💐✨⭐️✨🌟✨⭐️✨💐
#بحارالاشعار
#امام_حسن__ع__روضه
هر قدر که می خواست گدا ، شاه کرم داشت
آن قدر که پیش کرمش ، خواسته کم داشت
در خانه ی او بود که در اوج غریبی
دل های غریبان جهان ، راه به هم داشت
دلخوش به نفس های مسیحایی او بود
شب های مدینه که فقط غربت و دم داشت
داغی شده بر سینه ی غم های وسیع ش
یک کوچه ی باریک که بیش از همه غم داشت
راحت شد از اندوه جفاکاری یاران
ای کاش که یاری به وفاداری سم داشت
ای آینه ها آینه ها ! ذکر بگویید
ای کاش حرم داشت حرم داشت حرم داشت
شاعر : زهرا بشری موحد
امام حسن (ع)
روضه
🔻🔻🔻🔻🔻
🌐 https://www.beharalashar.ir
🔺🔺🔺🔺🔺
💐✨⭐️✨🌟✨⭐️✨💐
@beharalashar
💐✨⭐️✨🌟✨⭐️✨💐
#بحارالاشعار
#امام_حسن__ع__زمزمه
کربلا ازطلا،مدینه خاکیه
کرببلا شلوغ،بقیع،سکوت حاکیه
کبوترای کربلاخوشحال
کبوترای مدینه بدحال
مثل آقا توخاک غم پامال
غریب امام مجتبی(ع) آقام
این دم آخرم،من پاره جگرم
دارم میسوزم و،همش،به فکرمادرم
زهر جفا نبود برام قاتل
جون ازتنم رفته بیرون کامل
وقتی که زدبه صورتش قاتل
غریب امام مجتبی(ع)آقام
داداش حسین(ع)بیا،بیابالاسرم
گریه نکن برام،جونم،عزیزبرادرم
میگی بالا سرم مدام حسن(ع)
دارم میبینم اون روزی رومن
به خاک کربلايی بی کفن
غریب کربلا آقام حسین(ع)
دارم میرم حسین(ع)،توهم یه روزمیری
زینب(ع)میمونه و،یه عمر،غم ودربه دری
بیا باهم گریه کنیم براش
برای این همه غم ودرداش
براش بمیریم هردومون ای کاش
غریب کربلا آقام حسین(ع)
یه پیکرویه مشت،پستای بی مرام
باهرچی که دارن،حسین،زدن جلوچشام
چه همهمه شده توی گودال
داری میری کم کم داداش ازحال
پیکر تو زیر پاها پامال
هیچی ازت نمونده توگودال
غریب کربلا حسین(ع)آقام
امام حسن (ع)
زمزمه
🔻🔻🔻🔻🔻
🌐 https://www.beharalashar.ir
🔺🔺🔺🔺🔺
💐✨⭐️✨🌟✨⭐️✨💐
@beharalashar
💐✨⭐️✨🌟✨⭐️✨💐
#بحارالاشعار
#امام_رضا__ع__شور
یا ابالجواد
آقا فقط دلم یه کربلا میخواد
ببین که بی قراریام شده زیاد
یا ابالجواد (۲)
تکیه گاه من
نگا نکن به این دل سیاه من
به گنبد تو خیره شد نگاه من
ای پناه من (۲)
بی تابم
بده تو صبر وطاقتم
میدونی که یه عمره توی حسرت زیارتم
دریابم
ازین حرم منو آقا
بیا و راهی کن به سوی کربلا امام رضا
مثل انبیا تو صحن پا برهنه ام
عاشق پایین پا و صحن کهنه ام
میشینم تو این حرم اذون تا اذون
آخه سیر نمیشم از تو آقای مهربون
مولا ابالجواد ابالجواد یا رضا
مرهم منی
صفا و مروه ای و زمزم منی
تو بی کسی همیشه همدم منی
مرهم منی (۲)
هستی ضامنم
یه عمره سنگتو به سینه میزنم
اسیر و کسته مردهی نگات منم
هستی ضامنم(۲)
مأنوسم
به این غریب آشنا
تموم زندگی من شده فقط امام رضا
یک عمره
که شهره بین مردمم
غلام نوکرای خونهی امام هشتمم
گنبد تو میکُنه دلارو بی قرار
از محبت تو لا یمکن الفرار
ای تو مرهم و دوای دردهای من
یا رضا و یا علی ومولا ابالحسن
مولا ابالجواد ابالجواد یا رضا
شاعر عماد بهرامی
امام رضا (ع)
شور
🔻🔻🔻🔻🔻
🌐 https://www.beharalashar.ir
🔺🔺🔺🔺🔺
💐✨⭐️✨🌟✨⭐️✨💐
@beharalashar
💐✨⭐️✨🌟✨⭐️✨💐
#بحارالاشعار
#پیامبر_اکرم__ص__روضه
چـراغ و مـسجد و مـحراب شـد خـموش امـشب
فــــتاد چـــــشمـه فــیض ابـــد ز جــوش امــشب
گــــذشت از ســر گــردون فـــغان اهــل زمـین
رســد بـه گـوش زمـین نــــــــاله سـروش امـشب
بـه بـست دیـده حـــــــــق بـین، پـیمبر رحـمت
کــه مــــی زنند مــلائک، ز دل خـــروش امــشب
چــــــرا صــــدای مـــناجــات او نـــــمی آیـــد
ز شوق وصـل، مــگر رفــته او ز هــــوش امشب
بــجای نـــــــغمه تـــکبیر، رهـــبر اســـلام
رسد سروش غم، از دخــترش بـــگوش امـشب
روان فـــــاطمه از قَـــطع وَحـــی می سوزد
در یــغ و درد، کـه این شعله شد خَموش امشب
پیامبر اکرم (ص)
روضه
🔻🔻🔻🔻🔻
🌐 https://www.beharalashar.ir
🔺🔺🔺🔺🔺
💐✨⭐️✨🌟✨⭐️✨💐
@beharalashar
💐✨⭐️✨🌟✨⭐️✨💐
#بحارالاشعار
#پیامبر_اکرم__ص__روضه
من که این گونه پدر محو تماشای توام
دخترت فاطمه ام غمزده زهرای توام
گریه ام را بنگر خنده بزن بر رویم
باغبانا نه مگر من گل زیبای توام
دم آخر سخنی گوی تسلّایم بخش
زان که افسرده چو آیینه سیمای توام
بارها از شفقت دست مرا بوسیدی
وینت آواز که من ام ابیهای توام
حالیا دست به پیش آر که بوسم دستت
من که پرورده این دست توانای توام
پاسخش داد نبی کی گل زیبای پدر
از همه بیش به فکر تو و غم های توام
بعد من باز شود باب ستم بر رویت
سخت امروز در اندیشه فردای توام
صبر کن ز آن چه رسد بر تو و بر جان علی
بس جگر سوخته بهر تو و مولای توام
بینم آن شعله و دیوار و در و اندر بین
شاهد زمزمه وا اَبتاهای توام
لیکن از عترت من زودتر آیی به برم
در جنان منتظر دیدن سیمای توام
شاعر : استاد سازگار
پیامبر اکرم (ص)
روضه
🔻🔻🔻🔻🔻
🌐 https://www.beharalashar.ir
🔺🔺🔺🔺🔺
💐✨⭐️✨🌟✨⭐️✨💐
@beharalashar
💐✨⭐️✨🌟✨⭐️✨💐
#بحارالاشعار
#امام_حسن__ع__روضه
آهم که آسمان مرا غرق دود کرد
اشکم که چشمهای مرا سرمه سود کرد
من روضه خوان کوچه ام و داغهای آن
همراه پاره های دل من نمود کرد
دستی سیاه روز مرا هم سیاه کرد
دستی که اشکهای مرا مثل رود کرد
دستی که با تمامی قدرت بلند شد
دستی که با تمامی شدت فرود کرد
دستی غرور کودکی ام را شکسته است
دستی که روی مادرمان را کبود کرد
من را خمیده کوچه و سیلی و سنگ کرد
من را یتیم آتش و دیوار و در کرد
شاعر : حسن لطفی
امام حسن (ع)
روضه
🔻🔻🔻🔻🔻
🌐 https://www.beharalashar.ir
🔺🔺🔺🔺🔺
💐✨⭐️✨🌟✨⭐️✨💐
@beharalashar
💐✨⭐️✨🌟✨⭐️✨💐
#بحارالاشعار
#امام_رضا__ع__روضه
خورشید سر زد از سحرت أیها الغریب
از سمت چشم های ترت أیها الغریب
تو ابر رحمتی که به هر گوشه سر زدی
باران گرفت دور و برت أیها الغریب
جاری ست چشمه چشمه قدمگاه تو هنوز
جنت شده ست رهگذرت أیها الغریب
تو آفتاب رأفتی و کوچه کوچه شهر
در سایه سار بال و پرت أیها الغریب
با این همه، غریبِ غریبان عالمی
داغی نشسته بر جگرت أیها الغریب
از کوچه های غربت شهر آمدی ولی
داری عبا به روی سرت أیها الغریب
آقای من! نگو که تو هم رفتنی شدی
زود است حرف از سفرت أیها الغریب
شکر خدا جواد تو آمد ولی هنوز
بارانی است چشم ترت أیها الغریب
یک عمر خواندی از غم آقای تشنه لب
با اشک های شعله ورت أیها الغریب
هر گوشهای ز حجره که رو می کنی دگر
کرب و بلاست در نظرت أیها الغریب
در قتلگاه، لحظه ی آخر چه می کشید
جدِّ ز تو غریبترت أیها الغریب
چشمان اهل خیمه دگر سوی نیزه هاست
ظهر قیامت است و سری روی نیزه هاست
شاعر : یوسف رحیمی
امام رضا (ع)
روضه
🔻🔻🔻🔻🔻
🌐 https://www.beharalashar.ir
🔺🔺🔺🔺🔺
💐✨⭐️✨🌟✨⭐️✨💐
@beharalashar
روضه #دیر_راهب
گذشته چند صباحی، ز روز عاشورا
همان حماسه که جاوید خواندهاند او را
همان حماسه زیبا، همان قیامت عشق
به خون نشستن سرو بلند قامت عشق
به همره اسرا میروند شهر به شهر
