#پرسش_اعضا❤️
#دردو_دل
سلام،
من یه دختر۱۹سالم که نامزد دارم،نامزدم یه آدم به شدت حساس،زودرنج و کمی لوس هستن،سریع سر هرچی شد قهر میکنن و میرن،بعضی وقت ها گوشیه منو چک میکنه ولی من هیچ وقت هیچی نداشتم ولی چون چند بار بخاطر چیزهای خیلب کوچیک دعوا کردو رفت الان هرموقه گوشیمو میگیره تنو بدنم به لرزه میفته،امشب هم اینکارو کرد و دیدم که قیافه گرفته ولی هرکار کردم نگفت چیشده و رفت و هر دفعه میگه من دیگه میرم،من نمیدونم واقعا باهاش چیکارکنم واقعا از رفتارهاش خسته شدم با اینکه به شدت دوستش دارم و عاشقشم اگر دوستش نداشتم تاحالا تحمل نمیکردم،خیلی رفتارای خوبی داره ولی این رفتارهای بدش واقعا ازیتم میکنه،من حتی اجازه ندارم تلگرام یا اینستا داشته باشم،ولی خودشون تمام فعالیت هارو در فضاهای مجازی به طور کامل دارن،من ی دختر ورزشکار و مستقل بودم که با وارد شدن ایشون ب زندگیم از مستقلی در اومدم و ب شدت بهش وابسته شدم بطوری که وقتی نباشه نمیتونم جایی برم،حتی اجازه رفتن به باشگاهم ندارم واقعا خسته شدم،احساس پیری و کسلی میکنم،احساس میکنم بشدت افسرده شدم چون ایشون زیاد نمیزارن تو بیرون من ب خودم برسم و همیشه باید حتما حجاب داشته باشم درحالی که من دختر سر زنده و شادی بودم که همیشه به خودم میرسیدم ولی اصلا بی حجاب نیستم ولی بازم....
دوستان لطفا راهنماییم کنید،اصلا حال و احوال خوبی ندارم احساس میکنم وقتی پیشش راه میرم انگار خواهر بزرگترشم چون خودش تیپ میزنه و من نمیتونم،خیلی عذابم میده،خیلی خسته شدم.
نمیدونم با این رفتارهاش چیکارکنم،هرموقه میگه میرم نسبت بهش سرد میشم،میره و دوروز دیگه پس برمیگرده،اولا فکر میکردم واقعی میگه و خیلی عذاب میکشیدم ولی الان فهمیدم مدلش اینجوریه ولی این مدلش منو دیونه کرده،عصبی،افسرده،حتی خودمم جوری شدم اخلاقش اومده رو من انگار منم سریع قهر میکنم،بعضی وقتا جلوی خانواده خودش یا خانواده من عصبی که باشه یه چیزایی بهم میگه و احتراممو جلوشون نگه نمیداره.
ببخشید خیلی طولانی شد،امیدوارم دردودلای منم بزارید تا بتونم مشاوره بگیرم از دوستان
ایدی ادمین 👇🌹
@habibam1399
#پرسش_اعضا ❤️
#دردو_دل
سلام اگه میشه این پرسش من رو داخل کانال قرار بدید تا اگه کسی راه حلی دارع کمکم کنه.
من یه دختر 14 ساله هستم. تا سه سال پیش زندگیمون خیلی خوب بود تا اینکه مادرم سرطان گرفت و فوت کرد.
اوایل چون دختر ناز پرورده ای بودم برام خیلی سخت بود که بخوام یه خونه رو بچرخونم. برای همین پدرم تصمیم گرفت یه مدت من خونه عمم اینا زندگی کنم و خودش و برادرم خونه خودمون.
یه سه چهار ماهی خونه ی عمم اینا زندگی کردم تا اینکه برگشتم خونه خودمون. هنوز دوماه نگذشته بود که برگشتم خونه خودمون اما خسته شدم. برای همین به پدرم پیشنهاد دادم که ازدواج کنه.
بابام هم با پیشنهادم مخالفتی نکرد و خیلی سریع اقدام به ازدواج کرد.
اوایل ازدواجش ما زندگی خیلی خوبی داشتیم تا اینکه فهمیدیم پدرم با اون خانوم اصلا تفاهم ندارن و همش دعوا میکنن.
