#حضرت_مسلم_بن_عقیل_علیه_السلام
#اشعار_محرم
#شب_اول_محرم
#غزل
کوفه نیا؛ از آمدن صرف نظر کن
از این سفر آقای من صرف نظر کن
از دست خود انگشترت را دربیاور
از خیرِ کهنه پیرهن صرف نظر کن
دربارۂ سرنیزه های زهرآلود
با خواهرت حرفی نزن،صرف نظر کن...
از کربلا از نینوا از قاضریه
از هر کجا غیر از وطن صرف نظر کن
این تن بمیرد دخترانت را نیاور
دارند دستان بزن...صرف نظر کن-
-از نامۂ بی غیرتِ خنجر فروشان
از مردم پیمان شکن صرف نظر کن
از پیکرت چیزی نمی ماند! بیا از-
آوردنِ حتی کفن صرف نظر کن
دیدم خریده حرمله(لع) تیر سه شعبه
جان رباب(س)از آمدن صرف نظر کن!
#مرضیه_عاطفی
#حضرت_عبدالله_بن_الحسن_علیهما_السلام
#شب_پنجم_محرم
#اشعار_محرم
#دودمه
١
اى عمو وقتش شده من هم فداى تو شوم
اى عمو جانم حسين (٢)
دوست دارم كه يكى از بچه هاى تو شوم
اى عمو جانم حسين (٢)
٢
از تبار مجتبى، از نسل ياس پرپرم
من ز نسل حيدرم (٢)
كودكم اما قوى تَر از چهل جنگاورم
من ز نسل حيدرم (٢)
٣
امدم گودال امام خويش را يارى كنم
اى عموجانم حسين (٢)
چون علمدار تو من بى دست علمدارى كنم
اى عموجانم حسين (٢)
٤
لشكرى در پيش رويم هست و تنها مى روم
سوى بابا مى روم (٢)
بى گمان دارم به استقبال زهرا مى روم
سوى بابا مى روم (٢)
٥
عاقبت تكليف را انجام دادم كاملا
امدم بابا حسن (٢)
كربلا جنگاورى بر خود نديده مثل من
امدم بابا حسن (٢)
٦
دست عبدالله مصداق يدالله مى شود
يا على حيدر مدد (٢)
عمه مى خواند برايش : (قل هو الله احد)
يا على حيدر مدد (٢)
٧
امده تا راز دشمن را نمايد برملا
يا علىِ مرتضى (٢)
كربلا را تازه عبدالله كرده كربلا
يا علىِ مرتضى (٢)
٨
با دو چشمم ديدم آن خنجر نشسته بر گلو
ياحسين و ياحسين (٢)
كارى از دستم بجز اين بر نيامد اى عمو
ياحسين و ياحسين (٢)
٩
بنده عشقم، به پاى عشق تاوان مى دهم
اى عمو جانم حسين (٢)
چون على اصغر به روى سينه ات جان مى دهم
اى عمو جانم حسين (٢)
١٠
چون پس از قاسم زمان خجلت من آمده
وقت رفتن آمده (٢)
نوبتى هم باشد اينك نوبت من آمده
وقت رفتن آمده (٢)
#پيمان_طالبى
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
#حضرت_عبدالله_بن_الحسن_علیهما_السلام
#شب_پنجم_محرم
#اشعار_محرم
#غزل
پامال شد با چکمه وقتی آرزویش
پای برهنه، با ادب، می رفت سویش
او باقیات الصالحات مجتبی بود
یا باقیات خیمه ی سبز عمویش
او قاصد دلتنگی اهل حرم بود
از دست زینب پر زده تا بام کویش
با «ادخلوها بسلامٍ آمنین»ش
شمر و سنان را دور می کرد از گلویش
در کوچه گودال، گم شد گوشواره
یک مجتبی دارد می آید جستجویش
با جذبه ای قطعا، ضریح زخم خورده
آغوش خود را باز خواهد کرد رویش
او دست داد و دست های مادری را
حس کرد وقتی شانه می زد بین مویش
از صورت معصوم او یاقوت می ریخت
آنکه زبرجد می چکیده از وضویش
تشییع جسمش روی دوش نعل ها بود
وقتی عسل لبریز می شد از سبویش
اسماء حسنی را به روی خاک می دید
لاهوت را زخمی زخمی رو به رویش
ذکر "غیاث المستغیثین" زخم می خورد
وقتی عصا می خورد بر جسم عمویش
بر سینه سنگینی کند شرح شهودش
"و الشمر" بود و خنجر و راز مگویش
#حجت_الاسلام_محسن_حنیفی
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
#حضرت_عبدالله_بن_الحسن_علیهما_السلام
#شب_پنجم_محرم
#اشعار_محرم
#بحرطویل
رویِ دشتی از خون
رویِ تَلی از خاک
ایستاده به تماشایِ عمو
میوزد باد و رُخِ سوختهای میسوزد
میوزد باد و ترکهایِ لبش شعلهور است
ولی انگار خبر از عطش و تشنگیاش هیچ نداشت
ولی انگار زِ خود یا زِ حرم بی خبر است
چه قدر مِیلِ پریدن دارد
ولی افسوس که بالش بسته است
دستِ او دستِ بزرگِ حرم بی عَلَم است
دست زینب ای وای
میوزد باد و تبِ خاطرهها میآید
پردهها میاُفتد
باز در خلوتِ شهر یثرب
باز در تنگ غروب
سمت یک قُبهی نور
سمتِ دیوار بقیع
دست در دست برادر میرفت
زائرانی کوچک که بزرگی زِ قد و قامتشان میبارید
دو مَهِ بدرِ تمام
دو پرستویِ یتیم
