هدایت شده از 🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
#شهید_ابراهیم_هادی
🔰غفلت از سبک زندگی #شهدا بیشترین ضربه را به ما وارد میکند. "مراقب باشیم که دشمنان قصد دارند روی فرهنگ شهادت🌷 و سبک زندی شهدا خاک بریزند"
🔸ما با ترویج این #سبک_زندگی هم این دنیا و هم اخرت خود را تضمین میکنیم. تا میتوانید از این گنجینه تمام نشدنی و از این امامزادگان🕌 عشق بهرببرید"
مثل #ابراهیم باشیم"برای خدا باشیم😇 تا خدا هم برای ما باشد♥️
هدایت شده از 🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
#شهدا
#حجاب
#عفاف
#شهید_والامقام
#ابراهیم_هادی
ابراهیم در مقابل نامحرم به شدت حیا داشت .
از صحبت با نامحرم بسیار گریزان بود.
همیشه می گفت دنبال ارتباط کلامی با جنس مخالف نرید چون آهسته آهسته خودتون رو به نابودی می کشید .
ابراهیم همیشه می گفت : اگر خانمها حریم رابطه با نامحرم را حفظ کنند ، خواهید دید که چقدر آرامش در خانواده ها بیشتر می شود و نامحرم جرأت پیدا نمی کند کاری انجام دهد .
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🥀🌷🌷🍃🌹🌹 🥀🌷🌷🍃🌹
•┈••✾❀🕊🕊❀✾••┈••
🙏اللهم_ارزقنا_شهادت
•┈••✾❀🕊🕊❀✾••┈••
💠🍃
👈🏻ثواب گفتن یکبار
{ بسم الله الرحمن الرحيم }
70 هزار قصر از یاقوت دربهشت
76 هزار نوشته شدن حسنه
76 هزار پاک شدن گناهان
76هزار بالارفتن درجه
📚بحارالانوارج92ص258
🌹 🍃🍂
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
سلام بر ابراهیم
#پارت108
او هنوز مجروح بود. مجبور بود يكجا بايستد. اما خيلي خوب ضربه ميزد.
خيلي خوب هم توپها را جمع ميکرد.
شــب به برادرم گفتم: اين آقا ابراهيم رو ميشناســي؟ عجب واليبالي بازي ميکنه!
برادرم خنديد و گفت: هنوز او را نشناختي! ابراهيم قهرمان واليبال دبيرستانها بوده. تازه قهرمان کشتي هم بوده!
با تعجب گفتم: جدي ميگي؟! پس چرا هيچي نگفت!
برادرم جواب داد: نميدونم، فقط بدون که آدم خيلي بزرگيه!
چند روز بعد دوباره مشــغول بــازي بوديم.آقا ابراهيم آمــد. هر دو طرف دوست داشتند با تيم آنها باشد. بعد هم مشغول بازي شديم. چقدر زيبا بازي ميکرد.
آخر بازي بود. از مسجد صداي اذان ظهر آمد. ابراهيم توپ را نگه داشت و بعد گفت: بچهها ميآييد برويم مسجد؟!
گفتيم: باشه، بعد با هم رفتيم نماز جماعت.
چند روزي گذشت و حسابي دلداده آقا ابراهيم شديم. به خاطر او ميرفتيم مسجد. يکبار هم ناهار ما را دعوت کرد و كلي با هم صحبت كرديم. بعد از آن هر روز دنبال آقا ابراهيم بودم.
اگر يك روز او را نميديدم دلم برايش تنگ ميشد. واقعاً ناراحت ميشدم.
يک بار با هم رفتيم ورزش باســتاني. خلاصه حسابي عاشق اخلاق و رفتارش شده بودم. او با روش محبت و دوستي ما را به سمت نماز و مسجد كشاند.
اواخر مجروحيت ابراهيم بود. ميخواســت برگردد جبهه، يک شب توي كوچه نشســته بوديم، براي من از بچههاي ســيزده، چهارده ساله در عمليات فتحالمبين ميگفت.
همينطور صحبت ميكرد تا اينکه با يک جمله حرفش را زد: آنها با اينکه...
#سلام_بر_ابراهیم
🌹سلام بر ابراهیم 🌹
#پارت109
ســن و هيکلشــان از تو کوچکتر بود ولي با توکل به خدا چه حماســههائي
آفريدند.
