صبح
اتفاق قشنگی ست
بیخودی نیست
که گنجشک ها
شلوغش می کنند.
سلام
صبحتون زیبا
🍇🥦🍇🥦🍇
@azkhane_takhoda
37.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#با_قرآن_شروع_کنیم ☀️روزمان را
💖 امروزهمنعمتخداست 💖
💖 قــــدرش را بـــدانــیــم 💖
☀️صفحهامروز۳۷_سورهبقرهآیه۲۳۱-۲۳۳
#تلاوت_یک_صفحه
#به_ترجمه_آیات_دقت_کنید
@azkhane_takhoda
36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#سیاستهای_زنانه
#همسرتوبهیکزننیازداره
سلام عزیزانم
لطفا آقا نباشید ❌
#کلیپ_انگیزشی_۱۷
@azkhane_takhoda
─━━━━⊱-●◯✨﷽✨◯●-⊰━━━━─
#همسر_تو_به_یک_زن_نیاز_داره
#شاه_کلید
#فرمول
سلام بر اهالی معرفت☺️✋
اصلا میدونی که همسرت به یک
زن نیاز داره ‼️😎👇
🚫 نه یک مرد🧔
او میخواد که شما ظریف
و با لطافت باشی😜💯
زیبا و پر از آرامش😌
یه تقلبم برسونم بهتون😉⤵️
✅ هر کاری که همسرت بر اساس
فطرت مردانه اش انجام میده
تو دقیقا برعکس اون رو انجام
بده گرفتی چی شد👌👌
🔴 با تمام نکاتی که تو کلیپ گفته
شد و تو هم گرفتی که چی گفتیم
پس فرمول امروزمون میشه 🔰🔰
❤️💍 زن بودن برای همسر و ایجاد
عشق و محبت = ظرافت و لطافت
زنانگی + مرتفع کردن نیاز مرد در
لحظه لحظه های زندگی = ایجاد
شادی و لذت در زن ...
👏👏👏👏
حله دیگه😉👌
─━━━━⊱-●◯✨💥✨◯●-⊰━━━━─
41.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️ #یک_درصد_طلایی
❇️ ایجاد یک ارتباط عالی
و سودمند با امام زمان ارواحنا فداه
#امامزمان
@azkhane_takhoda
از خــانــه تــا خــدا
1⃣ #حرف_خودمونی_۱۹ 😍 سلام ، به به عجب روزیه 😊 خوبید ، دلتون شاده؟ ✅ آدم بی هدف و بی انگیزه
•┄❁بِـسْـمِاللّٰهِالࢪَّحمنِالࢪَّحیمْ❁┄•
1⃣
#حرف_خودمونی_۲۰
عرض سلام و ادب و احترام داریم
محضر شما خوبان 🌺✋
الهی صبح قشنگتون آمیخته به نگاه
خداوند باشه و روزتون مالامال از
خیر و سعادتمندی☺️
خدا قوت بده بهتون.😊
چه خبرااااااا؟
اوضاع و احوال خوبه؟
🌺 ان شالله که با توکل بر خدا
و عزم و همت فراوان،
تاسف برای دیروز و غم فردا
رو نداشته باشید...🤲💐
2⃣
✅ دیروز راجع به هدف یکم
صحبت کردیم😊
🔷 گفتیم انسان بی هدف
چقدر مزخرف میشه😊
❌ اخه حتی ببعی ها👈 🐏
هم برای خودشون هدف دارن!
اما بعضی انسان ها...😔
⭕️ باهاشون که حرف بزنی و
بگی هدفت چیه،
🟡 کلی صغری کبری میچینن
که با اینهمه بدبختی دیگه
هدفو کجای دلم بذارم!!
🟢 در حالیکه همین ادما،
به فرض حجم مشکلاتشونم
زیاد باشه،وقتی هدف داشته
باشن اینقدر دپرس نمیشن!!