سپاه جور و جنایت، سپاه ظلمت و قهر
ندیده چشم کسی، در تمام طول مسیر
به جر مجاهدت، از آن فرشتگان اسیر
چهل ستاره که بر نیزه میدرخشیدند
به مهر و ماه در این راه، نور بخشیدند
@hosenih
طناب ظلم کجا، اهل بیت نور کجا؟
سر بریده کجا، زینب صبور کجا؟
به هر کجا رسیدند، شهر آذین بود
و گفت و گوی اسیران خارج از دین بود
هوا گرفته و دل تنگ بود، در همه جا
نصیب آینهها سنگ بود، در همه جا
نعوذ باللَّه از این هتک احترام حرم
از این اهانت روشن، به خاندان کرم
نسیم، بدرقه میکرد آن عزیزان را
صبا، مشاهده میکرد برگ ریزان را
نسیم با دل سوزان به هر طرف که وزید
صدای همهمه پیچید در سپاه یزید
سپاه، مست غرور است و مست پیروزی
و خنده بر لبش، از شور عافیت سوزی
سپاه همره هشتاد و چار آیۀ ناز
چه آیهها، همه خلوت نشین سایۀ ناز
چه آیهها، همگی ترجمان سورۀ نور
همه شکسته دل، اما بزرگوار و صبور
سپاه، جانب دربار ظلم میرفتند
به پا بوس علمدار ظلم میرفتند
@hosenih
چون برق و باد، به هر منزلی سفر کردند
چون رعد خندۀ شادی از این ظفر کردند
ز حد گذشته پس کربلا جسارتشان
که هست زینب آزاده در اسارتشان
**
گذار قافله یک شب کنار دیر افتاد
شبی که عاقبت، آن اتفاق خیر افتاد
رسیده قافله از گرد ره، شتاب زده
به عیش و نوش نشسته همه، شراب زده
حرامیان همه شرب مدام میکردند
به نام فتح و ظفر، می به جام میکردند
اگر چه شب، شب سنگین و تلخ و تاری بود
سر مقدس خورشید، در کناری بود
سری، که جلوۀ و الشمس بود در رویش
سری که معنی واللیل بود گیسویش
سری که با نفس قدسیان مصاحب بود
کنار سایۀ دیوار دیر راهب بود
سری، که از همۀ کاینات، دل میبرد
شعاع نوری از آن سر، به چشم راهب خورد
سکوت بود و سیاهی و نیمۀ شب بود
صدای روشن تسبیح و ذکر یارب بود
@hosenih
صدای بال زدن، از فرشته میآمد
به خط نور ز بالا نوشته میآمد
شگفت منظرهای دید چشم چون وا کرد
برون ز دیر شد و زیر لب، خدایا کرد
میان راه نگهبان بر او چو راه گرفت
او نشانی فرماندۀ سپاه گرفت
رسید و گفت مرا در دل آرزویی هست
اگر تو را ز محبت نشان و بویی هست
دلم به عشق جمالی جمیل، پا بند است
دلم به جلوۀ خورشید، آرزومند است
یک امشبی سر خورشید را به من بدهید
به من اجازۀ از خود رها شدن بدهید
دلم هوایی دیدار این سر پاک است
سری که شاهد او، آسمان و افلاک است
بگو که این سر دور از بدن ز پیکر کیست؟
سر بریدۀ یحیی که نیست، پس سر کیست؟
جواب داد که این سر، سری است شهر آشوب
به خون نشستهتر از آفتاب وقت غروب
سر کسی است که شوریده بر امیر، ای مرد
خیال دولت پرورده در ضمیر، ای مرد
@hosenih
تو بر زیارت این سر، اگر نظر داری
بیار آنچه پس انداز سیم و زر داری
جواب دارد که این زر، در آستین من است
بده امانت ما را، که عشق، دین من است
به چشم همچو تویی، گرچه سیم و زر عشق است
هزار سکۀ زر خرج یک نظر، عشق است
بگو که صاحب این سر، چه نام داشت است؟
چقدر نزد شما، احترام داشته است؟
جواب داد که این سر که آفتاب جلی است
گلاب گلشن زهرا و یادگار علی است
سر بریدۀ فرزند حیدر است، این سر
سر حسین عزیز پیمبر است، این سر
بهار عترت یاسین که سوخت از پاییز
عصارۀ همه گلهای پرپر است این سر
شمیم این گل اگر دل ربوده از دستت
گلاب عصمت زهرای اطهر است این سر
گرفت و گفت خدا بشکند، دهان تو را
خدای زیر و زبر میکند جهان تو را
به دیر رفت و به همراه خود، گلاب آورد
ز اشک دیدۀ خود، یک دو چشمه آب آورد
@hosenih
غبار را از آیینه پاک کرد و نشست
کشید آه ز دل، سینه چاک کرد و نشست
سری، که نور خدا داشت، در حریر گرفت
فضای دیر از او، عطر دلپذیر گرفت
فرشتگان به طواف آمدند در آن دیر
که وقت دیدن خورشید بود و صبح به خیر
دوباره صحبت موسی و طور گل میکرد
درخت طیبۀ عشق و نور، گل میکرد
خطاب کرد به آن سر که ای جلال خدا
اسیر مهر تو شد، دل جدا و دیده جدا
جلال و قدر تو را، حضرت مسیح نداشت
کلیم چون تو بیانی چنین فصیح نداشت
چو گل جدا ز چمن، با کدام دشنه شدی
برای دیدن جانان، چقدر تشنه شدی؟
هزار حیف که در کربلا نبودم من
رکابدار سپاه شما، نبودم من
ز پیشگاه جلال تو عذرخواهم من
تو خود پناه جهانی و بی پناهم من
به احترام تو اسلام را پذیرفتم
رها ز ننگ شدم، نام را پذیرفتم
@hosenih
دلم در این دل شب، روشن است همچون ماه
به نور اشهدُ ان لا اله الا اللَّه
فدای خون جگریهای جد اطهر تو
فدای مکتب پاک و شهید پرور تو
#ادامه شعر در پست بعدی 👇👇👇
#ادامه پست قبلی👆👆👆
شهادتین مرا، بهترین گواه تویی
که چلچراغ هدایت، دلیل راه تویی
مرا ز حلقه به گوشان خود، حسابم کن
بزن به هستیام آتش، ز شرم آبم کن
خوشا دلی که فقط با توعشقبازی کرد
به شوق ناز تو احساس بی نیازی میکرد
من حقیر کجا و صحابی تو کجا
شکست بال و پرم، هم رکابی تو کجا؟
نه حسن سابقه دارم نه مثل ایشانم
فقط، ز دربه دریهای تو پریشانم
به استغاثه سر راهت آمدم، رحمی
فقیر و خسته به درگاهت آمدم، رحمی
بگیر دست مرا، ای بزرگوار عزیز
که جز ولای توام نیست هیچ دستاویز
فدای گردش چشمان نیمه باز توأم
نیازمند غم میهمان نواز توام
@hosenih
بده به رسم تبرک، عبیر مشک به من
ببخش بوسهای از آن دو لعل خشک به من
نگاه مهر تو شد، مهر کارنامۀ من
گلاب ریخت غمت، در بهارنامه من
من از تمامی عمر امشبم تبرک شد
ز فیض بوسه به روایت لبم تبرک شد
شفق اگر چه رثای تو از دل و جان گفت
حکایت از سر و سامان عشق عمان گفت
شاعر: استاد #محمدجواد_غفورزاده
© اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
روضهٔ #دیر_راهب
نیمه شب بود دلش را به صلیبی خوش کرد
دل به تمثالِ زن ِ پاک و نجیبی خوش کرد
خاطرش را به مداوای طبیبی خوش کرد
تا دلش را به مسیحای غریبی خوش کرد
مثل یعقوب ِ پریشان شده در کنعان شد
یوسفی آمد و در دیر دلش مهمان شد
پرچم قافله همرنگ گلی احمر بود
کاروانی که جدا گشته ز یک لشگر بود
آسمان غمزده از فاجعه ای دیگر بود
تار میدید ولیکن سر نی ها، سر بود
ناگهان در دل آرامش شب طوفان شد
پیرمرد از نفس افتاد و دلش حیران شد
@hosenih
کاروان آمد و از قامت سر خون می ریخت
پا به پای زنی در بین گذر خون می ریخت
جای اشک بصر از چشم قمر خون می ریخت
پیش چشم پدر از چشم پسر خون می ریخت
آسمان مرثیه خوان پسر انسان شد
ماه در پشت سر ابر سیه پنهان شد
دشت از تابش خورشید و قمر محشر بود
کاروان حامل صد نسترن پرپر بود
نیزه ها بین صف خسته چند دختر بود
بین سر ها، سری از باقی سرها، سر بود
وضع دلشوره اش آن لحظه دو صد چندان شد
محو زیبایی بی سابقه ی جانان شد
نیزه دار آمد و او از سببش پرسش کرد
از پریشانی ِ موها و لبش پرسش کرد
جرئتی کرد و ز نام و لقبش پرسش کرد
تا که از مادر و اصل و نسبش پرسش کرد
ناخودآگاه تمام جگرش عطشان شد
قسمت چشم ِ دل و دیده او باران شد
درهمی داد و سر عیسای خونین را خرید