تو هم اينجا نشستهاي و چشمت به آسمانه که کفترهات چه ميکنند!!
فرداي آن روز همه كبوترها را رد کردم. بعد هم عازم جبهه شدم.
از آن ماجرا ســالها گذشــت. حاال که کارشناس مســائل آموزشي هستم
ميفهمم که ابراهيم چقدر دقيق و صحيح کار تربيتي خودش را انجام ميداد.
او چــه زيبا امر به معروف و نهي از منكرميکــرد. ابراهيم آنقدر زيبا عمل
ميکرد کــه الگوئي براي مدعيان امر تربيت بــود. آن هم در زماني كه هيچ
حرفي از روشهاي تربيتي نبود.
٭٭٭
نيمه شــعبان بود. با ابراهيم وارد کوچه شديم چراغاني کوچه خيلي خوب
بود. بچههاي محل انتهاي کوچه جمع شده بودند. وقتي به آنها نزديک شديم
همه مشغول ورق بازي و شرط بندي و... بودند!
ابراهيم با ديدن آن وضعيت خيلي عصباني شــد. اما چيزي نگفت. من جلو
آمدم و آقا ابراهيم را معرفي کردم و گفتم:
ايشان از دوستان بنده و قهرمان واليبال و کشتي هستند. بچهها هم با ابراهيم
سالم و احوالپرسي کردند.
بعد طوري که کسي متوجه نشود، ابراهيم به من پول داد و گفت: برو ده تا
بستني بگير و سريع بيا.
آن شــب ابراهيــم با تعدادي بســتني و حرف زدن و گفتــن و خنديدن، با
بچههاي محل ما رفيق شد.
درآخر هم از حرام بودن ورق بازي گفت. وقتي از كوچه خارج ميشديم
تمام كارتها پاره شده و در جوب ريخته شده بود!
#سلام_بر_ابراهیم
🌹سلام بر ابراهیم🌹
#پارت110
برخورد صحیح
جمعی از دوستان شهید
از خیابان ۱۷ شهریور عبور می کردیم. من روی موتور پشت سر ابراهیم بودم. ناگهان یک #موتورسوار دیگر با سرعت از داخل کوچه وارد #خیابان شد. پیچید جلوی ما و ابراهیم شدید ترمز کرد.
#جوان موتور سوار که قیافه و ظاهر درستی هم نداشت، داد زد: هو! چیکار می کنی؟! بعد هم ایستاد و با عصبانیت ما را نگاه کرد؟
همه می دانستند که او مقصر است. من هم دوست داشتم #ابراهیم با آن بدن قوی پائین بیاید و جوابش را بدهد.
ولی ابراهیم با لبخندی که روی لب داشت در جواب عمل زشت او گفت: سلام خسته نباشید!
موتور سوار #عصبانی یکدفعه جا خورد. انگار توقع چنین برخوردی را نداشت. کمی مکث کرد و گفت: سلام، معذرت میخوام، شرمنده.
بعد هم حرکت کرد و رفت. ما هم به راهمان ادامه دادیم. ابراهیم در بین راه شروع به صحبت کرد. سؤالاتی که در ذهنم ایجاد شده بود را جواب داد:
دیدی چه اتفاقی افتاد؟ با یک س لام عصبانیت طرف خوابید. تازه #معذرت خواهی هم کرد. حالا اگر می خواستم من هم داد بزنم و دعوا کنم. جز اینکه اعصاب و #اخلاقم را به هم بریزم هیچ کار دیگری نمی کردم.
--------------
روش امر به معروف و نهی از منکر ابراهیم در نوع خود بسیار جالب بود. اگر می خواست بگوید که کاری را نکن سعی می کرد غیر مستقیم باشد.
#سلام_بر_ابراهیم
🌹سلام بر ابراهیم 🌹
#پارت111
مثلا دلایل بدی آن کار از لحاظ پزشکی، اجتماعی و ... اشاره می کرد تا شخص، خودش به نتیجه لازم برسد. آنگاه از دستورات دین برای او دلیل می آورد.