دو سال گذشت. دوسالی که هر شب و هر شب دعوا بود جوری که وقتی من صدای دعواهاشونو میشنیدم بیخیال میرفتم تو اتاقم و با داداشم میخوابیدیم. تا اینکه پنج ماه پیش اون خانوم مهریشو گزاشت اجرا و طلاق گرفت.
پدرم اون مبلغ مهریه رو با هزار تا قرض جور کرد و به اون خانوم داد.
اما الان واقعا حالش خیلی بدع. تا 6
غروب سر کاره و وقتی میاد همش توفکره...
اوضاع روحی خوبی ندارع و خیلی زود عصبانی میشه اما تا ب حال با ما بد رفتاری نکرده یا دل مارو نشکونده.
من واقعا نمیدونم الان باید چه کاری انجام بدم تا اوضاع روحیش خوب بشه. میترسم باز بهش پیشنهاد ازدواج بدم و مثل این یکی در بیاد...
اگه میشه راه حل بدید تا من بتونم این زندگیو جمع کنم...
ایدی ادمین 👇🌹
@habibam1399
لطفا پاسخ ها کوتاه باشد🙏🌹
@azsargozashteha💚
#پرسش_اعضا ❤️
#دردو_دل
با سلام وقت بخیر خدمت همه ی شما عزیزان وتبریک سال نو
میخوام از شما عزیزان یه راهنمایی بخوام امیدوارم که راهنماییهای شما بتونه کمکم کنه
بنده خانمی ۳۴ ساله هستم وهمسرم ۴۲ساله سه فرزند دارم که دخترم۱۶وپسرام ۱۱و۸ سالشون هست وقتی پسرکوچکم رو باردار بودم متوجه شدم همسرم تلفنی با یه خانم در ارتباط هستش واین باعث بوجود اومدن بعضی مشکلات وافسردگی من و.....شد خلاصه بگم براتون پاییز۹۸ بود که فهمیدم با خانم دوستش رابطه داره البته تلفنی بود ومن فقط صدای ضبط شدشونو شنیدم که حرفایی به هم میزدن با هزار بدبختی و مردن وزنده شدن وپا روی احساسم گذاشتن دوباره زندگی کردم باهاش بهار وتابستون وپاییز گذشته حس میکردم که دوباره با این خانم ارتباط داره که اخرش به دعوا میکشید ودراخر منو به معذرت خواهی وادار میکرد تا اینکه یه چن روزی به شب یلدا امسال مونده بود که دخترم از گوشیش کلی پیام نشونم داد که با این خانم در ارتباط هستش چون با شوهر این خانم دوست صمیمی هستن راحت رفته دیدتش اخه توی یکی از پیاماشون تاریخ دیدارشون رو نوشته بودن که این روزا بهترین روزای عمرشون بوده
خلاصه من با حال خراب رفتم خونه پدرم وبعد چن روز با حال خراب وکیل گرفتم که جدا بشم ازش البته همسرم به هر راهی زد که اشتباه کرده ودیگه از کارا نمیکنه و..... اما با واسطه ای که برا من زنگ زد وبامن حرف زد بهش گفتم وکالت طلاق وحضانت بچه هام رو بده تا برگردم سر زندگیم واونم این کارو کرد ومنم برگشتم تواین مدت اصلا نتونستم بهش اطمینان کنم اینم بگم که ناراحتی اعصاب شدید گرفتم وبا روزی ۱۰تا قرص اعصاب روبراه هستم .اینا رو گفتم تا یه مشکل دیگم رو هم بگم همسرم موقعی که من خونه ی پدرم بودم خواهر اون خانم براش خیلی زنگ میزده وبهش میگفته چیکار کنه که منو برگردونه اینه گذشت تا اینکه روز عید دیدم داره با خواهر اون خانم چت میکنه واقعا موندم دیگه چیکار کنم اصلا خودمم بریدم اینم بگم تا قبل این قضایا من دیوانه وار عاشق همسرم بودم اما الان فقط به خاطر بچه هام کنارشم لطفا وخواهش میکنم راهنماییم کنید البته ناگفته نماند همسرم پسر خالم هستش و پدرم هم به خاطر اینکه شهرمون یه شهر بومی هستش اصلا رضایت به طلاق من وهمسرم نمیده البته چیزی از این قضایا بهش نگفتم ودر ضمن همسرم اهل دود ومواد هم هست
