#یک_نکته_از_هزاران 🌱
.
♻️ روحیه رهبر انقلاب در روز تشییع پیکر شهید سیدحسن نصرالله
♻️ روز یکشنبه حمید داودآبادی از نویسندگان دفاع مقدسی دیداری با رهبر انقلاب داشته که آن را روایت کرده است:
داغون بودم، خسته و کلافه ...
ششم مهر ۱۴۰۳ که خبر شهادت سیدحسن نصرالله را شنیدم، همه احوال داغونم، صد برابر شد. هیچوقت حتی در خواب هم باور نمیکردم خبر شهادت سید را بشنوم.
۵ ماه بُغض، داغ، سوز و ... زبانم بند آمده بود. فقط به تصاویر سیدخندان و خوشسیما می نگریستم و با خود میگفتم:
خدا کند دروغ باشد و همه خبرها و شایعههایی که میگویند سید زنده است، راست باشد!
ولی دنیا به کام من نچرخید.
قرار شد سید را ۵ اسفند ماه تشییع کنند. یعنی دیگر همه امید زنده بودن سید، تمام شد.
چند روز پیش گفتند:
روز یکشنبه ۵ اسفند، تو و مسعود دهنمکی، بیایید برای نماز خدمت حضرت آقا.
خدا را شکر. خیلی خوشحال شدم. میتوانستم بغضم را با کسی تقسیم کنم.
هرشب، در خواب و رویای خودخواسته، خویش را در آغوش آقا میدیدم که میگریم و بغض چندماهه میگشایم!
صبح یکشنبه، باران عالم و آدم را طراوت و زیبایی بخشده بود که مسعود که آمد دنبالم، نیم ساعت قبل از اذان ظهر وارد اتاقی شدیم که قرار بود آقا بیاید.
(درست ۲۶ سال پیش، در همین اتاق، غروب بعد عیدفطر، در جمعی شش-هفت نفره، نماز مغربوعشا را به امامت آقا خواندیم و نشستیم ساعتی به گفتوگو با آقا و لذت دنیا و آخرت بردن!)
جمعی شاید حدود صدنفر که خانوادههایی هم بودند، صفوف نماز را تشکیل دادند که چندین بچه کوچک، شاد و بیتوجه به همه، میان صفوف میدوبدند و محافظین برایشان بیسکوئیت و سرگرمی میآوردند.
اذان که دادند، آقا تشریف آوردند و نماز به امامت ایسان اقامه شد. همهش با خودم میگفتم:
- حتما الان امروز که تشییع سیدعزیز است، آقا مثل من، بدجوری حالش گرفته است، خسته است و عزادار.
نماز که به پایان رسید، برخلاف تصور من، آقا صحبت نکرد و آمد به حالواحوال با حاضرین.
به ما که رسید، با تبسمی زیبا با مسعود صحبت کرد که مسعود درباره کتابهای اخیرش که منتظر انتشار هستند، صحبت کرد که آقا فرمودند نمونههایی را که فرستادی، دیدم.
آقا، نگاهی محبتآمیز به من انداخت و با لبخندی زیبا فرمود:
- باز که چاق شدی ...
و زدیم زیر خنده.
ماندهام با این شکم ورقُلُمبیده چیکار کنم. کاشکی میشد قبل از دیدار، پیچهایش را باز کنم و گوشهای پنهان کنم که هربار مورد لطف آقا قرار نگیرد و شرمنده نشوم!
رو در رو که شدم با آقا، چشم درچشم، نگاه انداختیم و خندیدیم. وقتی فرمودند:
- شما چطورید؟ چیکار میکنید؟
همان اول، کتاب "راز احمد" آخرین سفر بیبازگشت حاج احمد متوسلیان، چاپ نشر یازهرا (س) را به آقا هدیه دادم، توضیح کوتاهی دادم و خواستم تورق کنند.
سر دلم باز شد. بغضم داشت میترکید. شروع کردم به نالیدن:
- آقا، خستهام، حالم خوب نیست، دارم کم میارم ...
آقا چشمانش را در نگاهم دوخت و با تعحب گفت:
- چیزی نشده که، شما دیگه چرا کم میارید، خبری نیست، الحمدلله همه چیز خوب است ...
نالیدم: آقا، سید رفت، بغض دارم، دعا کنید خدا این آرامش قلب شما را به من هم بدهد ...
- همه چیز خوبه و همه کارها به روال خودش دارد پیش میرود. امیدت به خدا باشد ...
میخندید و میخندیدم. وقتی از امید گفت، قربانش رفتم و ناخواسته میگفتم: ای جانم ... جانم ... خدا همین امید و اطمینان قلبی شما را به من هم عطا کند ...
واقعا از آرامش و اطمینان قلبی ایشان، همه ناامیدی و خستگیام به یکباره فرو ریخت و بر فنا رفت و همه آن اطمینان قلب که همواره از خدا طلب میکردم، همچونخورشیدی بر قلبم تابیدن گرفت و آرامم کرد.
دقیقا دنبال همین بودم که امروز با یاد سیدعزیز که بر دوش آزادگان جهان بدرقه شد تا آغوش خدا، بر دستان حضرت آقا بوسه زدم و خدا را شکر کردم که این نعمت الهی بر سرمان میتابد.