تشنه لب بود و همه دریای خونین را خرید
یوسف لب تشنه زیبای خونین را خرید
قدر یک شب هم شده لیلای خونین را خرید
چون که آه جگر از دیدن او سوزان شد
بی سبب نیست خدا هم ز غمش گریان شد
ساعتی شد که خودش بود و سری خون آلود
زخم ها، زخم دگر بر جگرش می افزود
بوسه ای زد به لب ِ از اثر سنگ کبود
زیر لب گفت که ای کاش که بی مادر بود
غصه دار از اثر مرثیه دندان شد
ناگهان صورت چون لاله ی سر تابان شد
@hosenih
با گلاب و آب و عنبر قامت سر را که شست
عاشقانه صورت زیبای دلبر را که شست
غرق گریه خون در رگهای حنجر را که شست
گرد خاکستر به روی دیده تر را که شست
دیدن چشم پر از خون شده اش آسان شد
اندکی داغ دل و سینه او درمان شد
در همین فرصت کم عاشقی آموخته بود
چشم خود بر نگه نافذ سر دوخته بود
ماه رویی که سر ِ زلف و لبش سوخته بود
اشک می آمد و رخسار برافروخته بود
چشمه معرفتی در دل او جوشان شد
نیمه شب بود که انجیل دلش قرآن شد
شاعر: #حنیف_منتطر_قائم
© اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#امام_حسین_ع_مناجات_محرمی
#دیر_راهب
بیا ببین دلِ غمگینِ بی شکیبا را
بیا و گرم کن از چهرهات شبِ ما را
"من و جُدا شدن از کویِ تو خدا نکند"
که بی حرم چه کُنَم غصههای فردا را
خیالِ کربُبلایت مرا هوایی کرد
بگیر بالِ مرا تا ببینیم آنجا را
@hosenih
به موجِ سینه زنانت قسم به نامِ توام
که بُرده گریهیِ ما آبرویِ دریا را
گدایِ هر شبم و کاسه گردم و ندهم
به یک نگاهِ کریمانهات دو دنیا را
مرا بِبَر بِچِشَم زیرِ پا مغیلان را
مرا بِبَر که ببینم به نیزه سرها را
خدا کند که بیایی شبی به روضهیِ ما
شنیده ام که به سر سر زدی کلیسا را
**
خوشا به پنجهی راهب که شانهات میزد
به آنکه بُرد دلِ راهبان ترسا را
به پیرمرد غریبی که شُست گیسویت
گرفت از سر و رویِ تو خاکِ صحرا را
خوشا به بزم عزاخانهاش که تا دَمِ صبح
شنید پیشِ سرَت روضههایِ زهرا را
@hosenih
چرا بُرید سرت را به رویِ دامنِ من
چرا نشاند به خون این دو چشمِ زیبا را
چگونه سنگ شکسته جبین و دندانت
چگونه زخم تَرَک داده رویِ لبها را
به رویِ نیزه سرت بود و خیمهها میسوخت
رسید شعله و زلفِ تو در هوا میسوخت
شاعر: #حسن_لطفی
© اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
روضهٔ #دیر_راهب
دید از دور مسیحا نفسی میآید
دید با قافله فریادرسی میآید
صحنهای دید در آن قافله اما جانکاه
بر سر نیزه سری دید، سری همچون ماه
این سر کیست که اینقدر تماشا دارد؟
صوت داوودی و انفاس مسیحا دارد؟
از سر هر مژهاش معجزه بر میخیزد
با طنینش همهآفاق به هم میریزد
با نسیم از غم دل گفت به صد شیون و آه
به ادب نافهگشایی کن از آن زلف سیاه
@hosenih
گرچه این شیوهی رندان بلاکش باشد
حیف از این زلف که بر نیزه مشوش باشد
با دلی سوخته آمد به طواف سر ماه
پارهپاره دلش از داغ لب پرپر ماه
گفت ای جان جهان نذر غمت! جانم باش
امشبی را ز سر لطف تو مهمانم باش
ماه را همره خود با دلِ بیتاب آورد
نذر لبهای ترک خورده کمی آب آورد
خون از آن چهره که میشُست، دلش خون میشد
حال او منقلب و دیده دگرگون میشد
اشک در چشم پر از شیون راهب میخواند
روضه میخواند از آن اوج مصائب میخواند
روضه میخواند: همه عمر در این چرخ کبود
بین زرتشتی و آشوری و ترسا و یهود
نشنیدم که سرِ نیزه سری را ببرند
یا که در سلسله بیبال و پری را ببرند
آه از آن سوز و گدازی که در آن محفل بود
عشق میگفت به شرح، آنچه بر او مشکل بود
گفت: عالم شده حیرانِ پریشانی تو!
کیستی تو؟ به فدای سر نورانی تو!
@hosenih
ناگهان ماه، چه جانکاه دمی لب وا کرد
محشری در دل آن سوختهدل، برپا کرد
گفت: من کشتهی لبتشنهی عاشورایم
زینت دوش محمد، پسر زهرایم
دید راهب به دلش شعله و شور افتادهست
شعلهی آتشی از نخلهی طور افتادهست
تشنهی عشق شد از غصه نجاتش دادند
ناگهان در دل شب آب حیاتش دادند
صورتش را به روی صورت خونین حسین...
و مُشَرَّف شد از آن لحظه به آئین حسین...
شاعر: #یوسف_رحیمی
* در این شعر بعضی از ابیات «حافظ» به شیوههای مختلفی تضمین شده است.
** این ماجرا، با تفاوتهایی در منابع زیر نقل شده است:
- بحارالانوار، ج۴۵، ص۱۸۴
- لهوف، ص۱۳۶
- عبرات المصطفین فی مقتل الحسین(ع)، ج۲، ص۲۵۸
- مقتل الحسین(ع) مقرم، ص۴۴۶
- تذکرة الخواص، ص۱۵۰
(به نقل از کتاب «خورشید بر فراز نیزهها» نوشتهی آقای سیدمحیالدین موسوی، ص۸۸ت۹۵)
© اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
روضهٔ #دیر_راهب
راه گم کردی که از دیر نصاری سر در آوردی
یا به دنبال مسلمانی در این اطراف میگردی
با سکوتت پاسخم را میدهی هرچند حق داری
خستهای، پیداست قدر چند منزل راه طی کردی
@hosenih
خط به خط پیشانی خونرنگ تو تفسیر صدها زخم
زیر این کوه مصیبت خم به ابرویت نیاوردی
در نگاه تو بعینه میتوان تاریخ غم را دید
من یقین دارم که با یحیی در این غمنامه همدردی
در حضور تو چشیدم لذت پروانه بودن را
نیمهشب تابیدی و بر دیر ظلمت سایه گستردی
@hosenih
شستوشو دادی دل آیینهام را، با نگاهی گرم
مشکل از دل بود میدیدم پر از خاکی پر از گردی
هدیه آوردی برایم یک نفس عطر مسیحا را
با دم توحیدیات در من دمیدی زندهام کردی
شاعر: #عباس_همتی
© اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
روضهٔ #دیر_راهب
اي میهمان بی بدن ای سر خوش آمدي
از بزم این جماعت مهمان کش آمدي
دیریست وا نگشته به این دیر پای غیر
تو آمدی که با تو شوم عاقبت بخیر
@hosenih
در کسوت مسیح به مهمانی آمدي
وقتی به دیر راهب نصرانی آمدی
تو قصد کرده ای همه دنیای من شوی
ترسا شدم كه حضرت عیسای من شوی
بي پيكر آمدي سر و جانم فداي تو
اي سر! بگو چگونه نهم سر به پاي تو
اي سيب سرخ آمده اي تا ببويمت
بگذار با گلاب نگاهم بشويمت
اين دير كربلا شده قرباني ات شوم
قربان زخم گوشه ي پيشاني ات شوم
دامن مكش ز دستم دستم به دامنت
رأست چنين شده است چه كردند با تنت
تير و سنان و نيزه و شمشير و ريگ و خار
از هر چه هست زخمي داري به يادگار
با اينكه از لبان تو پيداست تشنه اي
گويا نرفته تشنه ز خون تو دشنه اي
@hosenih
از وضع نامرتب رگهاي گردنت
پيداست بد جدا شده رأس تو از تنت
"زخم لبت" گمان كنم اين زخم، كهنه نيست
اين خرده چوب ها كه نشسته به لب ز چيست
شاعر: #محمدعلي_بياباني
© اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
روضهٔ #دیر_راهب
مرا دِیری است روشن تر ز کعبه
اَمان اینجاست، ایمن تر ز کعبه
من اینجا در میان معبدِ خود
چه می بینم ز لطفِ سرمدِ خود
چه خورشیدی، عجب مهمانِ خوبی
طلوعش را نمی بیند غروبی
چه آقایی، چه مولایی، چه شاهی
تو ای سر! کیستی اینقدر ماهی؟
@hosenih
به تو می آید از ابرار باشی
ز نسل عترتِ اطهار باشی
تو شاید ای سر! عیسای مسیحی
مُشبَّک از چه مانند ضریحی؟!