✅ #هدف یه نقطه نوره که همیشه
یه گوشه ی دلتو،فکرتو،مغزتو
روشن نگه میداره👌
4⃣
💙 هر انسانی،
✔️ با توجه به
✔️ علائق،افکار
✔️خصوصیات،روحیات
✔️ #توانایی_ها و شرایط خودش
🔵 حداقل یه هدف برای خودش داره،
🔻 ولی یکی از عمده ترین مشکلات
جوونا اینه که موقع انتخاب هدف
میزنن جاده خاکی😇
5⃣
❓❓چرا؟؟🙄
🔷 خب معلومه،
ما گفتیم که هدف
اصلی مشخصه✅
🔍 شما باید بری به خودت
نگاه کنی،بعد چند تا هدف
انتخاب کنی که اونا تو رو به
اون اصلیه برسونن👌
❌ هر هدفی که در راستای
این هدف اصلیه نباشه
👈 پوچه⛔️
عمرتم به پاش بذاری
👈 باختی📛
#ادامهدارد
#تلنگرانه
❤️ رفیق!
هر زمان ڪہ دیدۍ دارۍ ڪم میارۍ،
سریعا دست بہداماناهلبیتشو..🌻
ومطمنباشڪجوابمیدهوناامیدنباش.
اصلا ناامیدۍ براۍ بچہ شیعہ
نباید معنا داشتہرباشہ:))✨🖇
═✧❁🌸❁✧═
@azkhane_takhoda
═✧❁🌸❁✧═
از خــانــه تــا خــدا
1⃣ #گروهبیتیاس #قسمتسوم ⭕️ کیپاپ در اوایل دهه 1990 متولد شد پیشگامان برجسته آن سو تای
🔳▫️نحوه عملکرد کیپاپ▫️🔳
#قسمتچهارم
🔵 در کنار صنعت به ظاهر جذاب
کی پاپ، سیستم نظارتی و سخت
گیرانه ای وجود دارد که اجازه دسترسی
آزاد و واقعی به زندگی ایدلها را سلب
کرده است. ایدلها فقط حق دارند بر
اساس سیاستهای تبلیغی کمپانیها
در فضای رسانه ای حضور داشته باشند
و حتی از آنها سابقه ای منتشر میشود
که به صلاح کمپانی باشد.
🔵 در واقع شما از ایدلها فقط چهره
جذاب شان را میبینید و در نظامی
سختگیرانه هیچگاه اجازه انتشار
عیبها و انحرافاتی که به ضرر
صنعت کی پاپ باشد داده نمیشود.
و این یعنی فریب دادن شما نوجوانان...
❌ خیلی از نوجوانان کیپاپ را درمان
افسردگی میدانند درحالیکه در
کی پاپ و خصوصا بی تی اس هیچگاه
درمان افسردگی اتفاق نمی افتد بلکه
درون شما بجای توجه به خود و
نیازهای واقعی به جریانی بیرونی
توجه میکند و درد روحی و حالت
افسردگی را موقتا فراموش میکند.
اکثر کی پاپرها بعد از مدتی به حالت
شدیدتری از افسردگی برمیگردند.
#کیپاپ #kpop
#موسیقی
#موسیقی_کره_ای
موج کره ای،بی تی اس،اکسو،بلک پینک.mp3
8.04M
📌 موج کره ای 🇰🇷
🎧 بی تی اس(BTS)
اکسو (EXO) ،
بلک پینک ( BLACKPINK)
🔴 نفوذ موسیقی کره ای
میان دانش آموزان
🔴 پیام یک دختر ۱۵ ساله رو بخونین👆
❌ خالی از معنویت، عاطفه و احساس
که بار آمده باشند و طعم شیرین و
آغوش آرام بخش خانواده که نباشد
⭕️ باید منتظر کودکان و نوجوانانی
افسرده باشیم که برای تسکینشان
به موسیقی، مواد مخدر، فرقه های
پر جاذبه انحرافی، روابط آزاد و...