حمید داودآبادی/ یکشنبه ۵ اسفند ۱۴۰۳
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد♨️🚫
#داستان_زندگی_اعضا ❤️🍃 خورشید سریع گرفتمش توبغلم روش روپوشندم خودشم فهمیدمن ترسیدم احمدماشالله ب
#داستان_زندگی_اعضا ❤️🍃
خورشید
برگشتم تواتاقم یه پتوبردم اروم انداختم روش
دیگه شک نداشتم پری مثل قبل به احمدنمیرسه فقط فکربچه ی خودشه.. صبح باگریه احمدبیدارشدم سریع رفتم بیرون دیدم گل تاج خیرندیده بچه روبااب یخ توحیاط بااون سرمامیشوره ومیزنش
دادزدم چرامیزنیش گفت به توربطی نداره
گفتم من دیگه اون خورشیدسابق نیستم واینم بچه ی منه
رفتم سمتش هولش دادم بچه رواززیردستش کشیدم بیرون
گفتم بی صاحب گیراوردی
پری که باصدای من امدبیرون
گفت چه خبره اول صبحی بچه ی توولی من بزرگش کردم اگریکساعت پیشت موندیابهت گفت مامان انوقت ادعاکن
بایدادب بشه هرشب جاش روخیس میکنه چقدربشورم بایدیادبگیره جیشش روبگه
دیگه بزرگ شده بچه که نیست
گفتم احمدهنوزبچه است ۳سالشه هیچی حالیش نیست تونگاه بچه ی خودت میکنی فکرکردی این بزرگ شده گفت تربیت این بچه بامنه تودخالت نکن واحمدروصداکرداونم دست من رو ول کردرفت سمت پری
خیلی برام سخت بوددیگه نمیتونستم اونجابمونم این صحنه هاروببینم ازهمه بدتراین بودکه احمدهیچ حسی به من نداشت براش یه غریبه بودم
همون شب محمدامداخرشب بهش گفتم میخوام احمدروباخودم ببرم گفت پیشت نمیمونه خیلی وابسته پریه واین حرفش کاملا درست بود
خلاصه فرداش برگشتم روستاولی هرچی به محمدگفتم پری مثل قبل به احمدنمیرسه باورنمیکرد
میگفت توبخاطراینکه پری وقت بیشتری برای پسرخودش میذاره این فکرو میکنی اون بچه نوزاداحتیاج به مراقبت داره
برگشتم عمارت اماتمام فکروذکرم پیش احمدبود
بعدازسه هفته یه روزکه توحیاط بودم دیدم محمدامدیه بچه توبغلشه..احمدبود
ازهمونجاهم میتونستم تشخیص بدم احمدحالش خوب نیست
وقتی نزدیکش شدم احمدبیحال توبغلش بودوتمام صورتش دون دون قرمزبود
گفتم چی شده محمدکه معلوم بودخیلی کلافه عصبیه گفت سرخک گرفته بردمش دکتر اوردمش اینجاازش مراقبت کنی بدون اینکه جوابش روبدم احمدروازبغلش کشیدم بیرون
وقتی توبغلم گرفتمش احساس کردم یه تیکه اتیشه خیلی تب داشت وازتب شدیدلبهاش خشک شده بود
ازدفعه ی اخری که دیده بودمش خیلی لاغرترشده بودبانفرت نگاه محمدکردم گفتم خدالعنت کنه پری و مادرش روکه این بچه روبه این روزانداختن
بعدسریع بچه روبردم تواتاق لباسهاش روعوض کردم
کل بدنش مثل یه پارچه ی مخمل قرمزبودبادستمال نم دارسعی میکردم تبش روبیارم پایین
خانباجی مثل همیشه کنارم بودبایه ظرف ماست امدتواتاق گفت تمام بدنش روماست بمال تجربه ی خوبی تودرمان اینجوربیماریهاداشت گفتم سرخکه؟ باسرگفت اره
بچه هاروازاتاق بردبیرون که نگیرن محمدداروهاش روبهم دادگفت کاردارم بایدبرگردم شهرانقدرغرق کارکردن بودکه مثل قبل کنارمون نبود
سه روزتمام شب روزبالاسراحمدبودم تاکم کم بهترشد
انقدرتواین سه روزبهش محبت کردم که خودش میومدبغلم میخوابیدبوسم میکردخانباجی میگفت تومادرش هستی واین غریزه مادرفرزندی باعث میشه بهت نزدیک بشه
خیلی خوشحال بودم که احمدداشت بهم اعتمادمیکرد
گل بانوازبچه هامراقب میکردمنم باخیال راحت به احمدمیرسیدم انگارخودشونم پشیمون بودن که بعدازبه دنیاامدن بچه ی پری احمدرونیاوردن عمارت
خلاصه بعداز۲۰روزاحمدکاملا خوب شده بودبابچه هابازی میکرداصلا سراغ پری رونمیگرفت ازاین بابت خیلی خوشحال بودم دیگه ازخداهیچی نمیخواستم
بعدازیک ماه محمدباکلی خرت پرت برای بچه هاامدعمارت انقدرازدستش عصبانی بودم که نمیخواستم ببینمش وقتی فهمیدم امده تواتاق موندم نرفتم بیرون خودش امددیدنم اصلاتحویلش نگرفتم
وسایلی که برای من وبچه هااورده بودازاتاق پرت کردم بیرون گفتم برو
ازاین رفتارم محمدشوکه شده بودتاحالاهیچ زنی جلوی یه ارباب این رفتاررونکرده بود
محمدکه سعی میکردعصبانیت خودش رونشون نده
گفت معلوم هست چته گفتم من وبچه هااحتیاج به ترحم نداریم ازاینجابرو
وهیچ وقت برای دیدن مانیاعمارت هروقت خواستی پدرومادرت روهم ببینی برواتاقشون سراغی ازمن و بچه هانگیرچون یه ادم ترسویی که ازترس پری جرات نکردی این مدت بیای یه سربه بچه ی خودت بزنی
نکنه ترسیدی ازاحمدبگیری بعدپری و نورچشمیت مریض بشن
پری وتوادمهای بی وجدانی هستیدکه فقط فکرخودتونیدمن ازامروزفکرمیکنم همون شوهرسوری هستی ودیگه هیچی بینمون نیست
خلاصه بامحمدیه دعوای حسابی کردم اونم باحالت قهرازعمارت رفت
بعداز۲۰روزپری ومحمدامدن عمارت ازاونجای که دفعه ی قبل بامحمددعوام شده بودنرفتم دیدنشون اونم سراغی ازم نگرفت به خانباجی گفته بودبچه هاروببره دیدنش
برای ناهارگل بانوفرستاددنبالم امابهانه اوردم نرفتم هرچی هم خانباجی گفت پاشوبرونذارمحمدازت دلسردبشه گوش ندادم
بعدازناهارهمه خوابیده بودن امامن دلم خیلی گرفته بودرفتم پشت عمارت ناخوداگاه رفتم زیردرختی که اولین بارمحمدبهم ابرازعلاقه کرده بود
گوشوارهاش هنوزتوگوشم بود
چقدردلم براش تنگ شده بود
هرچندرفتارمحمدخیلی تغییرکرده بودهیچ دلیل منطقی برای این همه تغییرپیدانمیکردم
#ادامه_دارد....
#احکام_دین ☀️🍃
ضمان دیه نقص عضو کارگران در محیط کار🌸🍃
پرسش :در کارخانه سنگبرى تمام وسایل از قبیل دستگاه و سنگ را صاحب کارخانه آماده مى کند و با کارگر قرارداد مى بندد که هر متر سنگ را مثلا در مقابل هزار تومان براى وى آماده سازد. اگر زمانى که کارگر مشغول کار مى شود، دست وى زیر سنگ برود و قطع گردد، آیا دیه دست به صاحب کارخانه تعلّق مى گیرد؟
پاسخ :چنانچه قراردادى با صاحب کارخانه نداشته باشد و او نیز مقصّر در تنظیم دستگاه شناخته نشود، دیه اى بر او تعلّق نمى گیرد. در ضمن اگر جبران این خسارت در موادّ قانونى استخدام آمده باشد و آنها با توجّه به این مواد، کسى را استخدام کرده باشند، آن هم به منزله قرارداد محسوب مى شود.
ضمان صاحب کار در صورت فوت اجیر بر اثر بی احتیاطی 🌸🍃
پرسش :اگر صاحب کار، شخصى را که در کار کندن چاه استاد و به کارش آگاهى کامل دارد و بیش از پنجاه سال دارد، براى کندن چاهى استخدام کند و آن شخص در حین انجام کار براى کندن و رفتن در چاه پایش بلغزد و در چاه سقوط کند و جان خود را از دست بدهد، آیا ورثه متوفى می توانند ادعای گرفتن دیه از صاحب کار داشته باشند؟
پاسخ :در شرایط بالا، مالک محلّ مسئولیّتى ندارد مگر این که آن محل داراى ویژگى هاى خاصّى بوده که موجب خطر مى شده و مالک مى دانسته و در اعلام آن کوتاهى کرده باشد.
ضمان صاحب کارخانه در برابر فوت کودکان بر اثر ضایعات کارخانه 🌸🍃
پرسش :کارخانه پتروشیمى بر خلاف اصول بهداشتى و امنیّتى، ضایعات و سموم خطرناک خود را جهت صرفه جویى در هزینه، در برکه آبى در حوالى کارخانه تخلیّه مى نماید و چند کودک بدون اطّلاع در آن آب شنا مى کنند و دچار مسمومیّت شده و پس از مدّتى فوت مى نمایند، آیا در صورتى که برکه آب در زمین متعلّق به کارخانه باشد یا نباشد مسئولیّتى متوجّه صاحب کارخانه مى باشد؟
پاسخ :چنانچه برکه در معرض رفتن بچّه ها بوده، کسانى که آب را آلوده کرده اند، در برابر دیه مسئولند و اگر در معرض نبوده، چیزى بر آنها نیست.
ضمان خسارت وارده در اثر کار با مواد غیر قانونی 🌸🍃
پرسش :اگر انگشت دست شخصى در اثر انفجار موادّ منفجره در کارخانه ریخته گرى که صاحب کار بدون مجوّز قانونى از آن مواد منفجره استفاده می کرده قطع گردد، آیا صاحب کار ضامن دیه آن می باشد؟
پاسخ :هرگاه شخص مزبور با آگاهى از این امر خودش با موادّ منفجره کار کرده و انگشتانش قطع شده است، کسى ضامن نیست.
ضمان فوت بر اثر عدم رعایت مسائل ایمنی 🌸🍃
پرسش :راننده اى به اتّفاق شاگردش جهت شستشوى کامیون خود به یک واحد شستشوى وسایل نقلیّه (کارواش) که فاقد پروانه کار و نکات ایمنى لازم بوده، مراجعه مى نماید. متصدّى آن واحد به دلیل مشغله کارى از پذیرش شستشو خوددارى، ولى با اصرار آنها شستشوى کامیون را به خود آنها واگذار مى کند. در حین انجام کار، کمک راننده دچار برق گرفتگى شده و فوت مى نماید با توجّه به این که واحد فوق فاقد پروانه بوده، و مسائل ایمنى در آن رعایت نشده، چه کسى مسؤول فوت نامبرده است؟ آیا مباشرت آزادانه متوفّى مؤثّر در موضوع هست؟
پاسخ :در صورتى که دستگاه او معیوب و خطرناک بوده، و او خبر نداده، مسؤول، صاحب مؤسّسه است. و اگر این امر بر اثر ناآگاهى کمک راننده حاصل شده، مسؤول خود اوست.
ضمان فوت کارگر فاقد گواهینامه در حین رانندگی🌸🍃
پرسش :کارفرمایى وسیله نقلیّه سنگین را در اختیار یکى از کارگران خویش، که فاقد گواهینامه راهنمایى و رانندگى بوده، قرار مى دهد در حین انجامِ کارِ فردى، و بر اثر عدم مهارت راننده کشته مى شود، بفرمایید در صورتى که کارگر مذکور ملزم به رعایت دستور کارفرما باشد، مسؤولیّت قتل بر عهده کارگر است، یا کارفرما؟ و اگر کارگر ملزم به عمل مذکور نبوده، ولى بر اساس قوانین و مقرّرات مربوط به کار، و به دلیل عدم اجراى مقرّرات و ضوابط فنّى، کارفرما مقصّر شناخته شود، آیا از نظر شرعى کار فرما مسؤولیّت دارد؟
پاسخ :مقصّر در هر حال فقط کارگر مزبور است. ولى چنانچه طبق قوانین کار قراردادى با کارگر داشته، که خسارت او را در چنین فرضى بپردازد، لازم است طبق آن قرارداد عمل شود.
ضمان در صورت فوت کارگر بر اثر ریزش دیوار🌸🍃
پرسش :اگرکارگر روز مزدى جهت تعمیر دیوار قدیمى و گلى، مشغول کندن دیوار شود. ناگهان دیوار فرو ریخته و کارگر در زیر آن فوت مى کندآیا چون در حین کار چنین حادثه اى رخ داده، صاحب کار باید دیه را پرداخت نماید؟
پاسخ :صاحب کار ضامن نیست; مگر این که قانون کار چنین چیزى ایجاب کند و آنها بر اساس قانون کار اقدام کرده باشند.
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد♨️🚫
#یک_نکته_از_هزاران 🌱 جناب آقا شيخ حسن كاظميني فرمود: سال 1224، در كاظمين ، زياد طالب تشرف خدمت حض
#یک_نکته_از_هزاران 🌱
ادامه
.
سيد اصرار كرد چه معامله اي مي خواهي با من انجام دهي ؟ من كه چيزي ندارم ؟ گـفـتـم : عقيده من اين است كه هر سيدي يك خانه در بهشت دارد.
آيا آن خانه اي كه دربهشت داري به من مي فروشي ؟ گفت : بلي ، مي فروشم ، ولي من كه خانه اي براي خود در بهشت نمي شناسم ، اما چون مي خواهيد بخريد، مي فروشم .
ضـمـنـا مـن چهل و يك اشرفي جمع كرده بودم كه براي اهل بيتم يك خانه بخرم .
همين وجه را آوردم و از سيد خانه را براي آخرتم خريدم .
سيد رفت و برگشت و كاغذ و دوات و قلم آورد و نوشت كه فروختم در حضورشاهد عادل حضرت رضا (ع ) خانه اي را كه اين شخص عقيده دارد من در بهشت دارم به مبلغ چهل و يك اشرفي كه از پولهاي دنيا است و پول را تحويل گرفتم .
به سيد گفتم : بگو بعت (فروختم ).
گفت : بعت .
گفتم : اشتريت (خريدم )، و وجه را تسليم كردم .
سيد وجه را گرفت و پي كار خود رفت و من هم ورقه را گرفتم و به خانه صبيه ام مراجعت كردم .
دخترم گفت : پدرجان چه كردي ؟ گفتم : خانه اي براي شما خريداري كردم كه آبهاي جاري و درختهاي سبز و خرم داردو همه نوع ميوه جات در آن باغ موجود است .
خـيال كردند كه چنين خانه اي در دنيا برايشان خريده ام .
خيلي مسرور شدند.
دخترم گفت : شما كه اين خانه را خريديد، مي بايست ما را ببريد كه اول آن را ببينيم و بدانيم كه همسايه هاي اين خانه چه كساني هستند.
گـفـتم : خواهيد آمد و خواهيد ديد.
بعد گفتم : يك طرف اين خانه به خانه حضرت خاتم النبيين (ص ) و يـك طـرف بـه خـانه اميرالمؤمنين (ع ) و يك طرف به خانه حضرت امام حسن (ع ) و يك طرف به خانه حضرت سيدالشهداء (ع )محدود است .
اين است حدود چهارگانه اين خانه .
آن وقت فهميدند كه من چه كرده ام .
گفتند: شيخ چه كرده اي ؟ گفتم : خانه اي خريده ام كه هرگز خراب نمي شود.