چرا پیشانیِ تو سنگ خورده
چرا این روی ماهت چنگ خورده
چرا دندان و لبهایت شکسته
مگر بر صورتت نیزه نشسته
بیا ای سر، تو را چون گُل ببویم
گلاب آرَم، ز خون رویت بشویم
بگو ای سر، مگر مادر نداری
بمیرم من، مگر خواهر نداری
شنیدم با همین لعلِ پُر از خون
تو می گفتی که هستم ماهِ گردون
بگو یکبارِ دیگر یک کلامی
جوابم را بده، گفتم سلامی
سلام ای راهبِ دلخستۀ ما
سلام ای از ازل دلبستۀ ما
نه عیسایم، نه موسایم، نه نوحم
نه خورشیدم، نه مهتابم، نه روحم
حسینم من، شهید کربلایم
گلِ پیغبر و خیرالنسایم
هزاران عیسی و موسی غلامم
مسلمانانِ عالم را امامم
مسلمانان مرا دعوت نمودند
به رویم نیزه و خنجر گشودند
مرا از اسب، پائینم کشاندند
به روی پیکرم، مرکب دواندند
بسی بر حنجرم، خنجر کشیدند
مرا لب تشنه آخر سر بریدند
@hosenih
سرم بازیچه شد در دستِ اعدا
تنور و نیزه و حالا در اینجا
تو حالا میزبانِ هل اَتایی
شَوی اینک به راهِ مافدایی
شهادت دِه به یکتایی، خدا را
بخوان نامِ نبی و مرتضا را
خدا خوانده تو را از اهل ایمان
نوشته نام تو جزو شهیدان
شاعر: #محمود_ژولیده
© اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
روضهٔ #دیر_راهب
بعد شهر بعلبک آل زیاد
راهشان در دیر راهب اوفتاد
کهنه دیری در درونش راهبی
شعله های طور دل را طالبی
دیر نه، نه، یک جهان دریای نور
او چو موسی بر فراز کوه طور
ترک دنیا گفته ای در کنج دیر
همچو عیسی آسمان را کرده سیر
لحظه لحظه سال ها در انتظار
تا شود دیرش زیارتگاه یار
بی خبر خود رازها در پرده داشت
در تمام عمر یک گم کرده داشت
پیر دیری در نوا چون بلبلی
چشم جانش در ره خونین گلی
با گل نادیده اش می کرد حال
تا شبی بگرفت دامان وصال
دید در پایین دیر خود شبی
هر طرف تابیده ماه و کوکبی
گفت الله کس ندیده این چنین
هیجده خورشید، یک شب بر زمین
این زنان مو پریشان کیستند
گوئیا از جنس انسان نیستند
لاله ی حمرا کجا و آبله
بازوی حورا کجا و سلسله
چیستند این عقده های گوهری
یاس های کوچک نیلوفری
آمده از طور، موسای دگر
در غل و زنجیر، عیسای دگر
سر به نوک نیزه می گوید سخن
یا سر یحیی است پیش روی من
گشته نیلی ماه روی کودکی
بسته دست نونهال کوچکی
طفل دیگر بسته با معبود عهد
یا سر عیسی جدا گشته به مهد
@hosenih
✔️راهب سر را می بیند:
کرد نصرانی نزول از بام دیر
گرد سرها روح او سرگرم سیر
دیده بر شمع ولایت دوخته
چون پر پروانه جانش سوخته
راهب پیر و سر خونین شاه
رازها گفتند با هم با نگاه
شد فراق عاشق و معشوق طی
این به پای نیزه او بالای نی
ناگهان زد بانگ بر فوج سپاه
کای جنایت پیشگان رو سیاه
کیست این سر؟کاین چنین خواند فصیح
وای من داوود باشد یا مسیح
یا شده ایجاد صفین دگر
گشته قرآن بر سر نی جلوه گر
پاسخش گفتند مقصود تو چیست؟
این سر خونین، سر یک خارجیست
کرده سر پیچی ز فرمان امیر
خود شهید و عترتش گشته اسیر
بود هفتاد و دو داغش بر جگر
تشنه لب از او جدا کردیم سر
لرزه بر هفت آسمان انداختیم
اسب ها را بر تن او تاختیم
شعله ها از هر طرف افروختیم
خیمه هایش را سرارسر سوختیم
هر یتیمش از درون خیمه گاه
برد زیر بوته خاری بی پناه
ریخت نصرانی به دامن خون دل
گشت سرتا پا وجودش مشتعل
بر کشید از سینه چون دریا خروش
گفت ای دون فطرتان دین فروش
ثروت من هست چندین بدره زر
در جوانی ارث بردم از پدر
در بهای این همه سیم و زرم
امشب این سر را امانت می برم
می کنم تا صبح با او گفتگو
کز دهانش بشنوم سری مگو
شمر را چون دیده بر زر اوفتاد
عشق سیمش باز در سر اوفتاد
@hosenih
✔️راهب سر را به دیر می برد:
داد، سر را و ز راهب زر گرفت
راهب آن سر را چون جان در بر گرفت
برد سوی دیر سر را با شتاب
کرد ناگه هاتفی او را خطاب
راهب از اسرار، آگه نیستی
هیچ دانی میزبان کیستی؟
میهمانت میزبان عالم است
هر چه گیری احترامش را کم است
این که لب هایش به هم خشکیده است
بحر رحمت از دمش جوشیده است
اینکه زخمش را شمردن مشکل است
زخم هفتاد و دو داغش بر دل است
گوش شو کآوای جانان بشنوی
از دهانش صوت قرآن بشنوی
گرد ره با اشک، از این سر بشنوی
با گلاب و مشک، خاکستر بشوی
برد راهب عاقبت سر را به دیر
تا خدا در دیر خود می کرد سیر
شد چراغ دیر آن سر تا سحر
دیگر این جا دیر راهب بود و سر
خشت خشت دیر را بود این سلام
کای چراغ دیر و مطبخ السلام
@hosenih
✔️راهب ناله ی واحسینا می شنود:
ناگهان آمد صدای یا حسین
واحسینا واحسینا وا حسین
آن یکی می گفت حوا آمده
دیگری می گفت سارا آمده
هاجر از یک سو پریشان کرده مو
مریم از سو زند سیلی به رو
آسیه رخت سیه کرده به بر
گه به صورت می زند گاهی به سر
ناگهان راهب شنید این زمزمه
ادخلی یا فاطمه یا فاطمه
آه راهب دیده بر بند از نگاه
مادر سادات می آید ز راه
@hosenih
✔️راهب ناله ی فاطمه را می شنود:
بست راهب دیده اما با دو گوش
ناله ای بشنید با سوز و خروش
کای قتیل نیزه و خنجر حسین
ای فروغ دیده ی مادر حسین
ای سر آغشته با خون و تراب
کی تو را شسته است با خون و گلاب؟
بر فراز نی کنم گرد تو سیر
یا به مطبخ یا به مقتل یه به دیر؟
امشب ای سر چون گل از هم واشدی
بیشتر از پیشتر زیبا شدی
ای نصاری مرحبا بر یاری ات
فاطمه ممنون مهمان داری ات
هر کجا این سر دم از محبوب زد
دشمنش یا سنگ یا چوب زد
تو نبوی، گرد این سر صف زدند
پیش چشم دخترانش کف زدند
پیش از آن کافتد در این دیرش عبور
من زیارت کردم او را در تنور
راهب اول پای تا سر گوش شد
ناله ای از دل زد و بی هوش شد
چون به هوش آمد به سوی سر شتافت
سینه ی تنگش ز تیر غم شکافت
گفت ای سر تو محمد نیستی؟
گر محمد نیستی پس کیستی؟
#ادامه شعر در پست بعدی👇👇👇
#ادامه پست قبلی👆👆👆
✔️سر با راهب سخن می گوید:
ناگهان سر، غنچه ی لب باز کرد
با نصاری درد دل ابراز کرد
گفت کای داده ز کف صبر و شکیب
من غریبم من غریبم من غریب
گفت می دانم غریب و بی کسی
گشته ثابت غربتت بر من بسی
تو غریبی که به همراه سرت
هره آید دست بسته خواهرت
باز اعجازی کن ای شیرین سخن
لب گشا و نام خود را گو به من
آن امیر المومنین را نور عین
گفت راهب من حسینم من حسین
من که با تو هم سخن گشته سرم
نجل زهرا زاده ی پیغمبرم
دیده این سر از عدو آزارها
خوانده قرآن بر سر بازارها
اشک راهب گشت جاری از بصر
گفت ای ریحانه ی خیر البشر
از تو خواهم ای عزیز مرتضی
شافع راهب شوی روز جزا
گفت آئین نصاری وا گذار
مذهب اسلام را کن اختیار
@hosenih
✔️راهب مسلمان می شود:
راهب از جام ولایت کام یافت
تا تشرف در خط اسلام یافت
یوسف زهرا بدو داد این برات
گفت ای راهب شدی اهل نجات
عاشق و معشوق بود و بزم شب
صبحدم کردند از او سر طلب
راهب آن سر را چو جان در بر گرفت
باز با سر گفتگو از سر گرفت
گفت چون بر این مصیبت تن دهم
میهمان خویش بر دشمن دهم
چشم از آن رخ دل از آن سر برنداشت
لیک اینجا چاره ای دیگر نداشت
داد سر را گفت ای غارتگران
ای جنایت پیشگان ای کافران
این سر ریحانه ی پیغمبر است
مادرش زهرا و بابش حیدر است
ظلم و بیداد و جنایت تا با کی
وای اگر دیگر زنید آن را به نی
شاعر: استاد #غلامرضا_سازگار
© اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
روضهٔ #دیر_راهب
الا که تا سر نی بال و پر درآوردی
بگو چگونه شد از دِیر سر درآوردی
چراغ خانۀ زهرا! میان کافِرها
در این مکاشفه قرص قمر درآوردی
@hosenih
به میهمانی خون خدا بیا راهب!
