eitaa logo
از خــانــه تــا خــدا
742 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
1.6هزار ویدیو
44 فایل
مـــا ایــنـجــا مــیخوایـم راه و رسمِ #خوب_زندگی_کردن رو یاد بگیریم😉 ما میخوایم زندگیمون رو یه تغییر اساسی بدیم و از لحظه به لحظش #لذت ببریم😍 💝آرامش به سبک اسلامی 💑 همسرداری و مهارت زناشویی 🤱تربیت فرزند و لذت مادری 💫ارتباط با ما @mfater1
مشاهده در ایتا
دانلود
خودت رو جایی خرج کن که ارزششو داشته باشه وقتی میگم خودت یعنی: وقتت … انرژیت ... احساساتت! همیشه قدر خودت رو بدون...😉 🌱 @azkhane_takhoda
☑️ تنها کسی که میتونه زندگیت رو نجات بده.............. ▪️همونیه که هر روز تو آینه می بینی! ☑️ زندگی واقعی تو از جایی شروع میشه ▪️که مسئولیت کارها و مشکلاتت رو بپذیری! @azkhane_takhoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🙌 دوستان عزیزم، ✅ چیزی که برای من خیلی مهمه، اینه که بتونم در موضوعاتی که شما دغدغه و نیاز دارین، مطالب قابل استفاده ای در کانال ارائه بدم. ✳️ لذا ازتون میخوام که محبت کنید و مهمترین دغدغه ای که در عرصه های مختلفی و که دارین برای من بفرستین تا بیشتر دربارش صحبت کنیم.😊 منتظر هستم👇 https://harfeto.timefriend.net/16750523378352 .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ فضیلت خدمت به همسر و محبت به فرزندان در اسلام از زبان استاد عالی👌 @azkhane_takhoda
از خــانــه تــا خــدا
┄━━━•●❥-🌹﷽🌹-❥●•━━━┄ 1⃣ #سخنرانی_دکتر_حبشی #جلسه_هشتم ←موضوع→ "اقتدار مرد" ⁉️ح
┄━━━•●❥-🌹❀🌹-❥●•━━━┄ ♀وای به حال اون زنی که داره گریه میکنه به مرد میگه برو به من دست نزن... با من حرف نزن... اصلا نمیخوامت ♨️ اون خیلی اس خیلی خیلی ⏺ بترسید که همونجا مرد یه تصمیم خیلی سخت و زشتی را بگیره یا از کوره در بره ضربه ای به خودش، دیگری، شما بزند خوب خانمها اینو برا خودتون یادداشت کنید "به مرد نگویم با من چه کرده‌ای" 🔺🔺🔺 این مردتو میشکونه شکایت کردی مرد اینجا ✌️دو کار میکنه 1⃣اول دفاع از خودش میکنه 2⃣بعد هم هجوم به تو میاره تقصیر خودتِ اگه سر به سرِ آدم نذاری 😡 براچی؟ یا میگه اصلا میدونی تو فقط با داد میفهمی به مرد بگویم "بر من چه میگذرد" ◈وقتی اینجوری عمل میکنی بیان نیاز کردی مرد چی بود ارزش و اقتدارش؟ هرقدر نیازت بزرگتر باشه تامینش چی میشه؟ بیشتر میشه اگه زبان درست انتخاب کنی ✅ یه خانمی اومدن پیش من گفتن دکتر شوهر من عاطفه نداره😳 گفتم خانم شما قبل از اینکه قضاوت بکنی موضوع رو توضیح بده گفتن ما خونمون حاشیه شهره سگها هشت شب که هوا تاریک میشه پارس میکنن 🐶 منم یه زن باردار تو خونه تنها ایشون هم میره دوستان و جلسه و برنامه داره ساعت دوازده یک نیمه شب⏱ میاد خونه وقتی میاد هرچی بهش میگم تو منو تو این خونه گذاشتی با این وضع بارداری آخر منو این بچه رو میکشی برو ببین کدوم مردی با زن باردارش این کارو میکنه که تو میکنی؟😭 میدونید آقای دکتر چی جواب میده میگه سگ تا حالا کیو خورده که تورو بخوره از لای درز خونه ما میخواد تو بیاد از کجا بیاد تو یا هجوم "اصلا میدونی تو باید یکم بترسی تا آدم بشی" اینه که میگم عاطفه نداره... 