eitaa logo
💚عزیزم حسین💚
3.1هزار دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
5.1هزار ویدیو
123 فایل
ا ﷽ ا تکثیرکانال تکثیرعشق ناب 💚 تمام ذرات وجودم عشق ناب فاطمی است والحمدلله فاطمه ای که هستی اش هست به ماسوا دهد رزق اگرکه میدهد به یمن اوخدا دهد ای عشق سربلندکه برنیزه میروی از حلقه کمندتو راه گریز نیست کانال دیگر: @yaraliagham @qalalsadegh135
مشاهده در ایتا
دانلود
خدا جلوه دارد به پیشانی تو فدای مناجات پنهانی تو شبِ روشنِ کوچه های مدینه است پُر از ریسه های چراغانی تو به لب آوَرَد جان داوودها را نوای تو اَلحانِ قرآنی تو تو بر کوهسارِ معارف نشستی زمین تشنه ی دست بارانی تو حسینیه ای سفره دارد حسینی که هر شب بود شام مهمانی تو فراوانی از تو/ سلیمانی از تو مسلمانی از تو/ ادب دانی از تو دعاهای روحانی از تو به کعبه رجزخوانی از تو احادیث طوفانی از تو روایات نورانی از تو عنایات سبحانی از تو نَفَسهای رحمانی از تو علی گویی از تو/ علی خوانی از تو دلِ ما و دربارِ سلطانی از تو چه خوش سرفرازی، چه خوش سر به زیری امیری حسینُ و نعم الامیری -- طلوع شکوهت برایت ندارد کَرَم خانه ی تو نهایت ندارد به جایی که یوسف دریده گریبان دل ما نیازی به غارت ندارد از این محشری که به پا کرده پیداست که رنگی به پیشت قیامت ندارد و نادِ علی دارد از تو حکایت بدون تو عطری محبّت ندارد به چشم تو غیرت/ به تیغ تو صولت به نامت صلابت/ به دامن سخاوت به بازوت قدرت/ به پای تو همت به دستت کرامت/ پُری از رشادت شهادت سعادت/بصیرت/ مَهابت فتوّت/مروّت/به میدان مسلّط/ رجزها مُسَمَّط که از برق چشمت همه غرق حیرت تو از آل عصمت/ تو از بیت عترت تو قامت قیامت/علی در هدایت علی در عنايت/ علی در قداست علی در مهارت چنان سرفرازی، چنان سر به زیری امیری حسینُ و نعم الامیری -- زتیغت سپاهی دلاور بریزد زِ تو یال و کوپال کافر بریزد میان زمستان هم از دیدن تو عرق از سرو روی لشکر بریزد علی هستی و گر علی را بخوانی فقط در نه،دیوار خیبر بریزد از این هیبت چشمهایت بکاهُ نگاهی نما ترس قنبر بریزد علی گفت هنگام صفین برگرد ز خشمت دلِ مالک اشتر بریزد اگر پرده ریزد/مکرر بریزد نه پر، سر بریزد سراسربریزد/ستمگر بریزد به هم اول،آخر بریزد به گاهی/ سپاهی / چو کاهی به راهی/ ز شاهی چو حیدر بریزد عجب سر فرازی، عجب سر به زیری امیری حسینُ و نعم الامیری -- من از جنس شبهای پر التهابم که در بند گیسوی پُر پیچ و تابم اگر بر حریم حرم مُستجیرم فقط با نگاه شما مستجابم من و لطف باب الحوائج همین بس بگو با تو باشد حساب و کتابم دعا کن حرم آیم و بر نگردم که این عشق کردست خانه خرابم خراب خرابم/خراب جوابم تویی انتخابم/ که عالیجنابم غم بی حسابم/ ز داغت کبابم و مشکت عذابم/ به یاد ربابم پُراز آب آبم/ که میگفت زینب چه شد با رکابم کجایی سحابم/کجایی نقابم دل زینبیه شده قرص با تو که در سایه ی بیرق آفتابم به نِی سر فرازی، به نِی سر به زیری امیری حسین و نعم الامیری 🔸شاعر: _______________________
