#شور_گودال
#لطمه_زنی
#محرم۹۹
#یک_سپاه_و_بدنی
#جدید
🔘🔘🔘73🔘🔘🔘
بند1⃣
یک سپاه و بدنی پر از خون
امان از گودال
ته گودالِ حسینم بی جون
امان از گودال
روی ماهش شده از خون گلگون
امان از گودال
نیزه زد تو دهنش یک ملعون
امان از گودال
شمر لعین؛ تا که رسید
با خنده هاش؛ قلبم درید
رو سینه ی؛ آقام نشست
چَن ضربه زد؛ سر رو برید
صلو علیک ملیک السماء
ای کشته یِ فتاده به هامون
صلو علیک ملیک السماء
زخم از ستاره بر تنش افزون
😔ای وااای حسین😔
•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•
بند2⃣
مبر آب به سمتِ گودال هِلال
امان از گودال
که شکسته اند از او پر و بال
امان از گودال
آخ حسینم داره میره از حال
امان از گودال
الفِ قامتِ زینب شد دال
امان از گودال
راس تو رفت؛ بر نیزه ها
جسمت زیرِ ؛ آفتاب رها
یه عده پست؛ با مرکبا
بر پیکرت؛ کردن جفا
صلو علیک ملیک السماء
ای صیدِ دست و پا زده در خون
صلو علیک ملیک السماء
از خونِ تو زمین شده جیحون
😔ای واااای حسین😔
💠💠💠7⃣3⃣💠💠💠
•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•
#شعرای_مشترک
#سیدناصر_اسماعیل_نسب
#علیرضا_عباس_بیگی
بچه ها دارد عمو با مشک، راهی می شود
آب، یعنی می رسد؟ هر چه بخواهی می شود
یا اخا عباس، اینک اذنِ میدان میدهم
حانِ من برگرد، من با داغِ تو جان میدهم
تو خودت دیدی سکینه که عمو با مشک رفت ؟
با همین چشمانِ خود، دیدم که او با مشک رفت
یا اخا سقا، حرم تشنه است مشکی آب کن
غنچه های پرپر این خیمه را سیراب کن
دل پریشانی، فرات آیا خطر دارد پدر ؟
آب آوردن، رجز خوانی مگر دارد پدر؟
نیزه بر کف، مشک بر پشت و علم بردوشِ او
آب بیش از هر زمانی، تشنه آغوش او
اصغرم لبهای خشکت را دگر بر هم مزن
آب دارد می رسد، قدری تحمل، طفل من
علقمه، از پشت نخلستان به او رخ می نمود
مشک بود و تشنگی بود و فراوان، آب بود
بچه ها وقتی عمو آمد، تشکر می کنید
بعد هم از آب، مُشتِ تشنه ر ا پر می کنید
آب آرام و دلِ عباس در جوش و خروش
آب دارد التماسش می کند قدری بنوش
تا کنون حتما عمو دیگر رسیده پای آب
آب نوشیده است و جان دارد بیاید با شتاب
مَشک را پر کرد و دست رد ، به بعض آب زد
هر چه آب از تشنگی گفت، او از دم از ارباب زد
از عمویم باوفاتر نیست بابا گفته است
قول اگر داده ، یقین کن می رسد ساغر به دست
مشک بر دوش از میان تبرباران می گذشت
نیزه ها نزدیک می شد، او خروشان می گذشت
شک ندارم این صدای غرّشِ اسب عمو است
گفته بودم چاره این العطشها، دست اوست
رسم نامردی کمین کرده است پشت نخلها
تیغ ها خیره است، بر آن دست، پشت نخلها
من که از دستِ خودش باید بنوشم آب را
من هم از بابا شنیدم، دست او دارد شفا
مشک بر دندان، شتابان با همه جوش و خروش
تیر باران، تیرباران، آه، مشکش، آبروش
آب از کوچکتر است، اول به اصغر می دهیم
به عمو هم آخرش، یک بار دیگر می دهیم
چشم تا آمد بیندازد به مشک، واژگون
چشم هایش را به تیر دیگری، پر کرد خون
بچه ها اصغر چرا هی بر زمین پا می زند ؟
کم کمک دارد دلم شور عمو را می زند
ناگهان در علقمه پیچید بانگ یا اخا
می دود با پشت خم، مولا به دنبال صدا
آب ما اصلا نمی خواهیم ، برگرد ای عمو
تشنه آن صورت ماهیم، برگرد ای عمو
پس عمو کو پس چرا برگشته ای تنها پدر
این چنین دستی به پیشانی و دستی بر کمر
#امام_حسین
#مناجات
سوز هميشه يِ جگرم باش، يا حسين
من سينه مي زنم سپرم باش، يا حسين
در طول عمر، جز تو پناهي نداشتم
مثل گذشته ها پدرم باش يا حسين
هر روز مادرم سر سجاده گفته است
خيلي مراقب پسرم باش، يا حسين
اي نام تو بهانه ي شيرين زندگي
شور محرم و صفرم باش يا حسين
پايين پات سر بگذارم تو هم بيا
بالاي جسم محتضرم باش يا حسين
جان مرا بگير حوالي قتلگاه
اين گونه آخرين خبرم باش يا حسين
دستم به دامنت نرسيد اين جهان اگر
