛ طمع ورزیدن مثال: 1- گُزؤیؤ چوخ ریز خَطّه تیکمه. 2- آیروسونون مالونا گُز تیکمَه! 🌹 ۲۵- گُز تیکمَک اُنا بونا به این آن امیدوار بودن مثال: اَلی‌ئی قوی اُز دیزئییَه دور آیاق اؤسته. اُنا بونا گُز تیکمه. 🌹۲۶- گُز تیکمَک قاپویا چشم به در دوختن؛ منتظر آمدن کسی بودن مثال: اِئرتَه‌دَن گُز تیکمیش‌ئیگ قاپویا که سیز گَلَه‌ئیز. 🌹 ۲۷. گُز تیکمَک کتابا به طور مستمر به صفحه کتاب چشم دوختن مثال: اوغلان اِئرتَه‌دَن گُزؤنؤ تیگیب کتابا. سحر امتحانو واردو. 🌹 ۲۸- گُز تیکمَک یولا منتظر آمدن کسی بودن مثال: خانوم گُزؤنؤ تیکیب یولا گُرَه کیشی‌سی هاچان چؤلدَن گلیر. . 🌹۲۹- گُز جیگیللَدمَگ خیره و مظلومانه نگاه کردن مثال: اوشاق گُزلَرینی جیگیللَه‌دیری، گامان اِئلیرَم یِرینی ایسلادوب. 🌹 ۳۰- گُز چِئكمَگ نااميد شدن؛ چشم‌پوشي كردن مثال: 1- مأمورلار ايتميش اوشاقو تاپماق‌دان گُز چِئكيبديلَه. 2- اوغلان دَدَه‌سي مالوندان گُز چِئكيب، اُزو گِئديب ايشليري. 🌹 ۳۱- گُز چؤلده قالماق (خ) چشم به راه ماندن مثال: هاچانداندو گُزؤمؤز قالوب چؤلدَه. رفیقیمیز گلیب چیخمیری. 🌹۳۲. گُز چیبلَه‌مَگ با زدن چشمگ به کسی پیغام دادن یا تأیید یا انکار کردن مثال: نَنَه قوناخ یانوندا اوشاقلارا گَز چیبلَه‌دی که سَس سَلَم اِئلَه‌مییَه‌لَه. 🌹 ۳۳- گُز چیخاردماق تهدید کردن؛ کور کردن چشم کسی مثال: 1- اَیَه بیردَه بو ایشی گُرئَی، گُزلریئی‌یی چیخاردارام. 2- اوشاق تیرکمانونان وُروب یولداشونون گُزؤنؤ چوخادوب. 🌹 ۳۴- گُز دالجا قالماق افسوس چیز از دست داده را خوردن مثال: پولوم اُلمادو اُ کوینَه‌گی آلام. گُزوم دالوجا قالدو.
خواندنی های سرو
داستان زندگی (50) نیروهای دفتر خدمات پرسنلی (2) نبرد قدرت (۱) چهارشنبه‌ی آن هفته هم مانند چهارشنب
داستان زندگی(۵۱) نیروهای دفتر خدمات پرسنلی (۳) نبرد قدرت (۲) آن روز دقیقه‌ها و ثانیه‌ها می‌گذشتند و اتاق حال و هوای مبهمی داشت. همه منتظر واکنش ستوان شمس بودند. واکنش عظیم چه پیامدی ممکن بود داشته باشد؟ آن روزها وقتی در نیروی هوایی می‌خواستند کسی را بترسانند، مخصوصا نیروهای وظیفه را، می‌گفتند منتقل می‌کنند به‌نیروی زمینی. می‌گفتند در نیروی زمینی از این ناز و نعمت‌های نیروی هوایی که از صدقه‌سر آمریکایی‌ها که آن‌جا را در قبضه داشتند، خبری نیست. ساعاتی بعد، دوباره زنگ تلفن استوار قاسمی‌دوست به صدا در آمد. بعد از كمي صحبت کردن، سرکار استوار گوشی را گذاشت و با لبخند خاص خودش به عظیم اشاره کرد: - ساعت چهار تشریف ببرید خدمت جناب سرگرد گرامی، فرمانده مجموعه! ساعت چهار بعد از ظهر در حالي‌كه نيروهاي واحد‌ها كم‌كم محل كار خود را ترك مي‌كردند، عظیم درِ اطاق سرگرد گرامی را زد و وارد شد و پس از گذشتن از درگاهي ، با کوبیدن پا، احترام نظامی به‌جا آورد. سرگرد، اشاره کرد: - بفرمايید بنشینید! عظیم که انتظار تعارف را نداشت به طرف مبل راحتی حرکت کرد و روی آن نشست. سرگرد گرامی سرش را پايين انداخته و مشغول كاري بود، دقايقي بعد سرش را بلند كرد و پرسيد: - قضیّه‌تان با این ستوان شمس چیه؟ عظیم که احساس می‌کرد جای کم آوردن نیست، جواب داد: - این افسر شما به‌نظر من اصلاً صلاحیّت افسری را نداره! سرگرد گرامی که از این پاسخ عظیم گوش‌هایش تیزتر شده بود، با ظاهری جدّی ولی درونی رئوف پرسید: - چرا؟ مگه چکار کرده؟ عظیم با قیافه حق‌به‌جانب ادامه داد: - مگه یک افسر، بیخودی سرِ نیروی خودش جیغ می کشه؟ من روز چهارشنبه به ایشان احترام گذاشته، ارزش قايل شدم، برگه‌ی مرخصی بُردم پیش‌شان امضاء کنند، به جای امضاء کردن، بلند شدند مثل پیرزن‌های بداخلاق توي راهرو برگه ما را پرت کردند و شروع كردند به جیغ و داد کشیدن. سرگرد گرامی پرسید: - برای چه می‌خواستی مرخّصی بگیری؟ عظیم توضیح داد: - من زن و بچّه دارم که در قم زندگی می‌کنند. من همچون حقوقی از ارتش نمی‌گیرم که این‌جا خانه اجاره کنم و بیارم‌شان به تهران. جاده قم هم که میدونید باریک و دوطرفه است و روزهای پنجشنبه به خاطر شلوغی مثل قتلگاهه. من مجبورم چهارشنبه‌ها کمی زودتر، از پایگاه خارج بشم تا بتونم خودمو برسونم به قم و مایحتاج یک هفته‌ی زن و بچّه‌هامو فراهم کنم و جمعه هم برگردم دوباره به تهران. حالا آمدم از ایشان مرخصی بگیرم. ایشان هم به‌جای رفتار بزرگ‌منشانه، بلند شدند و رفتند تو سالن شروع کردند به داد و فریاد کشیدن و برگه‌ را پرت کردن. ادامه دارد...
