eitaa logo
ازخاک تاافلاک
268 دنبال‌کننده
1هزار عکس
415 ویدیو
9 فایل
مهدیا (عج)! سرِ ّعاشق شدنم لطف طبیبانه ی توست ورنه عشق تو کجا این دل بیمارکجا؟! کاش درنافله ات نام مراهم ببری که دعای تو کجاعبدگنهکارکجا! 🌷"تقدیم به ساحت مقدس آخرین ذخیره الهی؛ امام عصر ارواحناه فداه"🌷 آیدی جهت انتقاد و پیشنهاد: @noorozzahra313
مشاهده در ایتا
دانلود
🌒 أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ الَّذِى لا إِلَهَ إِلا هُوَ وَحْدَهُ لا شَرِیكَ لَهُ وَ أَتُوبُ إِلَیْهِ به نامِ نامی تو آغاز می‌کنیم؛ سرکشیدنِ جام را ... تا قلبمان تطهیر شود از هر رنگ سیاهی که بدست خویش بر دیواره‌اش کشیده‌ایم ! تا شاید این رمضان ؛ ظرف قلب ما نیز برای پُر شدن از تو، جا داشته باشـــد ؛ 💫 کم کم خود را تطهیر میکنیم تا با آمادگی وپاکیزه وارد ماه خدا شویم❤️
استغفار_1.mp3
8.68M
📿 رجب، ماه استغفاره! ماه حمام کردنِ روح ... جسمِ آلوده رو با آب پاک شتشو میکنیم، و روحِ زنگار گرفته رو در نهرِ استغفار . آماده می‌شیم برای استحمامِ روح!
Zaboone Madari.mp3
12.63M
آهنگ زبون مادری به مناسبت کشتار مسلمانان در هند...!💔 جا داره جون بدیم که این دنیا واسه ی مومنین یه زندانه...🖤 - جرمت چیه؟! + مسلمونم!🖤 ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮     🌿 @Azkhaktaaflak 🌿 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
💫 فضیلت استغفار در ماه رجب 🌷 از پيامبر اسلام صلی الله علیه وآله وسلم روايت شده: هر كه در ما رجب ۴۰۰ مرتبه بگويد: ✨ أسْتَغْفِرُ اللَّهَ الَّذِي لا إلَهَ إلّا هو وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَه وَ أتُوبُ إِلَيْه ✨ (آمرزش می خواهم از خدايى كه معبودى جز او نيست، اوست يگانه، برايش شريكى نمی باشد، و توبه میکنم و به سوى خدا باز مى گردم) 🔸 و بعد از آن صدقه بدهد، ثواب صد شهيد را براى او بنويسند و هنگامی که خداوند را در روز قیامت ملاقات کند، خداوند به او گوید: به سلطنت من اقرار کردی پس هر درخواستی داری بنما تا اجابت کنم که کسی جز من نمی‌تواند خواسته‌های تو را برآورد. 📗 سید بن طاووس، اقبال الاعمال ج۲ ص۶۴
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌷به توکل نام اعظمت بسم الله الرحمن الرحیم🌷 🍀چهارمین شب به نیت: 🌹تعجیل درظهور وسلامتی صاحب الزمان(عج) 🌹سلامتی و رفع بلا 🌹عاقبت بخیری 🌹حاجتروایی اعضای شرکت کننده ☘☘☘☘🍀🍀🍀🍀🍀🍀☘☘☘ به نیابت از شهیدمحمدرضاتورجی زاده تقدیم به : 🌸امام حسن علیه السلام 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌷14مرتبه استغفرالله ربی واتوب الیه 🌷5مرتبه ذکریونسیه(لا الهَ الّا اَنت سُبحانَکَ اِنّی کُنتُ مِن الظالِمین) 🌷یک مرتبه اَللهم صَل علی مُحَمَد وآل محمد و عَجل فَرَجَهُم) 🌷حدیث کساء 🌷یک مرتبه (اَللهم صَل علی مُحَمَد وآل محمد و عَجل فَرَجَهُم) 🌷یک مرتبه صلوات حضرت فاطمه سلام الله(اللهُمَّ صَلّ علی فاطِمَه وَ اَبیها وَبَعلِها وَ بَنیها وَ سِرِّالمُستَودَع فیها بِعَدَدِ ما اَحاطَ به عِلمُک) 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 چله اصلی حدیث کسا هست اگه دوست داشتید با دعاهای کوتاهی که گذاشتم بخونید 🌷🍃🍃🌷🍃🍃🌷🍃🍃🌷🍃🍃🌷 استغفار از گناهان-صلوات ابتدا و اخر دعا (طبق روایات دعای وسط دو صلوات رد نخواهد شد)و... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 بعد نماز مغرب و عشاء همه باهم بخوانیم اگر نتونستید ساعتی که خودتون فراغت دارید ومیتونید با توجه بخونید. ایدی جهت ارتباط @noorozzahra313
