#حضرت_زهرا
جاری شده این اشک به تکرار غم تو
عمریست دل ماست گرفتار غم تو
از فاطمیه مانده به جا هر چه که داریم
یعنی همه هستیم بدهکار غم تو
شد هر تپشش ذکر «علیًّ ولی الله»
قلبی که شده محرم اسرار غم تو
از موهبت توست که زندهست دل ما
با زمزم اشکی که بود کار غم تو
چشم تر ما چشمهای از کوثر و در دل
چون خیمهای افراشته همواره غم تو
جا مانده دلم در وسط کوچهی اشکت
آتش زده ما را در و دیوار غم تو
ده قرن گذشتهست، هنوز ای گل پرپر
مانده به روی دوش جهان بار غم تو
یوسف رحیمی
@deabel
#حضرت_زهرا
امشب که ناله از لبت اُفتاده رو مَگیر
بعد از سه ماه که تبت اُفتاده رو مَگیر
دیدار تو اگرچه غم انگیز میشود
بعد از سه ماه قسمتِ من نیز میشود
دردِ عیال دارم و پیرم نمودهاند
سی و سه سال دارم و پیرم نمودهاند
این آشیانه داغِ پرستو ندیده بود
من را مدینه دست به زانو ندیده بود
امروز فضه گفت که خانم وضو گرفت
بعد از سه ماه خانهی ما رنگ و بو گرفت
گفتم که کار کم بکن اینجا عزیزِ من
ممنونِ نان تازه ام اما عزیزِ من
نان را بدونِ قوَت بازو نمیپزند
نان را که با جراحت پهلو نمیپزند
این خانه مدتیست که جارو ندیده بود
من را مدینه دست به زانو ندیده بود
اصرار میکنیم که نانی -کمی- بخور
ای پلکِ نیمه باز تکانی -کمی-بخور
رد تو از تنور به بستر هنوز هست
زینب دوید گفت که مادر هنوز هست
او دختر است حسرتِ آغوش میخورد
این سینهی شکسته-بمان-جوش میخورد
دستت شکسته است که بالا نمیرود؟
این شانهات چه دیده چرا جا نمیرود
چشمِ تو نیز بستن بازو ندیده بود
من را مدینه دست به زانو ندیده بود
یادم نرفته تا در خانه تو را زدند
یادم نرفته با در خانه تو را زدند
چشمِ علی شکستنِ اَبرو ندیده بود
من را مدینه دست به زانو ندیده بود
امشب چقدر پیشِ حسن سوخت دخترت
امشب ببین که با سه کفن سوخت دخترت
گفتی وصیتت دو سه بوسه به حنجر است
گفتی لباسِ محسنِ تو قدِ اصغر است
بس کن رباب دستِ خودت را تکان نده
بر رویِ نیزه زخمِ گلو را نشان نده
بس کن رباب حرمله بیدار میشود
سهمت دوباره خندهی انظار میشود
حسن لطفی
@deabel
#حضرت_زهرا
#بعد_از_شهادت
ای باخبر ز درد و غم بیشمار من!
برخیز و باش، فاطمه جان، غمگسار من
رفتی ز دیدۀ من و، از دل نمیروی
حس میکنم همیشه تویی در کنار من
شیرینی حیات من، ای بَضعَةُ الرّسول!
تلخست با غمت همه لیل و نهار من
خیری پس از تو نیست در این زندگیّ و، من
گریَم از اینکه طول کشد روزگار من
مردم ز گریه، غصّۀ خود حل کنند، لیک
افتد ز گریه، غصّۀ دیگر به کار من
خواهم ز کودکان تو پنهان گریستن
اما غمت ربوده ز کف اختیار من
این روزها ز خانه کم آیم برون، مگر
کمتر به قتلگاه تو افتد گذار من
سیدرضا مؤید
@deabel
#حضرت_زهرا
#بعد_از_شهادت
بینگاهت... بینگاهت... مرده بودم بارها...
ای كه چشمانت گره وا میكنند از كارها
مهر تو جاری شده در سينهی دريا و رود
دور دستاس تو میچرخند گندمزارها ..
باز هم چيزی به جز نان و نمک در خانه نيست
با تو شيرين است اما سفرهی افطارها..