آنا دیلیمیز گنجی (گنجینه‌ی زبان مادری -4) لغات و اصطلاحات گُز (4) 🌹۳۵- گُز دَیمَگ چشم‌زخم خوردن مثال: گامان اِئلیرَم اوشاقا گُز دَئگیب که نُخوش اُلوب. 🌹۳۶- گُزدَن اُت چیخماق از ضایع شدن چیزی بسیار ناراحت شدن مثال: باغ صاحاب باخدو آغاجلارون سُوُق دَیمَه‌گینَه، گُزلَریندَن اُت چیخدی. 🌹۳۷- گُزدن ایتمگ از نظر ناپدید شدن مثال: قوش اُچدو اُچدو گُزدَن ایتدی. 🌹۳۸- گُزدَن دؤشمَگ بی اعتبار شدن مثال: اُنا بونا یامان‌لوق اِئلییَن تِئز گُزدَن دؤشَر. 🌹۳۹- گُزدَن دوشموش آدم از اعتبار و ارزش افتاده مثال: کیشی پیس اخلاقویونان گُزدَن دوشموش اُلوب. 🌹۴۰- گُزدن سالماق کسی را از چشم دیگران انداختن مثال: آرواد پیس تَرپَنمَه‌گینَن اُزونو گُزدَن سالورو. 🌹۴۱- گُز دوتولماق قادر به تشخیص نشدن؛‌ گرفته شدن چشم مثال: 1- گُزؤمؤز دوتولدو بو خاراب زادلارو آلدوخ. 2- موتورچونون توفاندا گُزو دوتولدو دَگدی یِرَه. 🌹۴۲- گُز دوشمَگ پسندیدن؛ عاشق شدن؛ چشم بد افتادن مثال: 1- منیم بو ماشونا گُزوم دوشوب. 2- قیزین بو اوغلانا گُزو دوشوب، ایستیری گِئدَه بیلَه‌سینه. 3- اوشاقا گُز دوشوب نُخوش اُلوب. 🌹۴۳- گُز دَیمَگ (دَگمَگ) چشم زخم خوردن مثال: بالاجا قیز اَزبَس دیل تؤکدؤ، بیلَه‌سینه گُز دَگدی، نُخوش اُلدو. 🌹۴۴- گُز قاپودا قالماق (خ) انتظار کشیدن مثال: اُشاخ گَلیب چیخمه‌دی. گُزؤمؤز قالدو قاپودا. 🌹۴۵- گُز قارا سیاه‌چشم مثال: قیز چوخ قشنگ‌نی. قاش گُزؤ قارادو! 🌹۴۶- گُز قارالماق سیاهی رفتن چشم؛ جرأت نکردن مثال: 1- کیشی دورموشدو دام قیراقوندا. گُزو قارالدو دوشدو آششاقو. 2- ایشَه باخاندا آدامون گُزؤ قارالورو، از بَس چُخدو!
سلام‌علیکم روز بخیر با تبریک فرارسیدن ایام دهه‌ی مبارکه‌ی کرامت، به مناسبت فرارسیدن دهه‌ی کرامت، کانال "یاامام هشتم علیه‌السّلام" را ایجاد کردم. در این کانال فقط اشعار رضوی و فاطمی (حضرت معصومه) علیهم‌السّلام و داستان‌های کرامات رضوی منتشر خواهد شد. علاقه‌مندان می‌توانند با آدرس ذیل به این کانال بپیوندند. آدرس کانال: https://eitaa.com/YaImamHashtoma عظیم سرودلیر
خواندنی های سرو
داستان زندگی(۵۱) نیروهای دفتر خدمات پرسنلی (۳) نبرد قدرت (۲) آن روز دقیقه‌ها و ثانیه‌ها می‌گذشتن
داستان زندگی (52) نیروهای دفتر خدمات پرسنلی (۴) نبرد قدرت (۳) سرگرد گرامی لیوان‌ نوشابه‌اش را که قبلا ریخته بود از روی میز برداشت و بالا کشید و لبخندی زد و با اشاره به درجه‌هاي روي دوشش گفت: - این درجه‌‌ها را که می‌بینید روی دوش ماست، روی دوش من، روی دوش سرهنگ..... فرمانده ستاد، و بقیّه، نتیجه‌ی مرور زمانه نه افزایش معرفت و رشد درونی ما. ما یک روزی آمده‌ایم به نیروی هوايی، چهارسال رفته‌ایم دانشکده و درجه ستوانی گرفته‌ایم و به مرور زمان هم بقیّه‌ی درجه‌ها آمده روي دوش ما چسبیده. این‌ها نشاه‌ی رشد درونی ما نیست. ما که دانشگاه رفته نيستيم! ستوان شمس که هیچی. اوّلش که گروهبان بود و بعد هم رفته در کلاس‌های شبانه یک دیپلم الکی گرفته که از نظر من دیپلمش هم هیچ ارزشی نداره. بعد از آن رفته دو سال در دانشکده افسری کلّی اُردنگی خورده تا درجه ستوان سوّمی گرفته. بعد از مدّتی هم حالا شده ستوان دو. شما از ایشان چه توقّع شخصیّت دارید؟ حالا بگوببینم مشکل‌ات چیه؟ چه جوری حلّ میشه؟ عظیم سرش را پائین انداخت و جواب داد: - نه، جناب سرگرد! شما شخصیّت محترمی هستید! خواهش می‌کنم ما را شرمنده نفرماييد! من فقط مشکلم روزهای چهارشنبه است که بتونم ساعت نُه صبح، مرخصّی بگیرم و بِرَم قم. سرگرد لبخندی زد و ادامه داد: - برو! چهارشنبه‌ها برو. دم دَرِ پایگاه اَگه کسی پرسید، بگو سرگرد گرامی اجازه داده. اگر هم خواستی، برگه بنویس بیار من خودم امضاء می‌کنم. اگر از این واحد هم ناراحت هستید بگو تا جاتو عوض کنم. بعد لبخند ديگري زد و ادامه داد: - میگن قم سوهان خوبی هم داره! درسته؟ عظیم که به‌جای قند سوهان حاج حسین تو دلش آب می‌شد، جواب داد: - متشکّرم! جناب سرگرد! از واحدم هم ناراضی نیستم. خیلی ممنون! بله قم سوهان‌های خوبی داره! صبح روز بعد همه‌ی پرسنل با چشمان پرسش‌گر وارد اطاق می‌شدند. می‌خواستند ببینند عظیم چه سرنوشتی پیدا کرده. آیا برگه‌ی بازداشتگاه به دستش داده‌اند؟ برگه انتقال به نیروی زمینی می‌دهند؟ یا ... استوار قاسمی‌دوست به‌محض این که پشت میزش قرار گرفت رو به عظیم کرد و پرسيد: - جناب سروان! این‌جا چکار می‌کنید؟ ما گفتیم الأن شما تو بازداشتگاه دژبان مرکزی‌ هستيد! عظیم با قیافه‌ای جدّی جواب داد: - جناب سرگرد هشدار داد که اگه منو روزهای چارشنبه تو پایگاه ببينه دستور بازداشتمو میده؟ استوار با تعجّب گفت: - جدّی میگید، جناب سروان؟ بگو جان سیروس! عظیم با قیافه‌ی جدّی گفت: - جان سیروس راست میگم! استوار لبخندی زد و گفت: - جناب سروان! اصلاً نمی‌خواد چارشنبه بیايی پایگاه! همان سه‌شنبه برو! فقط صبح چارشنبه اول صبح یه زنگی به من بزن که من بدونم شما زنده‌اید! خودم براتون حاضری ردّ می کنم. دَمِت گرم! جناب سروان!