یکی از رفقای ابراهیم گرفتار چشم چرانی بود. مرتب به دنبال اعمال و رفتار غیر اخلاقی می گشت. چند نفر از دوستانش با داد زدن و قهر کردن نتوانسته بودند رفتار او را تغییر دهند.
در آن شرایط کمتر کسی آن شخص را تحویل می گرفت. اما ﷼ابراهیم خیلی با او گرم گرفته بود! حتی او را با خودش به زورخانه می آورد و جلوی دیگران خیلی به او احترام می گذاشت.
مدتی بعد ابراهیم با او صحبت کرد. ابتدا او را #غیرتی کرد و گفت: اگر کسی به دنبال مادر و خواهر تو باشد و آنها را اذیت کند چه می کنی؟ آن پسر با عصبانیت گفت: چشماش رو در می یارم. ابراهیم خیلی با آرامش گفت: ب پسر، تو که برای ناموس خودت اینقدر غیرت داری، چرا همان کار اشتباه را انجام میدی؟!
بعد ادامه داد: ببین اگر هر کسی به دنبال #ناموس دیگری باشد جامعه از هم می پاشد و سنگ روی سنگ بند نمی شود.
بعد ابراهیم از #حرام بودن نگاه به #نامحرم حرف زد. حدیث پیامبر اکرم ا را گفت که فرمودند:
چشمان خود را از #نامحرم ببندید تا عجایب را ببینید.» ا بعد هم دلایل دیگر آورد. آن پسر هم تأیید می کرد. بعد گفت: تصمیم خودت را بگیر، اگه می خواهی با ما رفیق باشی باید این کارها را ترک کنی.
___
برخورد خوب و دلایلی که ابراهیم آورد باعث تغییر کلی در رفتارش شد. او به یکی از بچه های #خوب محل تبدیل شد. همه خلاف کاری های گذشته را کنار گذاشت. این پسر نمونه ای از افرادی بود که #ابراهیم با برخورد #خوب و استدلال و #صحبت کردن های به موقع، آنها را #متحول کرده بود.
نام این پسر هم اکنون بر روی یکی از کوچه های محله ما نقش بسته است؟
#سلام_بر_ابراهیم
🌹 سلام بر ابراهیم یک 🌹
#پارت112
پاییز ۱۳۶۱ بود. با موتور به سمت میدان آزادی می رفتیم. می خواستم ابراهیم را برای عزیمت به جبهه به ترمینال غرب برسانم.
یک ماشین مدل بالا از کنار ما رد شد. خانمی کنار راننده نشسته بود که حجاب درستی نداشت. نگاهی به ابراهیم انداخت و حرف زشتی زد ابراهیم گفت: سریع برو دنبالش!
من هم با سرعت به سمت ماشین رفتم. بعد اشاره کردیم بیا بغل، با خودم گفتم: این دفعه حتما دعوا می کنه. اتومبیل کنار خیابان ایستاد. ما هم کنار آن توقف کردیم.
منتظر برخورد ابراهیم بودم. ابراهیم کمی مکث کرد و بعد همینطور که روی موتور نشسته بود با راننده #سلام و احوالپرسی گرمی کرد؟
راننده که تیپ ظاهری ما و برخورد خانمش را دیده بود، توقع چنین سلام و علیکی را نداشت.
بعد از جواب سلام، ابراهیم گفت: من خیلی معذرت میخوام، خانم شما فحش بدی به من و همه ریش دارها داد. می خواهم بدونم که راننده حرف ابراهیم را قطع کرد و گفت: خانم بنده غلط کرد، بیجا کرد؟
ابراهیم گفت: نه آقا اینطوری صحبت نکن. من فقط می خواهم بدانم آیا حقی از ایشان گردن بنده است؟ یا من کار نادرستی کردم که با من اینطور برخورد کردند؟!
____
#راننده اصلا فکر نمی کرد ما اینگونه برخورد کنیم. از ماشین پیاده شد. صورت ابراهیم را بوسید و گفت: نه دوست عزیز، شما هیچ خطایی نکردی. ما اشتباه کردیم. خیلی هم شرمنده ایم. بعد از کلی معذرت خواهی از ما جدا شد.
این رفتارها و برخوردهای ابراهیم، آن هم در آن مقطع زمانی برای ما خیلی عجیب بود.
