شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#مسافر_بهشت 🌸🍃 ابر دیدگان را نمنای بارشی است و بگذار بیدریغ ببارند. و بگذار تا این سخنان را با كل
#ادامه_مسافر_بهشت ❤️🍃
. از آن سحر، از او كه چه سان عیسیوار به آسمان رفت تا روح آزادهاش را بیش از این در قفس تنگ تن نگه ندارد، از او كه در خیال آدمی چون من راه هم نداشت، و باز سر را پائین انداختم تا كه نبینم، اما مگر میشد؟ دستهایش را درهم حلقه كرده بود و بر دو زانو نشسته بود، حتی تكانی هم نمیخورد تو گوئی اگر سالها هم اینگونه میماند باز آن آرامش و سكونش بهم نمیخورد. مگر طاقت من و تو باور دارد؟
میگفت و من سراپا شرم و حیرت، میدانی چه میگویم؟ آرام میگفت حتی آن هنگام كه موجهای دریای بیكران وجودش به صخره میخوردند باز حسرت فریادی به دلم میماند. كلمات كه از دهانش چون آفرینش تازهای و چون گلی غنچه میزد و سپس میشكفت.
باران رحمت بود كه بر این كویر سوخته میبارید. فیاض چون چشمه كوهساران وجودش پاك و معطر.
تكیه به دیوار داده میگفت: گاه انسانی در كنار زندگیش به جهاد برمیخیزد و بسیارند اینان و گاه آدمی در كنار جهادش زندگی هم می كند و چه كمند اینان و او اینگونه بود. آنی كه در زیر سقف آبیاش میزیست.
و اینگونه سخنانش را ادامه داد و از آن سحر گفت: هنوز شب چتر سیاه خویش را بر سر دشت افكنده بود. در پای بیسیم به انتظار نشسته بودیم آرام نداشت بیقرار بود. هوای رفتنی جانش را به لب رسانده بود، چشم به آسمان و گوش به صدای بیسیم منتظر ایستاده بود. گاه لبخندی بر لبانش مینشست و باز ساعت را نگاه میكرد، به راستی كه زمان بر او چه سخت گذشت. در آن لحظات كه بیتابی ارمغان زمان بود چه بر او میگذشت كدام ندا او را خوانده بود؟ نمیدانستیم، هیچكس نمیدانست و تا به آن شب او را آنگونه ندیده بودیم. حتی سال پیش، وقتی كه با تركشی در پا خود را از محاصره رهانیده بود، آنشب گونهای دیگر بود، مرتب به ساعتش نگاه میكرد و با چشمانی به آسمان، چشمانی تر و گونهای خیس آرام زمزمه میكرد: به ساعتی دیگر مانده است و دیگر نایستاد، نماز، به نماز ایستاد و كاش میشدگفت در آن خلوت و در آن لحظات كه احساس میكردی زمان از حركت ایستاده و تمام آفرینش به او و نیایشش خیره گشته چگونه بوده است. در نماز چنان به خود میپیچید كه باورش بر من و تو مشكل است و پس از پایان نماز باران اشك بود كه بر زمین خشك گونههایش جاری شد. و نالههایش كه به یكباره به فریاد تبدیل شد. یكی از برادرها از ترس آنكه مدهوش نشود بطرفش رفت و آرام او را بغل زد بر پیشانی و گونههایش بوسه زد و از او خواست كه باز گردد تا آماده حركت شویم.
بیسیم را روشن گذاشته بودیم و من به ساعت نگاه كردم. دقیقهای دیگر و بعد .... صدائی از آنطرف سیمها شمرده و آران ندای حركت را داد: «برادرها كربلا نزدیك است، گامی» و دیگر مجال ماندن نبود 50 نفر بودیم و ما جزو نخستین گروهی كه قرار بود 24 ساعت قبل از حمله اصلی، نیروهای دشمن را دور بزنیم و توپخانههایشان را از فعالیت بیندازیم. سلاحهایمان را امتحان كردیم و او همچنان بیتابانه ایستاده بود صورتش گل انداخته بود و گوئی بار سفر بسته آماده حركت بود. شب هنگام بود كه راه افتادیم، حین رفتن كسی از پشت سر صدا زد، «دعای خیرمان، همراهتان» و دیگر سكوت شروع شد جز صدای گامهای همراهان و در فاصلههای معینی صدای شلیك توپ یا اسلحه دیگر صدائی به گوش نمیرسید.