تقاضامندم شما به داد این دل واموندم برسید
ایدی ادمین 👇🌹
@habibam1399
#پرسش_اعضا ❤️
#دردو_دل
تروخدا کمکم کنید
من محاکمه یا دلداری نمیخوام
با اقایی به صورت مجازی صحبت میکنم
رابطه مون طولانی شد
و وابسته گی به وجود آمد
خانواده ها اطلاع نداشتن
جز خاله ی من
ایشون قصد داشتن بیان خاستگاری چون گفتن که گناه هست حتی چت کردن با من با اینکه حرفای اونشکلی نمیزنیم میگن نامحرمیم
حق دارن
گفتم هنوز زود هستش بزارین برین سر کار اون موقع تشریف بیارین برای خاستگاری
چند روز پیش خانواده ی ایشون پیام های من و اون رو روی گوشیش دیدن
و گوشیش رو گرفتن
ایشون خیلی کوتاه به من گفتن که *خانواده ام متوجه شدن و مادرم گفته نمیرسین به هم*
از طرفی اقایی خاستگار من هستن
و خانواده فشار آوردن که جواب مثبت بدم چون وضع مالی به شدت عالی دارن
و اخلاق هم نسبتا خوب هست
ولی اخه من دلبستم به اون
نمیتونم ولشون کنم
میترسم جواب مثبت بدم و آینده ی خودم و اون آقا رو خراب کنم
چیکار کنم؟
دل بستم به شدت
با اینکه خبر ندارم چه مشکلی پیش اومده خیلی خیلی حالم بده
همش گریه و نگرانی و بی قراری دارم
و نمیخوام با ماجرا کنار بیام ی پایان خوب میخوام
میشه لطفا راهنمایی کنید چیکار کنم برگرده؟
میگم زنگ بزنم به گوشیشون
ولی دست مادرشون هست احتمال زیاد
خب خودم رو کم میارم
و حتی اگرم قبول کنن فکر میکنن من خیلی کم هستم و به دست آوردنم خیلی راحت به دست میام در حالی که خانواده ام خیلی روم حساسن
مغزم سوت میکشه
میترسم بیاد بگه باید جدا شیم
دستامو تیغ زدم
همش گریه میکنم
موهام داره میریزه
کمکم کنید تروخدا چیکار کنم خانواده شون راضی باشن و آبروریزی نشه فکر بد نکنن
ایشون خیلی خیلی کم رو هستن
این موضوع خیلی کارمو سخت کرده:)
ایدی ادمین 👇🌹
@habibam1399
لطفا پاسخ ها کوتاه باشد 🙏🌹
#پرسش_اعضا ❤️
#دردو_دل
سلام خوب هستین میشه پیام منوهم توکانال بزارین .من ۷ساله ازدواج کردم عاشق شوهرم بودم بماندکه چندسال صبرکردموچقداذیت شدیم تابهم رسیدیم من به خاطر شوهرم ک دوسش داشتم ازخیلی چیزاچشم پوشی کردم چون خودش باید خرج میکرد پدرش نداشت .من شوهرم طبقه بالای خونه پدرشوهرم خودش تنهایی ساخت عروسی ک کردیم رفتیم طبقه بالا ازاون ب بعد دردسراشروع شدن من تازه عروس دوست داشتم باشوهرم خوش باشم امانشد مادرشوهرم زن مهربونی بود امامتاسفانه زیادی مهربونی هم دل ادمومیزنه مثلاً غذادرست میکردم بعدمیومدبالامیگفت غذادرست نکن بیاین پایین .یاخواب بودی پامیشد میومدکلی درمیزد 😔که بیادسربزنه یااینکه توقع داشت من همیشه پایین باشم اگه مهمون بیادمن همیشه بایدباشم مهمونی میخاست بره من همیشه باید باشم من اونوقتامیرفتم دانشگاه خیلی سختم بود بخام اینجوری برم وبیام ولی بیشتروقتامیرفتم ولی بعدش باشوهرم بحث میکردم .تااینکه بچه اولم بدنیااومد دیگه اذیت شدنام بیشتر میشد میگفتن بچه سه چهارروزه روبیارماباهاش بازی کنیم😳منم تازه زایمان کرده بودم اصلا حال روحیم خراب دوست نداشتم بچه روببرم دوست داشتم به اندازه برم وبیام ولی نمیزاشت 😔من دیگه خسته شده بودم حتی کارم ب افسردگی هم کشید رفتم پیش مشاور قرص استفاده کردم ولی گفتم فایده نداره اینجوری بخام ناراحتی اعصابم بگیرم به شوهرم گفتم من نمیتونم وایسم بعدازچهارسال بایدبریم .