اما با این کارها راه درست برخورد کردن با مردم را به ما نشان میداد. همیشه می گفت: در زندگی، آدمی موفق تر است که در برابر عصبانیت دیگران صبور باشد.
کار بی منطق انجام ندهد و این رمز موفقیت او در برخوردهایش بود. نحوه برخورد او مرا به یاد این آیه می انداخت: « بندگان خاص خداوند) رحمان کسانی هستند که با آرامش و بیتکبر بر زمین راه می روند و هنگامی
که جاهلان آنان را مخاطب سازند
(و سخنان ناشایست بگویند) به آنها سلام می گویند»
#سلام_بر_ابراهیم_یک
🌹 سلام بر ابراهیم🌹
ماجرای مار
مهدی عموزاده
ساعت ده شب بود. تو کوچه #فوتبال بازی می کردیم. اسم آقا ابراهیم را از #بچه های محل شنیده بودم، اما برخوردی با او نداشتم.
مشغول بازی بودیم. دیدم از سر #کوچه شخصی با عصای زیر #بغل به سمت ما می آید. از #محاسن بلند و پای مجروحش #فهمیدم #خودش است!
کنار کوچه ایستاد و بازی ما را تماشا کرد. یکی از بچه ها پرسید: آقا ابرام بازی می کنی؟
گفت: من که با این پا نمی تونم، اما اگه بخواهید تو دروازه می ایستم. #بازی من خیلی خوب بود. اما هر کاری کردم نتوانستم به او #گل بزنم! مثل حرفه ای ها بازی می کرد.
نیم #ساعت بعد، وقتی توپ زیر پایش بود گفت: بچه ها فکر نمی کنید الان #دیر وقته، مردم می خوان بخوابن!
توپ و دروازه ها را جمع کردیم. بعد هم #نشستیم دور آقا ابراهیم. بچه ها گفتند: اگه میشه از #خاطرات #جبهه تعریف کنید.
آن شب خاطره #عجیبی شنیدم که هیچ وقت فراموش نمی کنم. آقا #ابراهیم می گفت:
در منطقه غرب با جواد #افراسیابی رفته بودیم شناسائی. نیمه شب بود و ما #نزدیک سنگرهای عراقی مخفی شده بودیم.
#سلام_بر_ابراهیم
•••
🌹سلام بر ابراهیم🌹
بعد #هوا روشن شد. ما مشغول تکمیل #شناسائی مواضع دشمن شدیم. همینطور که #مشغول کار بودیم یکدفعه دیدم مار بسیار بزرگی درست به سمت مخفیگاه ما آمد؟
#مار به آن بزرگی تا حالا ندیده بودم. #نفس در سینه ما حبس شده بود. هیچ کاری نمی شد انجام دهیم.
اگر به سمت مار #شلیک می کردیم عراقی ها می فهمیدند، اگر هم فرار می کردیم عراقیها ما را می دیدند. مار هم به سرعت به #سمت ما می آمد. فرصت تصمیم گیری نداشتیم.
آب #دهانم را فرو دادم. در حالی که ترسیده بودم نشستم و چشمانم را بستم. گفتم: #بسمالله و بعد خدا را به #حقزهرایمرضیه عاليا #قسم دادم!
زمان به سختی می گذشت. چند لحظه بعد جواد زد به دستم. چشمانم را باز کردم.
با تعجب دیدم مار تا نزدیک ما آمده و بعد #مسیرش را عوض کرده و از ما دور شده!
آن شب آقا ابراهیم چند خاطره #خنده دار هم برای ما #تعریف کرد. خیلی خندیدیم.
بعد هم گفت: سعی کنید آخر شب که مردم می خواهند استراحت کنند #بازی نکنید.
از فردا هر روز دنبال آقا ابراهیم بودم. حتی وقتی فهمیدم صبح ها برای #نماز مسجد می رود. من هم به خاطر او مسجد می رفتم.
تاثیر آقا ابراهیم روی من و بچه های محل تا حدی بود که نماز #خواندن ما هم مثل او آهسته و با دقت شده بود.
مدتی بعد وقتی ایشان راهی #جبهه شد ما هم نتوانستیم دوریش را تحمل کنیم و راهی جبهه شدیم.
•••
#سلام_بر_ابراهیم