باغ غمگين است، لبخندی بزن تا بشكفند
ياسها، آلالهها، گلپونهها، گلنارها
برگهای نازكت را مرهمی جز زخم نيست
دورت ای گل ، سر بر آوردند از بس خارها...
بعد تو دارد مدينه غربتی بی حد و مرز
خانههای شهر... درها... كوچهها... ديوارها...
نخلهای بیشماری نيمهشبها ديدهاند
سر به چاه درد برده كـــــوه صبرب، بارها...
سیده تکتم حسینی
@deabel
#غزل
زهراست، یادگاری نور خدای من
خورشید صبح و ظهر و غروب سرای من
پرواز می کنیم از این خانه تا خدا
من با دعای فاطمه، او با دعای من
ما نور واحدیم، نه فرقی نمی کند
من جای او بتابم، یا او جای من
مست تجلیات خداوندی همیم
من با خدای اویم و او با خدای من
یک طور حرف می زند انگار بوده است
در ابتدای خلقت و در ابتدای من
دنیا! تمام آنچه که داری برای تو
یک تار موی خاکی زهرا، برای من
کاری که کرد فاطمه، کار امام بود
زهراست پس علی من و مرتضای من
ما یک سپر برای جهازش فروختیم
چیزی نبود تا که بمیرد به پای من
هر شب دلم به گفتن یک فاطمه خوش است
از من مگیر دلخوشی ام را خدای من
علی اکبر لطیفیان
@deabel
#حضرت_زهرا
#بعد_از_شهادت
همسایهها به مجلس ختمت نیامدند
من بودم و همین دو سه تا بچههای تو
خیلی به مجتبای تو بر خورد فاطمه
فامیل کم گذاشت برای عزای تو
جای تمام شهر خودم گریه میکنم
از بس که خالیست در این خانه جای تو
زهرا مرا ببخش، که نگذاشت غربتم
یک ختم با شکوه بگیرم برای تو
از دست گریههای تو، راحت شد این محل
شکوه نمیکنند به من از صدای تو
وحيد قاسمی
@deabel
#حضرت_زهرا
#بعد_از_شهادت
رنگ خزان شدم ز غمت ای خزان من
زهرای من! حبیبه ی من! مهربان من
میبینی از غمت چقدر میخورم زمین؟
دیگر شدم بدون عصا آسمان من!
مانده هنوز بستر تو گوشه ی اتاق
با لاله اش چکار کنم باغبان من؟!
ماندست چند تار مویت بین شانه ای.
چشمم که خورد تیر کشید استخوان من!
راحت بخواب درد کشیدن تمام شد!
راحت بخواب درد کشیده جوان من!
کابوس لحظه های علی نقش قبر توست..
فکرش به هم زده ست زمین و زمان من
چهل قبر ساختم که نفهمند هیچوقت
آخر کجاست قبر تو راز نهان من..
گفتم درِ جدید بسازند بعد تو
تا میخ ها دوباره نگیرند جان من..
حالا دگر تمام شده امتحان تو...
حالا دگر شروع شده امتحان من...