قبله ي حاجاتي ، روح مناجاتي دلبر ارباب و ، عموي ساداتي ياعباس ادركني عباس ادركني پسر زهرا تو ، روح معلا تو وقتي توو ميدوني ، تكرار مولا تو ياعباس ادركني عباس ادركني هم سر و سرداري ، برق چشات كاري كل لشگر ميگن ، بَه چه علمداري ياعباس ادركني عباس ادركني دل و دلبر اومد ، روز محشر اومد همه ميگن انگار ، بازم حيدر اومد ياعباس ادركني عباس ادركني زور بازوت عشقه ، پيچش موت عشقه من فداتشم اقا ، تيغ ابروت عشقه ياعباس ادركني عباس ادركني اي ماه رويايي ، تو كه بي همتايي خيلي كرم داري ، بسكه تو اقايي ياعباس ادركني عباس ادركني صاحب عزت تو ، صاحب شوكت تو تا نداري والله ، مرد با غيرت تو ياعباس ادركني عباس ادركني شمس عالم تابي ، گوهر نايابي برادر زينب ، رفيق اربابي اي ماه و خورشيدم ، اي تنها اميدم توي وفا هستي ، مرجع تقليدم ك پسر باروني ، پسر دريايي شير تو واللهِ ، پسر مولايي شير دلاور تو ، امير لشگر تو ساقيِ آب اور ، پسر حيدر تو
سیاه چشم و کشیده ابرو به قبله مایل ابوالفضائل درخت طوبی و سرو موزون و ماه کامل ابوالفضائل خلیل عصمت، کلیم غیرت، مسیح سیما، ذبیح سیرت حسن کرامت، حسین قامت، علی شمایل ابوالفضائل کتاب فضل پدر تو بودی که باب فضل پدر تو بودی کسی نگفته تو را ز فضل پدر چه حاصل ابوالفضائل! لبان عطشان شنیده بودم ولی به دریا ندیده بودم رسول باران، امیر طوفان، امام ساحل ابوالفضائل چه دست افشان و پای کوبان و اشک ریزان و مشک خیزان ابوالعجائب، ابوالغرائب، ابوالخصائل، ابوالفضائل... مدافعان حرم کجایند که تا علمدارشان تو باشی که سر نکوبد دوباره زینب به چوب محمل ابوالفضائل!... همینکه ماه من از در آید، خروش از هر طرف برآید ابوالفضائل ابوالفضائل ابوالفضائل ابوالفضائل
خدا جلوه دارد به پیشانی تو فدای مناجات پنهانی تو شبِ روشنِ کوچه های مدینه است پُر از ریسه های چراغانی تو به لب آوَرَد جان داوودها را نوای تو اَلحانِ قرآنی تو تو بر کوهسارِ معارف نشستی زمین تشنه ی دست بارانی تو حسینیه ای سفره دارد حسینی که هر شب بود شام مهمانی تو فراوانی از تو/ سلیمانی از تو مسلمانی از تو/ ادب دانی از تو دعاهای روحانی از تو به کعبه رجزخوانی از تو احادیث طوفانی از تو روایات نورانی از تو عنایات سبحانی از تو نَفَسهای رحمانی از تو علی گویی از تو/ علی خوانی از تو دلِ ما و دربارِ سلطانی از تو چه خوش سرفرازی، چه خوش سر به زیری امیری حسینُ و نعم الامیری -- طلوع شکوهت برایت ندارد کَرَم خانه ی تو نهایت ندارد به جایی که یوسف دریده گریبان دل ما نیازی به غارت ندارد از این محشری که به پا کرده پیداست که رنگی به پیشت قیامت ندارد و نادِ علی دارد از تو حکایت بدون تو عطری محبّت ندارد به چشم تو غیرت/ به تیغ تو صولت به نامت صلابت/ به دامن سخاوت به بازوت قدرت/ به پای تو همت به دستت کرامت/ پُری از رشادت شهادت سعادت/بصیرت/ مَهابت فتوّت/مروّت/به میدان مسلّط/ رجزها مُسَمَّط که از برق چشمت همه غرق حیرت تو از آل عصمت/ تو از بیت عترت تو قامت قیامت/علی در هدایت علی در عنايت/ علی در قداست علی در مهارت چنان سرفرازی، چنان سر به زیری امیری حسینُ و نعم الامیری -- زتیغت سپاهی دلاور بریزد زِ تو یال و کوپال کافر بریزد میان زمستان هم از دیدن تو عرق از سرو روی لشکر بریزد علی هستی و گر علی را بخوانی فقط در نه،دیوار خیبر بریزد از