#نکات_سلامتی 🍎
📚برای رفع کمخونی ها
۱-دیزی آبگوشت گوسفندی
۲-عصاره گوشت گوسفندی و بلدرچین و یا گنجشک و کبوتر
۳-فلافل اب دار یا نخودآب با اندکی گوشت
۴-نخودچی و کشمش و بالاخص مویزسیاه گوشتی ابدار
۵-شیره #خرما آهن زیادی دارد که غلظت خون ایجاد میکند .
۶- شیره #انگور_پلاکت خون را زیاد کرده وخون رقیق میشود.
۷-شیره #توت_تصفیه خون و گلبول سفید رافعال میکند.
۸- وقتی #هر_سه شیره باهم خورده شود #کم خونی جبران میشود.
۹- انواع سوپ های گندم دار و حلیم
۱۰- قهوه هسته خرما عالیست درتقویت کمرو مثانه
۱۱- گزنه اندکی درتمام طبخ غذاها
۱۲- زرده تخم مرغ ( محلی )
۱۳-انگور
۱۴- هفت مغزخشکباربالاخص مغزبادام درختی ایرانی
۱۵- فالوده سیب با عرق بیدمشک
۱۶- خرمای شیره دار
۱۷-عرق یا دمنوش بهارنارنج با عسل
۱۸- سیب درختی قرمز رسیده ( نه ترش نباشه )
۱۹- پرهیزازترشیجات
۲۰- عصاره گوشت بلدرچین
۲۱- کوکوسبزی و یا خورشت قورمه سبزی و یا سبزی خوردن با دهها خاصیت ویتامین خونی
۲۲- میوه انبه
۲۳- تخمه هندوانه ایرانی( ژاپنی نه )
۲۴- سیرابی گوسفندی
۲۵- خورشت بامیه گیاهی
۲۶- شیرویا دوغ شتر
۲۷- تخم بوقلمون دارای آهن بینظیر
۲۸- خیساندن برگ زردآلو و یا قیسی بدون تیزابی با انجیرخشک بصورت ترکیبی هرروزمیل شود
۲۹- روزی فقط ۱۱ دانه سیاهدانه جویده شود
۳۰- نان جو حداقل هفته دوبار
۳۱- ممنوعیت چای سیاه و همه نوع کافئین ها
۳۲- توت فرنگی غیرگلخانه و یا مربای ان
۳۳-ممنوعیت میوه های خام
۳۴- عرق بوقناق بعدغذا فقط نصف استکان
۳۵- خیسانده انجیرخشک با عرق یونجه
۳۶- انارسیاه شیرین
۳۷- ممنوعیت جدی از خوردن نان سفید بدون سبوس ( لواش یا تافتون حتی بربری و نان ساندویجی
۳۸- شیربرنج با شیره انگور یا شعله زرد
۳۹- پوشیدن لباس قرمز درمنزل
۴۰- کباب گوسفندی بدون ماست و دوغ
۴۱- عرق یونجه برای افزایش ویتامین دی
📚محقق طب سنتی و طب اسلامی حسین معارفی
🛑💉جایگزین #واکسن در طب اسلامی
👈🏻1.حجامت هر ساله
👈🏻2.بازی با خاک
👈🏻3.استشمام دود اسفند و کندر هرهفته
👈🏻4.خوردن سیر هر هفته پخته یا خام
👈🏻5.مصرف سرکه طبیعی در غذا
👈🏻6.مصرف نمک دریا قبل و بعد غذا
👈🏻7.مصرف انجیر
👈🏻8.مصرف روغن زیتون در غذاها
👈🏻9.مصرف زیتون روزی 7عدد
👈🏻10.مصرف عسل روزانه یا هفتگی
👈🏻11.استشمام گل نرگس
👈🏻12.تربت الحسین در ابتدای تولد
👈🏻13.روغنمالی بدن با روغن زیتون
👈🏻14.مداومت به خوردن سیب
👈🏻15.مصرف شلغم و سویق آن
👈🏻16.انگشتر عقیق جزع یمانی
👈🏻17.همراه داشتن رقعه الجیب
👈🏻18.قرائت آیه الکرسی و معوذتین
👈🏻19.پرهیز از خوراکیهای صنعتی
👈🏻20.پرهیز از امواج منفی مثل وایفای و موبایل و..
👈🏻21. داروی امام کاظم علیه السلام
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#داستان_زندگی ❤️🍃 مریم سلام عشقا حالتون خوبه میخام یکمی از داستان زندگیمو براتون تعریف کنم میخام
#داستان_زندگی 🌸🍃
دختری از دیار غریب
سلام داستان زندگی دارم که حقیقته وامیدوارم هم درس عبرت بشه برای دیگران هم پندی از جناب دوستان برای من این داستان با این عنوان شروع میشه ....دختری از دیار غریب .... دختری هستم که پدر به چشم ندیده ام واژه پدر برای من گنگ نامفهومه چون تاچشم باز کردم مادرم قهرمان من بود ما چهار خواهر ودو برادریم یادم می یاد فقط عروسی یه خواهر ویه برادرم یادمه دوخواهر ویه برادر بزرگم اصلا یادم نیست فکر کنم خیلی کوچک بودم که اونها ازدواج کردن زندگی فقیرانه داشتیم مادرم خیاطی می کرد وخرج ما رادر میآورد واون زمان هم از بهزیستی ۳۰۰۰ تومان ماهیانه دریافت می کرد مادرم زن مهربان بود بااین که بی سرپرست بود ولی گاهی وقط ها از از خانواده های فقیر پول خیاطی نمی گرفت همیشه توکلش به خدا بود وبااین که عموی ثروتمندی داشتیم هرگز دستش جلوی نرفت ولی بااین خیاطی بهترین لباس وخوراک برامون فراهم می کرد مادرم فرشته ای بود که بال نداشت یه خونه کاه گلی که هرسال برای عید مادرم تمام دیوار هایش را باید گل مالی می کرد که برای عید نو نوابشه تا اونجایی که من یادمه برادر بزرگم وهر دو خواهرام به شهر رفتن وانجا زندگی کردن برادر دیگه هم سربازی رفته بود وخواهر دیگه ام که ۳ سال ازم بزرگتر بود با پسر عموی سومم ازدواج کرده بود که اونم توی ده زندگی می کردآخه من سه تا عمو داشتم که در همسایگی ما بودن خلاصه من موندم ومادرم مادر باز خیاطی می کرد وتا من توزندگیم از هم کلاسی هایم عقب نباشم اما باز گاهی موقع ها کم می آورد اما خدا را گوشه گوشه خانه حس می کردیم یک روز که از مدرسه بهمون گفتن که ۴۰۰ تومان بیارید برای مدرسه وتا اون روز آخرین مهلت بود من گریه می کردم وبه مادر میگفتم من خجالت میکشم نمی رم مدرسه اگر پول بهم ندی ومادر عزیزم هم نداشت وغصه می خورد ودست به دعا میشد یهو دیدم صدای در آمد رفتم در راباز کردم کسی نبود تمام کوچه راهم نگاه کردم کسی نبود موقع برگشتن توی خونه یه پاکت دیدم که روی تمام پاکت باخط کوفی نوشته بود یاعلی یاعلی ویاعلی یعنی باور کنید صد بار نوشته بود یا علی رفتم نشان مادرم دادم با گریه درش باز کرد دیدم دقیقا ۴۰۰ تومان توی پاکت بود خودم مادرم خیلی گریه کردیم خیلی ومادرم بهم گفت بیا خدا پول را برامون رسوند که محتاج غیر خودش نشیم و من رفتم مدرسه...