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮     🌿 @Azkhaktaaflak 🌿 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
توییت استاد رائفی پور درمورد تحولات سوریه و هند ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮     🌿 @Azkhaktaaflak 🌿 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮     🌿 @Azkhaktaaflak 🌿 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥دلخوشم به این 36 ثانیه است.. 💠يا من اذا تضايقت الامور فتح لها بابا لم يذهب اليه الاوهام  به زودی راه باز میشود❤ ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮     🌿 @Azkhaktaaflak 🌿 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
ازخاک تاافلاک
بسم الله الرحمن الرحیم✨ رمان #بازگشت_گیسو #قسمت_97 _خُب پسر ،میخوام دو کلوم مردو مردونه باهات صحبت
بسم الله الرحمن الرحیم✨ رمان سبحان نفس عمیقی کشیدو گفت : _خانواده دار و اصل و نسب دارهستند ،اما... تردید داشت ، پاهایش را از استرس تکان میداد ، بد جوری به گیسو و گستاخی هایش احتیاج داشت شاید اگر گیسو االن اینجا بود ، از خواسته ی سبحان حمایت میکرد ، حمایتش دلگرمیِ بود برای این پسر... _اما شبیه ما نیستن ، طریقه زندگیشون با ما فرق داره... حاج رضا با شنیدن این حرف از دهان سبحان بلند شدو ایستاد ،تسبیح دانه درشتش را در دست چرخاند و با لحنی قاطع گفت: _فکرش رو از سرت بیرون کن پسر ، دختر شریفی از هر نظر بهترین گزینه است... به سبحان پشت کردو راه اتاقٍ مطالعه اش را در پیش گرفت. سبحان از شدت عصبانیت سرخ شده بود،در دل به گیسو حق میداد که اینطور در مقابل حاج رضا گارد بگیرد.. بلند شد و با صدای بلندی که از او بعید بود رو به حاج رضا گفت: _محاله قیدش رو بزنم اقاجون، یا همین دختر یا هیچکس... حاج رضا که صورتش از شدت خشم کبود شده بود برگشت ،قدم های بلندی به سمت سبحان برداشت سینه به سینه اش ایستاد و گفت : _دوباره تکرار کن ببینم چه غلطی کردی... سبحان به چشمهای پدرش زُل زدو گفت _یا همین دختر یا هیچکس.. حاج رضا بی درنگ دستش را باال برو سیلی محکمی در گوش سبحان خواباندو فریاد زد : _به چه جرعتی تو چشمهای من نگاه میکنی و حرف رو حرفم میاری پسر... سبحان دستش را از روی صورتش برداشت ، چند بار نفس عمیق کشید ،گوشی موبایل و سوئیچ ماشین را از روی میز برداشت و به سرعت از در عمارت بیرون زد ،اینجا دیگر جای او نبودوقتی حرمت پدر ،پسری شکسته شد... »گیسو« عطر خورشت قرمه سبزی که مشامش را پُر کرد ، سرش سنگین شد با دو خود را به دستشویی رساند ،هرچه خورده بود از معده اش خالی شد ، به زمین و زمان لعنت فرستاد اما با لبخند ، همین چند ساعت پیش از آزمایشگاه برگشته بود، دل در دلش نبود که این خبر را به آذین بدهد... در حال و هوای خودش بود که با صدای زنگ در حواسش جمع شد حوله ای که در دستش بود را به جای خود برگرداند ،چادرش را از روی آویز برداشت ، میدانست آذین نیست او همیشه با کلید وارد خانه میشد عادت به زنگ زدن نداشت..... ..: :................ 