سرکار استوار سیروس قاسمیدوست
معرفت امام کامل.mp3
25.91M
خاطراتی از کرامات امام رضا علیه‌السّلام به جوان اهل سنّت سنندجی- به مناسبت دهه‌ی کرامت
خواندنی های سرو
آنا دیلیمیز گنجی (گنجینه‌ی زبان مادری -4) لغات و اصطلاحات گُز (4) 🌹۳۵- گُز دَیمَگ چشم‌زخم خو
آنا دیلیمیز گنجی (گنجینه‌ی زبان مادری -5) لغات و اصطلاحات گُز (5) 🌹۴۷- گُز قاش اِئلَه‌‌مَگ نظر بازی کردن؛ به کسی چشمک زدن مثال: قیزینَن اوغلان بیربیرینه گؤز قاش اِئلیردیله که استاد بیلَه‌لرینی کلاس‌دان قِودو چؤله. 🌹۴۸- گُز قانشاروندا؛ گُز قاباقوندا جلوی چشم مثال: اوشاقو گُز قانشاروندان ایراقا قویمایون گِئدَه. 🌹۴۹- گُز قورخودماق کسی را ترساندن مثال: بیر آز گَرَگ اوشاقون گُزؤنؤ قورخودای که هَر یِردَن اُزؤنؤ آتمویا آششاقو. 🌹۵۰. گُز قولاق اولماق (خ) حواس را جمع کردن مثال: گُز قولاق اولون گُرؤن حراج هاچان باشلانورو. 🌹۵۱-‌گُز قویماق چشم را بستن؛ مواظبت کردن مثال: 1- اوشاق‌لار اوینویاندا بیر دستَه‌سی گُز قویار اُبیر دستَه گیزلَه‌نَر. 2- منیم کیفی‌مَه‌دَه گُز قوی من بیر چیخیم یازویا. 🌹۵۲- گُز قیرپمَگ چشمک زدن مثال: اوغلان رفیقینه گُز قیرپدی. رفیقی باشلادو ایشلَه‌مَه‌گی. 🌹۵۳-‌گُز قیسمَگ با چشمگ اشاره کردن به‌گونه‌ای که پلک‌ها به هم فشرده شوند و نشان از تأکید باشد مثال: اوغلان یولداشونا گُز قیسدی که بیله‌سینی لُوا وِئرمییَه. 🌹۵۴. گُز قیمَگ چشمگ زدنی که همراه‌با کج کردن یکی‌ از چشم‌ها باشد که نشان از نسبی بودن منظور است مثال: یولداشوم منیم پیشنهادومو اِئشیددی، بیر گُزونو قیدی، گامان اِئلیرَم منظورومو تایار دؤشؤنمَه‌دی. 🌹۵۵- گُز کُکو سارالماق مدتی طولانی چشم انتظار ماندن مثال: گُزؤمؤزؤن کُکو سارالدو آما بیزه کؤمک گَلمَه‌دی. 🌹۵۶-گُز گُتؤرمَگ صرف‌نظر كردن؛ حسودي نكردن مثال: 1- قُنشوموز داهو اُغورلانموش مالوندان گُز گُتورؤب. دِئيِري داها تاپولماز. 2- قُنشوموزون گُزو گُتؤرمورو كه گُرَه بيز تَززَه ماشون آلموشوق. 🌹۵۷-‌گُز گُرَن چیزی را که چشم می‌بیند؛ میدان دید مثال: 1- گُز گُرَه‌نی اؤرَگ ایستَر. 2- قوش اوچدو، اوچدو گُز گُرَندَن ایتدی.
خواندنی های سرو
داستان زندگی (52) نیروهای دفتر خدمات پرسنلی (۴) نبرد قدرت (۳) سرگرد گرامی لیوان‌ نوشابه‌اش را
داستان زندگی (53) نیروهای دفتر خدمات پرسنلی(۵) صف‌بندي انقلابي در اواخر دوره‌ی آموزش، زمزمه‌هايی از بیرون به‌گوش می‌رسید. روزنامه‌ی اطّلاعات در مقاله‌ای به امام خمینی (ره) توهین کرده و باعث اعتراض مردم شده بود. درگیری‌هايي در قم، تبریز، کرمان و شهر‌های دیگر رخ داده بود. از اوایل سال پنجاه و هفت، انقلاب شکل جدّی به خود می‌گرفت. تظاهرات، درگیری‌ها، اعتصابات، شعاردادن‌ها، جابه‌جايی دولت‌ها، حکومت نظامی، کشت و کشتار، صدور اعلامیّه‌ها از طرف امام خمینی(ره)، سخنرانی مسئولین گروه‌های مختلف، گروه‌بندی‌ها، تشکیل سازمان‌ها و تشکّل‌های مختلف، و چیز هايی از این قبیل از رخدادهاي عادي شده بود فضای سیاسی، کم کم، خودش را در نیروی هوايی نيز آشکار می‌ساخت. تعدادی از همافرها و دیگر نیروهای رسمی را دستگیر کرده بودند. در واحد خدمات پرسنلی هم سرکار استوار باریکانی که اهل طالقان بود از طیف سیاسی مذهبی بود. یکی از گروهبان ها هم گه سیاسی و احتمالا از چپی‌ها بود ولی حتّی یک کلمه هم حرف نمی‌زد، کارش را دقیق انجام می‌داد، به‌موقع می‌آمد، به موقع می‌رفت، و منتظر پایان دوره‌ی تعهّدش بود که از نیروی هوايی استعفا داده و خارج شود، درهمین روزها، دوره‌ی تعهّدش به پايان رسيد و بلافاصله استعفا داد و از نیروی هوايی خارج شد. بعداً یکی از درجه‌دارها او را در تظاهرات دیده بود که در پیشاپیش تظاهر کننده‌ها حرکت می‌کرده. نيروها‌ي دفتر خدمات پرسنلي هم به سه گروه تقسيم شده بودند. ستوان شمس سردسته‌ی طرفداران شاه بود. او با چند نفر از گروهبان‌ها که همشهري او نيز بودند به تظاهرات طرفداران قانون اساسی شاهنشاهی می‌رفتند. سر دستگی طرفداران انقلاب هم افتاه بود به گردن عظیم. ستوان سوّم محرابیان، استوار باریکانی علنا در این گروه بودند و یکی دونفر نیز گرایش‌شان به این سو بود ولی خیلی بروز نمی دادند. رفتار سرگرد گرامی هم نشاندهنده‌ی این بود که قلبا حامی انقلابیون بود. از جمله آن‌ها، کوبیدن ستوان شمس، نیروی رسمی و مسئول واحد بود درمقابل عظیم که نیروی وظیفه و موقت بود. سرکار استوار قاسمی‌دوست هم که سال‌های آخر خدمتش را می‌گذراند. مزاح می‌کرد و می‌گفت:" رَی! هرکس کباب کوبیده فعلی منو که الأن هرروز می خورم، بتونه به کباب برگ تبدیل کُنه من طرفدار اون هستم." حالا بگوئید ببینم کی می‌تونه؟ با توجّه به این که معروف شده بود نیروی هوايی طرفدار انقلاب است، سرکار استوار لباس فُرم خود را می‌پوشید و برای خریدن گاز و نفت خارج از نوبت مي‌رفت که معمولاً صف‌های طولانی براي خريد آن‌ها تشكيل مي‌شد. مردم هم به احترام نیروی هوايی اجازه می دادند ایشان خارج از صف، نفت یا کپسول گاز خودش را خريده و برود و از این بابت بسیار هم خوشحال بود.
دایاناتلو خانوم 1.mp3
14.29M
داستان ترکی از الطاف امام رضا علیه‌السّلام به مناسبت دهه کرامت 1403 (فایل شماره ۱)
دایاناتلو خانوم 2.mp3
11.12M
داستان ترکی از الطاف امام رضا علیه‌السّلام به مناسبت دهه کرامت 1403 (فایل شماره ۲)
خواندنی های سرو
آنا دیلیمیز گنجی (گنجینه‌ی زبان مادری -5) لغات و اصطلاحات گُز (5) 🌹۴۷- گُز قاش اِئلَه‌‌مَگ ن
آنا دیلیمیز گنجی (گنجینه‌ی زبان مادری -6) لغات و اصطلاحات گُز (6) 🌹 ۵۸- گُز گُرَه گُرَه جلو چشم همه؛ علناً مثال: گُز گُرَه‌گُرَه کیشی‌نین دوکانونو چاپدولا. 🌹۵۹- گُزگُز مُشبّک مثال: گِئد اُ گُزگُز پنجره‌دَن باخ چؤلَه. 🌹۶۰- گُز گُزؤ گُرمَگ صاف بودن هوا مثال: شَهَری اِئلَه توتون دوتوب که گُزگُزؤ گُرمؤرؤ. 🌹۶۱- گُز گُزه تیکمَگ چشم در چشم هم دوختن مثال: اوغلان گُزونؤ تیکدی معلّمینین گُزؤنه، دِئدی یاخچو درس وِئرمیری. 🌹۶۲- گُز گُزه ساتاشماق به همدیگر رسیدن مثال: بیلَه‌سی‌ئینَن پیس ترپَنمَه! گُز گُزَه ساتاشار. 🌹۶۳- گُز گؤندَن آچولماق از مشکلات رهایی پیدا کردن مثال: بو اوغلان بُیوگ اولالو دَده‌ نَنَه سینین گُزو گؤندَن آچولمایوب. هر گون بیر باش آرغو بیلَه‌لَرینه دؤزَلدیری. 🌹۶۴- گُز گیرمَگ از عهده کاری یا شخصی برآمدن؛ حریف کسی یا کاری بودن مثال: 1- گُزؤمؤز گیرمَه‌دی اُ بُیؤگلوگ‌دَه‌ کتابو اَزبَر اِئلییَگ. 2- اوغلان یُغونایوب، داهو دَدَه‌نین بیلَه‌سینه گُزو گیرمیری. ‌ 🌹۶۵- گُز گیرنلیگ اِئله‌مَگ زور گفتن به کسی مثال: آدام گَرَگ اُزوندَن عِجیزَه گُز گیرَنلیگ اِئلَه‌مییَه. 🌹۶۶- گُز گیللَه‌سی حدقه چشم مثال: اوغلانون گوزونون گیللَه‌سی عیب تاپوب. 🌹۶۷. گُزلَریم! عزیز من مثال: گُزلَریم! بُیوگ سُزونَه قولاق آسانون عاقبتی یاخچو اولار. 🌹۶۸. گُزلَشمَگ مواظب بودن؛ رعایت حال کسی را کردن مثال: 1- گُزلَه آخوب یِئخیلمی‌یَی. 2- کاسوب گَرَگ مشتَریلَرینین حالونو گُزلَشَه. 🌹۶۹- گُزلَگچی نگهبان مثال: باغا گُزلَگچی قویوبدولا دَئگیب دُلاشان اُلمویا. 🌹۷۰- گُزلَگ چیخمَگ پاییدن مثال: جوانلار گُزلَگ چیخسین‌لَه، گُرسونلَه اُغرولار هایان‌دان گَلیللَه.
خاطراتی از الطاف و کرامات امام رضا علیه‌السّلام(به مناسبت دهه‌ی کرامت) پاهایی که می‌لرزیدند (۱) پسر نوجوان روی فرش کف اتاق دفتر کار پدرش زانو زده و اوراق را مرتّب می‌‌کرد. آن روز من به طور اتفاقی او را در آن‌جا دیدم. چند ماه قبل، یکی از کارکنان حرم مطهر امام رضا علیه‌السّلام به من گفته بود که که پدر این نوجوان که اهل قلم و همکار هم هستند، فرزند شفا یافته‌ای دارد. در این مدّت من چندین بار به ایشان مراجعه کرده بودم ولی موفق به دریافت خاطره‌ی شفا یافتن فرزندشان نشده بودم. او داستانش را چند سال پیش در کتابی منتشر کرده و نسخه‌های کتابش را هم تمام کرده بود. با پی‌گیری من، او تلاش می‌کرد یک نسخه از کتاب را پیدا کرده و تصویر داستان را گرفته و به من بدهد. انگار آن روز شانس به من رو کرده بود که هم پدر تصویر داستان را با خود آورده بود و هم خود فرزندش که حالا نوجوانی شده بود در آن‌جا بود و به پدرش کمک می‌کرد. پدرش او را معرّفی کرد و گفت: - همین پسرم بود که با عنایات امام رئوف، ‌خداوند سلامتی‌اش را به ما برگرداند. وقتی نشستم و تصاویر صفحات کتاب را مرور کردم، دیدم نوشته شده بود: طبیعت، فصل دل‌انگیزش را جشن گرفته بود. همه‌جا با رایحه‌ی شکوفه‌های بهاری و جشن ولادت هشتمین حجّت خدا یعنی امام رضا علیه‌السّلام بوی عطر گرفته بود. سوّمین فرزند خانواده‌ی ما در چنین روزی به دنیا آمد. برای همین هم نام او را وحید‌رضا گذاشته‌ایم. پس از این که در میان شادی و سرور خانواده، کودک را از زایشگاه به خانه آوردیم، متوجّه شدیم که بدن طفل آن‌قدر ضعیف و شُل هست که قادر به مکیدن شیر از سینه‌ی مادرش نیست. چند روزی به همین منوال گذشت و ما کم‌کم متوجه شدیم که او قادر به نگهداری سر و دست و پاهایش هم نیست. بدتر از آن، هنگامی‌که می‌خواست با صدایی ضعیف گریه کند،‌ بدنش به شکل نیم‌دایره به عقب خم می‌شد. ما هر روز نگران‌تر از روز قبل می‌شدیم. چاره‌ای نبود جز مراجعه به پزشک و انجام معاینات و طبق دستور پزشک، گرفتن سی‌تی‌اسکن و غیره. در میان حزن و اندوه ما، پزشک، با مشاهده تصاویر و نتیجه‌ی آزمایشات، اعلام کرد که لکّه‌های سیاهی در مغز کودک دیده می‌شوند که نشان از نرسیدن اکسیژن کافی به مغز است. به عبارت دیگر، کودک دچار بیماری هیپوکسیای پیشرفته و غیر قابل درمان بود. سرانجام، پزشک، مقداری دارو و دویست جلسه هم فیزیوتراپی تجویز کرد. من و همسرم در حالی‌که در غم و اندوهی عمیق فرورفته بودیم، با چشمانی اشکبار مطب دکتر را ترک کردیم. امّا به یک پزشک بسنده نکرده، به چند پزشک دیگر هم مراجعه کردیم، همگی نظر پزشک اوّل را تایید کردند. پس از آن هم، هرکس هر پزشک حاذقی را معرفی می‌کرد، ما کودک را به پیشش می‌بردیم، بلکه درمانی برای مشکل فرزندمان پیدا کنیم. علاوه بر مراجعه به پزشک‌های متعدد، من و مادرش هم شروع