کلاس چهارم بودم ولی سنم وقد وهیکلم از هم کلاسی هام کوچک تر بود آخه موقعی که به دنیا آمدم شناسنامه مرا سه سال بزرگ تر گرفتن نمی دونم چرا .یه روز صبح با جیغ وگریه از خواب بیدار شدم خانه ما همون طور که گفتم کلنگی بود وعقرب ومار داشت مادرم به سرعت پیشم آمد ومن فریاد زنان که پام درد میکنه ویه چیزی مثل سوزن رفته بود توی پام تقریبا بالای ران پام بود مادرم شلوارم در آورد وبا دمپایی محکم روی شلوارم زد وقتی نگاه کردیم یه عقرب سیاه بود ومرده بود اون روز یه کم پام درد می کرد ولی باز رفتم سر چشمه با دبه آب می آوردم خونمون لوله کشی بود ولی فقط صبح ها آب می آمد وما که تانکر آب نداشتیم باید با دبه از سر چشمه آب میآوردیم همسایه مون هم گفته بود به من نوشابه سیاه بده تا زهر عقرب گرفته بشه ومن تا آخر شب بی جون شدم وحالم بد شد رفتم دست شویی دیدم یه خون سیاه به جای ادرار دیدم ویحو بی هوش شدم مادرم با کمک پسر عمو منا با مینیبوس به شهر آوردن وبه بیمارستان بردن دکتر ها وقتی وضعیت منا دیدن به مادرم گفتن شاید دوام نیاره واگر تا فردابتونه زنده بمونه امیدی بهش هست در غیر اینصورت متاسفم من زنده موندم ولی شش روز بی هوش بودم یه دکتری از هندوستان اون موقع توی بیمارستان بود به اسم دکتر توماس خدا خیرش بده ومن تا کامل خوب بشم ۱۵ روز بستری بودم ولی از اون موقع به بعد بدنم ضعیف تر شده بود یک ماه بعد هم عقرب نیشم زده بود ولی انگار پادزهری که از عقرب قبلی توی بدنم بود دیگه بهم اثری نداشت ولی هنوز هم که هنوزه جای نیش عقرب روی ران پام هست عموی بزرگم مردی مهربان بود وقتی وضع مارا میدید ناز مون می کرد وخیلی باهام مهربون بود خیلی دوستش داشتم چون از بقیه عمو هام مهربون تر بود ولی در حد محبت کردن چون مادرم هرگز اجازه نمی داد کمک مالی ازشون بخایم روزها گذشت ومن بزرگ بزرگ تر شدم تا به سن ۱۵ سالگی رسیدم خصوصیات خودم بگم من یه دختر گندمی پوست چشم بزرگ وابروهای پیوسته وبینی نسبتن بزرگ بود زیبا زیبا نبودم ولی زشت هم نبودم من همیشه اگر صبحی بود مدرسه ام بعد از ظهر سر چشمه می رفتم وآب می آوردم با چند تا از دخترهای همسایه ها وگاهی وقط ها هم لباس هاراهم می بردیم وسر چشمه می شستیم
#ادامه_دارد
زندگینامه شهید علی محمد اربابی
على محمّد در 1344/12/01 در بيدگل و در خانوادهاى متديّن و مستضعف ديده به جهان گشود . شش ساله بود كه به جاى قدم گذاشتن در مسير مدرسه و تحصيل ، به خاطر وضع نامساعد مالى خانواده ، در كنار پدرش در كوره هاى آجرپزى مشغول كار شد .
علاقه وافر او به تحصيل موجب شد تا در كنار آن كار طاقت فرساى روزانه، تحصيل خود را در دبستان شبانه آغاز كند .
سال 57 كه زمان نتيجه دهى مبارزات حق طلبانه ملّت قهرمان ايران به رهبرى امام خمينى قدس سره بود ، ايشان علاقه زيادى به فعّاليتهاى سياسى از خود نشان مى داد .
با پيروزى انقلاب اسلامى و تشكيل نهادهاى انقلابى ، او ضمن ادامه تحصيل در دبيرستان با پايگاههاى بسيج شهر همكارى مى كرد.
با شروع جنگ تحميلى ، اوّلين بار در 1360/06/05 به جبهه هاى غرب اعزام و سپس در عمليّات هاى فتح المبين و بيت المقدّس شركت كرد و در همان سال به عضويّت رسمى سپاه درآمد .
على محمّد پس از مدّتى فعّاليت در اعزام نيروى بسيج سپاه كاشان به لشكر 8 نجف اشرف اعزام و به عنوان فرمانده گروهان گردان محمّد رسول اللّه صلى الله عليه و آله در عمليّات شركت نمود . آن بزرگوار سپس در مسئوليّت هاى مختلف لشكر از جمله جانشين و مسئول آموزش نظامى ، مسئول واحد بسيج ، مسئول قرارگاه و پشتيبانى لشكر ، جانشين ستاد لشكر ، مسئول ستاد تيپ زرهى لشكر همكارى كرد و به عنوان فردى مدير و لايق ، مورد توجّه خاصّ فرماندهى لشكر قرار گرفت ؛ به طورى كه تأسيس و راه ندازى هر مجموعه جديدى به ايشان محوّل مى شد .
اواخر سال 1364 درحالى كه با بدنى مجروح در خانه بسترى بود ، بنا به اصرار دوستان و والدين با خانواده اى مذهبى ازدواج نمود ولى چند روزى از اين پيوند نگذشته بود كه به دليل نزديك شدن عمليّات والفجر 8 ، وقتى ضرورت حضورش را در لشكر تلفنى به او خبر دادند با همان بدن مجروح ، خود را به رزمندگان اسلام رساند .