بیا که از دل صندوق، زر درآوردی
اسیر منطق دیر خراب بودی که
حسین آمد و از عشق سردرآوردی
بیا تو لااقل آزاده باش و این سر را
به احترام درآور اگر درآوردی
چرا تحیر محضی؟! به ما بگو راهب!
مگر چه چیزی از آن غیر سر درآوردی؟!
چرا به ولوله افتاده آسمان و زمین
ستون عرش خدا را مگر درآوردی؟!
@hosenih
رگ بریده، لب خشک، گَرد خاکستر
بگو چه دیدی؟ با چشم تر درآوردی
تمام شب تویی و پرسشی که کعبه گریست...
حسین جان! چه شد از دیر سردرآوردی؟!
شاعر: #حسین_صیامی
© اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
روضهٔ #دیر_راهب
از جور سپهر و دور ايام
شد وقت سفر به جانب شام
تا بانگ جرس ز كاروان خاست
شد باز شروع درد و آلام
اولاد نبي به روي ناقه
چون صيد بخون طپيده در دام
دشمن ز پس و ز پيش سرها
اطفال حرم چو آهوان رام
هستند همه بلا كشيده
خاموش و شكسته حال و آرام
سرها همه روي ني فروزان
چون در شقف اختران گلفام
يارب ز كه باشد اين ستم ها؟
از كافر و گبر و عبد اصنام
نه اين همه ظلم و جور و كينه
باشد همه از شيوخ اسلام
اندر دل غربت و بيابان
اولاد نبي ز غصه نالان
شد شامگه و در آن بيابان
بوديم همه ز غصه حيران
افتاد ره حرم به ديري
ديري كه بود مكان عرفان
بودي به درون دير ترسا
روشندلي از تبار خوبان
خود مظهر زهد و پارسائي
بل معدن لطف وجود و احسان
خود رسته ز ننگ و نام تثليث
بل خسته ز اُسقفي و حيران
در علم و عمل چو پور مريم
عيسي دم و مست و حسن جانان
انجيل بدست ليك در دل
جوياي حقيقت او ز قرآن
در آتش عشق يار سوزد
نالد ز فراق و دور هجران
دادند مكان در آن لُب از سير
خاصّان حرم بپاي آن دير
@hosenih
شب بود و سكوت و نور مهتاب
من بودم و ياد يار و محراب
شب غرق سكوت و جمله عالم
در خواب خوش از عدو و احباب
در نيمه شب نداي غيبي
بيدار نموده راهب از خواب
بشنيده ز گوش جان ز ذرات
تسبيح و سلام ربّ الأرباب
سر كرده برون ز دير و ديده
نور است جهان بسان مهتاب
در خارج دير ديده درجي
درجي كه بود درّ ناياب
ز آن درج رود به آسمان نور
نوري كه برد ز هر دلي تاب
ظلمات شكسته از فروغش
چون نور سپيده سحرتاب
صندوق چو كعبه و ملائك
در طوف ويند همچون سالك
@hosenih
زان منظره عجيب و تابان
شد راهب دير مست و حيران
از دير برون شد و هراسان
آمد به ميان قوم نادان
پرسيد كه مير كاروان كيست؟
گفتند كه «خولي» آن پريشان
شد راهب دير سوي «خولي»
آن مست غرور و غرق عصيان
پرسيد ازل ز راز صندوق
گفتا بود آن سري ز عدوان
پرسيد كه باشد آن گرامي
گفتند بود حسين عطشان
پرسيد همان كه پور زهراست
فرزند نبي عزيز سبحان
آن زادهی آخرين پيمبر
آن حكمروای كون و امكان
گفتند بلي عزيز طاهاست
فرزند علي و جان زهراست
@hosenih
راهب ز شنيدن سخن ها
زد بر سر خويش و كرد غوغا
گفتا كه فغان ز جور امت
كردند عجب خطاي عظما
اي واي عجب جفا نمودند
بر پور نبي عزيز زهرا
اين قتل پيمبر است و از اين
نالان و غمين بود مسيحا
از كشتن اين عزيز خلاق
خون گريه كنند آسمانها
ما قصه اين جفا شنيديم
از جمله ياوران عيسي
پس گفت به دشمنش چه باشد !