این هیبت چشمهایت بکاهُ نگاهی نما ترس قنبر بریزد علی گفت هنگام صفین برگرد ز خشمت دلِ مالک اشتر بریزد اگر پرده ریزد/مکرر بریزد نه پر، سر بریزد سراسربریزد/ستمگر بریزد به هم اول،آخر بریزد به گاهی/ سپاهی / چو کاهی به راهی/ ز شاهی چو حیدر بریزد عجب سر فرازی، عجب سر به زیری امیری حسینُ و نعم الامیری -- من از جنس شبهای پر التهابم که در بند گیسوی پُر پیچ و تابم اگر بر حریم حرم مُستجیرم فقط با نگاه شما مستجابم من و لطف باب الحوائج همین بس بگو با تو باشد حساب و کتابم دعا کن حرم آیم و بر نگردم که این عشق کردست خانه خرابم خراب خرابم/خراب جوابم تویی انتخابم/ که عالیجنابم غم بی حسابم/ ز داغت کبابم و مشکت عذابم/ به یاد ربابم پُراز آب آبم/ که میگفت زینب چه شد با رکابم کجایی سحابم/کجایی نقابم دل زینبیه شده قرص با تو که در سایه ی بیرق آفتابم به نِی سر فرازی، به نِی سر به زیری امیری حسین و نعم الامیری
باز آمدم بر درگهی که فیضِ عام است صاحب کرم ،زیباتر از بدرِ تمام است باز آمدم سائل شوم چیزی بگیرم.. از دستِ آقایی که جُودِ او بنام است بگرفتن از غیرِ اباالفضلِ علمدار ای شیعیان! تا آخرِ دنیا حرام است (ای دل بیا با خاکِ پاهایش عجین باش) (عبد و گدایِ تک یلِ امّ البنین باش) شکر خدا پشت گدایی یا اباالفضل هم باصفا هم با وفایی یا اباالفضل از درگهت حتّی نشد خاری برانی مثلت کجا باشد خدایی یا اباالفضل هرگز ندیدم جمله ای شیواتر از این : سقایِ دشتِ کربلایی یااباالفضل (ای ساقیِ لب تشنگان لب تشنه هستم) (دل را به یک جرعه ز دستانِ تو بستم) من ماندم و شرمندگیِ یک قلم ماند من ماندم و مدح و ثنایت در عدم ماند هرچه بگویم از فضلیت هایت عباس بازم سخن ها از تو و فیضِ کرم ماند امشب هوائی توام مرغِ دلِ من بال و پری زد آمد و بینِ حرم ماند (قربانِ آن صحن و سرایت یااباالفضل) (لطفی نما با دستهایت یااباالفضل) ای شیرِ دشت کربلا چون حیدر هستی باب الحوائج! یاور هر مضطر هستی در شأن تو بس باشد ای بابُ الفضائل در نُه فلک تو صاحبِ دو مادر هستی امّ البنین امّ الادب را نورِ عینی.. در دامن زهرایِ اطهر در بر هستی (آری سزایِ نوکریِ خوب اینهاست) (آری خریدارِ دو دستت دستِ زهراست)
باد از جانب صحرا خبری آورده آسمان قید نزولش خدمه باران است ابرهامان همه در معرض اشک شوق اند و زمین چشم به راه قدم باران  است بر روی خاک پر وبال ملائک پهن است از مسیر گذر اُمِّ بنین آمده اند همه دور سر این ماه پسر می گردند دست بوس پسر اُمِّ بنین آمده اند در توان چه کسی هست که با آمدنش خلق را وجه ی او سر به سجود آورده فاطمه بنت اسد اُمِّ اسد گردیده کودکی های علی را به وجود اورده خانه با آمدنش رونق بسیار  گرفت باغ را عطر گل یاس بهاری  کرده سالها منتظر آمدنش زینب بود روی او فاطمه سرمایه گذاری  کرده نه فقط شیعه به او باب حوائج گوید از دخیل نگهش گَبر مسلمان  گردد دست او پنجره فولاد همه ادیان است او اشاره کند ایران همه سلمان گردد