اونم قبول کرد حاضربودم توروستازندگی کنم ولی دیگه اونجانباشم.کارامونوکردیم بعدبهشون گفتیم میخایم بریم ازاینجا دیگه کاری نمیتونستن بکنن ماجمع کردیم رفتیم توروستابخاطرشغل شوهرم خداروشکر یکم اوضاع بهترشد دخالتاکمتر تاپارسال برادرشوهر میخاستن ازدواج کنن خانمش هزارتا براشون برنامه چید حتی توکرونا تالارگرفتن ازدواج کردن بعدم فهمیدم مادرشوهرم ک هیچ کمکی براعروسی ما ب شوهرم نکردن طلاهاشوفروخته براجاریم سرویس خریده .خیلی ناراحت شدم بهش گفتم خیلی فرق گذاشتی همه حرفاموبهش زدم ولی بازم میگفت نه فرقی نزاشتم بینتون.بعدرفته ب جاریم گفته من حسودی کردم زورم گرفته گریه کردم ک توفرق گذاشتی بینمون.جاریمم بهم گفت مامان اینجوری گفته خیلی ناراحت شدم ازدستش من بارداری دومم بود حسم اینقدبهش بد شد نتونستم دیگه باهاش حرف بزنم چون خیلی رفته بود حرف ب جاریم زده بود ازطرف من .برابارداریمم اصلازنگ نزد تبریک بگه منم تواین نه ماه بارداری نرفتم خونشون نه باش تلفنی صحبت کردم چون واقعادلم ازش شکسته بود شوهرم به من حق دادخودش میرفت بهشون سرمیزدولی ب من نمیگفت بیا وقتی پسردومم بدنیااومد اومدن خونه پدرم من فقط سلام کردم چون اینقدتپش قلب گرفته بودم ک نگودیگم حرف نزدم .تااینکه دوباره پاشدن اومدن خونه خودمون من بهشون بی احترامی نکردم شام ونهار پذیرایی خوبی ازشون کردم ولی نمیتونستم بامادرشوهرم حرف بزنم اگر حرفم میزدجوابای کوتاه میدادم اصلانمیتونم توصورتش نگاه کنم ازناراحتی ولی بخاطراین شبای عزیزبخشیدمش ولی نمیتونم برم خونشون مثل قبل چون دوباره ادم قبل نمیشم حتی چندوقت پیش شوهرم بهشون گفتن بیاین حرف بزنین تادلخوریم ازبین بره گفت مگه چی گفتم نمیخادبیشترهمش بزنی حالابنظرتون من چه رفتاری داشته باشم
ایدی ادمین 👇🌹
@habibam1399
لطفا پاسخ ها کوتاه باشد🙏🌹
@azsargozashteha💚
#پرسش_اعضا ❤️
#دردو_دل
من شوهرم یه وانت داره که توش نون خشک و اینا جمع میکنه و بجاش بهشون پلاستیک میده فکر کنم بعضیا بدونن چی میگم کلا کار شوهر من از همون اول این بود و خداروشکر یه درامدی داشتیم نه اونقدر که بی نیاز باشیم اما دستمون جلوی کسی دراز نبود.
چند روز پیش دیدم شوهرم بدجوری پکر و ناراحته هرچی گفتم چی شده بروز نداد ترسیدم جون بچه ها رو قسم دادم تا گفت کلی ضرر کرده!
گفتم چطوری بعدش برام توضیح داد که انگار توی یه محله ای میرفته که یه خانمی اونجا برای دخترش میخواسته جهاز بخره به شوهر من میگه شما از پلاسکو یه باکس کامل مارک لیمون رو برام میارید؟ پولشو نقد حساب میکنم.
شوهرم میگه باشه این وسط ۲۰۰ تومنم قرار بوده به شوهرم سود برسه. زنه میگه حالا که داری زحمت میکشی یه رنگ صورتی و سبزشم بیار چون دخترخواهرمم نامزده اونم سرویس پلاستیک نخریده هنوز...
شوهرمم سود زیاد به دهنش مزه میکنه و همون روز میره پلاسکو دوتا باکس لیمون میگیره فکر کنم از قیمت هاشم خبر دارید که این مارک گرونه...