بابُ الحسين منتظرم باش، يا حسين
باشد قرار بعدي ما اربعين، حرم
مهر قبولي گذرم باش، يا حسين
سربازهاي لشكر يا زينب تُوايم
حرز مدافعان حرم باش يا حسين
🖋سعید پاشازاده
@marsieha
#امام_حسین
#عصر_عاشورا
#گودال_قتلگاه
🔴 لطفاً حق روضهها ادا شود 🔴
روی جسمش نیزه و تیر و سنان افتاده بود
زیر خنجر سر پناه کاروان افتاده بود
شمر، با چکمه به روی سینه اش می ایستاد
در کنارش مادری قامت کمان افتاده بود
جای خود را با لگدهای "سَنان" تعویض کرد
خنجر کُندی که دیگر از توان افتاده بود
یادگار مادر او را به غارت برده اند
جامهی شاهی به دست این و آن افتاده بود
شمر از گودال بیرون آمد و از بخت بد
برق انگشتر به چشم ساربان افتاده بود
نعل ها طوری عمل کردند که از پیکرش
گوشهی گودال قدری استخوان افتاده بود
در نگاه تار او اهل حرم می سوختند
قرعهی آتش به نام کودکان افتاده بود
روی نیزه بستن سر، کار آسانی نبود
از قضا این کار، دست کاردان افتاده بود
بارش ظلمت، بیابان را به خون آغشته کرد
بر زمین آیات ناب آسمان افتاده بود
دخترش کنج خرابه ناگهان تبخال زد
چون که یاد ضربههای خیزران افتاده بود
علی اصغریزدی
@rozeh_1
#امام_حسین
#گودال_قتلگاه
يك نفر روى خاك ها بود و
صدنفر فكر غارت از اويند
چيست جرمش؟عليست بابايش
همه فكر غرامت از اويند
راويان گفته اند مولارا
با كف پاش پشت رو كرده
خنجر كند او نمى برّد
شمر را بى آبرو كرده
خواهرش هم رسيد درگودال
ديد اورا كه دست و پا مى زد
ديد ارباب نيمه جان بود و
مادرش را همش صدا مى زد
يك نفرگفت ذبح سر با من
بين لشكر دوباره دعوا بود
شمر و خولى حريص تر بودند
حرف آنها به هم بفرما بود
عده اى بر نگاه بى رمقش
مثل خولى بلند مى خندند
آن طرف تر هم عده اى نامرد
سر اعضاش شرط مى بندند
آرمان صائمى
@rozeh_1
#امام_حسین
#گودال_قتلگاه
تنگه گودال، دست و پاتو میبنده
میخوای پاشی، نیزه راتو میبنده
دور گودال، یک عده پا میکوبن
پیرمردا، دارند عصا میکوبن
به گریهی تو خندیدن، واویلا
غریبی تو رو دیدن، واویلا
پیراهنت رو دزدین، واویلا
رفتند همه ولی، قاتل تو نوبته
وقت بریدنه، وقت جسارته
هر جوری شد تو رو، باید خلاص کنم
حتی به قاتلت، من التماس کنم
اون بی حیا، داره کجا میشینه
تو جون میدی، اما سینهات سنگینه
داره جلو، چشم مادر میبُره
من بمیرم، از پشت سر میبُره
موی سرت تو دستاشه، واویلا
خون سرت رو میپاشه، واویلا
رضا بذری
@rozeh_1
#امام_حسین
#گودال_قتلگاه
تشنه بود و به خاکها خونش
از رُخ و گونه و جبین میریخت
یک نفر خنده كرد به تشنگیاش
پیشِ او آب بر زمین میریخت
نیمهجان بود و پُشتِ مركبِ خود
بوسهای سنگ ، بر جبینش زد
نوبتِ تیرِ حرمله شده بود
آه ، از پشتِ زین زمینش زد
فاصله كم شده كمانداری
تیرها را دقیقتر میزد
یک حرامی بر آن تَنِ زخمی
نیزهاش را عمیقتر میزد
خواست تا خویش را به سینه کِشد
تا که شاید رسد به اطفالش
یک نفر نیزهای به کتفش کرد
رفت و او را کشید دنبالش
نالهای میرسد به هركس كه
به تنش تیغ میكشد... نزنید
مادرش چنگ میزند به رُخش
دختری جیغ میکشد: نزنید
آن وسط چند تا حرامزاده
دورِ او دشنه تیز میکردند
با لباسی كه از تنش كَندند
تیغشان را تمیز میكردند
حسن لطفی
@rozeh_1
#امام_حسین
#گودال_قتلگاه
با خنده با تحقیر خنجر را گرفته
بر سینه اش زانو زده سر را گرفته
ای کاش رو به قبله اش میکرد نامرد
یک دست مو یک دست خنجر را گرفته
چه خوب زهرا هست وقت احتضارش
آقا دودستی دست مادر را گرفته
یک ضربه! دوضربه! نه باید پشت و رو کرد
زیر گلویش بوی خواهر را گرفته
هم فاطمه چشمان حیدر را گرفته
و هم علی چشم پیمبر را گرفته
هی صورت ارباب را بر خاک میزد
لج کرده قول کیسه زر را گرفته
زینب! برو جایی که شمر اصلا نباشد
بیرون بیاید زود معجر را گرفته..