از ايـن قضيه مدتي گذشت .
روزي با خانواده ام نشسته بودم ، ديدم كه در روبرويمان آقاي موقري تشريف آوردند.
من سلام كردم .
ايشان جواب دادند.
بعد مرا به اسم خطاب نمودند و فرمودند: شيخ حسن ، مولاي توامام زمان (ع ) مـي فرمايند: چرا اين قدر فرزند پيغمبر را اذيت مي كني و ايشان راخجالت مي دهي ؟ به امام زمان (ع ) چه حاجتي داري و از آن حضرت چه مي خواهي ؟ به دامن ايشان چسبيدم و عرض كردم : قربانتان شوم آيا شما خودتان امام زمان (ع )هستيد؟ فرمودند: من امام زمان نيستم بلكه فرستاده ايشان مي باشم .
مي خواهم ببينم چه حاجتي داري ؟ و دستم را گرفته و به گوشه صحن مطهر بردند و براي اطمينان قلب من چند علامت و نشاني كه كـسـي اطـلاع نداشت ، براي من بيان نمودند.
از جمله فرمودند: شيخ حسن تو آن كس نيستي در دجله روي قفه (جاي نسبتا بلند) نشسته بودي .
همان وقت كشتي رسيد و آب را حركت داد و غرق شدي .
در آن موقع متوسل به چه كسي شدي ؟ و كي تو را نجات داد؟ من متمسك به ايشان شدم و عرض كردم : آقاجان شما خودتان هستيد.
فـرمـودنـد: نـه ، مـن نـيـسـتم .
اينها علامتهايي است كه مولاي تو براي من بيان نموده است .
بعد فـرمودند: تو آن كس نيستي كه در كاظمين دكان عطاري داشتي ؟ و قضيه عصا (كه گذشت ) را نقل فرمودند و گفتند: آورنده عصا و برنده آن را شناختي ؟ ايشان مولاي تو امام عصر (ع ) بود.
حال چه حاجتي داري ؟ حوائجت را بگو.
مـن عـرض كـردم : حوائجم بيش از سه حاجت نيست ، اول اين كه مي خواهم بدانم باايمان از دنيا خواهم رفت يا نه ؟ دوم ايـن كـه مي خواهم بدانم از ياوران امام عصر (ع ) هستم و معامله اي كه با سيدكرده ام درست است يا نه ؟ سوم اين كه مي خواهم بدانم چه وقت از دنيا مي روم ؟ آن آقـاي مـوقـر خـداحافظي كردند و تشريف بردند و به قدر يك قدم كه برداشتند ازنظرم غايب شدند و ديگر ايشان را نديدم .
چند روزي از اين قضيه گذشت .
پيوسته منتظر خبر بودم .
روزي در موقع عصرمجددا چشمم به جـمـال ايـشـان روشن شد دست مرا گرفتند و باز در گوشه صحن مطهر به جاي خلوتي برده و فـرمودند: سلام تو را به مولايت ابلاغ كردم ايشان هم به تو سلام رسانده و فرمودند: خاطرت جمع باشد كه با ايمان از دنيا خواهي رفت و ازياوران ما هم هستي و اسم تو در زمره ياوران ما ثبت شده است و معامله اي كه با سيدكرده اي صحيح است .
امـا هـر وقت زمان فوت تو برسد علامتش اين است كه بين هفته در عالم خواب خواهي ديد كه دو ورقه از عالم بالا به سوي تو نازل مي شود در يكي از آنها نوشته شده است : لااله الا اللّه محمدا رسول اللّه و در ورقـه ديگر نوشته شده : علي ولي اللّه حقا حقا و طلوع فجر جمعه آن هفته به رحمت خدا واصل خواهي شد.
بـه مـجـرد گفتن اين كلمه ، يعني به رحمت خدا واصل خواهي شد از نظرم غايب گشت .
#ادامه_دارد....
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
#نکات_سلامتی 🍎
🤯 #عصب
تقویت اعصاب
۱:هرروز صبح ناشتا ۲۱عددمویز سیاه میل شود
۲:دمنوش اعصاب(۲قاشق غذاخوری بابونه+۲قاشق غذاخوری بادرنجبویه)روزی دولیوان
۳:شربت گلاب وعسل وزعفران روزی ۲لیوان(دربیماری های قند با احتیاط مصرف شود/در خانم های باردار ممنوع است)
۴:هرروز صبح ناشتا یک قاشق مرباخوری اسپند نشسته بامقداری اب میل شود(برای کسانی که یبوست دارند یا باردار هستند یا پروستات دارند ممنوع است)
۵:استفاده کردن از رنگ زرد وسفید مخصوصا در کفش
۶:استفاده از نوره وحنا
۷:استفاده کردن از صدر و گل ختمی
۸:انجام ورزش اسب سواری وتیراندازی وشنا
۹:کوتاه کردن موی سر
۱۰:شستن دست وصورت با گلاب اصل
۱۱:مالیدن گلاب وزعفران به پشت لب
۱۲:استفاده از عطرهای طبیعی مانند عود هندی مشک و...