سر را بدهي به پير ترسا
اين گوهر ناب باشد امشب
مهمان به كريچه نصا را
زر داد به سفله گان بي درد
بگرفت سر و به دير آورد
@hosenih
شد دير از آن جمال پرنور
مشكوه هدي و بيت محمور
باشد ز تجليات انوار
از بهر كليم وادي طور
يا همچو حريم كعبه گرديد
آن بيت صنم سراچه شور
يا از جلوات نور ايزد
شد راهب دير مست و مسرور
شد دير صدف، به درّ لاهوت
آن راهب خسته نيز گنجور
پس رأس سليل مصطفي را
با مشگ و گلاب شست و كافور
بس گريه نمود و كرد زاري
شد قلب لطيف او پر از نور
بنهاد به پيش روي، سر را
بوسيد بسان درّ منثور
زد بوسه چو برگ گل رخش را
پس گفت ز جان ودل خدايا
@hosenih
بر حقّ مسيح پاك دامن
آن بنده خاصّ حيّ ذوالمن
لطفي بنما به پير ترسا
گردد مگر او ز شرّ ايمن
يارب نظري كه سرّ اين سر
گردد به من حقير روشن
ناگاه لب امام امكان
شد باز براي راز گفتن
گفتش چه بود ترا تمنا
گو داري اگر حديث با من؟
گفتا تو كه هستي، از غم تو
عالم شده غرق آه و شيون
هستي تو اگر مسيح مريم
گو از چه شدي اسير دشمن؟
گر روح خداي لايزالي
شأنت به جهان بود مبرهن
شه گفت منم سليل طاها
فرزند علي عزيز زهرا
@hosenih
راهب چو شنيد اين معما
گفتاكه محقق است رؤيا
ياد آمدش آنكه ديده در خواب
آن وعده حضرت مسيحا
گفتا به يقين كه اين حسين است
اين است همين كه گفته عيسي
پس گفت ز دل به شاه والا
رحمي بنما به پير ترسا
پيري كه اسير ابن و اَب بود
پابند سه خواني و چليپا
لطفي كن و اين اسير غم را
آزاد نما ز هر تمنا
در پيش نبي شفاعتم كن
در يوم جزا به حقّ طاها
برگير ز دست من در آن روز
بنماي رها ز رنج و بلوا
شه ديد بود به حقّ راغب
گفت از سر موهبت به راهب
اي طالب حقّ و غرق اوهام
خواهي تو اگر طريق اسلام
بگذر ز سر خواني و چليپا
شو غرق حق و رها ز اصنام
زنار و لباس اسقفي را
بگذار و بگير راه اسلام
ناقوس و صليب و رنگ تثليت
از دل بزدا و شو به حق رام
اقرار نما به حيّ واحد
آن صاحب عزّ و جاه و اكرام
بر گوي سپس نبي، محمد
تا اينكه شوي رها ز آلام
قرآن و نبي و آل طاها
هستند ز حق به خلق پيغام
تا جمله شوند نفس واحد
جوئيد ز كردگار الهام
آنگه ز تو در صف قيامت
پيغمبر حق كند شفاعت
#ادامه شعر در پست بعدی👇👇👇
#ادامه پست قبلی👆👆👆
با طيّ مراحل و مراتب
شد عارف حق، جناب راهب
تلقين شهنشه ولا كرد
او را به رسول حق راغب
اقرار به عالم آفرين كرد
گفتا كه منم به حقّ طالب
ز آن پس به نبي و آل احمد
اقرار نمود و گشت تائب
زد بوسه به رأس شاه و گفتا
هستي تو به من ز حق مواهب
اي هستي كلّ ماسوا را
با نفس نفيس خود مصاحب
هستي تو امير كلّ هستي
مائيم بتو غلام و حاجب
باشد به من حقير مسكين
فرمان اطاعات تو واجب
تهليل به لب بداد سر را
بر قافله دار قوم اعدا
@hosenih
شد باز به ني هلال زينب
آن مايهی ابتهال زينب
شد سوي دمشق موكب عشق
افزود غم و ملال زينب
سرها همه روز ني فروزان
نظاره گر جلال زينب
ديدم چو سر برادرم را
گفتم بنگر به حال زينب
سرحلقه كاروان توئي تو
با تو نبود زوال زينب
تا قائد كاروان تو هستي
آسوده بود خيال زينب
نك همسفر توام در اين راه
آخر چه بود مآل زينب
تا سايه قسمت مأمنم ، هست
هستي همه در ظلال زينب
سرگرم حضور يار بودم
سرگشته شهريار بودم
شاعر: #فانی_تبریزی
© اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
روضهٔ #دیر_راهب
دید راهب به ره شام، پریشانی چند
دستِ بسته ز قفا، سر به گریبانی چند
خون به دل، جمله ز جور فلک کجرفتار
موکنان، مویهکنان، موی پریشانی چند
@hosenih
دید عیسی نفسی بسته به زنجیر جفا
همرهش، غمزده و خسته و نالانی چند
از پس قافله، اطفال پریشانی دید
پابرهنه به سر خار مغیلانی چند
شامگه بود ولی صبح امیدش بدمید
شد عیان تا به سنان، مهر درخشانی چند
سر شاه شهدا را به سنان دید که بود
جاری از لعل لبش، آیهی قرآنی چند
داد زر، زرطلبان را و سر شاه گرفت
سوی دیر آمد و با ناله و افغانی چند
شست با مُشک و گلاب، آن رخ و لعل چو عقیق
ریخت از دیده به دامان، دُر غلتانی چند
همچو آن عاشق دلداده که بیند معشوق
گفت کای گِرد رُخت، صفزده حیرانی چند!
کیستی؟ وز چه جدا گشته ز پیکر، سر تو؟
که شدی دستخوش فرقهی نادانی چند
پاسخش داد: منم سبط رسول مدنی
گشتهام کشته ز بیداد هوسرانی چند
ناگهان هودجی آمد ز سما، سوی زمین
فاطمه آمد و با حوری و غلمانی چند
لعل نوشین بگشود و به سر کشتهی عشق
ریخت از دُرج گهر، لعل بدخشانی چند
گفت کای سرو چمانِ چمن باغ رسول!
داشتی همره خود، سرو خرامانی چند
@hosenih
آخر از غارت گلچین، چه رسیدت؟ ای گل!
گریَم از هجر تو یا غنچهی خندانی چند؟
کسوت فقر به عشق تو به بر کرد «صفا»
دست حاجت نبَرد بر در عریانی چند
شاعر: #صفا_تویسرکانی
© اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
روضه #دیر_راهب
بعد رستاخیز زان دشت بلا
آل عصمت دور شد از کربلا
ظاهر دین دست نااهلان فتاد
همسفر گشتند با ابن زیاد
جسم پاکان بر زمین افتاده بود
غرق خون سرها به روی نیزه بود
پیش از این در خاندان اطهرش
کس نشد رخت اسارت بر تنش
@hosenih
کودکان بعد از وداعی ناتمام
رهسپار کوفه گردیدند و شام
قافله در منزلی اتراق کرد
راهبی را بهر خود مشتاق کرد
دید راهب از فراز صومعه
لشکری آشفته و پر همهمه
صندوقی از نور اندر بینشان
کز تلالو روشنایی بخششان
کودکان از ترس نزد عائله
عابدی بیمار بین قافله
ابر رحمت گشت نازل از سما
تا شود با مرد راهب آشنا
راهب اندر دیر عمری مانده بود
سال ها انجیل ها را خوانده بود
در اقامتگاه بی بهره ز خویش
مانده بود عمری در آن آئین و کیش
رشته ای بر گردن از زُنّار داشت
اشتیاق همرهی با یار داشت
@hosenih
عاقبت در بحر رحمت راه یافت
پیر ترسا سوی مقصودش شتافت
رو به سوی خصم کرد او با عتاب
دیده گریان سینه سوزان دل کباب
گفت ای دون سیرت اینان کیستند
بوده انسان گر مسلمان نیستند
نیست مردی از چه اندر بینشان
گشته یک زن قافله سالارشان
از کجا آیند آنها کین چنین
مانده رد غم به رخسار و جبین
خارها نزدیک با برگ گل اند
همچو ترکان و کنیزان در غُل اند
داد خولی پاسخ از بین سپاه
خارجی هستند هم مغضوب شاه
مردهاشان را سراسر کشته ایم
کودکان را در اسارت برده ایم
رحم بر حال یتیمان کرده ایم
خیمه ها شان را به غارت برده ایم
تا که عبرت گیرد از عصیانگری
هر که پیشی گیرد از دین باوری
در بر آن عاشق و معشوق ها
بود سرها در پس صندوق ها
گفت نصرانی که من هم حاضرم
یک شب این سر را به نزد خود برم
در ازایش درهم و زر می دهم
هر چه بستانید بهتر می دهم
شمر بهر بدره می زد بال و پر
داد سر را در بر صندوق زر
برد سر را راهب اندر دیر خویش
در بغل بگرفت او با قلب ریش
دیر نصرانی کجا سبط نبی
شد کلیسا از وجودش منجلی
گر چه زینب غیر زیبایی ندید
ناسزا از کوفی و شامی شنید
او که سوزان از فراغ شمع بود
خاطرش از دیر راهب جمع بود
دیر راهب شد سراپا غرق نور
گشت این وادی به سانِ کوه طور
سر درون صومعه می کرد سیر
عیسی مریم مگر آمد به دیر
راهب امشب نقد جان را می خرد
تا به اسرار وجودش پی برد
مو پریشان تر ز موی یار کرد
بهر مظلومی او اقرار کرد
با گلاب او داد سر را شست و شو
شد محیا تا نماید گفت و گو
@hosenih
شُست خاکستر ز رخسار و سرش
مشک می سایید به چشمان ترش
گفت راهب با سر سلطان دین
تو چه کردی از چه گشتی اینچین
چه بلایی بر سرت آورده اند
کودکان تو مگر که بَرده اند
مانده ام من این جماعت کیستند
دست بردار سرت هم نیستند
جار زن گوید که شوریده سری
کشته گشتی تو به جرم کافری
سر اگر باید به هر جرمی جدا
لیک ببریده چرا شد از قفا
گر که جرم کشتن تو کافریست
این همه نورانیت از بهر چیست
هر چه کردی گر تو را مردن سزاست
اهل بیتت را اسارت نارواست
حال خود گو تو به من که کیستی
حضرت موسی و یحیی نیستی
بیش از این آتش به جان من مزن
لب گشا چیزی بگو حرفی بزن
ناگهان شد باز لب ها بی درنگ
آن لبی که خورده بی حد چوب و سنگ
آتشی انداخت در جان جهان
گفت راهب نزد من قدری بمان
راهبا من زاده پیغمبرم
پور حیدر فاطمه هم مادرم
راهبا عطشان به دشت نینوا
رأس من از کین عدوان شد جدا
گر چه هستم سید اهل شباب
جا گرفتم جای در بزم شراب
راهبا هستم غریب عالمین
من حسینم من حسینم من حسین
گر مسیحا پا نهد در وادی ات
می شود محو امانت داری ات
خوب کردی تو وفا داری به ما
نیستی بیرون تو از دین خدا
من به نزدت هستم امشب میهمان
سفره دار عالمم تو میزبان
صبر کن سیر مقاماتت کنم
شو مسلمان خانه آبادت کنم
گفت قولوا لا اله تفلحوا
یک شبه در بحر ایمان شد فرو
آن مسیحی کیش آن مرد خدا
کامرانی یافت زان رأس جدا
پیر ترسای مسیحی شد خموش
صیحه ای زد وانگهی رفت او ز هوش
نیمه شب بانگی به گوش او رسید
ذکر و تسبیح الهی را شنید
دید سر قرآن تلاوت می کند
کام را پر از حلاوت می کند
حاجبی با حزن گوید طرقوا
پیر ترسا چشم خود را نِه فرو
هودجی از آسمان آمد فرود
بر فرازش مسندی پر نور بود
خیل مستان ملائک سینه چاک
بال ها در دیر راهب روی خاک
مریم و هوا و هاجر آمده
آسیه با دیده تر آمده
مو پریشان مادری پر درد و غم
یا بُنَیَ گوید او با قد خم
ای سر غرق به خون کو پیکرت
گریم از داغت، بمیرد مادرت
تشنه لب بودی کنون هم تشنه ای
جان مادر از چه بر روی نی ای
من همیشه نزد تو دارم حضور
بین مقتل روی نی کنج تنور
سر به نزد مادر خود ناز کرد
با تبسم درد دل ابراز کرد
پیش مادر خوب طنازی نمود
با دل جانانه اش بازی نمود
السلام ای مادر خونین جگر
از چه گشتی با سر من همسفر
@hosenih
آمدی مادر که دلشادم کنی
با سرشکت باز امدادم کنی
خوب شد بر کودکانم سر زدی
با شکسته بال، بال و پر زدی
بود راهب شاهد گفت و شنود
می زند فریاد از عمق وجود
شاعر: #جواد_کلهر
@hosenih
3⃣
#ادامه پست قبلی👆👆👆
نیست صوت از حنجر بلبل جدا
نکهت گل کی بُوَد از گل جدا؟
□□□
چون که راهب دید زآن لفظ صریح
برده آن سر، گوی سبقت از مسیح
@hosenih
پاره در دم، پرده اوهام کرد
میل، سوی قبله اسلام کرد
عقلش از خواب گران، بیدار ساخت
رشته زنار را دستار ساخت
گفت: کای سر! حق زهرا مادرت!