فاتحه میخوانند سرِ قبر بابا
زیر لب میگویند
جای خالی تو اینجاست
ولی پُر شده است
چه عمویی داریم مهربانتر از همه
سایهاش از سرِ ما کاشکی کم نشود
گفت قاسم که بیا برخیزیم
که عمو چشم به راهِ من و توست
نکند دیر شود
ایستاده به درِ خانه که ما را بیند
جانِ من عبدالله
نرود از یادت
که اگر با تو نبودم روزی
نَفَسی دور نگردی از او
و چنین شد عمریست که دامان عمو بالش اوست
شانهاش پنجهی او
جای خوابش آغوش
به سرش دستِ نوازش هر روز
گاه میگفت عمو ، گاه پدر
ولی ارباب فقط ، جان پدر میگفتش
---
به خودش آمد و دید
همه رفتند و کسی نیست ، کسی غیر از او
قاسم از دستش رفت
یا علمدار که رفت
به حرم پای جسارت وا شد
به خودش آمد و دید
پیش رویش همهی لشکرِ دشمن جمعند
همه در یک نقطه
دشتی از لشکر و از نیزه و تیغ و شمشیر
دشنه و سنگ و عمود و آهن
همه در یک گودی
متراکم شدهاند
جان به لبهایش بود
نَفَسش بند آمد
چشم هایش شد تار
گرد و خاک سرخی
از افق تا به افق می پیچد
مُردن آسان اما
ماندن اینجا چقدر دشوار است
---
دست لرزانش را
عمه با دستی که سر و پا میلرزید
میفشرد از سرِ احساسِ امانت داری
دید هر قدر که بشتابد زود
باز هم دیر شده
---
تشنهای میسوزد
خواهری مینالد
طاقت از دستش رفت
گاه بر پنجهی پا
قامتش می.کشد و میبیند
گاه بر رویِ زمین میاُفتد
و به دستی که هنوز آزاد است
به سر و سینهی خود میکوبید
نالهاش گم میشد بسکه فریاد و صدا میآمد
هلهله میپیچید
گوئیا نالهی او سمتِ عمو ، نه که به زینب حتی
نرسید و گُم شد
آن طرف زخم زنان
این طرف لطمه زنان
آن طرف بارش زخم
این طرف ناله و آه
وای عمه به نگاهی دریاب
اولین جاست که در پیش عمو نیستم و میمانم
چه قدر سنگین است غمِ این لحظهی تلخ
جای هر لحظه که بر پیکر او میآمد
زخم سرخی به رخش جا میکرد
---
هرچه جان داشت به دستانش داد
دست خود را طرفی بُرد و رها شد از بند
آستین پارهای از او به کفِ زینب ماند
یادگاری یتیمی تنها
گوئیا عمهی سادات صدایِ حسنش را بشنید
خواهرم ممنونم
بگذار او برود
بگذار او بپرد
که گر اینجا ندهد جان
دَمِ آتش زدن و سوختنِ اهل حرم میمیرد
لحظهای که تو و طفلان همگی شعلهورید
چادری نیست که بر سر گیرید
---
غیرتش را بنگر
بگذار او برود
میدَود ناله کنان
تشنهتر عبدالله جانبِ قربانگاه
پیش رویش همهی لشکر دشمن جمعند
همه در یک نقطه
میرود میبیند
آنچه را که نتوانست ببیند ، جبریل
مادرش میبیند
--
ذوالجناحش سرخ است
نیزهها رو به زمین
تیغها رو به هوا
باز فوارهی خون
یک نفر خود زِ سر میدزدد
یک نفر می خواهد
زره از تن بکشد
ناکسی بر بدنش
نیزه را میشکند
مادرش میبیند
لب او خشک شده
سنگ پیشانیِ او میشکند
یک نفر نیت انگشتری اش را دارد
دشنهای میچرخد
باز فوارهی خون
من مگر مردهام اینجا که به او میتازید
به سرش میچرخید
چکمه پوشی آمد
تیغ خود بالا برد
آخرین ضربهی خود را آورد
دید چشمان حسین
سپری را پیشش
دستهای کوچک
که به مویی بند است
باز هم مثل قدیم سر عبدالله است
رویِ دستان عمو
باز هم مثل قدیم
خندهای زد به رُخَش
کودک آرام گرفت
لحظهی آخر گفت
ای عمو اما باز
لب ارباب بهم خورد و شنید
از لبش جان پدر
#حسن_لطفی
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
#امام_حسین_علیه_السلام
#اشعار_محرم
#عاشورا
#گودال
#مناجات
#غزل
قرار شدکه مجال سخن نداشته باشی
قرارشدکه سری دربدن نداشته باشی
تَقاصِ چوب و لَبَت را طَلب کن ازعُشّاق
درست نیست "اویس قَرن" نداشته باشی
تو پادشاهی و زیبنده نیست در گودال
به دستِ خویش عقیقِ یَمن نداشته باشی
هزار و نُهصد و پنجاه زخم داشته باشی
عباو خاتم و خُود و کفن نداشته باشی
هجوم نیزه و شمشیر ها تو را چرخاند
که فکرِ سر به بَدن داشتن نداشته باشی
رباب آمده، زینب رسیده، مادر هست
که لحظه ای غمِ تنها شدن نداشته باشی
همین که دید سَنان آفتاب سوزان ست
تلاش کرد که تو پیرُهن نداشته باشی
قتیل باشی و روی زمین رها شده باشی
غریب باشی و جا در وطن نداشته باشی
#علی_اصغر_یزدی