کردیم به مطالعه در باره‌ی این بیماری. امّا هر چه اطّلاعات‌مان افزایش می‌یافت، امیدمان از درمان بچّه‌ کاهش می‌یافت. سرانجام، خدا را شکر، به پزشکی مراجعه کردیم که بسیار صمیمی و مهربان بود. او به ما توصیه کرد که ناامید نباشیم و به تلاشمان ادامه دهیم. مدّت زیادی داروهای تجویز شده را به بچّه‌ خوراندیم و یکصد جلسه فیزیوتراپی هم انجام دادیم، امّا هیچ بهبودی حاصل نشد. ما، مخصوصا همسرم، برای فراگیری مهارت کنار آمدن با یک فرزند معلول، به مراکز آموزشی خاص می‌رفتیم. با این حال همه‌ی این تلاش‌ها بی‌نتیجه بود. هر روز که می‌گذشت، خسته‌تر از روز پیش به خانه برمی‌گشتیم و صبر و توانمان‌ را از دست می‌دادیم. روزها و شب‌ها پشت‌سرهم می‌آ‌مدند و می‌گذشتند و غصّه و نگرانی‌ ما از وضعیت بچّه‌مان بیشتر و بیشتر می‌شد. من که کارمند آستان‌ قدس بودم، روزی، هنگام ورود به محل کارم در حرم، با دلی شکسته و چشمانی اشکبار، شروع کردم به نجوا کردن: - یا امام رضا علیه‌السّلام!" آقا جان! شما خودتان از نگرانی و اندوه ما آگاهید. شما از درد بی‌درمان فرزند ما خبر دارید. اگر صلاح می‌دانید لطفی در حقّ ما بکنید. شما بزرگوار و بخشنده‌اید، شما نزد خدا آبرو دارید. پس لطفی کنید و از خدا شفای بچّه‌ی ما را بخواهید و سایه‌ی ناراحتی و نگرانی‌ را از سر خانواده‌ی ما دور کنید. همسرم شب و روز ندارد. وجود او درهم ریخته است." ادامه دارد...
خواندنی های سرو
داستان زندگی (53) نیروهای دفتر خدمات پرسنلی(۵) صف‌بندي انقلابي در اواخر دوره‌ی آموزش، زمزمه‌هاي
داستان زندگی (54) نیروهای دفتر خدمات پرسنلي (۶) گروهبان خير‌الله (۱) یکی از نیروهای واحد، گروهبان خیرالله بود که البتّه با اسم مستعار دیگری معروف بود. این گروهبان از ورزیده‌ترین درجه‌داران نیروی هوايی بود. او در ورزش‌های گوناگون حرفه‌ای و نظامی مهارت داشت. و استاد بعضی از رشته‌های ورزشی هم بود. این گروهبان‌یک درجه‌دار مجردی بود که با فوت پدر، سرپرستی مادر و یک خواهر خود را نيز بر ‌عهده داشت. دو سه نفر از درجه‌دار‌ها که انگشت کوچکه او هم نمی‌شدند. گویا بدشان نمی‌آمد که ا‌و را به راه‌های انحرافی بکشانند. آن‌ها هر روز به دور او جمع می‌شدند و از او مي خواستند که کارهای خلافی را که بعد از ظهر روز گذشته انجام داده بود تعریف کند. او هم، برای این‌که پیش آن‌ها کم نیاورد، به سادگی می‌نشست و چیزهایی را تعریف می‌کرد و آن‌ها هم می‌خندیدند و او را بیشتر تشویق می‌کردند. عظیم، از این وضع و اوضاع گروهبان خیرالله بسيار ناراحت بود. از طرفي می‌دید که او نیرويی است ورزیده و توانمند منحصربه‌فرد. از طرف دیگر او را مي‌ديد كه که بعضی‌ها او را به راه خلاف هدایت می‌کردند كه همه چیز خود را به باد بدهد. عظیم دنبال فرصتی می گشت که کاری برای او انجام بدهد. یک روز صبح زود عظیم برای این که در صبح‌گاه شرکت نکند يك راست رفت به اطاق كار. چند دقیقه بعد، گروهبان خیرالله هم به همين دليل وارد اطاق شد. عظیم احساس کرد که فرصت خوبی به دست آمده است. بايد از اين فرصت استفاده مي‌كرد. او درحالی که پشت میزش ایستاده بود، سر صحبت را باز کرد: - آقای خیرالله، می‌خواستم چند دقیقه‌ای با هم صحبت کنیم. گروهبان خیرالله گفت: - بفرمايید! جناب سروان! عظیم لبخندی زد و گفت: - نه! نمیخوام به عنوان جناب سروان باهاتون صحبت كنم. می‌خواستم یه صحبت دوستانه داشته باشیم. گروهبان خیر‌الله که بوی دوستی به مشامش می‌رسید، گفت: - بفرمايید، در خدمتتان هستیم! عظیم نفسی عمیق کشید و گفت: - من صحبت‌هايی را که شما بعضی وقت‌ها با بعضی از همکاران می‌کنید می‌شنوم. وقتی می‌بینم که شما با این مهارت‌ها و ورزیدگی‌ها و عُرضه‌ای که دارید می‌نشنید و از کارهايی که روز قبل انجام داده‌اید یا نداده‌اید صحبت می‌کنید واین‌ها هم می‌خندند، بسيار ناراحت ميشم. این‌ها خنده‌هاشان از این جهت نیست که شما کار خوبی کرده‌اید و آن‌ها خوشحال هستند. این‌ها در حقیقت به ریش شما می‌خندند. من میدونم که این‌ها اهل هیچ هنر و عُرضه‌ای نیستند، ولی همه‌شان صاحب خانه و زندگی هستند. امّا شما که از هر انگشت‌تان به ‌قول معروف هنري می‌باره دِلِتونو خوش کرده‌اید به این جور کارها که آخرش چیزی جز بدبختی و بیچارگی نیست. تا آن‌جايی که من خبر دارم شما سرپرستی خواهر و مادرتونو هم بعهده دارید. الأن حتما آن‌ها لباس‌های شما را می‌شویند و غذاتونو می پزند. ولی خواهرتون که زندگی‌اش مربوط به شما نیست و باید تا چند روز دیگه بره خانه بخت خودش. مادرتان هم که امروز سرِپاست، کار‌ها را انجام میده ولی چند مدّت دیگه از دست و پا می‌افته و شما باید لباس‌هاشو بشويید و غذا بَراش بپذید. از اینا گذشته، شما الأن گروهبانید و جزء جوان‌ها حساب میشید ولی همین که دو سه ماه دیگه، درجه‌ی استواری بگیرید دیگه جزء پیرها می‌شوید. دختری که امروز موافقت کنه با شما ازدواج کنه بعد ازاین که درجه استواری گرفتید با شما ازدواج نخواهد كرد. ادامه دارد...