اولین مانع سیمهای خاردار بود. طبق نقشهای كه داشتیم از میادین مین گذشتیم و از نقطه كور و شیب تند تپه بالا رفتیم، صخرههائی در پیش بود و ما هر كدام را طی میكردیم و بحركت خود ادامه میدادیم. شب از نیمه گذشته بود و ما حدود دو ساعتی بود كه همچنان حركت میكردیم، گاه گشتیهای دشمن از كنارمان میگذشتند و ما هر بار در گودالی یا پناه صخرهای پنهان میشدیم، و منورهائی كه در فواصل مشخصی در آسمان درخشیدن میگرفت و تا لحظاتی منطقه را از ظلمتش میرهانید.
نزدیكیهای ساعت 5 بود كه از اولین خطوط نیروهای دشمن گذشته بودیم و باید در فاصله روشنائی صبح تا شب بعد درازكش در میان گودالی یا پناه صخرهای پنهان میشدیم تا شب بعد دوباره به راهمان ادامه دهیم چیزی به روشنائی صبح باقی نمانده بود. در دل دشمن به انتظار نشستیم تصمیم بر این بود كه هر سه ساعت یكبار یكی از ما نگهبانی را بعهده بگیرد و اولین پست نگهبانی را او بعهده گرفت لبخندی بر لبانش نقش بسته بود با همان لبخند گفت: نوبت دوم كسی نگهبانی نخواهد داد چون اینجا نخواهیم بود! به او گفتم: تمام نیروها در حال آمادهباش بسر میبرند و چشم به همت و تلاش ما دارند باید توپخانه بعثیها را از فعالیت بیندازیم و با همان آرامش پاسخم داد: چشم به آسمان باید داشت دل به همت او بست كه همت از اوست باشد كه همتی دهد تا ... و حرفش را برید و دیگر ادامه نداد، چشمهایش به ستاره سحری خیره گشت كسی دیگر سئوالی نكرد
#ادامه_دارد...
#احکام_دین ☀️🍃
وظیفه کسی که فضله را نمی شناسد
پرسش :آیا شک شخصی که امکان یقین در مورد او وجود ندارد نیز احکام شک را دارد مثلا زنی که اصلا فضله را نمی شناسد اگر چیزی در غذا ببیند و شک کند که فضله است یانه با توجه به اینکه اگر فضله هم باشد وی متوجه نمی شود چه حکمی دارد؟
پاسخ :آن را دور می اندازد و از غذا استفاده می کند.
تردید در یقین سابق به نجاست
پرسش :اگر کسی بعد از مدتی که به متنجس بودن جایی یا شیئی یقین داشته و در یقین خود دچار تردید شده و فکر می کرده ممکن است یقین اولیه از روی وسواس یا غیره باشد، تکلیفش چیست؟
پاسخ :یقین او در این صورت اعتباری ندارد.
شک در نجاست چیزی که پاک بوده
پرسش :اگر شک داشته باشیم که چیزی نجس است یا نه چه حکمی دارد؟
پاسخ :هرگاه چیزى پاک بوده شک دارد نجس شده است یا نه، پاک است و اگر چیزى قبلًا نجس بوده شک دارد پاک شده یا نه، نجس است.
تفحص در موارد مشکوک
پرسش :چنانچه (مثلاً) دست نجس مدّتی با اشیاء مختلف تماس داشته و سپس متوجه شوند، تا چه اندازه لازم است آنها را تطهیر کنند؟
پاسخ :مسأله نجاست و پاکی بسیار ساده است و سفارش شده جستجو نکنند و تنها مواردی که یقین به نجاست دارید را بشوئید و از روایات بدست می آید چنانچه فرد شک دارد جایی از بدن نجس شده است، لازم نیست حتّی نگاه کند تا یقین پیدا شود و یا اگر شک در ترشح نجاست دارد می تواند آب به آن محل بپاشد تا یقین حاصل نشود که نجاست ترشح شده است. یعنی حتی در مواردی که به راحتی می توان به طهارت و نجاست علم پیدا کرد، نیاز به تفحّص نیست هرچند در موارد دیگر مانند اطّلاع از وقت اذان، به فتوای ما، تفحّص برای کسب علم لازم است.