سیدپوریا هاشمی
@deabel
غزل / نخل خشک
بتاب مهر منور که جان بود خاموش
ز هجر روی تو آری جهان بود خاموش
شبیه ظلمت شب های بی سحر ماند
اگر به وقت حقیقت زبان بود خاموش
شبیه نخل تکیده مناره ها باشند
اگر به وقت فضیلت اذان بود خاموش
شود نصیب عدوی تو فتح و پیروزی
به روز سخت نبرد ار کمان بود خاموش
چه فرق می کند ای دل ، شب سیه با چاه
اگر چو شمع شبستان دهان بود خاموش
زبان چو رود خشک بی اثر بود دائم
اگر به گفتن حق از بیان بود خاموش
آری درست به مقصد نمی رسد انسان
اگر به ظلمت شب ها نشان بود خاموش
ز مُردگان نرسد سوی مردمان نفعی
چنان که در تن هستی روان بود خاموش
سکوت در بر ناحق تو را کند چون خار
مانند باغ که او در خزان بود خاموش
«یاسر» امید و عشق می رود ز دل آری
اگر چراغ حقیقت عیان بود خاموش
**
محمود تاری «یاسر»
@deabel
#حضرت_زهرا
#بعد_از_شهادت
بعد تو گشته در پریشانی
آسمانم همیشه بارانی
ای ستون دل علی بی تو
رفته این خانه رو به ویرانی
باغ هجده بهار زندگی ات
چقدر زود شد زمستانی
تو رسیدی به ساحلی آرام
من به این لحظه های طوفانی
سوره کوثرم، سرقبرت
کار من گشته فاتحه خوانی
ای رهایی دهنده از آتش
دل من را چرا بسوزانی؟
این همه می زنم صدات اما
تو مرا لحظه ای نمی خوانی
سخت سردرگمم بگو چه کنم
بین این کوچه های حیرانی
منم و صدهزار درد نهان
توئی و یک مزار پنهاني
محسن عرب خالقی
@deabel
#روایت
#الزهراء
أَبُوهَاشِمٍ الْعَسْکَرِیُّ سَأَلْتُ صَاحِبَ الْعَسْکَرِ {علیه السّلام} لِمَ سُمِّیَتْ فَاطِمَةُ الزهراءَ سلامُ الله علیها؟
فَقَالَ:
کَانَ وَجْهُهَا یَزْهَرُ لِأَمِیرِالْمُؤْمِنِینَ {علیه السّلام} مِنْ أَوَّلِ النَّهَارِ کَالشَّمْسِ الضَّاحِیَةِ وَ عِنْدَ الزَّوَالَ کَالْقَمَرِ الْمُنِیرِ وَ عِنْدَ غُرُوبِ الشَّمْسِ کَالْکَوْکَبِ الدُّرِّیِّ.
ابوهاشم عسکری گوید:
از صاحبِ عسکر{امام حسن عسکری علیه السّلام} پرسیدم:
به چه سبب فاطمه {سلام الله علیها} زهراء نامیده شد؟
فرمود:
زیرا رُخسارِ وی، در آغازِ روز برای امیرالمؤمنین علیّ {علیه السّلام} چون آفتاب چاشت میدرخشید، و به هنگام ظهر نظیر ماه منیر و در گاهِ غروب آفتاب، چونان ستارهای درخشان بود.
📚بحار الأنوار، جلد ۴۳، صفحه ۱۶
@deabel
#حضرت_زهرا
#بعد_از_شهادت
خموشم و نَفَسَم در شماره افتاده
که روی خاک مرا ماهپاره افتاده
سپهر در دم و قلبم ز غصه پاره شده
که ماه پاره من با ستاره، افتاده
کنار قبر تو خاموشم و چنان سوزم
که آتش از جگرم در شراره افتاده
اگر چه کرد غم مصطفی زمین گیرش
علی به مرگ تو از پا دوباره، افتاده
وصیت تو مرا کرده آنچنان خاموش
که کار حرف زدن با اشاره افتاده
بوصف غربتم این قصه بس که با سیلی
ز گوش همسر من گوشواره افتاده
به جز تو در دل شب با چه کس توانم گفت
که چاره ساز دو عالم ز چاره افتاده
قسم به فاطمه «میثم» لب از سخن بربند
که شعله بر جگر سنگ خاره افتاده
استاد حاج غلامرضا سازگار
@deabel
#حضرت_زهرا
#بعد_از_شهادت
خموشم و نَفَسَم در شماره افتاده
که روی خاک مرا ماهپاره افتاده
سپهر در دم و قلبم ز غصه پاره شده
که ماه پاره من با ستاره، افتاده
کنار قبر تو خاموشم و چنان سوزم
که آتش از جگرم در شراره افتاده
اگر چه کرد غم مصطفی زمین گیرش
علی به مرگ تو از پا دوباره، افتاده
وصیت تو مرا کرده آنچنان خاموش
که کار حرف زدن با اشاره افتاده
بوصف غربتم این قصه بس که با سیلی
ز گوش همسر من گوشواره افتاده
به جز تو در دل شب با چه کس توانم گفت
که چاره ساز دو عالم ز چاره افتاده
قسم به فاطمه «میثم» لب از سخن بربند
که شعله بر جگر سنگ خاره افتاده
استاد حاج غلامرضا سازگار
@deabel