سردار سرلشكر پاسدار شهيد احمد كاظمى فرمانده شجاع لشكر 8 نجف در اين مورد مى گويد : «اربابى هرگاه فراغتى پيدا میکرد در جمع بسيجى ها بود . او به آنها عشق مى ورزيد ؛ لذا سعى مى كرد بيشتر وقت خود را با آنها بگذراند . حول و حوش عمليّات والفجر 8 ازدواج كرد ولى سه روز پس از ازدواج ، شنيدم كه مى گفتند ، اربابى برگشته است . من ناراحت شدم و وقتى او را ديدم ، گفتم : چرا آمدى ؟ تو تازه ازدواج كرده اى و بايد چند روز مى ماندى . برگرد ، چند روزى بمان؛ بعد بيا . ولى او اصرار و پافشارى مى كرد كه در جبهه بماند . تحمّلم تمام شد و با تندى گفتم : اربابى ! بايد برگردى ، همين امروز به خانه برو !
او درحالى كه داشت موتورسيكلتش را روشن مى كرد كه با آن نزد بسيجى ها برود ، نگاهى به من كرد ملتمسانه درحالى كه بغضش تركيد ، و اشكش جارى شده بود ، گفت : احمدآقا ! اجازه بدهيد باشم . بگذاريد بين بچه ها بمانم . ديگر نتوانستم مقاومت كنم و سكوت كردم ؛ چون سكوت علامت موافقت است »
آن شهيد قبل از عمليّات كربلاى 4 ، به سمت رئيس ستاد لشكر 8 نجف منصوب شد و با شروع عمليّات كربلاى 4 ، درحالى كه فرمانده لشكر (سردار احمد كاظمى) مسئوليّت پشتيبانى و عقبه لشكر را به او محوّل كرده بود ، با اصرار فراوان در خطّ مقدّم جبهه حضور پيدا كرد و سرانجام در ساعت 1/30 بامداد 1365/10/05 روى اسكله خرّمشهر (روبهروى جزيره امّالرّصاص) به آرزوى ديرينه خود نائل آمد .
شهيد احمد كاظمى درباره اعلام تاريخ شهادت توسّط شهيد على محمّد اربابى و بىقرارىهاى او براى عروج عرشى اش حسين مى گويد: «در سال 65 توفيق تشرّف به حجّ ابراهيمى يافتم . هنگامى كه با اربابى خداحافظى مى كردم نامه اى به من داد و سفارش كرد اين نامه را در طول راه بخوانم . گويى زادِ راه سفر مكّه ام بود . نامه را گرفتم و از هم جدا شديم .
در طول راه به فكر اربابى و نامه اش افتادم . نامه را باز كردم ، با خطّى زيبا و كلماتى لطيف و دلنشين كه از سويداى قلبش برخاسته بود ، برايم نامه نوشته بود وقتى نامه را خواندم متوجّه شدم چرا اين مطالب را حضورى با من مطرح نكرده بود، چرا مى خواسته در راه مكّه باشم تا نتوانم به درخواستش جواب رد بدهم .
در نامه نوشته بود : در عمليّات آينده (كربلاى 4) اجازه بده در گردانهاى رزمى انجام وظيفه نمايم . خواهش مى كنم از حضور من در خطّ مقدم ممانعت نكن . من مى دانم كه تا شش ماه ديگر شهيد خواهم شد . پس اين چند صباح اجازه بده با بسيجى ها باشم .
همينطور كه نامه را مى خواندم ، مثل اينكه يك سطل آب سرد روى بدنم مىريختند . عرق سردى بر وجودم نشست و لرزيدم .
خدايا! اگر اربابى شهيد شود، اگر او نيز برود ، چه مى شود ؟ نه ، خدايا ! اربابى را براى لشكر اسلام حفظ كن .
دقيقا سرِ موعد مقرّر ، سرِ شش ماه ، در انتهاى عمليّات كربلاى 4 به ديدار يار رفت » .
شهيد بزرگوار احمد كاظمى در مورد خودسازى ، ايمان و درايت شهيد على محمّد اربابى مى گويد : «رزمندگان اسلام به خصوص سرداران شهيد ما ، اكثرا انسان هاى پاك و با لياقتى بودند كه در جبهه هاى جنگ كه به فرموده رهبر بزرگوارمان حضرت امام راحل ، دانشگاه انسان سازى است ، ساخته شدند . جوهره وجودى آنان قابليّت داشت و در محيط جبهه از قوّه به فعل درآمد و ساخته شدند ولى على محمّد اربابى علاوه بر آنكه انسانى پاك و با لياقت بود ، قبل از جنگ و حضور در جبهه ، خود را ساخته بود ؛ به همين دليل نهال وجودش در جبهه به ثمر نشست و توانست مسئوليّت هاى مختلفى را كه در طول جنگ برعهده اش مى گذاشتيم ،
به خوبى انجام دهد . گرچه در ابتدا سعى مى كرد از پذيرش آن طفره رود .
اربابى مى گفت : اين مسئوليّت را به فرد باكفايت ترى واگذار نماييد ، بنده هم در خدمتش هستم و هر كمكى از دستم برآيد ، انجام مى دهم ولى باكفايت تر از خودش كسى نبود . وجودش آنچنان مايه بركت بود كه هرجا بود و هر مسئوليّتى برعهده اش بود ، به خوبى از عهده آن برمى آمد ؛ چون خود را در مقابل خدا مسئول و جوابگو مى ديد .
او خيلى زود با جمع هماهنگ مى شد و قابليّتهاى فراوانش را به سرعت بروز مى داد . هرگاه كار تخصّصى برعهده اش مى گذاشتيم ، يكى دو روز بعد ، چنان روحيه و استعدادى از خود نشان مى داد كه گويى استادترين فرد در اين فن است ».
