#قصیده
#مدحیه
#عسکری
#سامرا
مدح امام عسکری علیه السلام
باز کمندی فکند جعد مجعّد
آهوی طبع مرا کرد مقیّد
سلسله ی موی آن زلف مسلسل
سخت مرا بسته چون عهد موکّد
داد شمیمی از آن موی معنبر
عظم رمیم مرا روح مجدّد
پیک صبا آورد خرّم و خندان
زان لب و دندان خبر، مرسل و مسند
قوت دل و جان از آن حقّه ی یاقوت
لولو و مرجان از آن دُرّ منضّد
سرّ حقیقت از آن پیر طریقت
آیه ی رحمت از آن رحمت بی حد
عین معارف لسان الله ناطق
الحسن بن علیّ بن محمّد
عسکری آن شاه اقلیم ولایت
کش همه عالم بود جند مجنّد
بسمله ی مصحف عالم امکان
نقطه ی بائیّه ی نسخه ی سرمد
فالق صبح ازل، مطلع انوار
مشرق شمس ابد، فیض موبّد
خاک گذرگاه او طبع مجسّم
بنده ی درگاه او عقل مجرّد
طلعت زرّین مهر، شمع رواقش
شرفه ی ایوان او، طاق زبرجد
کس نزند جز تو ای محرم لاهوت
در حرم کبریا تکیه به مسند
سجده کند مهر و مه چون بنشیند
یوسُف حُسن تو بر تخت ممهّد
شاخه ی طوبی کجا آن قد زیبا
نخله ی طور است و یا روح مجسّد
زد به دلت آتشی زهر که در دهر
شعله ی او تا ابد ماند مخلّد
شاهد اصلی پس از شمع جمالت
شد به پس پرده ی غیبت ممتد
ناظم کون و مکان، چون ز میان رفت
شمل حقیقت شد این گونه مندّد
ای چه خوش آن دم که در جلوه در آید
کوکب درّی از آن برج مشیّد
تا که به دیدار آن طلعت میمون
تا که به اشراق آن طالع اسعد
سینه ی سینا شود عرصه ی گیتی
روشن و بینا شود دیده ی اَرمد
#هشتم
#ربیع
#الثانی
@deabel
#ماه_شعبان
#حضرت_علی_اکبر_علیه_السلام
#مدحیه
چو شاه خوبان علی، نبد شهی نامدار
چو ماه تابان علی، نشد مهی آشکار
خدای را مظهر است، شبیه پیغمبر است
به حیدر صفدر است، نظیر در روزگار
محمدی خلق و خو، محمدی روی و مو
محمدی گفتگو، چو مرتضی نامدار
فضائلش حیدری، مناقبتش حیدری
مفاخرش حیدری، چو مصطفی تاجدار
کریم إبن الکریم، نشان خلق عظیم
علیم إبن العلیم، علامت کردگار
ز اصل شاهی رفیع، ز نسل ماهی منیع
شفیع إبن شفیع، بود به روز شمار
چو سید الأنبیاء به خلق و خو و صفا
چو سرور اولیاء به قدر و عز و وقار
جهان فضل و کمال، سپهر جاه و جلال
آیت حسن و جمال، ضیاء لیل و نهار
قضاست فرمانبرش، قدر بود چاکرش
به بال و پر از درش، فرشته روبد غبار
علی اکبر علی ست، که نور چشم ولی ست
خیبر سر و جلی ست، عیان نه در استتار
چو دید در کربلا، حسین از ابتلا
به غم شده مبتلا، ز غصه شد بی قرار
حضور باب ایستاد، به پای او بوسه داد
گرفت اذن جهاد، که سازدش جان نثار
به شوکت احمدی، به سطوت احمدی
به هیبت احمدی، شتافت در کارزار
چو بر عذارش سپاه، نمود یک سر نگاه
کناره از رزمگاه، گرفته از هر کنار
که این رسول خداست، ستیزه با او خطاست
یقین در این ماجراست، به سبط خود غمگسار
چو إبن سعد پلید، هراس لشکر بدید
خروش از دل کشید، بگفت آن نابکار
که این نه پیغمبر است، شبیه آن سرور است
همین علی اکبر است، حسین را یادگار
سپاه جور و جفا، به امر آن بی حیا
به جنبش آمد ز جا، چو سیل از کوهسار
علی برانگیخت خنک، به کر و فر بی درنگ
میان میدان جنگ، چو شیر وقت شکار
سپاه را با حسام، به هم شکست از نظام
صفوف از ازدهام، به دشت شد تار و مار
ز پر دلان گزین، به دشت پیکار و کین
برید سر از یمین، فکند تن از یسار
قرین رنجی شدید، تنش ز ثقل حدید
گشت ز سوز عطش، جان و دلش، پر شرار
منقذ دون راه یافت، به سوی اکبر شتافت
سر علی را شکافت، ز تیغ کین، تا عذار
گذشت آن دم ز جان، گذاشت از کف عنان
به دور او شامیان، چو کوفیان حلقه وار
فغان که نخل مراد، به خاک از زین فتاد
آتش داغش نهاد، بر دل «واصل» شرار
مرحوم ملامحمد جواد ذاکر دزفولی
«واصل»
@deabel