علم و یقین افراد وسواسی به نجاست
پرسش :اگر شخصی وسواس در نجاست و پاکی داشته باشد اما در عین حال یقین به نجاست چیزی داشته باشد چه تکلیفی دارد؟
پاسخ :افراد وسواسى نباید به علم و یقین خود در طهارت و نجاست توجّه کنند، بلکه باید ببینند افراد معمولى در چه مورد یقین به طهارت یا نجاست پیدا مىکنند و به همان ترتیب عمل کنند و براى ترک وسواس، بهترینراه، بىاعتنایى است.
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#داستان_زندگی 🌸🍃 نازگل شاید درک نکنین و بگین مگه ازدواجذاجباری هم میشه ولی من بچه بودم فقط ۱۳ س
#داستان_زندگی 🌸🍃
نازگل
ی مدت بود ب رضا شک داشتم میشه گفت ی سال بود شک داشتم ولی نمیدونستم چطور از کارش سر در بیارم چون رمزشو بهم نمیداد ی سال اخر تا اینکه ی روز هکش کردم ( بخدا یادم رفته لطفا نپرسین چطوری )و شب ک اون سر کار بود تو گوشی خودم داشتم چکش میکردم ساعتای دو شب تنها خونه بودم یهو خیلی چیزا رو فهمیدم از تو پیاماش با دوستش و با اون زن فهمیدم رضا با زنی از اقوام دورمون ک قبلا خاستگار دختره بوده حرف میزنع زنه براش عکس میفرسته از درد دلای رضا با دوستش فهمیدم ک رضا عاشق یکی از دختر عمه هامع ( خاستگار همین دختر عمم هم بوده گویا قبل من ) قلبم داشت از حرکت وایمیستاد
ب خداوندی خدا قسم شاید باورتون نشه ک چقدر ی ادم میتونه هرز و کثیف باشه و فکر کنید من دارم دروغ میگم ولی حتی داشت خیالبافی و برنامه ریزی میکرد .. اون شب دوتا خیانتشو فهمیدم تا صب ب در دیوار نگاه میکردم ن گریم میومد ن خوابم میومد ن حرفم میومد شوکه بودم. من فقط و فقط ۱۷ ۱۸ سالم بود همه بهم گفتن برو ب دختر عمت بگوحواسش ب خودش باشه
از مراحل جدا شدنم و نگم ک چقدر عذاب کشیدم از اوارگیمون تو خونه اقوام تو دوران کرونا و بی پولی خودمو پدرم نگم ( چون خونه خودمون روستا بود دیگه مجبور بودیم برا کارای دادگاه بمونیم شهر )چقدر اقوام فشار میاوردن ک برگرد سر زندگیت حتی دختر بچه ده نهذساله برا من تعیین تکلیف میکرد چرا ؟ چون تو خونشون مهمون بودیم و اذیتم میکرد ک برگردم پیش رضا چقد تو دادگاه اذیت شدم ( تنها نکته مثبت این بود پدر مادرم دیگه پشتم بودن برعکس قبلا ) . خلاصه من تونستم توی سن آخرای۱۸ یا اولای نوزده سالگیم طلاق گرفتم
بعد از طلاقم زندگیم خیلی بهتر شد حال روحیم خوبتر میشد و و بدون مشاور و .... خودم کم کم از حالت افسردگی در اومدم خونمون از روستا اومد شهر خیلی خیلی حال خودم با خانوادم بهتر شد و رفاهمون خیای بیشتر شده خدا را شکر این یکی دو سال اخر . من ک ترک تحصیل کرده بودم ادامه تحصیل دادم و امسال دیپلممو تو رشته تجربی با کلی سختی بدون معلم و مدرسه و از راه دور گرفتم
از بعد طلاقم تا الان هزار بار رضا خودش پیام داده ادم فرستاده در خونمون ک من پشیمون برگرد ب قول اطرافیان هر چقد براش میرن خاستگاری قبول نمیکنه و میگه من عاشق نازگلم نمیدونم دیگه برام مهم نیس از روزی ک خیانتشو فهمیدم برام مرد اصلا الان بهش فکر هم نمیکنم بلکه خدا رو شکر میکنم خیانت کرد ک بتونم راحت تر جدا سم هر چند خیلی سختی کشیدم و با ترس لرز جدا شدم اوایل نمیدونم چی بگم راجب رضا راستش اینقدرررر برام بی ارزشه ک اصلا در موردش دلم نمیخواد حرف بزنم ن دوستش دارم و ن ازش متنفرم و مطمعنم اگر تنها مرد روی کره زمین باشه دیگه انتخاب من نیس