حرمت غمدیده زینب، خواهرت!
بردی آرامم، به آرام آورم
رهبری فرما که اسلام آورم
هادیام شو تا که میآید نفس
زآن که بر حق، دین اسلام است و بس
گفت: ای راهب! اگر اهل دلی
قبله اسلامیان را مایلی،
ابتدا آور شهادت بر زبان
پس درآ در زمره اسلامیان
چون شدی اسلامیان را ز اهل کیش
اقتدا کن بر امام عصر خویش
چون که بی شک یافتی راه یقین
پس امام توست، زینالعابدین
عصر، عصر عابدین است، ای همام!
نیست در این عصر، غیر از او امام
گر نبود آن قبله اهل یقین
آسمانها بود پابست زمین
زآن که در هر دور، حق را مظهری
در جهان باید که باشد رهبری
حکمران عالم ایجاد اوست
مظهر حق، سید سجاد اوست
□□□
شد لباس شب برون از خُم نیل
صبح شد، زد ساربان، کوس رحیل
شب لباس ماتم از تن برگرفت
صبح شد، خورشید، تشت زر گرفت
@hosenih
شب به سر آمد، اسیران خاستند
روز شد، اعدا صفوف آراستند
شب گذشت و بود راهب، گرم سِیر
روز چون شد، شمر آمد سوی دیر
رفت و خود بگْرفت آن سر را ز وی
شد برون از دیر و زد بر نوک نی
دید راهب، میهمانش میرود
از تن افسرده، جانش میرود
□□□
گفت: رو، ای میهمان باوفا!
کاندر این راهت سپردم با خدا
رو که من از قطرههای چشم تر
بستهام الماس طاقت بر جگر
جان فدای روی چون ماهت! برو
دست حق بادا به همراهت! برو
میروی اما دلم همراه توست
قبله امید من، درگاه توست
تا نهانی داشت راهب درد دل
ناقه رفت از اشک همراهان به گل
گر شبی در دیر منزل کردهاید
تا قیامت، جای در دل کردهاید
چون گذشتند از در دیر، آن سپاه
چشم راهب مانْد تا محشر به راه
من به راهب خواستم ختم کلام
شام شد نزدیک و روزم کرد شام
شاعر: #صابر_همدانی
© اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
2⃣
#ادامه پست قبلی👆👆👆
گاه در دیری و گاهی در تنور
گاه داری غیبت و گاهی حضور
گاه خاتم میدهی بر ساربان
درس بخشش میدهی بر عاشقان
روی نی، قرآن تلاوت میکنی
کام زینب، پُرحلاوت میکنی
بعد کشتن، این گروه خودپرست
از سرت هم برنمیدارند دست
□□□
بس که زهرا کرد بر آن سر خطاب
بس که انجمریز شد بر آفتاب،
از گلابافشانی چشم بتول
در سخن آمد، سر سبط رسول
گفت: کای مام گرامی! السلام!
خیر مقدم! ای مرا غمدیده مام!
نیست دست ار زیب گردن سازمت
باش تا سر را به پا اندازمت
حال من اینسان که دیگرگون بُوَد
خود تو بنْگر، حال زینب چون بُوَد
دیر راهب را مشرف کردهای
خود مگر بختی که رو آوردهای؟
گر نمیگشتم شهید کوفیان
کی ز دین جد من بودی نشان؟
خیمههایم را اگر آتش زدند
تا قیامت، شعلهاش باشد بلند
گر نمیشد دست عباسم، قلم
باز اسباب شفاعت بود، کم
@hosenih
غم مخور کامروز حق خواهد چنین
تا شوم فردا، «شفیعالمذنبین»
□□□
آنچه سر میگفت و زهرا میشنید
راهب دلخسته ناظر بود و دید
کمکم از آن حال و از آن سرگذشت
کرد بر حال طبیعی بازگشت
دید زآن خیل زنان و قدسیان
نیست اندر دیر خود بر جا نشان
عقل پس هی زد بر او کای نیکنام!
پرده بالا رفت و مطلب شد تمام
دید مطلب، مطلب دیگر بُوَد
گفت: هر سِرّی است، در این سر بُوَد
خاست از جا با دو چشم اشکبار
آمد و سر را گرفت اندر کنار
بوسهها بر روی آن سر داد و گفت:
کای مِهینگنجینه ی راز نهفت!
خوب، جانا! خودنمایی میکنی
راستی، کار خدایی میکنی
گر به صورت هستی از پیکر، جدا
نیستی در معنی از داور، جدا
ظاهرت، مغلوب و باطن، غالبی
عین مطلوبی که حق را طالبی
چون برون هستی ز سرحد خیال
خود بفرما، آن چه حال است؟ این چه حال؟
جلوهای کردی، مرا کردی اسیر
جلوهای دیگر کن و جان را بگیر
سالها در کنج این دیرم، مقیم
تا برم پی بر صراط مستقیم
@hosenih
گفته بودند: این سر بیگانه است
شد یقینم کآن سخن، افسانه است
گر سر بیگانه دور افتد ز تن
کی سخن گوید میان انجمن؟
در سخن بودی از این پیش، ای عزیز!
کن تکلم با من دلخسته نیز
تا بدانم از کجایی، کیستی
اینچنین آشفتهحال از چیستی
دشمنی گر با تو دارند این سپاه
اهل بیتت را چه میباشد گناه؟
گر سرت را از جفا ببْریدهاند
از چه دیگر از قفا ببریدهاند؟
گر خصومت با تو میبودش یزید
پس چرا شد نوجوانانت، شهید؟
تا سر ببریدهات شد در سخن
عهد یحیی تازه شد در چشم من
□□□
ناگهان با راهب اندر انجمن
آن سر ببْریده آمد در سخن
تافت نور معرفت را در دلش
عاقبت، توفیق حق شد شاملش
گفت کای مرد سعید پارسا!
وی نکواندیشه در راه وفا!
من که میبینی سری بیپیکرم
آن شهید راه عشق داورم
گفت: میدانم ولیکن در کجا؟
گفت: اندر سرزمین کربلا
گفت: ای گل! از کدامین گلشنی؟
گفت: از باغ نبی گر روشنی
گفت: نام آن نبی را کن بیان
گفت: احمد، خاتم پیغمبران
@hosenih
گفت: بابت کیست؟ ای شاه هدی!
گفت: میباشد علی مرتضی
گفت: کبْوَد مادرت؟ ای مقتدا!
گفت: باشد مام من، «خیرالنسا»
گفت: گر داری برادر، گو به من
گفت: نام نامیاش باشد، حسن
گفت: گر غیر از حسن داری بگو
گفت: عباس است، آن پاکیزهخو
گفت: اخْوانت کجایند؟ ای وحید!