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 نویسنده: اعظم ابراهیمے ڪپے با ذڪر نام نویسنده بلامانع است🌹 ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮     🌿 @Azkhaktaaflak 🌿 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
ازخاک تاافلاک
بسم الله الرحمن الرحیم✨ رمان #بازگشت_گیسو #قسمت_98 سبحان نفس عمیقی کشیدو گفت : _خانواده دار و اصل
بسم الله الرحمن الرحیم✨ رمان در را که باز کرد در کمال تعجب گیتی را دید ، بی هیچ حرفی به خواهرش زُل زده بود ،گیتی لبخند کجی زدو به سمتش آمد گیسو را در آغوش کشید و در گوشش گفت: _سالم خواهر کوچیکه ، نمیخوای دعوتم کنی خونت؟! گیسو به خودش آمد کنار رفت تا گیتی وارد شود، هنوز متعجب بود... گیتی!!اینجا؟! از محاالت بود. گیتی را دعوت کرد تا بنشیند ،خودش به آشپز خانه رفت ، زیر خورشت را کم کرد و وسایل پذیرایی را اماده کرد... ** سینی چای و دیس پایه دارِ میوه را روی میز شیشه ای مقابل گیتی گذاشت و گفت: _ خوش اومدی از خودت پذیرایی کن.. گیتی لبخندی مصنوعی زد ، گیسو این لبخند را خوب میشناخت باالخره صدایش را شنید : _خونه ی خوشگلی داری ،همه چیزم که تمیز و مرتبه ،بوی غذات هم که کُل ساختمون رو برداشته ،نمیدونستم همچین زن خونه داری هستی!!خوش بحال آذین.. گیسو مثل خودش لبخند بی جانی زدو »ممنونی«گفت،هنوز متعجب بود ، میدانست سالم گرگ بی طمع نیست ،در این دو ماهی که زندگی مشترکش را با آذین شروع کرده بود ،گیتی پایش را در این خانه نگذاشت،حتی ٖ وقتی گیسو به عنوان مهمان به عمارت میرفت جواب سالمش را نمیداد،پس آمدن گیتی به اینجا آنهم با این رفتار مهربانانه عجیب ترین چیزی بود که گیسو به عمر خود دیده بود... گیتی پایش را روی پا انداخت و رو به گیسو بی مقدمه و با طعنه گفت: _خوشبختی؟! گیسو سرِ پایین اُفتاده اش را به سرعت باال کشید، میدانست گیتی از قصد چنین سوالی را پرسیده!گیتی هنوز کینه ی گیسو را به دل داشت...باید دماغش را میسوزاند،لبخندِ کش داری زدو گفت: _خیلی...هیچوقت فکرش رو نمیکردم یه روزی برسه که انقدر احساس خوشبختی کنم، آذین نمونه ی یه مرد کاملِ گیتی به وضوح اخم هایش را در هم کشید و گفت: _خداروشکر!!!...حداقل تو دخترای حاج رضا یکی شون خوشبخت شد... گیسو گفته بود که سالم گرگ بی طمع نیست ،گیتی را از خودش هم بهتر میشناخت. گیتی دوباره زبان باز کردو گفت: _چند روز پیش رفتم سراغ آلبوم های قدیمی مون،عکسهای بچگی... گیسو به گذشته برگشت ،به دورانی که بی هیچ غم و دغدغه ای زندگی میکرد نا خوداگاه لبخندی زدو گفت: _چقدر خوب بود اون روزها،این سری که اومدم عمارت باید یه نگاهی به اون عکسها بندازم،.. گیتی پوزخندی زدو گفت ..: :................ 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 نویسنده: اعظم ابراهیمے ڪپے با ذڪر نام نویسنده بلامانع است🌹 ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮     🌿 @Azkhaktaaflak 🌿 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