تقسیم شد جسمش میان ده سواره
هر مرکبی یک جای پیکر را گرفته
دیگر نه عباس است نه اکبر، ببینند
خلخال طفلان چشم لشکر را گرفته
سیدپوریا هاشمی
@rozeh_1
#امام_حسین
#گودال_قتلگاه
سکوتِ ماسههای داغ یعنی بسترش با من
صدای بادِ سوزان میرسد: خاکسترش با من
غریبِ زخمیِ لبتشنه گیر اُفتاده در گودال
که حتی آفتابِ داغ گوید پیکرش با من
حرامیها و قاتلها همه جمع اند میگویند
که از این زخم خورده کَندنِ بال و پَرَش با من
یکی میگفت با نیزه که ضربِ اولش با تو
یکی میگفت با تیغش که زخمِ آخرش با من
زره پیراهنش خودش عبا دستار غارت شد
به نعره خولی آنجا بود: خورجینِ سرش با من
سنان با شمر میخندد بچرخانم؟ سرش باتو
که با او شمر میگوید بچرخان خنجرش با من
نگاهِ یک زنازاده به شالِ سبز آقا بود
هوارِ ساربان آمد فقط انگشترش با من
پس از عریانیِ او شد زمانِ غارتِ خیمه
که یک وحشیِ شامیِ گفت گوشِ دخترش با من
به خنده نانجیببی داد زد بچهها با من
سوارِ نیزه داری گفت قبرِ اصغرش با من...
حسن لطفی
@rozeh_1
#امام_حسین
#گودال_قتلگاه
دارد سر از تن تو جدا ميكند چرا؟
از پشت گردنِ تو جدا ميكند چرا؟
چيزي نمانده پس به عقيله نگاه كن
تا آخرين نفس به عقيله نگاه كن
تكليف من پس از تو نگفتي چه ميشود؟
با سر اگر ز نيزه بيفتي چه ميشود؟
بگذار من كتك بخورم تو نفس بگير
تاوان هرچه موي سپيد است پس بگير
بگذار من كتك بخورم گريه كن حسين
از تو چگونه دل ببُرم گريه كن حسين
بگذار من كتك بخورم تو بلند شو
مثل لبت ترك بخورم تو بلند شو
آتش گرفت خيمه به جايي رسيد كار
سجاد ناله كرد عليكُنَّ بالفرار
@rozeh_1
#امام_حسین
#گودال_قتلگاه
دلخوشی هایِ کم ِ دور و برت را بردند
بد زمینگیر شدی! بال و پرت را بردند
روی دستان تو با تیر سه پر؛ پرپر شد
گوش تا گوش...دهان پسرت را بردند
چشمت از داغ جوان تار شد و کم سو شد
میزدند و همه نام پدرت را بردند
علَم افتاد و تنِ علقمه را خون برداشت
کمرت خم شد و قرص ِ قمرت را بردند
با وضو نیزه-زنان وارد گودال شدند
آن عقیقِ یمنِ شعله ورت را بردند
چکمه هایت را با نیزه درآورد کسی
تیرباران شده بود و سپرت را بردند
تا بگیرند دو سه جایزه از دست یزید(لع)
دست و پا میزدی آقا خبرت را بردند
پیش زینب(س) به تو بسیار جسارت کردند
غارتت کرده و بر نیزه «سرت» را بردند!
مرضیه عاطفی
@rozeh_1
#امام_حسین
#گودال_قتلگاه
دربین هجوم بی امان گیرافتاد
بستندمسیروناگهان گیرافتاد
هل داد یکی حسین را درگودال
بدجور میان دشمنان گیرافتاد
برسینه اونشست ملعونی مست
درهجمه ی نیزه و سنان گیرافتاد
بالاسراونشست یک تیرانداز
تیری به دهان زدو زبان گیرافتاد
بانیزه نشانه رفت پهلویش را
سرنیزه میان استخوان گیرافتاد
سرنیزه که برنگشت تاکرد آن را
درپنجه ی سرد مردمان گیرافتاد...
محمد کابلی
@rozeh_1