🔰گفتم خانم روش شما غلطه تو رفتی شکایت کردی مرد رو به‌هم ریختی پس واکنشش هم همینه من چکارکنم؟ گفتم این دفعه که آمد سلام اومدی ولو همون یکِ نیمه شب اومد اشکم گوشه چشمت باشه گریه کردی آره خیلی زیاد علی میشه یه دقیقه سرمو بذارم رو شونه شما؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏖 ✤ ⃟⛱ ⃟⃟ ⃟❀᪥✾✤❀ 🖋به نام خداوند مهر آفرین ... 📕داستان 🔍 _ خوبی ؟ فردا چه ساعتی فرصت داری ببینمت . + ساعت ۶ از دانشگاه خارج میشم . _ پس بیزحمت بیا فاز ۴ مهرشهر امام زاده طاهر ... + باشه ... چشم ... شنبه از صبح دلشوره داشتم ... حوالی ظهر جمیله تماس گرفت و برای سخنرانی در یک همایش دعوتم کرد . صحبت با جمیله تصویر راحله را در یادم آورد . زن رنج کشیده ... نه ... من نمی‌توانستم باعث آزارش شوم . مهدا هم پیام داد : _ مامان جان با اجازتون بعد دانشگاه میریم خونه شما ، شام پاستا میپزم تا تشریف بیارید . + باشه گلم فقط سیر و خامه نداریم بخر حتما ، پنیر هم زیاد نزن ، یه کم هم شیر بریز . _ چشششممم مادر من ، سلام هم میکنم ، دستهامم میشورم 😂 + از دست تو ، مادر نشدی که منو درک کنی 😘 _ شایدم بشم 😉 اینقدر مضطرب بودم که متوجه نکته مهدا نشدم . سر نماز ظهر التماس خدا کردم که به من توان بدهد . زنگ آخر کلاس را نتوانستم دوام بیاروم از بچه ها عذرخواهی کردم و از دانشگاه گوهردشت حرکت کردم به سمت فاز ۴ . زود رسیده بودم . رفتم سرویس چادرم را درآوردم . داخل آینه خودم را نمی‌شناختم . رنگم کامل پریده بود ... یادم آمد نهار نخورده بودم . کمی فکر کردم شام هم و نهار دیروز آهی کشیدم... آنهمه دوپامین مرا از خواب و خوراک انداخته بود . کیفم را باز کردم و کیف کوچک لوازم آرایشم را برداشتم تا کمی رنگ و رو پیدا کنم . نوک انگشتانم کرم زدم و نقطه نقطه روی صورتم را کرمی کردم ، براش را برداشتم تا صورتم را مرتب کنم ... براش به دست به آینه نگاه می‌کردم . + چیکار میکنی طیبه ؟ امام زمان خوشش میاد اینجوری آرایش کنی واسه مرد غریبه ؟ با عصبانیت دستمال مرطوب برداشتم و با حرص صورتم را محکم پاک کردم ... اشکهایم می‌ریخت... +زهر ماااار چته ... چه مرگته ... مثل دخترهای ۱۸ ساله شدی چرا !! پاشو برو جمع کن این بساط رو ... با خودم حرف میزنم . گیره های روسری ام را زدم . چادرم را سر کردم و رفتم زیارت کردم و بعد در گلزار شهدا و روی یک نیمکت نشستم ، در هوای مطبوع اردیبهشت ماه به مزار شهدا چشم دوختم ... _ سلام ... به پایش بلند شدم . + علیک سلام ... _ ببخش زحمت دادم . + خواهش میکنم . دستش گلاب بود و چند شاخه گل رفت به سمت قبور شهدای مدافع حرم پیراهن طوسی پوشیده بود با کت و شلوار مشکی و کفش‌هایی که همیشه برق میزد . از دور نگاهش می‌کردم . موها و محاسنش طلائی شده بود . نسبت به جوانیهایش پرتر بود . دنیای ادب و آرامش ... چشم‌هایم را محکم بستم و به خودم نهیب زدم . + طیبه خودتو جمع کن ... برگشت و روی نیمکت با فاصله مناسب نشست . _ خوبی ؟ + بله ممنون شما خوبید ؟ کمی نگاهم کرد . بعد کیفش را برداشت و از داخلش یک بسته های بای در آورد و باز کرد ، دو سه تا هم شکلات گذاشت کنارش ... _ اول یه چیزی بخور ... رنگت پریده ... تشکر کردم و یک بيسکوئيت ... تشکر کردم و یک بیسکوئیت برداشتم و به دهان بردم . چه مرگم بود . گوله گوله اشکهایم روی دستم می‌چکید... _ طیبه !!! چرا اینطوری میکنی با خودت ؟ با چشم‌های خیسم نگاهش کردم و با لبخندی تلخ سری تکان دادم . یک شکلات باز کرد و دستم داد به خنده گفت : _ بیا اینم بخور تا غش نکردی وسط گلزار ... از حرفش خنده ام گرفت . شکلات را هم خوردم . _ خوبی ؟ حرف بزنیم ؟ + بله ... در خدمتم ... _ خبر دارم که مامان فاطمه یه قدم‌هایی برداشته و همین‌ها هم تو رو بهم ریخته ولی طیبه خدای بالای سر شاهده که برای من فقط آرامش تو مهمه ... + ممنونم ازت ... 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️ _ من اومدم مشاوره خانم مشاور راهنماییم کن تا برای زندگیم تصمیم بگیرم . خواهش میکنم ازت بری در نقش مشاور و نظر تخصصی بدی . جدی گفتم : + باشه چشم ... مدل نگاه و نشستم را تغییر دادم . مشاور شدم . انقدر بلد بودم که خودم را جمع و جور کنم . _ ببینید خانم مشاور ... من در اوج عشق و جوانی همسرمو از دست دادم ، یعنی از دستم درآوردنش بعد از اون شکست زندگی خودمو با خدا معامله کردم . تا جایی که تصمیم گرفتم زندگیم را صرف راحله که جای مادرم بود و ۳ فرزند شهید داشت کنم . از این تصمیمم راضی هستم . برکت این تصمیم زیادتر از لیاقت من بود . برای همسرم و بچه هایش چیزی کم نگذاشتم . ولی خب امتحانهای این زندگی هم کم نبود . سالهای اول زندگی قصد فرزندآوری داشتیم ولی به دلیل بیماری‌های راحله قسمت نشد . من هنوز ۲۷ سالم نشده بود که همسرم یائسگی زود هنگام دچار شد و امید ما برای داشتن فرزند مشترک تمام شد ... تاسف را به وضوح در صورتش ، تأسف را به وضوح در صورت مرتضی میدیدم ... مرتضای مهربان چه پدر متفاوتی می‌توانست بشود ... مثل بابای خودم ... آهی کشید و نگاهم کرد : _ طیبه من تمام این ۲۶ سالی که ندارمت تنها بودم . روحیات راحله ، نیازهای عاطفیش، نیازهای احساسیش حتی نیازهای جنسیش با من زمین تا آسمون فرق داشت و داره ... ولی ذره ای نگذاشتم که متوجه بشه ... همه جوره حمایتش کردم . مثل کاری که تو با امیر کردی . چون خدا اینو از ما خواسته بود . اما حالا ... خانم مشاور ! حالا اون زنی که همسرم بود و دنیا ازم گرفت دیگه یک زن آزاده ... همسر خودم نیاز به پرستار و حامی داره که همه جوره نوکرشم ؛ به نظر شما نامردیه که به همسر اول پیشنهاد بدم که منو دوباره بپذیره ؟ نامردیه که بهش بگم . امن و امانم باش ... آرامش جانم باش ... سرم پایین بود و گوش می‌کردم . دلم برای همه این سالها تنهایی مرتضی میسوخت . متفکر نگاهش کردم . + نه آقا سید کارتون درسته ... این حق شماس ... بعد از سالها تنهایی بودن کنار زنی که عاشقانه دوستش دارید میتونه گرما بخش زندگی شما باشه . ملاحظاتی لازمه که باید دقت بشه . من هم به عنوان مشاور کمکتون میکنم . با هر جمله من چشمهایش برق میزد ... + اما اینها حرفهای خانم مشاور بود بهت ... حالا بریم سراغ حرفهای طیبه ... ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا