eitaa logo
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
165.3هزار دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
1.2هزار ویدیو
13 فایل
داستان زندگی آدمها👥 شما فرستاده ایید⁦👨‍👩‍👧‍👦⁩📚⁦ کانال فروشگاهیمون☘️👇 https://eitaa.com/joinchat/2759983411Cdc26d961b4 تبلیغات پربازده👇✅ https://eitaa.com/joinchat/3891134563Cf500331796 ادمین گرامی کپی از مطالب کانال حرام و پیگرد دارد❌❌❌
مشاهده در ایتا
دانلود
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#دردو_دل_اعضا 🌸 سلام امشب خیلی حالم گرفتس😔باشوهرم یه دعوای اساسی کردم یک ساله متوجه شدم از طریق ای
🌱 سلام عزیزم درد دلتو خوندم..انشالله که خدا کمکت کنه اینی که بچه هارو تو این جامعه ایی که همه مثل گرگ هستند رها کنی بری ..نمیشه ی مادر همیه ی زندگیش بچه هاشن منم ی سرنوشتی شبیح شما داشتم..ولی سوختم و جنگیدمو و داغون شدمم تا کمکم از زندگیم دور شد..هرچند دیگه هیچ علاقه ای به همسرم ندارم ..اصلااا ولی موندم که بچه هام بی سرو سامون نباشن...موندم که دخترام همسراشون بهشون تنه نزنن...موندم که بچه هام بی ابرویی پدرشونو به دوش نکشن با موندن من..خیلی چیزهاااا پشت پرده قایم شد وو خیلی اتفاق های ناهنجار نیفتاد ولی خاهرشوهرم ..طلاق گرفت و بچه هاش در گیرر ستم و سختی های مادر وپدرشون هستند...و الان هشت ساله که دارن زندگی خفت بار مادر و پدرو رو به دوش میکشن راستی من فدایی بچه هام شدم و سوختم و ساختم که بچه هام سر پا بمونن...واین حال منو خوب میکنه...خوشحالم که بازنده ی این داستان من بودم نه فرزندانم😢😢😢😢☺️☺️☺️☺️ نمیدونم تونستم کمکتون بکنم یا نه ولی حرفامو از تمام وجودم نثارتون کردم 🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡 سلام راجع به اون خانمی که شوهرش بهش خیانت کرده 🔶عزیزم، این خیلی خوبه که به فکر بچه هات هستی اما به نظرم الان بهترین کار اینه که سعی کنه رابطه ت رو با شوهرت گرم کنی و ناامید نباشی به این فکر کن که او شاید دچار کمبود عاطفی شده که به این روابط روی آورده. گاهی فشار زندگی و... انسان رو به راه های نادرست می کشونه 🔶 نمی خوام بگم خودش هیچ تقصیری نداره! بلکه می گم الان هر چه شده رو کنار بذار و فقط و فقط به خاطر روحیه و آینده بچه هات، یه تصمیم جدی بگیر برای جدایی، بعدها هم وقت داری اما برای پیامدهای طلاق شاید قابل جبران نباشه الان بچه هاتو سر و سامون بده و باور داشته باش که خدا باهاته و ایثارت رو می بینه و برات جبران می کنه 🔶 حتما با یه مشاور صحبت کن تا روابطتون گرم بشه. اینترنت هم می تونی سرچ کنی. خدا همه این اشک ها و رنج هاتو می بینه و ذره به ذره اینا رو حساب می کنه! چیزی پسش، خدا گم نمی شه عزیزم. شما در مقابل روش نادرست دیگران، تصمیم درست رو بگیرید 🔶 ارتباطتمون رو با خدا پررنگ تر کنیم و سعی کنیم نماز اول وقت بخونیم تا در بن بست ها به دادمون برسه در همین شب های قدر براتون بهتریم ها رو آرزو می کنم. 🌺 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
✅ . •همه خواسته ها زمان دارند: هدف های بزرگ، مانند دويدن هستند. براي رسيدن به هدف هاي بزرگ، بايد تلاش های كوچك را جدی گرفت. برای دويدن، ابتدا بايد راه رفت، سپس قدم ها را تند كرد و بعد دويدن را رقم زد. دويدنِ ناگهانی و بدون مقدمه، هر كس را از نفس می اندازد. آرام آرام پیش روید تا مدار تان تغییر کند. از هر مرحله لذت ببرید وهماهنگ با خلقت هستی باشید. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#دردو_دل_اعضا 🌸 #پرسش با سلام‌ خدمت‌ همه‌ مادرهای‌ گل‌ من‌ ازهمه‌ ی‌ مادران‌ گلی‌ که‌دفرزند‌ فرست
❤️ سلام‌ حبیبه جان‌ ببخشید‌ دوباره‌ مزاحم‌ شدم‌ اما‌ خب‌ دلم‌ طاقت‌ نیاورد‌ حقیقتش‌ ممنون‌ ازراهنمایی‌ دوستان‌ بابت‌ حرفهاشون‌ ولی‌ دوباره مزاحم‌ شدم‌ چند‌ نکته رو خدمت همه‌ ی‌‌ عزیزان که راهنمایی‌ کردن‌ بگم‌خصوصا‌ این‌ دوستمون‌ که‌ واقعا باحرفهاشون‌ ناراحت شدم‌ 😔 دوستان‌ گلم‌ من‌ اول حرفم‌ هم‌ گفتم‌ من‌ از شهر خودم‌ میرم‌ شهر‌ مشهد‌ ما اونجا‌ خونه‌ داریم‌ من‌ بعد‌ ازچند‌ سال‌ براولین‌ بار رفتم که‌خب‌ مامانمم‌ دوست‌ داشت‌ باما‌ بیاد‌ بعضی‌ دوستان‌ گفتن‌ نگو‌ به‌ مامانت‌ وبعد‌ برو‌ خواستم بگم‌ خونه ی‌ من‌ ومامانم‌ نزدیک‌ هم‌ هست‌ یه‌ روز‌ اگر‌ من‌ بهش‌ سرنزنم‌ یازنگ‌ نزنم‌ قربونش‌ برم‌ نگرانم‌ میشه‌ دوم‌ اینکه‌ درجواب‌ این‌ دوستمون‌ که گفتن‌ ترشرویی وبدخلقی‌ حقیقتش خیلی‌ ناراحت شدم‌ من‌ اصلا‌ تابحال‌ به‌ مامان‌ بی‌ احترامی‌ نکردم‌ ‌ از زمانی که‌ پدرم‌ به‌ رحمت‌ خدارفتن‌هرشب‌‌ شده‌ یکی‌ از بچه‌ هام‌ یادوتاشون‌ واسه‌ خواب‌ میرن‌ پیش‌ مامانم‌ براسفر‌هم‌ بله‌ مامانم‌ بادختراشون‌ راحت‌ ترن‌ تاعروسا‌ چون‌ مانمیزاریم‌ دس‌ به‌ سیاه‌ وسفید‌ بزنه‌ و‌ همیشه‌ لب‌ خندونیم‌ باهاش‌ همسرمم‌ خواهرزاده‌ مامانمه‌ وباخاله‌ جونش‌ خیلی‌ خوبه‌ اما‌ من‌ چون‌ بچه‌هام‌ یکی‌۱۴ویکی‌ ۱۱ویکیم‌ ۸سالشونه‌ واقعا‌ تو‌ ماشین‌ جا واسه‌ یه‌ نفر‌ دیگه نیست‌چون‌ مامانمم‌ یکم‌ درشت‌ هستن‌ بقول‌ خودشون‌ بابچه‌ ها‌ خیلی اذیت‌ میشن‌ وواقعا‌ کمبود‌ جا‌ داریم‌ جوری که گفتم‌ مامانم‌ گفت‌ من‌ دخترتو‌ روی‌ پام‌ میزارم‌ ‌ویه‌ نکته‌ دیگه‌ که‌ چرا‌ الان‌ به‌ مامانم‌ گفتم‌ بعدا‌ دوباره‌ میرم بخاطر‌ اینکه‌‌مامانم‌ کارواجبی‌ داشتن‌ که‌ نتونست‌ بهم‌ بگه ومن‌ بهش‌ گ۴تم‌ غصه‌ نخور‌ اگه‌ بشه‌ تابستون‌ دوباره‌ میریم‌ واست‌ انجام‌ میدم ازاونطرفم‌ گفتم تا‌ اگر‌ بقیه‌‌ خواستن‌‌ برن‌ ازالان‌ برنامه‌ ریزی‌ کنن‌ ‌ درمورد‌ هزینه ‌ هم‌ واقعا‌ شوهرم‌ ازاون‌ آدما نیستن‌ که بخوان‌ واسه‌ خاطر‌ مادرم روکنن‌ طرف‌ کسی‌ دیگه‌ ‌ومامانم‌ خودشون‌ حقوق‌ میگیرن‌ خلاصه‌ اینکه چند‌ شب‌ پیش‌ باشوخی‌ و جدی وقتی‌بچه‌ ها‌ ازدعوای‌ جا‌ تنگ‌ بودنشون‌ تعریف‌ کردن‌ مامانم‌ وقانع‌ کردم‌ ما‌ رفتیم‌ تو‌ پشت‌ سرمون‌ نهایتش‌ باپروازیا‌ باقطار‌ بیا‌‌ اینجوری‌ اذیتم‌ نمیشی‌‌ بعد‌ اونجا‌ جایی‌ بریم‌ دیگه‌ یکم‌ تنگ‌ هم‌ میشینیم‌ ومیریم‌ بیرون‌ وراستش‌ مشکلمون‌ خیلی‌ راحت‌ حل‌ شد‌ ☺️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دستورالعمل استاد فاطمی‌نیا برای شب قدر برای سلامتی استاد دعا کنید ❤️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
خیلی از دستم ناراحت شد که زودتر بهش نگفتم و این همه وقت توی پنهون کاریه اونا شریک بودم ، ولی وقتی گف
با بهت نگاهش میکردم ، روشو کرد سمت مادر شوهرم و گفت بتول خانم خوشحال شدم خداحافظ .. و رفت بیرون سریع به خودم اومدم و رفتم دنبالش بازوشو گرفتم و گفتم اینجا واسه چی اومدی؟ خیلی سرد زل زد توی چشمامو گفت انتظار نداری که ارث به اون هنگفتی رو بذارم واسه تو ... زد روی شونمو با پوزخند گفت توی گلوت گیر میکنه عزیزم ... با عصبانیت دستشو پس زدم و گفتم اون پیرمرد و دق دادی حالا نوبت اینه؟ خنده بلندی کرد و گفت فعلا که تو داری دق میکنی .. گفتم نمیذارم یه قرون دیگه بهت برسه میفهمی ؟ تاحالام هرچی بهت رسیده از سرت زیاد بوده .. گفت اگه تونستی نذار .... اینو گفت و از در زد بیرون تا رفتم توی سالن با مادرشوهرم سینه به سینه شدم ببخشیدی گفتم و اومدم برم کنار که دستمو گرفت و گفت کاش از همون اول محکم تر جلوی مسعود وایستاده بودم کاش هیچوقت کوتاه نميومدم و تورو توی این خونه راه نمیدادم تا این همه بدبختی نکشم رفتی واسه مصطفی زن گرفتی که چی بشه هان؟ از اولم معلوم بود واسه پول چسبیدی به مسعود بعدم دوستتو رو کار کردی که مصطفی رو از راه بدر کنه ... پشت سر هم می گفت و اجازه نمی داد من حرفی بزنم و همه چیزو از چشم من میدید. وقتی گریه افتادم و گفتم من کاری نکردم و تقصیری ندارم سیلی محکمی توی گوشم زد و گفت اگه تقصیری نداشتی چرا رفتی شاهد عقدشون شدی هان؟ سارا همه چیزو برام تعریف کرد گفت مصطفی و سارا رو به یه بهونه کشوندی خونتون و با هم آشناشون کردی ... اون روز هر چی گفتم مادرشوهرم قبول نکرد و منو از خونه بیرون کرد . ظاهرا عقد نامه رو نشون مادرشوهرم میده و اونم امضای منو به عنوان شاهد عقد میبینه و سارا کلی دروغ دیگه براش سرهم میکنه و مادرشوهر منم که از همون اول از من بدش میومد همه چیو باور میکنه مادرشوهرم همه ی سهم سارا رو بهش داد و دیگه سرخاک پدرشوهرم نرفت و نخواست که منم ببینه هر چی منو مسعود بهش گفتيم به من ربطی نداشته و سارا یه بازیگر حرفه ایه با همین زبونش پدر شوهرمو گول زده قبول نکرد که نکرد .. مادر شوهرم مشکل قلبی داشت و نتونست در برابر این غم طاقت بیاره اونم سکته کرد ، بعد از اینکه چند روز توی بیمارستان موند فوت شد یا بهتره بگم دق کرد با اینکه دل خوشی ازش نداشتم ولی مظلومانه مرد و داغش روی دل مسعود هنوزم زنده است. سارا و شوهر‌سابقش بازم به هم برگشتن و قراره بادهم ازدواج کنن دیگه رابطه ای با سارا ندارم و پشیمونم که یه روزی اونو دوست و همراز خودم دونستم ، شاید اگه اونقدر باهاش صمیمی نبودم که مشکل پدرشوهرم و مادرشوهرمو براش بگم و توی خونه زندگیم راهش بدم الان هردوشون زنده بودن و مسعود اینقدر افسرده و ناراحت نبود. داستانو گفتم تا درس عبرت بشه برای بقيه و همه حرفاشونو به دوستاشون نزنن. پایان ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
🌸 سللم به همگی من با همسرم ۱۰ سالی ازدواج کردیم بالا وپایین زیادی داشته زندگی ولی ۴ سالی میشه از وقتی که پسر دومم به دنیا اومد اوضاع خیلی خراب شد طوری که برا اولین بار کتک خوردم باردار بودم الان ۴ سال میگذره شرایط زندگیمون هرروز بدتر از قبل میشه جوری شده که هیچ حرمتی بینمون نمونده دادو بیداد توهین تحقیر هردو نفرمون اول ایشون شروع میکنه و متا سفانه منم به خاطر خاطرات بدی کع دارم لج میکنم وبدتر میشه درکنار اینا باز اشتی میکنیم ولی حالت کلی به زندگیم به این ۱۰ سال نگاه میکنم هیچ چیزی نیست که دل خوش بهش باشم حرمتی نیست فقط وابستگی داره این زندکی وادامه میده از طرف ایشون ومن وبه خاطر بچه ها تازگیا بچه ها خیلی چیزارو میفهمن تقریبا از لج بازی گذشتم کم کردم واکثرا کوتاه میام ولی متاسفانه دیگه اوضاع اونقدر خراب هست که چیزی درست نمیشه همسرم هیچ تغییری نکرده خودم میدونم خانوادم حمایتم نمیکنن برا طلاق خودم هم نمیخوام ولی این حور زندگی بدون احترام ودلخوشی هم برام سخته از دوستان خواهش میکنم فک کنن خواهر شون به مشکل برخورده راهنماییم کنن چکار کنم زندکیم درست بشه میدونم همسرم هیچ کمکی تو این راه نمیکنه میخوام چند سال خودم تنهایی همه تلاشمو بکنم شاید جواب داد ودرست شد امیدوارم دل سرد ونا امید نشم اینم بگم مشکل اصلیما به خاطر خانوادش هستش همسرم میخواد خانوادش هر توهین وتحقیری که میکنن من سکوت کنم حتی به خود ایشونم نگم ازشون ناراحتم همیشه خوشحال باشم وبابت بی احترامی هایی که میکنم سکوت کنم تا امروز هرچی بوده هیچ وقت به روشون نیاوردم همش گفتم عیبی نداره ولی پیش شوهرم گله کردم که با بدترین نوع برخورد روبه روشدم که حقت بیخود ناراحت میشی و...... یه نمونه اش این که طرز حرف زدنمو مسخره میکنن بهم میخندن که تواین کلمه رو این جوری تلفظ میکنی وهمه زاهم میخندن به شوهرم تنها بودیم گفتن از کار شون ناراحت میشم بگو این جوری نگن مسخره نکنن شروع کرد به دادو بیداد که تو بیخودی ناراحت میشی اونا شوخی میکنن حرف نزن ادامه نده و.......زندگیم یه طومار فقط راهنمایی میخوام زندکیم درست بشه ارامش بیاد تو زندکیم 💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚 سلام خسته نباشید ممنونم از کانال خوب و اموزندتون و وقتی ک میزارین❤️ لطفا اگ‌میشه سوال منم بزارین تا دوستان راهنماییم کنن من متولد ۷۴هستم و دوتا پسر دارم و چن بار باردار شدم ک‌خودشون ناخواسته سقط شدن و الان دوباره باردارم و شرایط روحی مناسبی ندارم میترسم بعداز این دوباره ام باردار شم و تصمیم گرفتم ک لوله های رحمم رو ببندم حالا منم چیز زیادی از اش نمیدونم فقط میدونم روش مطمئن یه اخه من ب قرص های بارداری حساسیت داروم و تنها روش مطمینم الان همینه لطفا اگ کسی اطلاعاتی داره کمکم کنه و اگ‌شیرازیا یاسوج دکتر خوب میشناسین ک این کارو انجام میده معرفی کنین ایدی ادمین👇🏻🧡 @habibam1399 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
🌱 مرﺩ ﻋﯿﺎﻟﻮﺍﺭﯼ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻧﺪﺍﺭﯼ ﺳﻪ ﺷﺐ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﺳﺮ ﺑﺮ ﺑﺎﻟﯿﻦ ﮔﺬﺍﺷﺖ . ﻫﻤﺴﺮﺵ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺗﺤﺮﯾﮏ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﺩﺭﯾﺎ ﺑﺮﻭﺩ، ﺷﺎﯾﺪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﺼﯿﺒﺶ ﮔﺮﺩﺍﻧﺪ . ﻣﺮﺩ ﺗﻮﺭ ﻣﺎﻫﯿﮕﺮﯼ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺩﺭﯾﺎ ﺯﺩ ﺗﺎ ﻧﺰﺩﯾﮑﯽ ﻏﺮﻭﺏ ﺗﻮﺭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺭﯾﺎ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﺟﻤﻊ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﻭﻟﯽ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﻪ ﺗﻮﺭﺵ ﻧﯿﻔﺘﺎﺩ . ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺗﻮﺭﺵ ﺭﺍ ﺟﻤﻊ ﮐﺮﺩ ﻭ ﯾﮏ ﻣﺎﻫﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺰﺭﮒ ﺑﻪ ﺗﻮﺭﺵ ﺍﻓﺘﺎﺩ . ﺍﻭ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺷﺪ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺭﻧﺠﻬﺎﯼ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺭﺍ ﺍﺯ ﯾﺎﺩ ﺑﺮﺩ . ﺍﻭ ﺯﻥ ﻭﻓﺮﺯﻧﺪﺵ ﺭﺍ ﺗﺼﻮﺭ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﮐﻪ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺍﺯ ﺩﯾﺪﻥ ﺍﯾﻦ ﻣﺎﻫﯽ ﺑﺰﺭﮒ ﻏﺎﻓﻠﮕﯿﺮ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ؟ ﻫﻤﺎﻧﻄﻮﺭ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺳﺒﺰﻩ ﺯﺍﺭﻫﺎﯼ ﺧﯿﺎﻟﺶ ﮔﺸﺖ ﻭ ﮔﺰﺍﺭﯼ ﻣﯿﮑﺮﺩ، ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﯽ ﻧﯿﺰ ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﺣﻮﺍﻟﯽ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﮔﺮﺩﺵ ﺑﻮﺩ . ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺭﺷﺘﻪ ﯼ .ﺧﯿﺎﻟﺶ ﺭﺍ ﭘﺎﺭﻩ ﮐﺮﺩ ﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﺩﺭ ﺩﺳﺘﺖ ﭼﯿﺴﺖ؟ ﺍﻭ ﺑﻪ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﯾﻦ ﻣﺎﻫﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﻮﺭﻡ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻪ ﺍﺳﺖ، ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺁﻥ ﻣﺎﻫﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺯﻭﺭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﺪﺍﺩ ﻭ ﺣﺘﯽ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺗﺸﮑﺮ ﻫﻢ ﻧﮑﺮﺩ . ﺍﻭ ﺳﺮﺍﻓﮑﻨﺪﻩ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﭼﺸﻤﺎﻧﺶ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺍﺷﮏ ﻭ ﺯﺑﺎﻧﺶ ﺑﻨﺪ ﺁﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ . ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺑﺎ ﻏﺮﻭﺭ ﺗﻤﺎﻡ ﺑﻪ ﮐﺎﺥ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﻭ ﺟﻠﻮ ﻣﻠﮑﻪ ﺧﻮﺩ ﻣﯿﺒﺎﻟﯿﺪ ﮐﻪ ﭼﻨﯿﻦ ﺻﯿﺪﯼ ﻧﻤﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ . ﻫﻤﺎﻧﻄﻮﺭ ﮐﻪ ﻣﺎﻫﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻠﮑﻪ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﯿﺪﺍﺩ، ﺧﺎﺭﯼ ﺑﻪ ﺍﻧﮕﺸﺘﺶ ﻓﺮﻭ ﺭﻓﺖ،ﺩﺭﺩ ﺷﺪﯾﺪﯼ ﺩﺭ ﺩﺳﺘﺶ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮐﺮﺩ ﺳﭙﺲ ﺩﺳﺘﺶ ﻭﺭﻡ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﺷﺪﺕ ﺩﺭﺩ ﻧﻤﯿﺘﻮﺍﻧﺴﺖ ﺑﺨﻮﺍﺑﺪ ... ﭘﺰﺷﮑﺎﻥ ﮐﺎﺥ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻧﺪ ﻭ ﻗﻄﻊ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﭘﯿﺸﻨﻬﺎﺩ ﻧﻤﻮﺩﻧﺪ، ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻣﻮﺍﻓﻘﺖ ﻧﮑﺮﺩ ﻭ ﺩﺭﺩ ﺗﻤﺎﻡ ﺩﺳﺖ ﺗﺎ ﻣﭻ ﻭ ﺳﭙﺲ ﺗﺎ ﺑﺎﺯﻭ ﺭﺍ ﻓﺮﺍ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﻣﻨﻮﺍﻝ ﺳﭙﺮﯼ ﮔﺸﺖ . ﭘﺰﺷﮑﺎﻥ ﻗﻄﻊ ﺩﺳﺖ ﺍﺯ ﺑﺎﺯﻭ ﺭﺍ ﭘﯿﺸﻨﻬﺎﺩ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺑﻌﺪﺍﺯ ﺍﺯﺩﯾﺎﺩ ﺩﺭﺩ ﻣﻮﺍﻓﻘﺖ ﮐﺮﺩ . ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﺑﺮﯾﺪﻧﺪ ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﺟﺴﻤﯽ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﮐﺮﺩ ﻭﻟﯽ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺑﻪ ﺟﺎﻧﺶ ﺍﻓﺘﺎﺩ ... ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻣﺒﺘﻼ ﺑﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﺭﻭﺍﻧﯽ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﺴﺘﺸﺎﺭﺍﻧﺶ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﻇﻠﻤﯽ ﻧﻤﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﭼﻨﯿﻦ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ . ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺑﻼﻓﺎﺻﻠﻪ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﻣﺮﺩ ﻣﺎﻫﯿﮕﯿﺮ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺯﻭﺩﺗﺮ ﻧﺰﺩﺵ ﺑﯿﺎﻭﺭﻧﺪ . ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺟﺴﺘﺠﻮ ﺩﺭ ﺷﻬﺮ ﻣﺎﻫﯿﮕﯿﺮ ﻓﻘﯿﺮ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺍﻭ ﺑﺎ ﻟﺒﺎﺱ ﮐﻬﻨﻪ ﻭ ﻗﯿﺎﻓﻪ ﯼ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺑﺮ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﺪ . ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ : ﺁﯾﺎ ﻣﺮﺍ ﻣﯿﺸﻨﺎﺳﯽ !... ؟ ﺁﺭﯼ ﺗﻮ ﻫﻤﺎﻥ ﮐﺴﯽ ﻫﺴﺘﯽ ﮐﻪ ﺁﻥ ﻣﺎﻫﯽ ﺑﺰﺭﮒ ﺍﺯ ﻣﻦ ﮔﺮﻓﺘﯽ . - ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻢ ﻣﺮﺍ ﺣﻼﻝ ﮐﻨﯽ . - ﺗﻮ ﺭﺍ ﺣﻼﻝ ﮐﺮﺩﻡ . - ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺑﺪﺍﻧﻢ ﺑﺪﻭﻥ ﻫﯿﭻ ﻭﺍﻫﻤﻪ ﺍﯼ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﮕﻮﯾﯽ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺎﻫﯽ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺗﻮ ﮔﺮﻓﺘﻢ، ﭼﻪ ﮔﻔﺘﯽ ؟؟؟ ﮔﻔﺖ ﺑﻪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ : ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ ... ﺍﻭ ﻗﺪﺭﺗﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﺍﺩ، ﺗﻮ ﻫﻢ ﻗﺪﺭﺗﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﺸﺎﻥ ﺑﺪﻩ ! ﺍﯾﻦ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺗﺎﺭﯾﺨﯽ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺯﯾﺒﺎﺗﺮﯾﻦ ﺳﻼﺣﻬﺎﯼ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﺎ ﻣﻌﺮﻓﯽ ﻣﯿﮑﻨﺪ، ﺍﯾﻦ ﺳﻼﺡ ﺳﻼﺡ ﺩﻋﺎ ﺍﺳﺖ ... ﺩﺭ ﺗﻨﻮﺭ ﻋﺎﺷﻘﯽ ﺳﺮﺩﯼ ﻣﻜﻦ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﻡ ﻋﺸﻖ ، ﻧﺎﻣﺮﺩﯼ ﻣﻜﻦ ! ... ﻻﻑ ﻣﺮﺩﯼ ﻣﯽﺯﻧﯽ ! ﻣﺮﺩﺍﻧﻪ ﺑﺎﺵ ! ﺩﺭ ﻣﺴﯿﺮ ﻋﺎﺷﻘﯽ ، ﺍﻓﺴﺎﻧﻪ ﺑﺎﺵ ... ! ﺩﯾﻦ ﻧﺪﺍﺭﯼ ، ﻣﺮﺩﻣﯽ ﺁﺯﺍﺩﻩ ﺑﺎﺵ ! ﻫﺮ ﭼﻪ ﺑﺎﻻ ﻣﯽﺭﻭﯼ ، ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺑﺎﺵ ! ... ﺩﺭ ﭘﻨﺎﻩ ﺩﯾﻦ ، ﺩﻛﺎﻥﺩﺍﺭﯼ ﻣﻜﻦ ! ﭼﻮﻥ ﺑﻪ ﺧﻠﻮﺕ ﻣﯽﺭﻭﯼ ، ﻛﺎﺭﯼ ﻣﻜﻦ ! ... ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﻇﺎﻫﺮ ﺑﺎﻃﻦ ﻧﻤﺎ ! ﺑﺎﻃﻨﯽ ﺁﻛﻨﺪﻩ ﺍﺯ ﻧﻮﺭ ﺧﺪﺍ ! ... ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﻋﺎﺭﻑ ِ ﺑﯽ ﺧﺮﻗﻪﺍﯼ ! ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﺑﻨﺪﻩﯼ ﺑﯽ ﻓِﺮﻗﻪﺍﯼ ! ... ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﺁﻥﭼﻨﺎﻥ ﺩﺭ ﻧﯿﺴﺘﯽ ، ﺗﺎ ﻛﻪ ﻣﻌﺸﻮﻗﺖ ﻧﺪﺍﻧﺪ ﻛﯿﺴﺘﯽ ! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
❣ خبر فوت دوستمو شنیده بودم خیلی حالم گرفته بود. از سرکار که اومد طبق معمول با همه خستگی هاش شروع کرد بگو بخند کردن؛ وقتی دید به حرفاش نمیخندم ازم پرسید چی شده؟ وقتی اتفاقی که افتاده بود و براش توضیح دادم اومد تو آشپزخونه دوتا چایی ریخت گذاشت رو میز ، گفت بیا بشین اینجا با هم غصه تورو بخوریم.. نگفت گریه نکن، نگفت حالا دیگه پیش اومده چیکار میشه کرد، نگفت خدا رحمتش کنه؛ کلیشه تحویلم نداد، گفت بیا بشین اینجا باهم غصه تو رو بخوریم. آدم باید یکیو داشته باشه باهاش بشینه غصه بخوره؛ فقط خنده قشنگ نیست، فقط شادی قشنگ نیست، قشنگه بشینید باهم غصه همو بخورید. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