جمعمان جمع كه تا نقشِ خیالی بزنیم كوچه باغی برویم و پَر و بالی بزنیم پایِ حافظ قَدح از شعر زلالی بزنیم جمعمان جمع بیایید كه فالی بزنیم "شاهِ شمشاد قدان خسرو شیرین دهنان كه به مژگان شكند قلب همه صف شكنان" بگذارید از این فاصله بویی بكشیم درِ خُم را بگشاییم و سبویی بكشیم تیغ اَبروی كجش را به گلویی بكشیم صد و سی و سه نفس نعره‌ی هویی بكشیم از دلِ ما چه به جا مانده؟ كه غارت كرده پسرِ سوم زهراست قیامت كرده ماه و خورشید دو حیران و دو سرگردانند سال‌ها دل سرِ این طایفه می‌گردانند بال در بالِ فرشته غزلی می‌خوانند ما همه بنده و این قوم خداوندانند آمده تا زِ علی تیغِ دودَم را گیرد قد برافرازد و بر دوش عَلم را گیرد جمع مِهر و غضب و جذبه و زیبایی را در تو دیدیم مسیحایی و موسایی را محشری كن كه ببینند دل آرایی را بُرده‌ای ارث از این سلسله آقایی را حق بده مات شود چشم ، تماشا داری هر‌چه خوبان همه دارند تو یك جا داری آسمان پیشِ قدم هات به حیرت اُفتاد كهكشان وقتِ تماشات به زحمت اُفتاد موج برخاست و از آن همه هیبت اُفتاد كوه تا نامِ تو را بُرد به لكنت اُفتاد این علی هست خودش هست جنابش آمد خوش به حال دلِ زینب كه ركابش آمد تشنه خاكیم و ترک خورده ولی دریا تو شوره زاری همه با ماست و باران با تو وَ نوشتیم كه یا هیچ پناهی یا تو دلمان قُرص بُوَد ، قُرص چرا؟ زیرا تو بعد مرگم به هوای حرمت پر گیرم من كفن پاره کنم زندگی از سر گیرم رگِ پیشانی تو تا كه تَوَرم می‌كرد لشگر انگار كه با مرگ تكلم می‌كرد دست و پا را نه فقط راهِ نفس گُم می‌كرد بیرقت در وسطِ دشت تلاطم می‌كرد چقدر سر زِ سرِ تیغِ تو سرگردان است تو سلیمانی و تختت وسطِ میدان است میكِشی تا وسطِ معركه‌ها طوفان را بند آورده نگاهت نَفَسِ میدان را تا كه ارباب بگیرد به سرت قرآن را میدرد نعره‌ی تو زَهره‌ی سرداران را شورِ آن قُله كه آتش فوران كرد تویی آن كماندار كه اَبروش كمان كرد تویی سایه بان دلِ زینب دلِ ما هم با توست حاجتی گرچه نگفتیم فراهم با توست ماهِ شب‌هایِ محرم تویی و دَم با توست ای علمدارِ ادب شورِ مُحرم با توست دستِ ما نیست كه در پای غمت می‌گِرییم لطف زهراست كه زیر عَلمت می‌گِرییم بی تو از چشمِ حرم خونِ جگر می‌ریزد خون از ساقه‌ی صد تیر و تبر می‌ریزد وَ رُباب اشك به لب‌های پسر می‌ریزد خیز از خاك و ببین خاك به سر می‌ریزد اَبرویت بندِ دلش بود كه از هم وا شد وای بر حال سكینه كه سرت دعوا شد
به دوشت می کِشی "بار امانت" را تک و تنها به دامانت پناه آورده ام یا عروة الوثقی جهان جامِ می اش را پیش تو می آورد بالا "الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها" شگفتا! شرح و توصیف مقامت کار انسان نیست به چشمت هر کسی ایمان نیاورده مسلمان نیست به جرئت می نویسم با خدایت هم نشینی تو علم بر دوشی و دست خدا در آستینی تو بنازم هیبتت را تک یل ام البنینی تو به حق فرزند بی باک امیر المومنینی تو یقین دارم که دنیا در کف اقبال من باشد اگر مُهر تو در پرونده ی اعمال من باشد ملائک بوسه می چینند از خاک کف پایت دل از ارباب ما برده ست لبخند دل آرایت به وقت جنگ زینب می شود محو تماشایت جهان پیش تو و تو سر به زیری پیش مولایت بدون دست، آری دستگیر عالمینی تو چه باید گفت در مدحت؟ علمدار حسینی تو شبیه کوه ها ثابت قدم می ایستی عباس هزاران سال قبل از خلق ما می زیستی عباس گرفتار کسی غیر از حسینت نیستی عباس خودت باید بیایی و بگویی کیستی عباس به درک جایگاهت هیچکس نائل نخواهد شد که دین هیچکس بی عشق تو کامل نخواهد شد دل از اهل زمین و آسمان برده ست گیسویت به میدان می روی و می شود زینب دعاگویت ولی ای کاش غرق خون نمی شد چشم و ابرویت نمی زد هیچکس در علقمه نیزه به پهلویت علی اصغر برای آب بی تاب است...یا عباس تمام فکر و ذکرت قحطی آب است...یا عباس