۱۳:بادمجان با روغن زیتون
۱۴:انار شیرین
۱۵:مصرف انگور سیاه
۱۶کدو وآب درصورت عصبانی بودن
۱۷:استفاده کردن از روغن زیتون محلی وشحم گاو
۱۸:درصورت سیاهی رفتن چشم هنگام بلند شدن از شربت ۳شیره روزی دولیوان استفاده شود
۱۹:کباب چنجه
۲۰:حمام
۲۱:تفرج
۲۲:خوردن به
۲۳:خوردن گوشت دراج
۲۴:خوردن تلبینه
۲۵:پوشیدن لباس تمیز وپاکیزه
۲۶:کوتاه کردن موی سر
۲۷:گرفتن ناخن
۲۸:اگر بدن گرم است ازخنکی ها مانند خرفه واسفرزه وعناب استفاده شود
۲۹:انگشتر عقیق
۳۰:نماز شب
۳۱:هرروز گفتن ۱۰۰مرتبه ذکر لاحول ولاقوة الا بالله
٣٢:زیارت رفتن
۳۳:گریه کردن برای سیدالشهداء علیه السلام
۳۴:صلوات فرستادن
۳۵:شانه کردن موی سر ومحاسن وبعد شانه را روی سینه کشیدن
❌پرهیزاتی که باید توجه کنید
۱:استفاده نکردن از رنگ مشکی
۲:ترک ناهار
۳:ترک قلیان وسیگار
۴:ترک موسیقی
۵:ازچیزهایی که باعث کدورت میشود مثل غیبت کردن دوری کنید
۶:گوش کردن ودنبال کردن اخبار حوادث و....
۷:خندیدن در قبرستان
۸:چیدن موی محاسن بادندان
۹:روی شکم خوابیدن
۱۰:خوردن غذا بادست چپ
۱۱:ایستاده پوشیدن شلوار
۱۲:پوشیدن لباس سنگین وتنگ وغیر طبیعی مثل لباس های پلاستیکی
۱۳:استفاده از روغن هایی که طبیعی نیستند
۱۴:استفاده از سوسیس وکالباس وفست فود و...
۱۵استفاده کردن از مواد سودا زا
۱۶:استفاده کردن از چیزهایی که مواد نگه دارنده دارند مثل تن ماهی وشیرهای موجود در مغازه ها و.....
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
#درد_دل_اعضا 💜🍃
سلام وقتتون بخیر تشکر از ادمین عزیز و بقیه اعضا،من سوگندم در رابطه با اون خانمی که فرمودن ازدواج کردن و شوهرشون استاد دانشگاه هست و ایشون میترسن که خدایی نکرده همسرشون بهش خیانت کنه بگم که عزیزم منم اوایل مثل شما بودم چند سال پیش همسر بنده مغازه داشتن و اکثر مشتری هاش هم خانم ها بودن یک روز بنده رفتم تو مغازه ی ایشون و در اون قسمتی که مشتری ها هستن ایستادم دیدم دختر خانمی میخواست وسیله بخره یک پیرمردی هم اونجا بود پیرمرد به همسرم گفت دیگه وقتشه برای تو هم آستین بالا بزنیم(این نکته رو هم بگم که هیچکس از مشتری هاش نمیدونست که همسر من ازدواج کرده و فکر میکردن که مجرد هست)تو همین حین اون دختر خانم گفت وای نه من قصد ازدواج ندارم منو میگید حالم دگرگون شد گفتم خدایا چطور این دختر این حرفو زد اخه چرا خودشو چسبوند به شوهر من؟همون لحظه شوهرم گفت خانم من ایشونن که اینجا ایستادن که دختر خانم بدون خداحافظی ول کرد و رفت و من هم بعد ازون ماجرا اومدم خونه و فکر کردم و فکر کردم بعد به این نتیجه رسیدم که هر مردی اگر ذاتش درست نباشه خیلی راحت به همسرش خیانت میکنه و با خودم گفتم اگر همسر من بخواد به من خیانت کنه حتما اینکارو میکنه،ایشون چند سال بعد ازون کار اومدن بیرون و الان روزها بیرون از خونست و منم نمیدونم کجاها میره و چکار میکنه ولی اگر ذاتش درست باشه حتی اگر زن ها و دخترایی بخوان منحرفش کنن سمتشون نمیره از اون روز دیگه حتی فکر اینم نکردم که همسرم داره الان چکار میکنه و نکنه کسی فریبش بده و بعد با اومدن بچه دیگه کلا وقت فکر کردن به این موضوع رو نداشتم و درگیر بچه و کارهای خونه شدم،و فقط گفتم خدایا من همه چی رو به دست قدرتمند تو میسپرم و از تو فکرش اومدم بیرون چون میدونستم با فکر کردن به این مسائل فقط خودمو زجر میدم،الله نگهدارتون🌸
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
#پرسش_اعضا 🌻🍃
سلام وقتتون بخیر من یک دختربچه ۶ ساله دارم مدت ۳ ساله یک مریضی پوستی گرفته
هرچی دکتر میبرم یکم بهتر میشه داروش که تمام بشه دوباره مثل اولش میشه خیلی خارش وسوزش داره ممنون میشم اگر کسی
تجربه ویا دکتری سراغ داره بهم بگه بیشتر زخمش روی باسن واز زانو به پایین است
#ایدی_ادمین 👇🌻
@adminam1400
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد♨️🚫
#یک_نکته_از_هزاران 🌱 ادامه . سيد اصرار كرد چه معامله اي مي خواهي با من انجام دهي ؟ من كه چيزي ندار
#یک_نکته_از_هزاران 🌱
.
من هم منتظر وعده شدم .