پناهنده شویم.😔
@azkhane_takhoda
#خانه_تکانی_دل
😍 تخلیه انرژی منفی
(پنج گام خانه تکانی دل)🙃
بریم سراغ اولین گام👇
@azkhane_takhoda
4_5775965860401252416.mp3
14.65M
👣 #گام_اول
#خانه_تکانی_دل
💞 تخلیه انرژی منفی
🌱(پنج گام خانه تکانی دل)
‼️‼️‼️
✅ دقت داشته باشید لطفا
عزیزانی که حال روحی خوبی
ندارند از صوت دوم با ما
همراه باشند
🔴 نکات عالی گفته میشه
@azkhane_takhoda
از خــانــه تــا خــدا
#خانه_تکانی_دل 😍 تخلیه انرژی منفی (پنج گام خانه تکانی دل)🙃 بریم سراغ اولین گام👇 @azkhane_takho
سلـ😍ــام دوستای بینظیـــــر و مهربونم
حال و احوال تون چطوره😇
☺️ میبنیم که حسابی روزای اخر سال
مشغولین... 🤩
✅ امیدوارم روزهای آخر سال را
با سلامتی و دل خوش سپری کنید
✍ دوستان عزیز لینک بالا 👆👆
💓برای دوستان و
خانواده هاتون
بفرستین 😊
❤️ که با اتفاق هم
خونه تکونی دل رو
داشته باشیم 😍
💫 سال جدید رو
با یک حس و حال
خوب و با آرامش و سبک
شروع کنیم
🌷 از همراهی و حضورتون
سپاس گذاریم 🌺
از خــانــه تــا خــدا
🏖 ✤ ⃟⛱ ⃟⃟ ⃟❀᪥✾✤❀ 🖋به نام خداوند مهر آفرین ... 📕داستان #حضرت_دلبر 🔍 #قسمتسیسه _ خوبی ؟ فردا
🏖
✤ ⃟⛱ ⃟⃟ ⃟❀᪥✾✤❀
🖋به نام خداوند مهر آفرین ...
📕داستان #حضرت_دلبر
🔍 #قسمتسیچهار
مشخص بود جا خورده است .
از تصمیمم مطمئن بودم .
ولی گفتنش برایم سخت بود.
_ ببین آقا مرتضی ۲۶ سال از زلزله گذشته ولی چیزی که بین من و تو بود فراتر از محبت و میشه اسمشو گذاشت عشق ...
چون در تمام این ۲۶ سال مثل آتیش زیر خاکستر مراقبت لازم داشت تا دنیا و آخرت ما رو نسوزونه ...
من به میزان تو نه ولی خب کم تلاش نکردم واسه زندگیم ، واسه اینکه طیبه به اینجا برسه بارها و بارها و بارها با خودم جنگیدم .
سعی میکردم بغض همه این سالها را مهار کنم ولی سعیم بی فایده بود .
با گریه ادامه دادم ...
_ نیاز به گفتن نداره .
میدونی چقدر دوستت دارم .
ولی مرتضی مناول باید طیبه رو دوست داشته باشم .
من اول باید حواسم به طیبه باشه .
چند لحظه سکوت کردم .
مرتضی با اخم گفت :
_ چرا نمیگیرم چی میگی .
مگه من میگم خودتو دوست نداشته باش .
من که همه فکرم حال توئه ...
+یه کم سخته برام گفتنش .
سرم را بالا آوردم .
خورشید در حال غروب بود .
ابرهای نارنجی ...
انگار آتش گرفته بودند .
نگاهم به گنبد سبز حرم بود .
از امام زمانم کمک گرفتم .
_ ببین من نمیتونم پیشنهاد تو رو بپذیرم
که پذیرفتن اون یعنی ظلم و صدمه به راحله ...
نگو صدمه نمی بینه که من یه مشاورم ...
و می دونم که هیچ زنی تو این عالم نیست که با این شرایط کنار بیاد .
و این تازه ظاهر ماجراست .
در واقعیت ظلم اصلی به طیبه میشه .
من طیبه رو مطیع خدا و عاشق مولا بار آوردم .
حالا اینجا خیلی بده ببازه ...
طیبه باعث رنج راحله بشه اصلا ...