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا 💜🍃 سلام به هم کروه های عزیزم توی همین کانال گفته بودن ریاضی بچشون ضعیفه وگفتن یه کانال
پاسخ اعضا 🌙🌸
خانمی که گفتی مادرت سر جارو و.....بحث دارید
عزیز شما باعث خرد شدن مادرتون شدید
اجازه بدید هروقت خواست جارو بزنه هروقت خواست ظرف بشوره غذا بپزه حتی اگه دزست انجام نداده دخالتی نکن
نترس اتفاق خاصی نمیفته به روش هم نیار خودماهم یه زمانی پیر وناتوان میشم توانایی هامون از دس میدیم اگه شخصی به رومون بیاره قطعا ناراحت میشیم
بسبار کار اشتباهی کردی که آشپزی را کلا به دست گرفتید ومادرتون برکنار کردید غرورش خدشه داررشده
مادرمن ۷۸ سالش هست هنوز اجازه نمیده مالباسش بشوریم یه وقتایی یولشکی میشوریم حتی با وجود اینکه آشپزیش زیاد خوب نیس روغن زیاد استفاده میکنه اکثرا هم غذا را میسوزنه ماهیچی نمیگیم تازه اصلا آشپزی ما را قبول نداره وکلی هم ایراد میگره مثلا میگه شما چطور همیشه برنج میخورید خودش اکثرا آب دوغ یا خاگینه میخوره 😂
ولی من میگم مامان جان همانطوری که شما فلان غذا را دوست دارید وما هم به شما ایراد نمیگیرم ماهم مثلا این غذا را دوست داریم
اذیتش نکن بزار راحت باشه خودت هم حرص نخور
🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹
سلام الهی که حال دل همه خوب باشه
مادری که پسرت دختری نامزد کرده ومشکلاتی برای اون دختر ودوست پسرقبلیش پیش اومده
خانم خانواده دختر با شما صادق نبودن وازدواجی که از اول با عدم صداقت ودلخوزی ومشکلات ودل چرکی باشه زیاد موفقیت آمیز نیس
بقول معروف سری که درد نمیکنه که با دسنتمال نمی بندند بنظرم قید این وصلت حاشیه دار بزنید وخودتون درگیر مشگلات اون دختر وگذشته ش نکنید
🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹
سلام به عزیزی که گفته پرنده در خانه داره وسوسک هست به خاطر پرنده نمیدونه چه سمی بزنه منم دوتا عروس هلندی دارم ولی گوشه کنارا که مسیر عروس نیست سم زدم سم پودری زدم وسم سوسک آپارتمانی وخدا روشکر مشکلی پیش نمیده ولی یکی از دوستان سم زده بود عروسش خورد ومرد😔
🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹
سلام درجواب خانمی که گفتن جنین ۴هفتشون قلب نداره اگه داخل اینترنتم بزنیم درمورداین موضوع صحبتهای قشنگی هست یکی از دکترا میگفت تا۸ هفتگی صبر کنید اگر خدایی نکرده قلب نزد بعد برید دنبال کار بعدیش
لطفا زود به این خانم بگید که نره دنبال سقط بچش این بچه ها اول مغزشون تشکیل میشه بعد قلبشون چون جزء بچه های باهوشن
🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹
سلام خدمت دوستان عزیز
در خصوص سوال دوستمون که عکس گذاشته بودن وگفتند ناگهانی بدنشون کبود میشه.. خواهش میکنم خواهرم حتما به متخصص گوارش. کبد مراجعه کن.. این اتفاق از مشکلات کبد هست. انشالله زود رفع بشه. به شرطی که حتما مراجعه کنید.
🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹
سلام یکی ازخانوم هادر موردپدر ومادرهایی صحبت کرده بودندکه از فرزند پسرها توقع های بیجا یی دارند من باخوندن این متن شاید ده بار به این خانم افرین گفتم واقعا حرفشون درسته
🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹
سلام اگه میترسی گنجشکات ازبوی سم توریشون بشه چسب سوسک از سوپر مارکت بگیر بزار همون جایی که رفت وامد دارند من این دفه برای به دام افتادن موش گرفته بودم
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
#یک_نکته_از_هزاران 🌱
مردی مسیحی ، با یك زن مسلمان ، زنا كرد، او را نزد متوكل عباسی آوردند، او وقتی كه دید متوكل تصمیم به اجرای حد دارد، هماندم اسلام را پذیرفت و گواهی به یكتائی خدا و رسالت محمد (ص) داد، یحیی بن اكثم قاضی با سابقه و دانشمند معروف آن عصر، در آنجا حضور داشت و گفت : ایمان و اسلام این شخص ، آثار شرك و عمل ناشایستش را از بین برد (پس نباید حد بر او جاری شود). بعضی گفتند: باید سه حد بر او جاری گردد، و بعضی مطالب دیگر گفتند و در این باره گفتگو زیاد شد. متوكل ، مساله را در ضمن نامه ای از امام هادی (ع) در پاسخ نامه نوشت : باید آن مرد زناكار را آنقدر (با تازیانه) بزنند تا بمیرد. متوكل اطرافیانش را از پاسخ امام هادی (ع) مطلع نمود، دانشمندان حاضر در مجلس متوكل ، این فتوا را رد كردند، و به متوكل گفتند چنین نیست ، و ما در قرآن و سنت پیامبر (ص) چنین مطلبی ندیده ایم . مطلب را بار دیگر در ضمن نامه ای از امام هادی (ع) پرسیدند، امام هادی (ع) در پاسخ نامه نوشت : اسلام آن مسیحی بعد از دستگری و دیدن عذاب بوده است ، و چنین اسلامی موجب برداشتن حد نیست ، چنانكه خداوند در قرآن می فرماید: فلما راوا باسنا قالوا آمنا بالله و حده و كفرنا بما كنا به مشركین فلم یك ینفعهم ایمانهن لما راوا باسنا.... و چون (مخالفان حق) عذاب ما را دیدند، گفتند: به خدای یكتا ایمان می آوریم ، و به كسانی كه شریك او می گرفتیم نا باور شدیم ، ولی این برای آنها سودی نداشت (چراكه) وقت دیدن عذاب ما بود . وقتی كه جواب نامه امام هادی (ع) به متوكل رسید، متوكل قانع شد و دستور داد طبق این فتوا، آن زناكار را آنقدر تازیانه زدند تا مرد.
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
قیصر روم برای یكی از خلفای بنی عباس ، در ضمن نامه ای نوشت : ما در كتاب انجیل دیده ایم كه هر كس از روی حقیقت سوره ای بخواند كه خالی از هفت حرف باشد، خداوند جسدش را بر آتش دوزخ حرام می كند، و آن هفت حرف عبارت است از: ث ، ج ، خ ، ز، ش ، ظ، ف ، ، ما هرچه بررسی كردیم چنین سوره ای را در كتابهای : تورات و زبور و انجیل نیافتیم ، آیا شما در كتاب آسمانی خود، چنین سواره ای را دیده اید؟ خلیفه عباسی ، دانشمندان را جمع كرد، و این مساله را با آنها در میان گذاشت ، آنها از جواب آن درماندند، سرانجام این سوال را از امام هادی (ع) پرسیدند، آن حضرت در پاسخ فرمود: آن سوره ، سوره حمد است ، كه این حروف هفتگانه در آن نیست . پرسید: فلسفه نبودن این هفت حرف ، در این سوره ، چیست ؟ فرمود: حرف ث اشاره به ثبور(هلاكت) و حرف ج اشاره به جحیم (نام یكی از دركات دوزخ)، و حرف خ اشاره به خبیث(ناپاك)، و حرف ز اشاره به زقوم (غذای بسیار تلخ دوزخ) و حرف ش اشاره به شقاوت (بدبختی) و حرف (ظ) اشاره به ظلمت (تاریكی)، و حرف ف اشاره به آفت است خلیفه ، این پاسخ را برای قیصر روم نوشت ، قیصر پس از دریافت نامه ، بسیار خوشحال شد، و به اسلام گروید، و در حالی كه مسلمان بود از دنیا رفت.