خاطراتی از الطاف و کرامات امام رضا علیه السلام ( به مناسبت دهه کرامت) پاهایی که می لرزیدند (2) آن روز گذشت. شب هنگام، من، همسرم و بچّه‌هایمان به حرم مشرّف شدیم. نشستیم در گوشه‌ای و بچّه‌هایمان را به دورمان جمع کردیم. وحید‌رضا در آغوش من بود و من در حالی‌که روی دو زانو نشسته بودم، شروع کردم به التماس و التجا به امام رضا علیه‌السّلام: - مولای من! شما به آهو، به‌خاطر بچّه‌اش، رحم کردید و ضامنش شدید. این بچّه‌ی مرا هم از درِ خانه‌ات رد نکن. به این پدر شکسته‌دل، و مادر بی‌قرار هم لطفی بکن! من که حال معنوی عجیبی داشتم، چشم‌‌هایم را به روی بچّه‌ام دوخته بودم و هی زمزمه می‌کردم و بی‌اختیار اشک می‌ریختم و قطرات اشکم به روی بچّه‌ می‌چکید و آقا را به مادرشان حضرت فاطمه زهرا سلام‌الله علیها و فرزند دلبندش حضرت امام جواد علیه‌السّلام قسم می‌‌دادم که نظر لطفی به ما داشته باشد. در آن حال معنوی خاص، احساس می‌کردم در عالم دیگری سیر می‌کنم. احساس می‌کردم که آقا مرا می‌بیند و مرهمی به زخم دلم می‌گذارد. من قبلا هم الطاف زیادی از این آقای مهربان دیده بودم. در حالی‌که دلم لب‌ریز از تضرّع و زاری در محضر آقا بود، دستم را روی پاهای بچّه گذاشتم. ناگهان دیدم پاهایش مثل برگ درخت می‌لرزد. وقتی لرزش پای بچّه را دیدم جا خوردم. انگار کسی داشت پاهای او را به شدّت می‌لرزاند. نگرانی تمام وجودم را گرفت. به همسر و بچّه‌هایم هم نمی‌توانستم چیزی بگویم. به صورت و لب‌های نازک او خیره شدم. وقتی لبخند را روی لب‌هایش دیدم، دلم آرام گرفت و آن را به فال نیک گرفتم و مطمئن شدم که به سرانجام خوبی ختم خواهد شد. آن شب، پس از زیارت به خانه برگشتیم. حال بچّه‌ کم‌کم رو به بهبودی رفت. مکیدن سینه‌ی مادرش را آغاز کرد، دست‌ها و پاهایش شروع کردند به تکان خوردن، زبانش باز شد و به تدریج کلماتی را ادا کرد و مانند سایر بچّه‌های سالم رشد کرد و بزرگ شد. همان‌طور که الأن دارید می‌بینید، خدا را شکر با نظر کریمانه‌ی امام رئوف، حضرت علی‌بن موسی‌الرّضا علیه‌ السّلام نوجوانی هست صحیح و سالم، بدون هیچ عیب و نقص و الان هم که در خانه بیکار بود آمده به پدرش کمک می‌کند. شهادت می‌دهم که شما سخن ما را می‌شنوید، جواب سلام‌مان را می‌دهید، شما زنده هستید و نزد خدا روزی دارید. شهادت می‌دهم که شما هرکسی را که در راه رضای شما قدم برمی‌دارد، به راهی که مورد رضایتان هست راهنمایی می‌کنید. پایان
خواندنی های سرو
آنا دیلیمیز گنجی (گنجینه‌ی زبان مادری -6) لغات و اصطلاحات گُز (6) 🌹 ۵۸- گُز گُرَه گُرَه جلو
آنا دیلیمیز گنجی (گنجینه‌ی زبان مادری -7) لغات و اصطلاحات گُز (7) 🌹 ۷۱- گُزلَه‌مَگ مراقبت کردن؛ چشم زخم زدن؛ رعایت حال کسی را کردن؛ انتظار کشیدن مثال: 1- اوشاقو گُزلَه ایتیب باتماسون. 2- مَنی گُزلَه‌دیلَه نُخوش اُلدوم. 3- بیزی بیر آز گُزلَه، جنسی اوجوز حیساب اِئلَه. 4- چوخداندو گُزلوروگ. 🌹۷۲- گُز مونجوقو مونجوق سفالی فیروزه‌ای رنگی که روی شانه بچّه‌ها می‌دوختند تا آن‌ها چشم زخم نخورند مثال: بیزیم کنددَه اوشاقلارون چیگنینَه گُز مونجوقویونان داغ‌داغان آغاجو تیکردیله که اوشاقا گُز دَگمیَه. 🌹 ۷۳- گُزو توخ چشم‌سیر مثال: عجب گُزو توخ آدامویوز سیز! 🌹 ۷۴- گُزو چیخمیش! چشم درآمده! (نفرین) مثال: گُزو چیخمیش! نِئیَه وُردوی یاغو جالادوی! 🌹 ۷۵. گُز وُرماق چشمک زدن؛ چشم زخم زدن؛ شروع به روئیدن ساقه‌های درخت‌ها مثال: 1- اُشاقا گُز وُرما! قوی شیرینی‌لَردَن یِئسین! 2- دِئیِللَه اوشاقا گُز وُروب‌لا نُخوش اُلوب. 3- باهار یِؤخونلاشورو آغاجلار گُز وُروللا. 🌹 ۷۶. گُز وِئریب ایششیق وِئرمَه‌مَگ روزگار کسی را سیاه کردن مثال: بو شَرّ اوشاق، رفیق‌لَرینه گُز وِئریری ایششیق وِئرمیری. 🌹۷۷- گُزوم اوسته به روی چشم مثال: گُزوم اوسته! حتما سیز بویورانو اِئلَه‌رَم. 🌹۷۸- گُزون ساروسو چِئکیلمَگ انتظاز بیش از حد کشیدن مثال: از بس سَنئی یولویو گُزلَه‌دیگ گُزؤمؤزؤن ساروسو چِئکیلدی. 🌹 ۷۹- گُزون قاراسو گِئدیب آغو گَلمَگ مدتی طولانی چشم انتظار کسی ماندن مثال: گُزوموزون قاراسو گِئددی آغو گَلدی یولداشوموزدان خبر اولمادو. 🌹 ۸۰- گُزوی آرغوماسون چشم‌تان بی‌بلا مثال: الف: سَنئی فرمایِش‌ئی منیم گُزوم اؤسته. حتمآ سَن بویرانو اِئلَه‌رَم. ب: گُزویوز آرغوماسون. مَن دِئیَه‌نی اِئلَه‌سَی عاقبتئی یاخچو اُلار. 🌹۸۱- گُزوی آیدون! چشمت روشن! (به کسی‌که مسافری برایش آمده باشد) مثال: نفر اوّل: گُزوی آیدون! اوغلویوز سَفَردن گَلیب. نفر دوم: آیدونلوقا چیخئَی!