گفت: گردیدند آن جمله شهید
گفت: یارانی که داری گو به من
گفت: نبْوَد غیر هفتاد و دو تن
□□□
گفت: یارانت چه شد؟ ای جان پاک!
گفت: گردیدند از کین چاکچاک
گفت: گو تقصیر یارانت چه بود؟
گفت: حقگویی در این مُلک وجود
گفت: باقیماندگانت کیستند؟
گفت: غیر از این اسیران نیستند
گفت: اینان از یتیمان تواَند؟
گفت: آری؛ لیک مهمان تواَند
گفت: نبْوَد این زنان را یاوری؟
گفت: زینب مینماید مادری
گفت: زینب از چه نامش غمفزاست؟
گفت: او «امالمصائب» زین عزاست
□□□
گفت: حجت بعد تو در عصر، کیست؟
گفت: غیر از سید سجاد نیست
گفت: سجادت کدام است؟ ای امیر!
گفت: بیمار است و میباشد اسیر
گفت: او را چون نکشتند از جفا؟
گفت: امر حق چنین کرد اقتضا
@hosenih
تا بمانَد زنده زینالعابدین
زآن که بیحجت نمیباید زمین
گفت: ظلمی را که کردند این گروه
کس نکرده است، ای شه کیوانشکوه!
گفت: زین قوم آنچه میبینم جفا
راضیام بر آنچه میخواهد خدا
تا خدا معشوق و تا من عاشقم
در طریق عشقبازی، صادقم
من همان روزی که بستم بار عشق
برگشودم بر سر بازار عشق،
لطفها دیدم به هر منزل از او
چون نبودم یک زمان غافل از او
داشت معشوق آنچه از کالای ناز
نازهایش را خریدم با نیاز
آنچه بودم در جهان، مال و منال
ز اقربای سالخورد و خردسال،
هدیه کردم سربهسر در راه دوست
فدیه دادم، بود چون دلخواه دوست
ترک هستی را از آن کردم شتاب
تا نباشد در میان ما، حجاب
این تعینها، حجاب عاشق است
هر که را نبْوَد تعین، صادق است
ترک سر کردم که عین او شدم
تا ز احسانش حسین او شدم
بین ما دیگر نمیگنجد حجاب
کو حجابی بین نور و آفتاب؟
#ادامه شعر در پست بعدی👇👇👇
1⃣
روضهٔ #دیر_راهب
راهبی در خُلق و تقوا بینظیر
ترک دنیا کردهای، روشنضمیر
راهبی از عهد عیسی، یادگار
خود بزرگان جهان را در شمار
عصر خود را مرد صادق بود و بس
بلکه خود انجیل ناطق بود و بس
گر چه بر تثلیث بودی متکی
هیچ مقصودش نبودی جز یکی
معتکف گردیده در صورت به دیر
لیک در معنی، دلش مشغول سِیر
بود در صورت اگر زناربند
داشت صید معنیاش سر در کمند
گردنش گر بود در قید صلیب
هم نبود از رحمت حق، بینصیب
خواه باشد ز اهل مسجد یا کنشت
طالب حق را بُوَد جا در بهشت
@hosenih
طالب حق را خداوند کریم
ره نماید بر صراط مستقیم
پاکدل از خدعه و تلبیس بود
دیرگاهی، دیْر را قسیس بود
از صفات نیکِ آن روشنضمیر
هر چه گویم کی بُوَد پایانپذیر؟
بس که دارد حالتش آشفتهام
هر چه افزون گویمت، کم گفتهام
کز نکوییهای آن مرد سعید
گشت عیسی، نزد زهرا روسپید
مَسکن آن راهب صاحبمقام
بود دیری از قضا نزدیک شام
این موحد مرد رهبان، ای حبیب!
سرگذشتی در جهان دارد عجیب
سرگذشت او بُوَد ز اسرار عشق
تا تو را روشن کند ز انوار عشق
□□□
شمر دون آن قائد جیش فتن
خوانْد راهب را به نزد خویشتن
گفت: این لشکر که میبینی تمام
کرده بر خود، خواب راحت را حرام
همره این لشکر از برنا و پیر
هست جمعی، مو پریشان و اسیر
باید امشب را در اینجا تا صباح
سربهسر راحت نمایند از صلاح
□□□
گفت: راهی نیست زینجا تا به شام
گفت: نتْوان گشت وارد وقت شام
گفت: از احضار من مقصود چیست؟
گفت: غیر از این مرا مقصود نیست
کاین اسیران را ز روی همرهی
امشب اندر دیر خود، منزل دهی
گفت راهب: هر که میبیند اسیر
راحتش را سعی دارد، ای امیر!
@hosenih
گفت: اینان زآن اسیران نیستند
گفت: پس برگو که اینها کیستند؟
گفت: ز اسرار است و نتْوان کرد فاش
گفت: بر من فاش گو، آسوده باش
گفت: راهب را چه با کار سپاه؟
گفت: دانستن نمیباشد گناه
این از آن میخواست مطلب را عیان
آن از این میکرد مطلب را نهان
□□□
چون نشد آنجا به راهب، کشف راز
رو به دیر خویشتن آورد باز
گفت: زین سردار لشکر کی توان
کرد کشف اینچنین راز نهان؟
پس همان بهتر بُوَد کز راه خیر
این اسیران را دهم منزل به دیر
بازآمد سوی سردار سپاه
تا مگر گیرد خبر زآن دینتباه
گفت: فرمان ده که این قوم اسیر
سوی دیر آیند از برنا و پیر
پس اجازت داد سرخیل لئام
تا اسیران را به دیر آمد مقام
بعد از آن سرها که همره داشتند
نزد راهب آن زمان بگْذاشتند
تا نیابد بر اسیران راه، غیر
لشکری بگْرفت پیرامون دیر
چشم هر کس رفت اندر خواب ناز
غیر آن چشمان که دانی بود باز
□□□
بر اسیران آنچه در آن شب گذشت
سختتر از جمله بر زینب گذشت
@hosenih
غیر چشم اهلبیت بوتراب
رفته بود از چشم راهب نیز خواب
هر چه اندیشید و شد در خود فرو
دید مطلب هست نازکتر ز مو
گفت: امشب این معما را مگر
حل کند بر من، خدای دادگر
□□□
رفت راهب در عبادتگاه خویش
سنبلآسا کرد موی سر، پریش
برکشید از آستین، دست دعا
کرد روی دل به درگاه خدا
ملتجی گردید بر دانای راز
گفت: ای بیچارگان را چارهساز!
حرمت پیغمبران خوشسرشت!
حرمت آدم که آمد از بهشت!
حرمت موسی و تورات صریح!
حرمت انجیل و اعجاز مسیح!
حق ابراهیم و داوود شکور!
هم به حق صُحْف و آیات زبور!
حرمت یعقوب و زاریهای او!
وآن همه چشمانتظاریهای او!
«ذوالعطایا»! حق ایوب صبور!
کش نبودی دل زمانی بیحضور
بارالها! حق الیاس و شعیب!
واقفم کن سربهسر زین سِرّ غیب
سِرّ این مطلب مرا بنْما عیان
تا بدانم کیستند این خاندان
تا بدانم این سر ببریده کیست
اینچنین پُر خون و خاکستر ز چیست
@hosenih
کاندر این سر هست، سِرّ دیگری
کی توان از آن گذشتن، سرسری؟
□□□
بس که از سوز درون نالید زار
گریه از بس کرد چون ابر بهار،
رشته صبرش برون آمد ز کف
کآمدی تیر دعایش بر هدف
حالتی مابین بیداری و خواب
گشت عارض، شد دعایش مستجاب
اندر آن حالت که میداند خدا
دید شور رستخیزی شد به پا
آمدند از آسمانها، قدسیان
در کنار آن سر در خون، تپان
گِرد آن سر، حلقه ماتم زدند
پشت پا بر خاطر خرم زدند
□□□
ناگه آمد این صدا بر گوش او
کای گروه آسمانی! طرقوا
طرقوا، حوا ز جنت میرسد
آسیه با درد و محنت میرسد
طرقوا کز ساحت باغ جنان
میرسد اینک صفورا، موکنان
طرقوا کز روضه خلد برین
میرسد هاجر، فگار و دلغمین
طرقوا کاین لحظه، مریم بیقرار
میرسد از ره به چشم اشکبار
طرقوا کآید خدیجه هم کنون
آید از ره با دلی، لبریز خون
طرقوا، زهرای اطهر میرسد
دلغمین و تیرهمعجر میرسد
□□□
تا که زهرا در برِ آن سر رسید
نالههای رودرود از دل کشید
هر یکی از آن زنان با شور و شین
گفتوگویی داشت با رأس حسین
آن یکی گفتا که یارانت چه شد؟
دیگری گفتا: جوانانت چه شد؟
@hosenih
آن یکی گفتا: چه آمد بر سرت؟
دیگری گفتا: چه شد با حنجرت؟
مادرش میگفت کای نور بصر!
منزلت بادا مبارک! ای پسر!
#ادامه شعر در پست بعدی👇👇👇