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
یكی از دوستان و اصحاب حضرت ابوالحسن ، امام هادی صلوات اللّه علیه - به نام زید بن علی - حكایت كند: روزی از روزها سخت مریض شدم ، تا حدّی كه دیگر نتوانستم حركت كنم ، لذا پزشكی نصرانی را بر بالین من آوردند و او برایم داروئی را تجویز كرد و گفت : این دارو را به مدّت دَه روز مصرف می كنی تا مریضی ات برطرف و بهبودی حاصل شود. پس از آن كه پزشك نصرانی از منزل خارج شد، نیمه شب بود و كسی از طرز استفاده آن داروی اطّلاعی نداشت . و من در حالی كه متحیّر بودم ، ناگاه شخصی جلوی منزل ما آمد و اجازه ورود خواست . همین كه وارد منزل شد، متوجّه شدیم كه آن شخص غلام امام هادی علیه السلام می باشد. سپس آن غلام به من گفت : مولا و سرورم فرمود: آن پزشك داروئی را كه به تو داد و گفت مدّتی آن را مصرف كن تا خوب بشوی ؛ ولی ما این نوع دارو را فرستادیم ، چنانچه آن را یكبار مصرف نمائی ، انشاءاللّه به إ ذن خداود متعال خوب خواهی شد. زید گوید: با خود گفتم : همانا امام هادی علیه السلام بر حقّ است و باید به دستورش عمل كنم . به همین جهت ، داروئی را كه حضرت فرستاده بود مورد استفاده قرار دادم و چون آن را مصرف كردم ، در همان مرتبه اوّل عافیت یافتم و داروی پزشك نصرانی را تحویلش دادم . فردای آن روز پزشك نصرانی مرا دید و چون حالم خوب و سالم بود و ناراحتی نداشتم ، علّت بازگرداندن داروهایش را و نیز علّت سلامتی مرا جویا شد؟ پس تمام جریان را كه امام هادی علیه السلام برایم داروئی فرستاد و اظهار نمود با یك بار مصرف خوب خواهم شد، همه را برای پزشك نصرانی تعریف كردم . بعد از آن ، پزشك نصرانی نزد امام علی هادی علیه السلام حاضر شد و توسّط حضرت هدایت و مسلمان گردید و سپس اظهار داشت : ای سرور و مولایم ! این نوع درمان و دارو از مختصّات حضرت عیسی مسیح علیه السلام بوده است و كسی از آن اطّلاعی ندارد، مگر آن كه همانند او باشد.
❌❌مهم حتما بخونید لطفا❌❌❌
سلام خدمت دوستان عزیز و اعضای بزرگوار کانال
ایام به کام
دوستان گلم به دلیل حجم بالای پاسخ اعضا و محدودیت در ارسال روزانه یه تصمیمی گرفتیم 👇
پاسخ هایی که شما به سوالات میدین ممکنه چند روز طول بکشه که در کانال ارسال بشه چون باید به جز پاسخ اعضا مطالب دیگه ای هم در کانال بزاریم
و به این خاطر که اعضای محترممون زودتر به پاسخشون برسن
تصمیم گرفتیم یه کانال دیگه اختصاص بدیم به این قضیه
یعنی اونجا فقط مختص پاسخ اعضا باشه
پاسخ هایی که توی کانال اصلیمون جا نداریم بزاریم رو اونجا قرار میدیم
یعنی یه بخشیش در همین کانال و تعدادی دیگه ش در کانال دیگه ای قرار میگیره
فقط دقت کنید عزیزان هردو کانال رو چک کنید حتما ❌❌❌👆👆چون در هر دوکانال پاسخها تکراری نیستند
ممنون میشم همگی اون کانال هم عضو باشید برای دسترسی بهتر به پاسخها✅✅✅👇👇👇👇
در ضمن اینجا مخزن میشه برای دسترسی بهتر به مطالبی که میخواید بعدا پیداشون کنید😍✅
https://eitaa.com/joinchat/3518169438Cd5294f4139
عضو بشید همگی🙏👆
کانال خصوصیه دوستان و مختص اعضای خودمونه🌸
#ارادتمند🙏🌸
#حبیبه
چرا تزریق ژل؟
چرا بوتاکس؟
چرا خطر؟
با محصول چاقی صورت ما به صورتی صاف و توپر و زیبا دست پیدا کنید😍😍😍
💙 فقط طی یک دوره ۲۵ روزه 💙
حداقل تا 10 سال پوست جوان میشه👏
⭕️ پرکننده صورت
⭕️ بدون بازگشت
⭕️ بدون عوارض
⭕️ رفع خط خنده ،اخم و خنده
⭕️ کاملا گیاهی بدون هیچ عوارضی
⭕️ دارای تائیدیه سيب سلامت
✅ جهت مشاوره رایگان و سفارش به آیدی زیر پیام بدین😍
👉 👩💻: @Rezvanebozorgi
👉👩💻: @Rezvanebozorgi
#داستان_یک_اشتباه ❌
شش ماهی از زایمان ناموفقم گذشته بود ولی نمیدونستم چرا انقدر حالت تهوع دارم
همسرم مدام بغلم میکرد و میگفت حتما خبراییه عشقم
همیشه م بهم روحیه میداد و میگفت تو دوباره مادر میشی
بهترین مادر دنیا هم میشی
بعدشم چشمکی بهم میزد و میگفت تو جواب دعاهای مادرمی
اما انگار خبری نبود چند بار ازمایش داده بودم منفی بود یه روز رفتم دستشویی که یه دفه مثل چند دفه ی قبل که سقط داشتم همون حالتا برام پیش اومد با وحشت همسرمو صدا کردم تا بیاد کمکم کنه. رنگ به رخسار نداشتم با کمک همسرم سرپا ایستادم
بوی خیلی بدی توی دستشویی پیچیده بود جوری که نمیشد نفس کشید وقتی چیزی رو که سقط شده بود دیدیم شاخ دراوردیم . من غش کردم ولی صدای همسرم رو میشنیدم که سریع زنگ زد به پلیس...👇🏻🔞
https://eitaa.com/joinchat/3033399661Cce36688bbf
کانال مخصوص #متاهلین میباشد❌❌❌
#ارسالی_اعضا ❤️🍃
شوهرم عاشق موهای بلنده اما من موهام کم پشت بود و رشد نداشت هرچی میگفت امتحان میکردم چقد خرج کردم امااااااا با یه چیز خیلی ساده که تو خونه همه هست موهام تو یکماه رشد عجیب و پر شد خدا خیرش بده تو این کانال دیدم
https://eitaa.com/joinchat/2759983411Cdc26d961b4
انقدر موهام ناز شده 😍
#تجربه_اعضا 💜🍃
با سلام
این تجربه شخصی بنده هستش . بنده یکی از کسانی هستم که متاسفانه و یا شاید بدبختانه به این مشکل فوق حاد ( اصلا بزرگنمایی نیست و عین حقیقته ) دچار شده بودم. اما خدا را شکر این مساله با ازدواج بطور کامل حل شد. غرض از این پست صرفا اگاهی بخشی و راه حل برای عزیزانی که به این مشکل حاد و شدید دچار هستند .