سيد تقي كه ناقل جريان است مي گويد: يـك روز ديـدم شـيخ حسن در نهايت مسرت و خوشحالي از حرم حضرت رضا(ع ) به طرف منزل برمي گشت .
سؤال كردم : آقا شيخ حسن ! امروز شما را خيلي مسرور مي بينم ؟ گفت : من همين يك هفته بيشتر ميهمان شما نيستم هر طور كه مي توانيد مهمان نوازي كنيد.
شـبـهـاي ايـن هـفته به كلي خواب نداش
ت مگر روزها كه خواب قيلوله مي رفت ومضطرب بيدار مي شد پيوسته در حرم مطهر حضرت رضا (ع ) و در منزل مشغول دعا خواندن بود.
تا روز پنج شنبه هـمـان هـفته كه حنا گرفت و پاكيزه ترين لباسهاي خودرا برداشته و به حمام رفت خود را كاملا شستشو داده و محاسن و دست و پا راخضاب نمود و خيلي دير از حمام بيرون آمد.
آن روز و شـب را غـذا نـخـورد چون در اين هفته كلا روزه بود.
بعد از خارج شدن ازحمام به حرم حضرت رضا (ع ) مشرف شد و نزديك دو ساعت و نيم از شب جمعه گذشته بود كه از حرم بيرون آمد و به طرف منزل روانه گرديد و به من فرمود: تمام اهل بيت و بچه ها را جمع كن .
همه را حاضر نمودم قدري با آنها صحبت كرده و مزاح نمود و فرمود: مرا حلال كنيدصحبت من با شـمـا هـمـين است ديگر مرا نخواهيد ديد و اينك با شما خداحافظي مي كنم .
بچه ها و اهل بيت را مرخص نمود و فرمود: همگي را به خدا مي سپارم .
تـمامي بچه ها از اتاق بيرون رفتند بعد به من فرمود: سيد تقي شما امشب مرا تنهانگذاريد ساعتي استراحت كنيد، اما به شرط اين كه زودتر برخيزيد.
بنده (سيد تقي ) كه خوابم نبرد و ايشان دائما مشغول دعا خواندن بودند.
چـون خـوابم نبرد برخاستم و گفتم : شما چرا استراحت نمي كنيد اين قدر خيالات نداشته باشيد شما كه حالي نداريد، اقلا قدري استراحت كنيد.
بـه صورت من تبسمي كرد و فرمود: نزديك است كه استراحت كنم و اگر چه من وصيت كرده ام بـاز هـم وصـيـت مي كنم اشهد ان لااله الا اللّه و اشهد ان محمدا رسول اللّه (ص ) و اشهد ان عليا و اولاده الـمـعصومين حجج اللّه .
بدان كه مرگ حق است و سؤال نكيرين حق و ان اللّه يبعث من في الـقـبـور (خداي تعالي هر آن كه را در قبرهاباشد زنده مي كند و بر مي انگيزاند).
و عقيده دارم كه مـعـاد حـق اسـت و صراط و ميزان حق است .
و اما بعد قرض ندارم حتي يك درهم و يك ركعت از نمازهاي واجب من در هيچ حالي قضا نشده و يك روز روزه ام را قضا نكرده ام و يك درهم ازمظالم بـنـدگـان خدا به گردن من نيست و چيزي براي شما باقي نگذاشته ام مگر دو ليره كه در جيب جليقه من است آن هم براي غسال و حق دفن من است و براي مختصرمجلس ترحيم كه براي من تشكيل مي دهيد و همه شما را به خدا مي سپارم والسلام .
وديگر از حالا به بعد با من صحبت نكنيد و آنـچـه در كـفـنـم هست با من دفن كنيد وورقه اي را كه از سيد گرفته ام در كفن من بگذاريد والسلام علي من اتبع الهدي .
پـس به اذكاري كه داشت مشغول شد و به عادت هر شب نماز شب را خواند بعد ازنماز شب ، روي سجاده اي كه داشت نشست و گويا منتظر مرگ بود.
يـك مـرتـبه ديدم از جا بلند شد و در نهايت خضوع و خشوع كسي را تعارف كرد وشمردم سيزده مـرتـبـه بـلند شد و در نهايت ادب تعارف كرد و يك مرتبه ديدم مثل مرغي كه بال بزند خود را به سمت در اتاق پرتاب كرد و از دل نعره زد كه يا مولاي ياصاحب الزمان و صورت خود را چند دقيقه بر عتبه در گذاشت .
مـن بلند شدم و زير بغل او را گرفتم در حالي كه او گريه مي كرد بعد گفتم : شما را چه مي شود اين چه حالي است كه داريد؟ گفت : اسكت .
(ساكت باش ) و به عربي فرمود: چهارده نور مبارك همگي اين جاتشريف دارند.
من با خود گفتم : از بس عاشق چهارده معصوم (ع ) است اين طور به نظرش مي آيدفكر نمي كردم كـه ايـن حـال سـكرات باشد و آنها تشريف داشته باشند چون حالش خوب بود و هيچ گونه درد و مرضي نداشت و هر چه مي گفت صحيح و حالش هم پريشان نبود.