از علی بگم براتون. من علی رو هیچوقت و هیچوقت فراموش نکردم شاید تو دوران تاهلم سعییییی میکردم بهش فکر نکنم ولی هیچوقت حس قشنگی ک درونم بهش داشتمو نتوتستم مخفی و یا کتمان کنم حداقل برای خودم . چند ماه بعد از طلاقم ک حالم بهتر شد و تنفرم نسبت ب مردا کمتر شده بود ( چون با خیانت رضا داغون شدم از همه بدم میومد اخه من خیلی خیلی بهش خوبی کرده بودم و خیلی تلاش کردم بتونم دوستش داشته باشم و زور داشت از همچین کسی خیانت دیدن )به علی ابراز علاقه کردم ولی علی منو پس زد خیلی محترمانع و گفت ک بیا درسامونو بخونیم بی خیال این حس ها شیم فعلا
گذشت تا پارسال یعنی قبل عید. من با رفتارام غیر مستقیم ب علی نشون دادم دوستش دارم و اون هم همینطور اما هیچکدوم مستقیم چیزی نگفتیم دیکه تاااا رسید ب عید امسال
و امسال قبل از عید ی روز ک شرایط ایجاب کرد و منو علی تنها خونشون بودیم علی اومد کنارم و بهم ابراز علاقه کرد و گفت همیشه دوستت داشتم گفت از بچگی دوستت داشتم گفت هیچوقت شرایطش پیش نیومد یهت بگم گفت اگر پست زدم بارهای قبل چون اصلا تو شرایط خوبی نبودم مسولیت مادرم( پدرش پارسال فوت کرد ) مسولیت زندگی و درامد درسم و دانشگاه نمیزاشت بهت اجازه بدم وارد زندگیم شی
گفت الان اوضاع بهتر شده گفت از این ب بعد همیشه باهاتم ی ماهی منو علی با هم تو رابطه بودیم ولی راستش هر چقدررررر نگاه کردم دیدم این منم ک دارم تو این رابطه فقط تلاش میکنم محبت میکنم وقت میزارم ابراز علاقه میکنم و دوست داشتنمو ثابت میکنم علی بشدت سرد بود تو رابطمون تا من پیام نمیدادم پیام نمیداد کم کم قلبم شکست..
#ادامه_دارد...
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
خاطرات ی دختر 16 ساله شکست خورده((: ×🚷
یه دختر 16 ساله تموم خاطراتش از جدایی نامزدشو گذاشته... 🥀
برای خوندن بزن رو لینک 😭👇
https://eitaa.com/joinchat/3123708404C390120cf85
https://eitaa.com/joinchat/3123708404C390120cf85
دوستم نداشت 💔
#روز عقدمون همسرم بهم گفت مادرم هر هدیه ای بهت داد رو قبول کن و جلو مهمونا بازش نکن...پرسیدم چرا؟گفت فعلا نپرس،فقط بازش نکن.. ....
#شب شد و مادرشوهرم بعنوان زیر لفظی یه جعبه رو بهم داد..دل تو دلم نبود آخرشب بشه بازش کنم..بیبینم چیه و معنی حرف همسرم چیه...وقتی مهمونا رفتند خواستم بازش کنم که یهویی...👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3123708404C390120cf85
https://eitaa.com/joinchat/3123708404C390120cf85
👆❌❌❌
#پرسش_اعضا 💜🍃
سلام به ادمین های عزیز و گرامی
ان شاءالله همیشه در کمال صحت و سلامتی باشید.
❌❌❌
مشکل من برمیگرده به ۲۰ سال قبل
لگن سمت چپ من یا لگن خاصره (همون جایی که آمپول میزنن) تاندون یا رباطش کش اومده یجوری که بعضی وقتا احساس میکنم الان از هم جدا میشه و دکتر و ام ار ای رفتم گفتن هیچ علاجی نداره نمیشه پیوند مفصلی هم بزنیم .
اصلا نمیتونم چیز سنگین بردارم یا نمیتونم بچه بغل کنم موقع خوابیدن خیلی اذیت میشم همیشه باید حواسم حتی تو خواب هم جمع باشه که بد نخوابم که فرداش از شدت درد نمیتونم راه برم
خلاصه اینکه اکثر اوقات من لگنم درد میکنه و راه رفتن برام خیلی سخت میشه و روز بروز هم دردم بیشتر میشه نگرانم که سنم بالاتر میره کلا خانه نشین بشم ۴۷ سالمه 😔
از شما عزیزان کمک میخواستم اگه در این مورد راه درمانی هست راهنماییم کنید .