گرچه سرگرمِ کسب و کارش بود نان خورِ رزق کار و بارش بود او که با عالمِ خودش می‌ساخت روز و شب با غمِ خودش می‌ساخت آری این مرد ، ارمنی بود و داستانش شنیدنی بود و سر او گرمِ کارگاهش بود گرچه او معتقد به راهش بود سالها هرچه او به دست آورد خرج بیماری عزیزش کرد سرِ شب تا به خانه بر می‌گشت دردهایش شبانه بر می‌گشت غرق اندوهِ همسرش بود و پسرش بین بسترش بود و چشم را رود نیل می‌بیند  پسرش را علیل می‌بیند نه دگر ناز می‌کند این گُل نه زبان باز می‌کند این گُل پسری ناتوان  گفتن داشت پسرش آرزوی رفتن داشت به امیدش چه روز و شبها رفت هر طرف بر درِ مطب‌ها رفت به مریضش فقط حواسش بود خواهشش بود التماسش بود ولی افسوس غم عذابش کرد رفت بر هر دری جوابش کرد ناگهان بغصِ سالها وا شد چشمهایش هجومِ دریا شد هق هقِ بی امان امانش بُرد عاقبت دردها توانش بُرد مدِّ چشمش به آسمان می‌خورد شانه‌هایش فقط تکان می‌خورد کاش با هیچ کس چنین نشود مردی اینقدر شرمگین نشود چه جوابی به همسرش بدهد؟ چه امیدی به دخترش بدهد؟ گفت با زخمِ این جگر چه کنم گفت با خود که بی پسر چه کنم خویش را کنج خانه‌اش حِس کرد دستی آنجا به شانه‌اش حِس کرد یک نفر گفت غم اگر سخت است گرچه بیماریِ پسر سخت است غم اگر سخت تر ز الماس است کارِ عالم به دست عباس است هرکه از درد بود جان به لبش دست خالی نرفته از مطبش گفت با او که کو کجا بریم؟ گفت باید به کربلا برویم نام او جانِ تازه‌اش بخشید تازه جان بر جنازه‌اش بخشید بار خود را گرفت بر دوشش پسرش بود بینِ آغوشش ناگهان بی اراده راهی شد همره خانواده راهی شد رفت...با آه و اشک ، کرببلا رفت میدانِ مشک کرببلا چه هوایی در آن غروبی داشت سر به آن دربهای چوبی داشت همه با احترام می‌رفتند همه غرق سلام می‌رفتند گرچه او خواهشی فراوان داشت حس آرامشی فراوان داشت نذرهایش شنیدنی بودو ارمنی بود و دیدنی بودو بِین زوارِ بی قرارِ ضریح با پسر رفت تا کنارِ ضریح یک نفر الدخیل می‌گوید یک نفر یا کفیل می‌گوید یابنَ حبل‌ُالمتین کسی می‌گفت یا‌بنَ ام‌ُالبنین کسی می‌گفت با مریض و علیل آنجا رفت تا ضریحِ بلندِ آقا رفت تا که می‌خواست شرح حال کند قبل از آنیکه او سوال کند پسرش را که دید غوغا کرد پسرش حرف زد زبان وا کرد در کنار ضریح جایش بود باورش نیست روی پایش بود  یک مسیحی دوباره درمان شد ارمنی آمد و مسلمان شد محترم رفت و محترم برگشت ساعتی بعد  از حرم برگشت  رفت تا خانه‌ی پُر از یاسش رفت او با امیرعباسش