سلام میخوام اتفاقی که برام افتاده بود و تجربه مو براتون تعریف کنم من فهمیدم همسرم با یه دختری تو فیس بوک چت میکنه . دختره اسم خودش و گذاشته بود پروانه طلایی ... پیاماشون و چک کردم دیدم به همدیگه حرفای قشنگ و عاشقانه میزنن و قرار ازدواج گذاشتن ! شوهرم اسم خودش و تو فیس بوک گذاشته پسر دنیا دیده.... یه فکری به سرم زد ... گفتم باید ازش انتقام بگیرم ، رفتم تو فیس بوک برای خودم یه پروفایل درست کردم و اسم خودم و گذاشتم ابواقعقاع ...😂 بعد یه متن برای شوهرم فرستادم ... که صبح روز بعد دیدم صورتش سرخ و زرد شده .. فیس بوک و واتس اپ و اینستاگرام و بقیه برنامه هایی که قابلیت چت کردن و دارن حذف کرد و می‌رفت و میومد میپرسید اذان کی میگن ..🤣 بیا ببین بهش چی گفته ... 😂😂👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2947940371Ce7f0ec817a
🌞روزی یک صفحه بخوانیم 🌞 سوره ❤️ صفحه ی ۴۷۴ @azsargozashteha💚
4_297669198144867453.MP3
828.3K
🌞روزی یک صفحه بخوانیم 🌞 سوره ❤️ صفحه ی ۴۷۴ @azsargozashteha💚
✅ 💕ﻭﻗﺘﯽ ﮐﺴﯽ ﺣﺎﻟﺶ ﺑﺪﻩ ﺑﻬﺶ ﭼﯽ ﺑﮕﯿﻢ ......؟ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﺴﯽ ﺣﺎﻟﺶ ﺑﺪﻩ ﺑﻬﺶ ﻧﮕﯿﺪ ﺍﯼ ﺑﺎﺑﺎ ﺍﯾﻨﻢ ﻣﯽ ﮔﺬﺭﻩ ...... ﻧﮕﯿﺪ ﺩﺭﺳﺖ ﻣﯽ ﺷﻪ ..... ﻧﺨﻮﺍﻫﯿﺪ ﺑﺎ ﺟﻮﮎ ﻫﺎﯼ ﻣﺴﺨﺮﻩ ﺑﺨﻨﺪﻭﻧﯿﺪﺵ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﺩ ﺑﺨﻨﺪﻩ ..... ﺧﻨﺪﻩ ﺍﺵ ﻧﻤﯿﺎﺩ ﻏﺼﻪ ﺩﺍﺭﻩ ..... ﺑﺮﺍﺵ ﺍﺯ ﻓﻠﺴﻔﻪ ﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺣﺮﻑ ﻧﺰﻧﯿﻦ ..... ﺍﺯ ﺍﻧﺮﮊﯼ ﻣﺜﺒﺖ ﻭ ﻣﺜﺒﺖ ﺑﺎﺵ ﻭ ﺑﻪ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﯼ ﻓﮑﺮﮐﻦ ﺣﺮﻑ ﻧﺰﻧﯿﺪ ..... ﻭﻗﺘﯽ ﮐﺴﯽ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﻪ ﺍﺻﻼ ﺍﯾﻦ ﺷﻤﺎ ﻧﯿﺴﺘﯿﻦ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻧﯿﻦ ..... ﺷﻤﺎ ﺩﺭ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺑﺎﯾﺪ ﺣﺮﻑ ﻧﺰﻧﯿﺪ ..... ﺑﺎﯾﺪ ﺩﺳﺘﺶ ﺭﻭ ﺑﮕﯿﺮﯾﺪ .ﺑﻐﻠﺶ ﮐﻨﯿﺪ ... ﻮ ﺑﻪ ﭼﺸﻢ ﻫﺎﺵ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻨﯿﺪ ..... ﺑﺮﺍﺵ ﭼﺎﯾﯽ ﺑﺮﯾﺰﯾﺪ .... ﺑﺮﺍﺵ ﯾﮏ ﭼﯿﺰﯼ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻩ ﺑﭙﺰﯾﺪ ... ﺑﺬﺍﺭﯾﺪ ﺟﻠﻮﺵ . .... ﺑﻌﺪ ﺣﺮﻑ ﻧﺰﻧﯿﺪ ... ﺑﺬﺍﺭﯾﺪ ﺍﻭﻥ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻧﻪ ﻭ ﺷﻤﺎ ﮔﻮﺵ ﮐﻨﯿﺪ .... ﻫﯽ ﻓﮑﺮ ﻧﮑﻨﯿﺪ ﺑﺎﯾﺪ ﻧﻈﺮﯾﻪ ﺻﺎﺩﺭ ﮐﻨﯿﺪ ﻭ ﻧﺼﯿﺤﺖ ﮐﻨﯿﺪ .... ﻓﮑﺮ ﻧﮑﻨﯿﺪ ﺍﮔﻪ ﺣﺮﻑ ﻧﺰﻧﯿﺪ ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺑﺪﯼ ﻣﯽ ﺍﻓﺘﻪ ..... ﺷﻤﺎ ﺟﺎﯼ ﺍﻭﻥ ﺁﺩﻡ ﻧﯿﺴﺘﯿﺪ .... ﺷﻤﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﻭﻥ ﺁﺩﻡ ﺭﻭ ﺍﺯ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻧﮑﺮﺩﯾﺪ .... ﺩﺳﺘﺶ ﺭﻭ ﺑﮕﯿﺮﯾﺪ .... ﺑﻐﻠﺶ ﮐﻨﯿﺪ .... ﺳﮑﻮﺕ ﮐﻨﯿﺪ ..... ﺍﮔﻪ ﺩﻟﺶ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺧﻮﺩﺵ ﺣﺮﻑ ﻣﯽ ﺯﻧﻪ ..... ﺍﯾﻦ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﯾﻦ ﮐﻤﮑﻪ .... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••