بعد میبره زنگ درشون رو میزنه زنه میگه بی زحمت بیار بالا پسرم خونه نیست.
شوهرمم میبره بالا تحویل میده دوتا باکس رو. زنه میگه برم پولو بیارم درو میبنده میره. شوهرم میگه نیم ساعت وایسادم یک ساعت وایسادم دیدم نمیاد بالاخره درشونو زدم👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
اتفاق عجیب و تلخی که برای این دوستمون افتاده رو حتما بخونید و هوشیار باشید🙏🙏✅✅✅
#دردو_دل ❣
#تجربه_اعضا
سلام آقایی هستم ۴۲ ساله. داستان زندگی من برمی گرده به ۱۲ سال پیش زمانی که من ۳۰سالم بود. ما اهل شیراز و اصالتا از خونواده پولداری بودیم پدرم تو کار فرشهای دستی بود و بیشتر از خانمهای بی سرپرست حمایت میکرد و ازشون فرش می خرید و حمایتشون میکرد. ما ۲ خواهر و برادر هستیم. مادرم ولی زن پرادعا و غرور بیش ازحد داشت طوری که اداره خونه مغازه با یه انگشتش میچرخوند....
و با خواسته مادرم خواهر برادرام ازدواج کردن هرکسی که مادرم در نظر داشت اجازه ازدواج میداد ولی شانس بد من همون زمان منو برای دخترخالم درنظر گرفت که ای کاش این کارو نمیکرد ورمن اجازه دخالت نمی دادم بهش دخترخالم سال اخر پزشکی بود و همیشه رویای سفر به خارج از ایران داشت حتی تو جلسه اول خواستگاری بهم گفت قصد داره بعد از تمام شدن درساش بورسیه بگیره و بره انجا درس بخونه و زندگی کنه و من این موضوع و به مادرم گفتم، گفت از سرش میپره وقتی ازدواج کرد حالا كو تا قبول بشه انقدر مطمئن نباش.
حرفهای مادرم خامم کرد، ما بعد از یک ماه عقد کردیم و تو این مدتی که عقد بودیم عاطفه همه فکر و ذهنش این بود که بیشتر از قبل درس بخونه و قبول بشه و با من ایران و ترک کنه و خیلی کم میومد خونمون و بیشتر درگیر درس و دانشگاه بود.
اینم بگم خیلی دختر زیبایی بود و من هم کم کم وابستش شدم و چندباری بخاطر علاقه زیادم باهم رابطه گرفتیم و حتی باهم به مسافرت رفتیم و روزهای خوبی درکنارش داشتم، فقط رویای رفتن به خارج از ایران منو عذاب میداد.
یکسال به این روال گذاشت و نتیجه کنکور اعلام کردن و عاطفه بانمرات خوب رتبه اورد و تونست بورسیه بگیره و هرروز از رفتن با من حرف می زد و مدام میگفت عروسی بگیریم و بریم و من جلوش ایستادم گفتم من جایی نمیام دوست ندارم از کارم زندگیم دست بکشم بیام باتو کشور غریب. چون اون زمان من پیش پدرم کار میکردم و دوست نداشتم کارمو رها کنم برم سرزمینی که نه ادماشو میشناسم نه سرزمینشو.
بحث دلخوری من و عاطفه بالا گرفت و هرروز جنگ داشتيم هرچی خونوادها پادرمیونی کردن نظرش عوض نشد فقط پا تو یه کفش کرده بود که بره. خلاصه تصمیم گرفتیم توافقی جدا بشیم.
روز دادگاه از همسرم تست بارداری خواستن و خانمم گفت من باردار نیستم ولی دادگاه قبول نکرد و نامه داد برید پیش پزشکی که خودمون معرفی میکنیم. صبح روز بعد منو عاطفه برای ازمایش رفتیم و فهمیدم همسرم یکماه بارداره و من نمیدونستم خوشحال باشم یا ناراحت.
عاطفه با دیدن جواب ازمایش بشدت ناراحت و عصبی شد و به من حمله ور شد و گفت باید سقطش کنیم و من بهش گفتم حق نداری این طفل معصوم بخاطر خواسته های احمقانت از بین ببری میمونی زمانی که بچم بدنیا اومد بعد طلاق میگیری اگه بلایی سر بچم بیاری طبق این برگه ازمایش ازت شکایت می کنم میدونی که میتونم....
#ادامه_دارد
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••