خواندنی های سرو
داستان زندگی (54) نیروهای دفتر خدمات پرسنلي (۶) گروهبان خير‌الله (۱) یکی از نیروهای واحد، گروهبا
داستان زندگی (55) نیروهای دفتر خدمات پرسنلی(۷) گروهبان خیرالله(۲) گروهبان خیرالله سرش را پايین انداخته بود و رنگ صورتش سرخ می‌شد و سفيد مي‌شد و هيچ چيزي نمی‌گفت. شاید تصور نمی‌کرد صحبت‌های درگوشی‌شان را عظیم هم مو‌به‌مو شنیده بود. برای این که گروهبان خیرالله فرصت فکر کردن داشته باشد، عظیم اتاق را ترک کرد و رفت به بیرون. دو هفته از صحبت آن‌دو گذشته بود. یک روز نزدیک‌های ظهر که نیرو‌ها می‌خواستند برای صرف نهار بروند گروهبان خیر الله به كنار ميز عظیم آمد و شروع کرد به صحبت کردن: - ببخشید جناب سروان! میشه منو با ماشین‌تان ببرید تا محوطه‌ی فروشگاه؟ عظیم که احساس کرد گروهبان خیرالله حرف‌هايی برای گفتن دارد پاسخ داد: - باشه، بریم! گروهبان خیرالله روي صندلي جلو ماشين در كنار عظیم يك وري نشست شروع کرد به صحبت کردن: - ببخشید جناب سروان! شما از من نپرسیدید چرا میرم به فروشگاه! عظیم لبخندی زد و گفت: - خوب چکار دارم که بپرسم! شما از من خواستید بِبَرمتان به فروشگاه. من هم می‌برم! گروهبان خیرالله با لحنی آمیخته با عذرخواهی و درعین‌حال غرور گفت: - می خوام برم عکّاسی که کنار فروشگاهه عکس‌های مراسم عقد‌مان را بگیرم. ببخشید! قضیّه این‌قدر سریع اتّفاق افتاد که من فرصت نکردم شما را هم دعوت کنم. عظیم برگشت و نگاه تبریک‌آمیزی به صورت او انداخت و گفت: - اشکالی نداره. دعوت ما مهم نبود. مهم این بود که شما سر وسامان بگیرید. حالا طرف، کی هست؟ گروهبان خیرالله توضیح داد: - یک حاج آقايی هست تو محلّ ما که خیلی معروفه و اهل مسجد و کارهای خیره. یه دختر هم بیشتر نداره. بعد از این که شما با من صحبت کردید، من رفتم با مادرم صحبت کردم و گفتم که میخوام ازدواج کنم. نشستیم به صحبت کردن و فکر دختر پیدا کردن. مادرم گفت که حاج آقا فلاني یه دختر خوب داره. بریم دَرِ خونه ایشان. اگه داد که چه بهتر! اگر هم نداد که نداد، دیگه! چیزی از ما کم نمیشه. با مادرم رفتیم دَرِ خونة حاج آقا. اتّفاقا خیلی هم تحویل گرفتند. وقتی پیشنهاد ازدواج را مطرح کردیم، ایشان گفتند "من هم شما را می‌شناسم و هم این که من بیشتر از یک دختر ندارم وپسر هم ندارم. ایشان میان هم شوهری برای دخترم میشن و هم پسري برای من. من ملک و باغ در شهریار زیاد دارم، و لی دست تنهام. ایشان بیان هم داماد من بشن و هم دست و بازوی من." حاج آقا تمام خرج و مخارج مراسم عقد ما را هم داد و هفتة گذشته هم مراسم عقدمان برگزار شد. الأن هم دارم میرم که عکس‌های مراسم را از عکّاسي بگیرم. عظیم که بسيار خوشحال شده بود، خدا را شکر کرد و گاز ماشین را گرفت به طرف عکّاسی. از آن روز به ‌بعد، گروهبان خیرالله شد طرفدار عظیم و در جرگه‌ی نیروهای انقلاب و در روز‌های آخر انقلاب هم که مردم به پاسگاه‌ها و پادگان‌ها حمله می‌کردند، گروهبان خیرالله از جمله کسانی بود که در صف مقدّم حمله کنندگان بود. پس از پیروزی انقلاب هم شد مسئول حفاظت فرودگاه مهرآباد، پایگاه یکم شکاری و پایگاه پشتیبانی. ستوان محرابیان هم مسئولیت کمیتة انقلاب اسلامی غرب تهران را به عهده گرفت.
خواندنی های سرو
آنا دیلیمیز گنجی (گنجینه‌ی زبان مادری -7) لغات و اصطلاحات گُز (7) 🌹 ۷۱- گُزلَه‌مَگ مراقبت کرد
آنا دیلیمیز گنجی (گنجینه‌ی زبان مادری -8) لغات و اصطلاحات گُز (8) 🌹۸۲- گُزویدن (گُزویوزدَن) ایراق (خ)! دور از چشم شما! (هنگامی‌که با کسی در باره رویداد ناگواری صحبت می‌شود) مثال: گُزویدن (گُزویوزدن) ایراق، دونَن قُنشو اِئوینده بیر قیرها قیریدی که گَلمَه گُرَه‌سَی! 🌹۸۳- گُزویودَه اُوورام! چشمت‌ را هم در‌می‌آورم!؛ کار خوبی می‌کنم! (ناسزا) مثال: گُزویودَه اُوُرام که سَنی ماشونوما میندیرمیرَم! بو چیرکَنچیل پالتارونان مینسَی ماشونو بولارای. 🌹۸۴- گُزَه اُلدؤرمَگ کسی را از چشم دیگران انداختن مثال: بیربیرینی گُزَه اُلدؤرمَه‌یین! 🌹۸۵- گُزه بیرماق اوزادماق عیب کسی را به رُخَش کشیدن مثال: بیز اُزؤمؤز اشتباهوموزا دؤشؤنمؤشؤگ. سیز داهو گُزؤمؤزه بیرماق اُزادمایون. 🌹۸۶- گُزَه چُپ اوزادماخ عیب کسی را به رُخَش کشیدن مثال: اوغلان اُزؤ خطاسونا دؤشؤنؤب. سیز داهو گُزؤنه چُپ اوزادمایون. 🌹 ۸۷- گُزَه دؤرتمَگ برای دقیق‌تر دیدن، نزدیک چشم گرفتن؛ خود را بیشتر در معرض دید کسی قرار دادن مثال: 1- کتابو بیر بِئلَه گُزؤیؤزه دؤرتمَه‌یین! 2- بو کارمند اُزونو چوخ رئیسین گُزونَه دؤرتؤرؤ بلکه بیر پست و مقام آلا. 🌹 ۸۸. گُزَه دؤرتؤلمَگ خود را در جلو چشم قرار دادن مثال: آرواد هی گُزَه دؤرتؤلؤرو گُرَه هِئچ ایستییَن تاپولار بیلَه‌سینه. 🌹 ۸۹- گُزه گَلمَگ قابل توجه بودن؛ مورد توجه بودن مثال: ایشلَه‌دیگیمیز اصلاً ایش صاحابون گُزؤنه گَلمیری. 🌹 ۹۰- گُزَه‌لیم! زیبای من مثال: تارو سَنی ساخلاسون، گُزَه‌لیم! 🌹 ۹۱- گُز یاشارماق (خ) اشک در چشم جمع شدن مثال: سوغان چوخ آجویودو، گُزؤم یاشاردو. 🌹۹۲- گُز یاشو اشک چشم مثال: بیر بِئلَه گُز یاشو تُکمه! اؤرَه‌گیمی سیزیللاددوی!