عزیزانی که برا هر بیماری دکتر معرفی میکنید لطفا اول اسم شهر بعد آدرس بدین 🙏
پیشاپیش از راهنمایهاتون تشکر و قدردانی میکنم.
اجرتون با فاطمه زهرا س
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
سلام وقتتون بخیر،من کم کاریی تییروییددارم چندسال والان ی مدتی که گلوم خشک و میسوزه بایدآب یاچای بخورم وگرنه به سرفه میفتم که تهوع میگیرم راهکاری دارین دوستان؟
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
سلام ببخشید راه حل خونگی برای ازبین بردن لکه های صورت کسی داره،؟
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
سلام خوبین پسری دارم ۳۰ سالشه همش سرش تو گوشی هست وزود عصبانی میشه وقتی چیزی بهش مگی ممنون که راهنماییم کنید خدا خیرتون بده
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
سلام به ادمین محترم و حبیبه خانم عزیز
مدت زیادیه به زایده در قسمت داخلی مچ دست راست مادرم بوجود اومده و اندازه یک نخود درشت و سفت است .و در اثر آن انگشت اشاره حالت خشکی و گرفتگی دارد به اصطلاح خودمان میگیم در اثر کار زیاد آب آورده حالا از دوستان عزیز میخوام اگه راهکاری برای خوب شدنش دارند لطف کنند بگن چون دکتر گفته باید جراحی بشه مادرم چون فشار خون داره میترسه و فکر میکنه چیز بدیه
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
سلام عزیزم دخترم سیزده ساله هستش خوارش واژن داره خیلی اذیت میکند پیش دکتر هم بردم چند تا پماد داد باز هم خارش دارد من چه کاری کنم
@adminam1400
#ارسالی_اعضا 🔻
امسال عید قرار بود تنها باشم.
دو روز مونده به عید آقایی زنگ خونمونو زد. مرد پنجاه و یکی دوساله متشخصی بود. گفت فامیلش بهشتیه. مهندسه و خونش سر کوچهاس.
آقای بهشتی، با خجالت گفت باید چند روزی بره سفر ولی برادرشو نمیتونه ببره و از من خواست به برادرش سر بزنم.
گفت برادرش، مخش قاطی کرده و تازه از آسایشگاه مرخص شده.
قرار شد من برم به برادرش سربزنم. فردا شبش رفتم خونشون. در باز شد دیدم یه آقای خیلی باکلاس و متشخص دعوتم کرد داخل. فهمیدم همون برادر دیوانه ی آقای بهشتیه!!
من که از ترس داشتم مثه چی میلرزیدم با تردید رفتم داخل. ازم پرسید چایی میخورم یا قهوه؟ گفتم چایی.
گفت معذرت میخوام چایی نداریم. گفتم خب قهوه. گفت خیلی معذرت میخوام اونم نداریم. و خندید ...
مطمئن شدم دیوانه اس. یهو از اتاق رفت بیرون، مطمئن بودم رفته چاقو یا اره بیاره کارمو یه سره کنه ولی لحظه ای بعد وقتی برگشت دیدم تو دستش.... 😂😂🤭👇🏻👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2947940371Ce7f0ec817a
#چله_سوره_حشر ❤️
#روز_سی ام 🌱
قرائت سوره ی حشر و صد بار ذکر استغفرالله ربی و اتوب الیه 🍃
به نیت سلامتی و تعجیل در فرج 🤲
و بخت گشایی جوانان 🤲
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
#سوره_حشر ❤️🍃
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
Parhizgar059.mp3
1.31M
ترتیل سوره حشر با صدای استاد پرهیزگار🌻🍃
سلام خدمت دوستان عزیزم
ایام به کام ❤️
امروز ایتا به خاطر ارتقای سیستم و بهتر شدن کیفیت پیام رسان و رفع نواقص چند ساعتی رو قطع بود
ان شالله شاهد بهتر شدنش باشیم و کنار هم بمونیم😘
چله ی سوره ی حشر رو فرستادم که روندش خراب نشه عزیزای دلم
التماس دعا 🙏❤️