صد گره بر هر گره در کار اگر داری کم است یا که صدهاحاجتِ دشوار اگر داری کم است یا که قدَّ آسمان آوار  اگر داری کم است یا که در قلبت غمی بسیار اگر داری کم است غم جگر دارد بیاید گفته‌ام در هر غمی یِل یاتار طوفان یاتار یاتماز حسینون پرچمی حالِ ما را تا که دوریِ حرم بد می‌کند کربلا را قسمت ما راهِ مشهد می‌کند یک دوراهی هست ما را هِی مُردد می‌کند در میانِ دو حرم دل رفت آمد می‌کند مثل اینکه شهریار آنجاست می‌خواند : هَمی یِل یاتار طوفان یاتار یاتماز حسینون پرچمی این حسن یا این حسین این یا که تکرارِ علیست؟ حیرت آئینه یعنی وقت دیدار علیست تیغ او تیغ علی و کار او کار علیست جان عزرائیل در دست علمدار علیست بیرقی دارد که نقشش شد شعارِ عالمی یِل یاتارطوفان یاتار یاتماز حسینون پرچمی تا زره را می‌کشد بر شانه مُحکم می‌کند تا که اَبرو را زمان رزم در هم می‌کند چیست لشکر کوه از هولش کمر خم می‌کند یا که عزرائیل را پیشش مجسم می‌کند آمده تا جابجا گردند هر زیر و بَمی یِل یاتار طوفان یاتار یاتماز حسینون پرچمی یک قدم کوبیدی و هفت آسمان‌ها ریختند یک علم کوبیدی و هِی کهکشان‌ها ریختند ضرب شصت توست یا آتشفشان‌ها ریختند مصرعی خواندی رجز ، سیف و سنان‌ها ریختند این به مولارفته دارد ضربه های محکمی یِل یاتار طوفان یاتار یاتماز حسینون پرچمی جذب تو جبریل تا شد شهپرش بر باد رفت خواست نزدیکت شود خاکسترش بر باد رفت هر سلحشوری که آمد یا سرش بر باد رفت... یاکه تیغت چرخ خورد و لشکرش بر باد رفت شاهباز کربلایی شهریار القمی یِل یاتار طوفان یاتار یاتماز حسینون پرچمی تاکه گیسو را کمی در پیچ و تاب انداختی شام را گویا به جانِ آفتاب انداختی بِرکه‌ای رفتی و عکست را به آب انداختی یا که عکس مرتضا را بِینِ قاب انداختی ماه بی تکرار ما تکرار اسم اعظمی یِل یاتار طوفان یاتار یاتماز حسینون پرچمی شانه‌ات نازم که جایِ دستهای زینب است تا تویی ، بالاترین مَحمل برای زینب است روی زانوی تو ، تنها ردِّ پایِ زینب است هر دلی که گفت یاعباس جایِ زینب است کور می‌سازد نگاهت چشم هر نامحرمی یِل یاتار طوفان یاتار یاتماز حسینون پرچمی هرکه شد مستِ حسن بدجور بد مستِ تو شد کوچه بُن بست حسن شد کوچه بن بست تو شد بعد غوغای جمل دست حسن دست تو شد فاطمه هست حسن  شد فاطمه هست تو شد از کریمیِ حسن داریم با هم عالمی یِل یاتار طوفان یاتار یاتماز حسینون پرچمی قبله وقتی رو به تو هر صبح راهی میشود قبله‌ی ما چشم تو خواهی نخواهی میشود گاه گاهی هم نمازم اشتباهی میشود قلبِ ما بِین حرم انگار ماهی میشود تو شراب کوثری و موج موجِ زمزمی یِل یاتار طوفان یاتار یاتماز حسینون پرچمی ناز مجنون را اگر در کوی لیلا می‌کِشند ناز دستان تو را دستان زهرا می‌کِشند آش نذری تو را هم ارمنی‌ها می‌کِشند در جوارت منتِ بیچاره‌ها را می‌کِشند دل ، ابالفضلی نمی‌ماند برایش ماتمی یِل یاتار طوفان یاتار یاتماز حسینون پرچمی مَشک وقتی می‌چکد تقدیر می‌ریزد بِهم دست وقتی نیست در تَن شیر می‌ریزد بِهم حق بده این چشها را تیر می‌ریزد بِهَم دختران را بعدِ تو زنجیر می‌ریزد بِهَم بر زمین اُفتاده‌ای بد جور آقا درهَمی... یِل یاتار طوفان یاتار یاتماز حسینون پرچمی