روزگار من در قبل ازدواج فاجعه بود فاجعه به معنای حقیقی کلمه . طوری وضعم بود که هر روز مشکل داشتم . هر روز خدا . در حسرت بودم روزی اینکارو نکنم . در حسرت بودم ارامش روحی داشته باشم . با کوچکترین موردی بر انگیخته میشدم. این حال روز من قبل ازدواج بود!
برداران و خوهران میدونم جامعه فوق تحریکی وجود داره. میدونم شرایط ازدواج سخت شده . میدونم ارزش ازدواج و سنت اسلام ظاهری شده متاسفانه.
اگر به سلامتی خودتون اهمیت میدید حتما ازدواج کنید. من جایی شنیدم ایت الله ... در عنفوان جوانی که احساس نیاز کردنند بلافصله به پدر و مادرش اونم دو نصف شب ! اصرار کردند که حتما همین الان باید برید خواستگاری! خلاصه اصرار ایشان مجبور میکنه پدر و مادرش که میرن خواستگاری. بنظرم اگر این بزرگوار مشکل نیاز جنسی شو از طریق ازدواج حل نمیکرد مسلما الان آیت الله که سهله بکله شاید به راه انحراف کشیده میشد .
الان بشدتت پشیمانم چرا در بیست تا بیست و پنج سالگی ازدواج نکردم . چرا آرامشی که الان دارم چرا نباید چندین سال پیش نباید داشته باشم. اشکال عمده متوجه خود شخص بنده هست . چرا که هیچکس به اندازه خودم نمیتونست کمکم کنه .
انسان میتونه تصمیم بگیره به عرش اعلی بره میتونه تصمیم بگیره با کله زمین بخوره . راه درست از بیراهه کاملا مشخصه مخصوصا در این مورد. تاکید میکنم حتما یک ازدواج عاقلانه و هدفمند در پیش بگیرید . خدای نکرده نرید از هول حلیم بیفتید توی دیگ. صحبت یک عمر هستش .
هدف من از این صحبت اینه که تنها راهکار این مشکل ازدواج شرعی مخصوصا دائم ( نظر و تجربه شخصی). من هنوز که هنوزه مشکلات مادی و مسایل دیگر دارم ولی مشکل خودارضایی حل شده بقیه مسائل در پناه خدا حل میشه چرا که امید دارم گامی در راه خدا بر داشتم و او نیز مسائل دیگر رو برام هموار میکنه .
خلاصه کلام این مسیر ازدواج در پیش بگیرید حتی اگه زمان زیادی ببره چون ماهی رو هر وقت از اب بگیرید تازه هست . از دوستان عریز و خوانندگان محترم تقاضا دارم اگر تجربه های این دست دارنند به اشتراک بگذارن چرا که غالب افراد دچار مشکل از این دست سنین پایین دارند و متاسفانه بعلت حجب و حیا و ... نمیتوند این مساله رو با کسی درمیان بذارن . این دست تجارب میتونه کمک کننده باشه یا لااقلش امیدوار کننده .
به امید ازدواج و اشتغال جوانان این سرزمین
یا علی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کلاه سر خودت نذار
👤استاد قرائتی
#درد_دل_اعضا ❤️🍃
سلام خدمت ادمین عزیزو دوستای مجازی عزیزم یمدتی هست که احتیاج دارم با کسی صحبت کنم ولی ادم قابل اعتمادی ندارم تصمیم گرفتم با شما دوستای مجازی در میون بذارم من خانم ۳۲ ساله هستم دختر ۱۲ ساله دارم که از وقتی به دنیا اومده با هر بیماری اذیت کرده زمستونها درگیر الرژی و سرفه تابستونها اسهال تا اینکه ۴ سالگی به دیابت مبتلا شد دیگه دنیا برام تیره و تار شد اون موقعا همسرم بیکار بود مستاجر الان هم هستیم همسرم کارگره با هر بدبختی بود بچمو تا این سن رسوندیم تو سن ۶ سالگی ورزش ژیمتاستیک بردمش سه سال رفت گفت علاقه ندارم کاراته بردمش گفت علاقه ندارم با اینکه شهریه اش برا ما زیاد بود به هر طریقی بود نذاشتیم اب تو دلش تکون بخوره سه ساله زبان میره که هیچی نفهمیده ازش این ترم هم افتاده نمره کم اورده.گفت میرم ورزش ووشو اونو رفت تو اونم موفق نبود پارسال گفت میخوام تیزهوشان بخونم چقد خوشحال شدیم نزدیک سی میلیون هزینه کردیم یک سال تمام هم من همهمسرم مراعات کردیم مهمونی و مسافرت را کم کردیم حای جمعه ها هم با ناز و ادا میبردمیش قلم چی ازمون بده طلا فروختم برا هزینه کلاسهاش اون هم قبول نشد😭😭😭😭 اخلاق و رفتارش هم اصلا انگار عقل نداره در حد بچه ۵ ساله برخورد میکنه جوگیر و علاقه اش به هرچیزی فقط دو روزه خسته شدم از دستش هرچی با محبت با کادو با تشر باهاش صحبت میکنیم دو روز دیگه فراموش میکنه تو هیچ کاری با اینکه کلی هزینه کرده موفق نبوده امسال حتی مدرسه دولتی خوب هم پیداش نمیکنم بنویسم ناامید شدم از زندگی همیشه از خدا اولاد صالح میخواستم همیشه با حرفاش کاراش آتو دست بقیه میده مسخرش میکنن چیکار کنم از دستش کم اوردم گاهی میگم خدایا کاش همین یه بچه را هم نمیدادی دوستان اگه کسی راهکاری داره ممنون میشم راهنمایی کنه
#ایدی_ادمین 👇❤️
@adminam1400
#چالش_هفتم ❤️🍃
شب شهادت امام سجاددعوت شدیم روضه اقای مداح داشت زیارت عاشورا میخوندمن توحال خودم بودم داشتم میخوندم به وسطهای زیارت عاشورارسیررفتم سجد هی پیش خودم میگفتم چراداره دعاسجدعاشورااشتباه میخونه😳 یه دفعه دوستم گفت چرارفتی سجده هنوزبه سجده نرسیده 🙈حالاخونه کی بود خونه خانم قران که پیشش میریم کلاس انقدرخجالت کشیدم 🙈😭😂
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
یه بار اومدم خونه مادر شوهرم پارسال .