با التماس گفتم :
+ مرتضی بهم رحم کن ...
باور کن نمیتونم ...
تکیه داد و رو به رو را نگاه کرد .
لبخند زد .
نگاهش میکردم .
خندید
خندید
خندید
بهم برخورده بود .
او حق نداشت مرا مسخره کند .
با عصبانیت گفتم :
+ هیچ کجای حرفم خنده نداشت .
به سمتم برگشت و با همان خنده گفت :
_ خنده داشت .
خنده دار بود خانم همه چیز دان ...
بعد با لحنی که کمی تمسخر در آن بود ادامه داد :
_ تنهایی به این تصمیم رسیدی خانم مشاور یا کمکت کردن ؟
به مردم هم اینجوری مشورت میدی ؟
عصبانی بودم .
+ مرتضی مسخره نشو ..
جدی شد .
جدیه جدی ...
_ مسخره ...
من دارم مسخره میکنم؟
چی میگی واسه خودت ؟
یعنی من حواسم به راحله نبوده و فقط تو بهش فکر کردی .
یعنی من اینقدر آدم پرتی هستم .
چی فرض کردی منو ؟
یعنی تو از من بیشتر به فکر خودتی ؟
یه چی بگو بگنجه بابا !!!
مبهوت نگاهش میکردم .
_ طیبه خانم ...
خوب گوش لطفا ...
راحله جریان من و تو رو خبر داشت .
قبل از اینکه ازش خواستگاری کنم بهش گفتم چه بلایی سرم اومده ...
و میدونه هم اون دختر تو هستی .
همه این سالها هم همه کار کرد تا من مجدد ازدواج کنم و صاحب اولاد بشم .
راحله یه فرشته س ...
مثل یه مامان مهربونه بیشتر تا یه همسر ؛
از وقتی امیر فوت کرده روز خوش نگذاشته برام ...
تا الان هم زوری تونستم نگهش دارم .
مامان فاطمه رو هم خودش راهی کرد سمت محمد ...
چشمهایم گرد شده بود ...
+ چی میگی ؟؟
چشمهایش اما میخندید .
یک شکلات دیگر باز کرد .
_ اینو بخور و به فکر بهونه دیگه باش .
هر چند هر چقدر ناز کنی خریدارم طیبه خانم ...
شکلات را گرفتم و نصف کردم و نصفش را به او دادم ...
اذان زد .
رفتیم داخل و نماز خواندیم .
سرم به سجده شکر بود .
هنوز باورم نمیشد که چه شنیده ام .
تا جلوی ماشین همراهیم کرد .
در ماشین را نگهداشته بود و به آن تکیه زده بود .
خندیدم و گفتم ...
+ درو رها کن برم ...
نفس عمیقی کشید و گفت :
_ برو ولی زود بهم خبر بده که دستورت چیه الگو خانم ...
در را بستم و با خنده گفتم :
+ چشم آقا نقی ...
آن شب مهدا با پاستای خوش طعمش خبر مادری خود را هم داد و در خانه ما بعد از ماهها صدای خنده و شادی پیچید ...
محمد از همه خوشحال تر بود و کلی قربان صدقه می رفت ...
من وسط خنده ها و شادیها چهره مرتضی را تجسم میکردم و عمیق تر لبخند میزدم .
در عمق وجودم شرمنده خانومی راحله نه بودم .
و شاکر خدا ...
باید برنامه ریزی میکردم .
باید با عمه حرف می زدم .
سرم شلوغ بود از افکار مختلف ولی سبک بودم و شاداب ...
آخر شب با دخترها داخل آشپزخانه بودیم مشغول جا به جا کردن وسایل از مهدا پرسیدم :
+ راستی اون خانم دکتری که میگفتی چطوری میشه ازش وقت گرفت ؟
_ کدوم دکتره ؟
+ همون دکتر پوستی که میگفتی پیجشو داری ؟
تا این حرف را زدم مهدا و هدا حمله ور شدند .
_ به به مامان خانم ...
چه عجبببب ...
آفتاب از کدوم طرف در اومده ....
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