قلم در صفحه وصف یاس بنویس شب عید است از عبّاس بنویس رقم زن وصف یار نازنین را گل نورسته ی امّ البنین را قلم بنویس ماه انجم است این ولایت را حسین دوّم است این قلم بنویس با میلاد خورشید رخ ماه بنی هاشم درخشید قلم بنویس خیر النّاس آمد گل امّ البنین عبّاس آمد برای یار حقّ یار آفریدند ابوالفضل علمدار آفریدند مدینه بار دیگر گشته گلشن امیرالمؤمنین چشم تو روشن خداوند تعالی گوهرت داد تعالی الله حسین دیگرت داد که مِهر و مه به یک دیدار دیده؟ دو یوسف بر سر بازار دیده به خورشید ولایت ماه دادند به ثارالله، ثارالله دادند زآغوش پدر، دامان مادر دلش پر می زند سوی برادر برادر گشته محو چشم مستش پدر گل بوسه بنهاده به دستش قمر پیش رخ آن ماه پاره قمر نبود بود کم از ستاره علی با فاطمه زآن گشت همسر که آرد مثل عبّاس دلاور در او می دید کو هستِ حسین است به خود می گفت این دستِ حسین است به چشم خویش دید آقائی اش را علم بگرفتن و سقّائی اش را به خود می گفت شیر از شیر باید به دست این پسر شمشیر باید ادب از دامن امّ البنینش شجاعت از امیرالمؤمنینش دل مادر به نورش منجلی بود نگاهش بر حسین بن علی بود زبس آن فاطمی خو را ادب بود کلامی با حسینش زیر لب بود به او می گفت عبّاسم فدایت گل زهرا گل یاسم فدایت پسر آورده ام یار تو باشد تن تنها علمدار تو باشد مهی آوردم ای شمس ولایت که دورت گردد و گردد فدایت لب جان بخش خود را باز کرده به گهواره سخن آغاز کرده که من یار وفادار حسینم علمدارم علمدار حسینم الهی اوست عشقم، اوست دردم پر و بالم بده دورش بگردم سلام ای یوسف مصر ولایت سرم، چشمم، تنم، دستم، فدایت غلام نجل زهرای بتولم قبولم کن، قبولم، کن قبولم تو را عبدو سپاهت را امیرم اگر چه طفل شیرم طفل شیرم مرا شیر شجاعت داد مادر وجودم را حسینی زاد مادر منم شعله غم تو پنج و تابم منم تشنه تویی دریای آبم مرا بر تو فدایی خوانده مادر مرا دور سرت گردانده مادر به شیری تشنه ی جام بلایم بود دل در هوای کربلایم وجودم از ولادت همدم توست دو چشمم عاشق تیر غم توست الا ای شیر زاد شیر داور حسین دوّم زهرا و حیدر کثیر السّجده ای و اشجع النّاس تو عبّاسی تو عبّاسی تو عبّاس تو جندالله اکبر را امیری تو در شب عابد و در روز شیری علمداری، سقّایت، پاسداری ادب، ایمان، شجاعت، بردباری مروّت، عشق آقائی ست از تو علمداری و سقّائی ست از تو تو ماه دامن امّ البنینی تو فرزند امیرالمؤمنینی تو پرچمدار احباب الحسینی تو جان زینبی باب الحسینی تویی دستی ولی دست خدایی زپا افتاده پا بست خدایی تو ذبح عید قربان حسینی تو پاره پاره قرآنن حسینی ولایت بوسه بر دست تو داده محبّت بر روی پایت فتاده عرب دیوانه ی ماه جمالت ادب یک لاله از باغ کمالت نیایش عاشق و دلداده توست نماز شب گُل سجّاده ی توست شفاعت سجده بر خاک تو آرد شجاعت انس با تیغ تو دارد چراغ آسمان گلدسته هایت وفا خشتی زایوان طلایت جوان مردی غلام آستانت تمام کربلا در داستانت تو رفتی پای در دریا نهادی مروّت را، ادب را، درس دادی به دریا قصّه ی تاب تبت ماند به قلب آب هم داغ لبت ماند تو در آیینه ی دریا، چه دیدی که آتش در دل آب آفریدی سرشک از دیده در دریا فشاندی دو دریا را به یک دریا نشاندی نخورده آب، چشمت بود بر آب گمانم عکس اصغر بود در آب جهاد و جنگ تو با نفسِ سرکش شراری گشت و دریا را زد آتش فدای همت و ایثار و صبرت که گردد آب دریا دو قبرت نه تنها اشگ «میثم» تشنه ی توست تو دریایی و عالم تشنه ی توست