ای سراپا همه خوبی! همه طناز! بیا
شور شیرین دلم، از تو شد آغاز، بیا
ای که هر لحظه هوای تو نمودم! شدهای
بر دلم مثل کبوتر، پر پرواز! بیا
ای که یک گوشهی چشمت، همه را ریخت به هم!
بُرد گوی سبق از نرگس شیراز، بیا
تا خزان دل من، از تو بهاران گردد
ای در این گلشن جان، سرو سرافراز! بیا
ای گل! از مکتب عشق تو هنرها دارم
بلبل طبع مرا، قافیه پرداز! بیا
ای مرا همچو نفس! بیتو بمیرم هر دم
چون مسیحا نفست، میکند اعجاز! بیا
آه از این دوری و این دوستی و حیرانی!
با دلم، دم به دم ای یاد تو دمساز! بیا
#محمد_رضا_قاسمیان
#بداهه_سرایی_گروه_ادیبانه
۱۴۰۳/۱۱/۲۳
افسوس! دم آن که از رفیقی زده است
خنجر به دلم ز ناشفیقی زده است
آن شاخه که دستهی تبر شد دیدی
چوُن بر تنهام زخم عمیقی زده است!؟
#محمد_رضا_قاسمیان
#رباعی
#صندوق
غم نیست اگر این همه دل رنج تو دارد
صندوق دلم، شکر خدا، گنج تو دارد
#محمد_رضا_قاسمیان
#بداهه_سرایی_واژه
کلاسیک سرایی با واژگان
دل من داغتر از چلهی #تنگسیر شده
دل به #دریا بزنم، گر چه کمی دیر شده
#اسب آماده شده، جاده مهیّا شده است
جان من! فصل #رهایی ِّ ز غمها شده است
#محمد_رضا_قاسمیان
#بداهه_سرایی_واژه
هر روز
نگاهم را
فرش راهت میکنم
با دسته گلهایی
از عقیق سرخ
و هرشب
خاطرهای سرد را
در آغوش میکشم
تا مونس تنهاییام باشد
#محمد_رضا_قاسمیان
#سپید
از بس نگاهم را
به جاده دوختهام
خیاط ماهری شدهام
لباسی خواهم دوخت
قوارهی یلدا
#محمد_رضا_قاسمیان
#سپید
برای آمدنت
لباسی دوخته ام
هم قواره ی یلدا
به رنگ سرخ
مثل انارهای خجالتی
#محمد_رضا_قاسمیان
#سپید
ای خوش آن روز که از کوچهی ما یار، گذشت
عطر و بویش، چو نسیم از سر دیوار، گذشت
بوی گل بود که از گلشن جان میآمد
با صفا چون ز برم، آن گل بیخار، گذشت
دید پیمانهی دل، پُر شده از عشق به او
با تغافل ز کنار دل سرشار، گذشت
بسته بودم به سر سلسلهْ مویش، دل را
کَند از سینه، دلم را و به ناچار، گذشت
میتوانم بکَنم از همه دنیا دل را
نتوان لحظهای از آن بت عیّار، گذشت
گفتمش، ناخوشم ای کاش! بیایی به برم
چون پرستار ببینی چه به بیمار، گذشت!؟
بیتو از دیدهی من، خواب، فراری شده است
شب گواهست چه بر دیدهی بیدار، گذشت!
کاش! میآمدی و حال مرا میدیدی
عمر من بیتو چه با سختی بسیار، گذشت!
#محمد_رضا_قاسمیان
#بداهه_سرایی_صدای_دیدار
۱۴۰۳/۱۱/۲۵
میرسد از راه هر دم، ماهْسیمایی دگر
لیک، روی ماه تو دارد تماشایی دگر
سرو در گلشن فقط، باید خودآرایی کند
پیش قدّ تو ندارد، قدّ و بالایی دگر
ماهرویان از خجالت، روی، پنهان کردهاند
پیش سیمای تو زیبا نیست، زیبایی دگر
بارها قلب مرا، یادت جلا بخشیده است
از دلم شاید بشویَد، گَرد غمهایی دگر
میگذارم سر به روی شانهات در خاطرم
جز سر کویت، ندارد قلب من جایی دگر
زندگانی بیتو با مردن، چه فرقی میکند!؟
با تو دارد زندگانی، رنگ و معنایی دگر
ماه من! دیگر برآی و امشب و فردا مکن
ترسم امشب را نباشد باز، فردایی دگر
#محمد_رضا_قاسمیان
#بداهه_سرایی_شعر_سه_نقطه
۱۴۰۳/۱۱/۲۷