تازه عروس بودم ناهار خونشون بودم برادرشوهرم اومد سلام و احوال پرسی گفتم حال شما خوبه ممنون بعد غذا خورد ده دقیقه نشد. خواست بره گفت کاری نداری زن داداش خدافظ، منم امدم بگم ممنون. خدانگهدار. دوباره احوال پرسی کزدم. گفتم حال شما خوبه ممنونم اینقدر خجالت کشیدم 🤣 قاطی کردم به بار هم به مادر شوهرم گفتم به جا تشریف بیارید گفتم خدمت برسید 😂😂
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
دربارهچالشتون
مادرمتازهفوتشدهبودیروزحلوا درست کردمدادمبه شوهرمبردبرایمادرش فاتحهبخونه مادرشوهرمبهمزنگ زد گفت دستتدردنکنهخدارحمتش مادرترومنماز زبونم در رفت گفتم خداخودتورحمتکنه😂😂😂😂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔥 گوشیهای مرگبار
🔥 تصاویری عجیب و تکان دهنده از کودکانی که در اثر زیادهروی در استفاده از تلفن همراه دچار انواع صدمات جسمی، روحی و عقلی شدهاند.
🔥 برخی از این صدمات به قدری جدی و عمیق هستند که هرگز جبران نشده و کودک هیچ گاه به زندگی طبیعی باز نخواهد گشت.
🔥 سلامت فرزندان خود را جدی بگیریم و استفاده آنها از تجهیزات رایانهای و به خصوص تلفن همراه را محدود کنیم.
#نکات_سلامتی 🍎
🌹🌹🌹🗣🗣🗣بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
سوال اول:فاصله دو بارداری چقدر باشد مناسب است؟
فاصله مناسب برای دو بارداری دو الی سه سال هست، اگر بیشتر شود مشکلی ندارد ولی همین مقدار مناسب است
سوال دوم:مادری که سابقه استراحت مطلق دارد چه کار کند در بارداری های بعدی مشکلی پیدا نکند؟
برای بالا رفتن توان بدن مادر و حفظ جنین در رحم مادر باید:
☘شما باید از یکسال جلوتر یا حداقل 6ماه جلوتر تمام هم و غمتان، َاین باشد که کبد را در تعادل نگه دارید و اصلا گرمی نخورید. اگر کبد گرم شود عضلات شل میشوند. اگر عضلات قلب باشه باعث شلی دریچه های قلب میشه، اگر عضلات کمر باشد باعث دیسک کمر میشود اگر عضلات زانو باشد باعث آرتروز زانو میشود و حتی توی لثه ها، وقتی کبد گرم میشه دندان زودتر فاسد میشود و از بین میرود
هرچقدر میتوانید از سبزیجات و از میوه ها فقط سیب درختی با پوست و به استفاده کنید و سبوس و جوانه...
سبوس گندم را به جد وارد برنامتان کنید
جوانه گندم جوانه جو جوانه ماش، عدس، همه خوب است برای شما
حبوباتی که مصرف میکنید را بگذارید جوانه بزند و مصرف کنید
تمام سقط های جنین و مشکلاتی که بچه ها پیدا میکنند بخاطر گرمی زیاد است
سوال سوم: برای افزایش و تقویت سیستم ایمنی بچه در فصول سرد سال؟
اول اینکه جوانه گندم را وارد برنامه غذایی شان کنید، بسیار عالی است. یه وعده اش را به یک کف دست نان تبدیل کنید با شیرش بخورد یک وعده حلوا کنید یکم گلاب یا بهارنارنج یا بیدمشک بزنید با کمی شیره سیب یا سیب بخارپز برای شیرینی اش، یک وعده داخل سوپ بریزید
دوم هر روز به بچه ها لیمو شیرین بدهید. میتوانید آبش را با آب سیب یا خیار یا نارنگی یا پرتقال یا هویج مخلوط کنید مثل سرم صبح امروز و ظهر و شب به بچه داده شود، دیگر سرما نمیخورد یا آنقدر خفیف است که مثل پشه گزیدگیست
سبوس برنج هم همیشه داشته باشید. خورش بچه یا سوپ او را میکشید تو قاشق آب سبوس برنج را داخلش بریزید. موقع دم کردن برنج دو قاشق سبوس داخل برنجش بریزید دم بکشد. داخل ماکارونی اش هم
نکته آخر شیب گرما و سرما
شیب گرما و سرمای بدن باید حفظ شود وگرنه مریض میشود حتی در زمستان سال داخل خانه نباید از بیست الی بیست و دو درجه گرمتر بشود بلکه باید لباس زمستانی پوشید، وقتی هوای داخل خانه گرم است خصوصا در و مهمانی ها و دورهمی ها و کلاسهای مدرسه، به محض بیرون رفتن سینوس او سرماخورده. بچه اول از همه از راه تنفس و چشم سرما میخورد و بعد گوشو مغز و دهان(لوزه ها) و بعد سر انگشتان دست و پا
تا در را باز میکند هوای سرد داخل سینوس ها میرود در حالیکه دمای داخل خانه سی یا بیست و هشت درجه بوده و ناگهان یک مرتبه با کاهش دمای 14 یا کمتر مواجه میشود و هرچه رطوبت در سینوسها هست با این شوک ناگهانی تبدیل به خلط فاسد میشود..
در پناه خدا باشید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 راه حلی ساده برای درمان #چاقی موضعی
✍ اقسام چاقی و اینکه آیا هر نوع تغذیهای برای هر نوع #چاقی مناسب است ؟
#دکتر_میرغضنفری
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#داستان_زندگی 🌸🍃 دختری از دیار غریب سلام داستان زندگی دارم که حقیقته وامیدوارم هم درس عبرت بشه
#داستان_زندگی 🌸🍃
دختری از دیار غریب
..................یکروز که با دوستم سر چشمه رفتیم برای آوردن آب یه پسری اونجا بود که هی مارا دید می زد قشنگ ما را نگاه کرد تا رسیدیم خونه.