خواندنی های سرو
آنا دیلیمیز گنجی (گنجینه‌ی زبان مادری -8) لغات و اصطلاحات گُز (8) 🌹۸۲- گُزویدن (گُزویوزدَن) ا
آنا دیلیمیز گنجی (9) لغات و اصطلاحات گُز (۹) 🌹 ۹۳- گُز یاشو اَلَه‌مَگ شدیداً گریه کردن مثال: ایتمیش اُشاق گُز یاشوسونو اَلیردی. 🌹۹۴- گُز یاغو یِئدیردمَگ در تنگنای اقتصادی کسی‌ را تربیت و بزرگ کردن؛ نهایت پذیرایی‌ را به عمل آوردن مثال: 1- یؤخسؤل کیشی اُشاقونو گُز یاغو یِئدیردمَه‌گینَن بُیؤددؤ. 2- بو اِئو آداملارو قوناق گَلَندَه ایستَللَه گُزلَرینین یاغونو قوناقا یِئدیردَه‌لَه. 🌹 ۹۵- گُز یِئره تیکمک خجالت کشیدن مثال: قیز خیجالاتلوقوندان گُزؤنؤ تیکدی یِئرَه هِئچ زاد دِئمَه‌دی. 🌹 ۹۶- گُز یولا تیکمگ انتظار کشیدن مثال: نِئیَه اُشاق گَلیب چیخمه‌دی. ناهاردان گُزؤمؤ تیکمیشَم یولا. 🌹۹۷- گُز یولدا قالماق (خ) انتظار کشیدن مثال: دورون تِئز گِئدَگ قوناخلوقا، اِئو صاحابون گُزو قالوب یولدا. 🌹 ۹۸- گُز یؤلدا قویماق منتظر گذاشتن مثال: حتما تشریف گَتیرین! گُزؤموزؤ یولدا قویمایون! 🌹 ۹۹. گُز یومماق (خ) چشم‌ را بستن؛ نادیده گرفتن مثال: 1- گُزؤیؤ یومگینَن صابون گِئدمَه‌سین گُزؤیَه! 2- بو بیر ایشده گُزؤموزؤ یومنوخ، قویدوخ اوشاقلار گؤیؤنلَری ایستَه‌دیگلَرینی اِئلییَه‌لَه. 🌹 ۱۰۰- گُز یوموب آغوز آچماق بی حساب و کتاب حرف نامربوط زدن مثال: نانجیب قُنشو گُزؤنؤ یومنو آغزونو آچدو، آغزونا گَلَه‌نی قُنشولارا دِئدی. 🌹 ۱۰۱- گُز ییغمَگ چشم ها را برای بیان مقاصد مختلف یک جا جمع کردن مثال: گُزؤیؤ ییغیب منی قُرخودما. من قُرخان دَئگیلَم. پایان اصطلاحات گُز = چشم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماهنگ|کوچه پس کوچه های مشهد 🔹با نوای حاج علی ملائکه با لهجه زیبای مشهدی 💫 به مناسبت ولادت آقاجانمان امام رضا علیه السلام 💐
گفتم این مشهد چرا هی‌ بی‌قراری می‌کند جای باران، سیل اشک از دیده جاری می‌کند ‌حال می‌بینم که اکنون در عزای خادمی پرچم مشکی نشانده گریه زاری می‌کند 🖤🖤🖤
کسا حدیثی، اُز تورکو دیلیمیزده (1) عبد‌الله انصاری اوغلو جابردن،‌ صحیح سندده تارو رسولونون قیزی فاطمه‌ زهرا سلام‌الله‌علیهادان نقل اولونوب که دِئییردی اِئشیددیم فاطمه‌ سلام‌الله علیها بویوردو: بیرگون آتام تشریف گَتیردی بیزه، بویوردو: - سلام اُلسون سَنَه قیزیم! عرض اِئله‌دیم: - علیک‌السّلام. آتام بویوردو: - بیر آز بدنیم سوستالوب، ضعف اِئلیرم. عرض اِئله‌دیم: - آتاجان! تارویا پناه آپارورام سَنئی بدنی‌یین سوستالماقوندان. آتام بویوردو: - فاطمه‌جان! یَمن‌دَن گَلَن عبانی گَتیر، چِئک منیم اؤستؤمه. من عبانی گَتیردیم چِئکدیم آتامون اؤستؤنه، چِئکیلدیم ایراخدان باخدوم آتامون اؤزؤنه. اؤزؤ اُن‌دُرد گِئجه‌لیگ، کامل آی‌تکی ایششیخلانوردو. بیرآز گِئچَندَن سورا، اوغلوم حسن (ع) گَلدی ایچَه‌ری. دِئدی: - سلام اولسون سَنه آناجان! جواب وِئردیم: - سلام اولسون سَنه ای‌گُزؤمؤن ایششیقی! ای‌اؤرَه‌گیمین میوه‌سی! حسن (ع) عرض اِئلَه‌دی: - آناجان! بیلئَیدَن خوش قُخو گَلیری. اِئلَه‌بیل که بابام، تارو رسولونون قُخوسودو. دِئدیم: - دؤز دِئییرئَی بالاجان. بابای عبا آستوندادو. حسن (ع) گَلدی عبا یانونا. عرض اِئلَه‌دی: - سلام اولسون سَنه‌ باباجان! اجازه وِئریرئَی من‌ده سَنئی‌نَن گیرَم عبا آستونا؟ آتام بویوردو: - علیک‌السّلام بالاجان! ای منیم حوضیمین صاحبی! اجازه وِئردیم. حسن‌ده باباسویونان گیردی عبا آستونا. بیر ساعت گِئچمه‌میشدی که اوغلوم حسین (ع) گِئچدی ایچَه‌ری. عرض اِئلَه‌دی: - سلام اولسون سَنه آناجان! جواب وِئردیم: - علیک‌السّلام اوغلوم، ای‌گُزؤمؤن ایششیقی، ای‌اؤره‌گیمین میوه‌سی! حسین (ع) عرض اِئلَه‌دی: - آناجان! بیلئَیدَن خوش قُخو گَلیری. اِئلَه‌بیل بابام تارو رسولونون قُخوسودو. من دِئدیم: - دؤزدؤ. بابایونان قارداشوی عبا آستوننادولا. حسین (ع) گَلدی عبا یانونا. عرض اِئلَه‌دی: - سلام اولسون سَنَه باباجان! سلام اولسون سَنَه که تارو طرفین‌دَن انتخاب اُلموشای! اجازه وِئریرئییِز من‌دَه سیزئی‌نَن گیرَم عبا آستونا؟ آتام بویوردو: - علیک‌السّلام، بالاجان! ای اممتیمین شفیعی! اجازه وِئردیم. حسین‌ده اولارونان گیردی عبا آستونا. بوندایودو که ابوالحسن، علی‌بن ابی‌طالب(ع) گِئچدی ایچَه‌ری، بویوردو: - سلام اُلسون سَنَه ای‌تارو رسولونون قیزی! جواب وِئردیم: - علیک‌السّلام ای‌ابالحسن! ای‌امیرالمؤمنین! علی بویوردو: - بیلئَی‌دَن خوش قُخو گَلیری. اِئلَه‌بیل‌کی قارداشوم، عمی‌اوغلوم، تارو رسولونون قُخوسودو. دِئدیم: - بله. بوجوردو. آتام سَنئی ایککی اوغلویونان عبا آستوننادولا. ادامه دارد...