فاصله اي نشد كه ديدم تبسمي نمود و از جا حركت كرد و سه مرتبه گفت : خوش آمديد اي قابض الارواح و آن وقت صورت را اطراف حجره برگردانيد در حالتي كه دستهايش را بر سينه گذاشته بـود و عـرض كـرد: السلام عليك يا رسول اللّه اجازه مي فرماييد و بعد عرض كرد: السلام عليك يا امـيرالمؤمنين اجازه مي فرماييد و همين طور تمام چهارده نور مطهر را سلام عرض نمود و اجازه طلبيد و عرض كرد: دستم به دامنتان .
آن وقـت رو بـه قـبله خوابيد و سه مرتبه عرض كرد: يا اللّه به اين چهارده نور مقدس .
بعد ملافه را روي صـورت خـود كشيد و دستها را پهلويش گذاشت .
چون ملافه را كنارزدم ديدم از دنيا رفته است .
بچه ها را براي نماز صبح بيدار كرده و گريه مي كردم كه ازگريه من مطلب را فهميدند.
صـبح جنازه ايشان را با تشييع كنندگان زيادي برداشته و در غسالخانه قتلگاه غسل داديم و بدن مطهرش را شب در دارالسعاده حضرت رضا (ع ) دفن كرديم .
رحمة اللّه عليه
كمال الدين ج 1، ص 124، س 22.
آموزش جملات کاربردی عربی
برای زائرین اربعین😍
در دوره " مرز تا مرز "
🔰جملات به صورت منظم از مرز ایران تا برگشت از زیارت اربعین، همراه با متن و تلفظ صحیح.
🔰آموزش توسط استاد عرب زبان
🔰تخفیف ویژهی ماه مبارک رمضان رو از دست ندین😉
کانال مارا در پیامرسان ایتا دنبال کنید
👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1196688466C9188fd1d17
ما را به دوستان خود معرفی کنید🌱
⭕️سنگسار شدن یک زن توسط شوهرش
ساعت 7:30
#واقعی 😔
دیروز تو تهران میخواستن حکم رو اجرا کنن، خیلی وحشتناک بود!
زن رو گذاشته بودن تو چاله و تا سینه زیر خاک بود
به شوهرش التماس میکرد که ببخشتش، اما مرد دستش را پر از سنگ کرده بود و منتظر دستور قاضی بود و با تمام انزجار نگاهش میکرد و میگفت که باید قصاص بشه
زن التماسش میکرد، اما مرد فقط دنبال قصاص بود و فریاد میزد و به زن لگد میزد... کاملا دچار جنون شده بود و میگفت مگه من چیکارت کرده بودم و خودش رو میزد.
خیلی دردناک بود... ترس در چشمان زن موج میزد و با صدای بلند داد میزد که منو ببخش، بخاطر دختر کوچیکمون منو ببخش، قول میدم که جبران میکنم...
عده ای داد میزدن ببخشش و عده ای دیگر میگفتن بکشش!
شوهر رو به قاضی کرد و گفت حکم رو اجرا کن، قاضی به زن گفت که وصیتی نداری؟
زن گفت فقط به من اجازه بدید یک بار دیگه بچه ی خودم را شیر بدم...
بچه ی ۲۰ ماهه را براش آوردن و زن را از خاک بیرون کشیدن تا به بچه شیر بدهد.
اما در عین ناباوری ....👇🔞
https://eitaa.com/joinchat/3033399661Cce36688bbf
چه صبری داری خدا😭👆
🔴سربه راه شدن فرزند یا همسر نااهل🔴
اگر در خانه جوان نااهل یا همسری دارید که به حرف شما گوش نمیدهد و از نماز و دعا فاصله گرفته و شب دیر وقت به خانه میآید و باعث پریشانی و آزار شما شده است ،برای اصلاح شدن و تغییر رفتارش به طوری که مطیع شما شود و حرف شما را گوش بدهد تنها یک راه قطعی و موثر وجود دارد.در یک اتاق تنها بنشینید و بدون اینکه با کسی حرف بزنید ۳۶۰ مرتبه این دعا را بخوانید....👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1319240024C241ce5aee0
خیلیا با این دعا سربه راه شدن😍👆
هدایت شده از مسجد هاشمی چهارراه اجاق
🔅بفرمائید، خانهای در بهشت بسازیم!🔅
پیامبر اکرم(ص)
“هر که مسجدی، هر چند به اندازه لانهٔ یک پرنده بنا کند، خداوند برای او در بهشت خانهای بسازد.”
🛑 ما به یاری شما در ساخت و بازسازی مسجد هاشمی واقع در چهارراه شهید مدرس کرمانشاه نیاز داریم، تا این مسجد را به بهترین شکل ممکن به مکانی کارآمد برای عبادت، فعالیت های فرهنگی،اجتماعی و آموزشی بازسازی کنیم.
🧱کمکهای شما میتواند در تأمین و ساخت موارد زیر موثر باشد:
تأمین مصالح ساختمانی
ساخت سرویسهای بهداشتی
ایجاد فضاهای آموزشی و فرهنگی
نوسازی نمای مسجد و شبستان
خانه خادم و عالِم
🔻 ده هزار سهم 150هزارتومانی
(به هر میزان ممنونِ شمائیم)
📍شماره کارت #رسمی و #قانونی
بنام مسجد هاشمی، چهار راه شهید مدرس 👇👇
(روی شماره کارت کلیک کنید،کپی میشه)
💳
5041721112901039310700001000229954688001 |بانک رسالت| 👇🏻مستندات و اطلاعات بیشتر؛ کانال مسجد هاشمی @masjed_hashemi