اون موقع من فکر می کردم به دوستم نگاه می کنه تا چند روز همین طور هر روز سر چشمه می دیدمش آخه سر چشمه چند تا مغازه هم بود به بهانه مغازه می آمد ومن را دید می زد یک ماه همین طور بود ومن فکر می کردم برای دوستم میاد ومن بدون واکنش می رفتم وآب می آوردم تا یکی از فامیلاشون که از آشناهای ماهم بود فرستاد تا نظر مادرم بپرسه مادرم بعد از صحبت آمد به من گفت که این پسر فلان کس که خانواده ای با اصالت دارن ولی پسره دختر عموش نامزده شه ولی پسره میگه نمی خامش مادرم گفت نکنه تو بهش چراغ سبز نشون دادی گفتم به خدا اصلا اسمشم بلد نیستم فقط چند بار سر چشمه دیدمش مادرم گفت ببین دخترم احتمالش زیاده که نزارنش نبینم تو کاری کنی که بعدا آبروی خودمون میره گفتم به خدا من کاری نکردم ونمی کنم ومادرم گفت اگر اینطور که هیچی ولی من تو همون موقع چند تا خاستگار داشتم که مادرم راضی نبود به اونها 🌺
دوهفته بعد باز یه خانم که خاله بزرگه پسره بااسم مستعار محمد بود آمد خونه مون وبه مادرم گفت که محمد با خانوادهاش دعوا کرده وگفته یا منم بااسم مستعار زهرا یا هیچ کس
ورفته دم حیاط عموش وگفته من دختر شمارا نمی خام داد بیداد کرده مادرش هم توی خونش دار قالی داشت گرفت قالی را پاره کرده وگفته اگر به خاستگاری زهرا نرفتید هر روز خونه جنگ ودعوامیشه مادرش منو فرستاده بگم که بگم چند روز دیگه به خاستگاری میان
..بعد از چند روز مادرش وخاله دومش برای دیدن و خواستگاری آمدن وقرار شد یه شب همه خانواده بیان برای حرفهای اولیه اونشب که محمد باداییش و ومادر وخاله اش به خانه ما آمدن برای اولین بار اونارو از پشت شیشه توی ایوان دیدم بعد از این که نشستن شروع کردن به حرف زدن دایی محمد مرد شوخ طبعی بود وهمین طورزن داییش ومن هنوز که هنوز بهشون احترام می زارم ودوست شون دارم وتوی مجلس خاستگاری گفتن که خیلی وقت هست که دختر عموشو نمی خاد وهمیشه سر همین موضوع با مادرش دعوا داشت موقع من شد که چای ببرم وقتی برای اولین بار چشمم به چشمهای عسلی خیلی خیلی بزرگش افتاد همون جاعاشقش شدن ومی دونستم که اونم منو خیلی دوست داره خاستگاری انجام شد ویه حلقه نامزدی عطر وچند تیکه لباس وروسری برام آوردن ورسما شدم نامزد محمد توی ده ما رسم نبود که پسر دختر باهم حرف بزنن واجازه عقد هم نمی دادن تا موقع عروسی این محمد بیچاره هم بهخاطر این که منو ببینه هفته ای یک بار مادرشو خونه ما میآورد تا به بهانه ای منم ببینه توی نامزدی یه شیطنتهای ازش می دیدم ومادرم می گفت جوانه ازدواج کنه خوب میشه مثلا بهمون دوستم که باهم می رفتیم سر چشمه دوست شده بود تلفنی صحبت می کرد وخودش بهم گفت که دوستت که خیلی ازش تعریف میکنی بامن تلفنی صحبت می کنه ومن خیلی ناراحت شدم ورفتم بادوستم دعوا کردم وگفتم اگر تکرار کنی آبروتو می برم وبه همه می گم وگاهی وقت ها هم با محمد قهر می کردم که چرا این کارا می کنی وخیلی موارد دیگر واینا را به پای جوانیش ودوستانش که بیشترشون همین طور بودن گذاشتم ومی گفتیم ازدواج کنه خوب میشه
تقریبا یک سال نامزد بودیم منم سوم راهنمای راتمام کرده بودم که محمد اجازه درس خواندن بهم نداد وقرار مدار ازدواج گذاشتن مادرم از بچه گی برام جهاز جمع کرده بود ولی من خبر نداشتم وبا پول شیر بها که اون زمان ۱۵۰ هزار تومان بود بهترین جهاز را برام آماده کرده بود آخه فقط چند تیکه بزرگ از جهاز با پول شیر بها گرفته بود بقیه وسیله هارو خودش قبلا گرفته بود خدایی از جهاز پول دار هاهم بهتر بود ما برای داماد حلقه یعنی شیک ترین گرفتیم حلقه شده بود ۳۰ تومان ویه ساعت گرفتیم براش ۲۸ تومان که در زمان خودش بهترین بود مادرم می گفت نمی خام دخترم کمبودی داشته باشه اما متاسفانه از طرف خانواده محمد این جور نبود مادرش زهرخودش را توی عروسی من ریخت محمد بهم گفت به مادرم ۱۰۰ تومان دادم برای خرید حلقه ولباس عروسی ولی مادرش همه پول ها را خرج تشک و پشتی وبالش برای خواهرش کرده بود آخه محمد پسر بزرگ بود خودش مجبور بود تمام کارهای عروسیو بکنه مادرش سواستفاده به نفع خودش کرد خاله محمد هم با دوتا دخترهاش هرکدوم یه انگشتر گرفتن که سر عقد بکنن دستم ولی اونها را هم مادرمحمد برداشت برای دخترش یادمه من حلقه دست داماد کردم ولی اون چیزی نداشت که دست من بکنه
خاله بزرگه محمد سر عقد بود خودش خجالت کشید به سحر خواهر محمد گفت برو انگشتر ها بیاره که تو خونه مونده ولی سحر برگشت وتوی گوش خالش گفت که مادرش اجازه نداده بیاره دلم خیلی شکست خیلی جلوی فامیلامون خجالت کشیدیم حتی خواهر وبرادرام هم بهم انگشتر دادن ولی از طرف داماد چیزی نگرفتم.
ما عقد کردیم وبه خونه محمد رفتم که یه اتاق از سه اتاق خونه پدریشو به ما دادن که از همه بزرگتر بود جهازو سرهم توی اتاق چیدن ورفتن😞ومرحله جدیدی از زندگیم شروع شد...
#ادامه_دارد