شاید برای شما هم اتفاق بیفتد♨️🚫
#پرسش_اعضا 💜🍃 با سلام خدمت همه دوستان دختری 22 ساله هستم. از ترم چهار دانشگاه یعنی وقتی 20 ساله
#پاسخ_اعضا ❤️🍃
سلام درجواب خانومی که فرمودن دخترشون ۳۷ ساله و تشنج میکنن عزیزم هرچه زودتر باید به یک متخصص مغز واعصاب مراجعه کنید و اینکه تشنج از سردی مغز هست تا میتونید گرمیجات به دخترتون بدین چیزای باد دار مثل سیر و پیاز بهش ندین زعفرون گل محمدی زیره زنیان و امثال این چیزا گرم هست لبنیات فعلا بهش ندین
بادام خیلی خوبه دارچین و زنجبیل هم تو برنامه غذاییش قرار بدین ولی در درجه اول متخصص مغز و اعصاب در کنارش رعایت رژیم
☀️🍃☀️🍃☀️🍃☀️🍃☀️🍃
سلام متخصص اعصاب در مشهد دکتر علیرضا زارع بسیار دانا و حاذق من خودم پیس ایشون رفتم بیمارستان رضوی هستن
☀️🍃☀️🍃☀️🍃☀️🍃☀️🍃
سلام به همگی دوستان مجازیم،داستان زندگی خورشید بسیار عالی نوشته شده بود ،رها جان خیلی عالی نوشته بودی ،خدا رحمت کنه خورشید مادر بزرگت و محمد عزیز رو،خورشید و خدا دوست داشت که هم مسلم با تمام وجودش دوستش داشت وهم محمد ،خدا از سر تقصیرات عفت و پری بگذره ،خدا همه رفتگان خاک و بیامرزه 😥البته یه کمی هم باید به اون دونفر حق داد ،اگه خودتون رو بزارین جای عفت و پری به اونا حق میدین ولی شانس خورشید عزیز بود که بدون انتخاب خودش، باعث همچین کینه ای از طرف اون دوتا شده بود ،الهی خدا از سر تقصیرات همه مون بگذره 🙏
☀️🍃☀️🍃☀️🍃☀️🍃☀️🍃
سلام وقتتون بخیر.میخواستم برای کسانیکه از بیماری رنج می برن یه کانالی رو معرفی کنم که وقتی صوتهای استادرو گوش کنن ،خیلی راحت،یا خودشون،یا باویزیت استاد خوب میشن،خیلی راحت واسون.خواهش میکنم خودتونو در بیماری نبازید،نترسید،خودتونو با جراحی ناقص نکنید،کانال استاد نظری زاده خیلی حال ادمو در برابر بیماری خوب میکنه لینک استاد:https://eitaa.com/tadris14
☀️🍃☀️🍃☀️🍃☀️🍃☀️🍃
سلام پیشاپیش ماه مبارک رمضان مهمانی خدارو به همه عزیزان تبریک میگم
خواستم تشکرکنم از رها خانم که اینقدر داستان خورشید مادربزرگ مهربونتو قشنگ وشیوا توصیف کردی روح مادربزرگت شاد وقرین رحمت واقعا از زندگی خورشید چقدرمیشه درس گرفت اول درس بزرگی خدا وتوکل بخودش دوم صبروتحمل دربرابر سختیها وسوم قلب بی کینش ودل صاف وصادقش بود که همه روبخشید وتحمل کرد وزندگیشو ساخت وخداهم پاداش صبرو تحملش داد روحش شاد اولین داستانی بود که اینقدر به دلم چسبید ودلنشین بود عزیزم رها خانم کاشکی ازسرنوشت عفت هم میگفتی چی شد انشالله همگی دربرابر ناملایمات زندگی وآزمایشات الهی پیروزوسربلند دربیاییم یاحق 🤲🤲🌺🌺💜💜ظهوروسلامتی مولامون صلوات ودعا یادت نره🙏🏼🙏🏼💕💕💕
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد♨️🚫
#داستان_زندگی_اعضا ❤️🍃 ماهرو یهو سرم گیج رفت و نقش زمین شدم .. سرم به زمین خـ.ـ.ـورد و پیشونیم خـ
#داستان_زندگی_اعضا ❤️🍃
ماهرو
دستشو رو صورتش گذاشت و گفت : شام غریبان صفر
دا_د ز_د: ببرینش ...
روی تـ.ـ.ـابوت انداختنم و میبردن ...
همه ایستاده بودن و تماشا میکردن ...
مادرم پشت سر تـ.ـ.ـابوت میدوید و التماس همه میکرد ....
صدای نـ.ـ.ـاله ها نزدیکتر و نزدیکتر میشد ...
لـ.ـ.ـرزه ای تو تـ.ـ.ـنم بود که حتی نمیتونستم اروم بگیرم ...
دنـ.ـ.ـدون هام بهم میخـ.ـ.ـورد و از تـ.ـ.ـرس سو_حـ.ـ.ـتـ.ـ.ـن و تـ.ـ.ـرس اون خونه مـ.ـ.ـر_ک رو جلوتر میدیدم ...
درب اون خونه خـ.ـ.ـرابه رو باز کردن ...
در صدای حـ.ـ.ـیع میداد موقع باز شدن ...
منو داخل بردن و روی زمین انـ.ـداختن ...
همه میتـ.ـ.ـر_سیدن و با عجله بیرون رفتن ...
نمیتونستم از تـ.ـ.ـابوت جدا بشم به اون بسته شده بودم ...
نفس کشیدن هم اونجا سخت بود ...
صداها انگار کنار گوشم بود و چشم هامو محـ.ـ.ـکم بسته بودم ...
حـ.ـ.ـرارت رو حس میکردم خونه رو اتـ.ـ.ـیش ز_دن ...
صداها بدتر و بیشتر میشد ...
صدای اشنایی رو میشنیدم که میخواست خودشو به داخل اتیـ.ـ.ـش بندازه و نمیزاشتن
اون مادرم بود ....
دو_د غلیظو کلـ.ـ.ـفتی همه جارو برداشته بود ....
نمیتونستم نفس بگـ.ـ.ـشم و قبل سو_حـ.ـ.ـتن از خـ.ـ.ـفگـ.ـ.ـی مـ.ـ.ـیمردم...
اشهدمو گفته بودم و منتظر بودم ...
شعله ها زبونه میکشید و همه جارو میسو*وند ...
گوشه چـ.ـ.ـادرم شعله گرفت و دیگه حرارت بهم رسیده بود...
دستی رو دیدم که به طرفم اومد و گره های طناب رو باز میکرد ...
چشم هام درست نمیدید و نمیتونستم ببینم کیه ...
تـ.ـ.ـ.ـرسیدم شاید اجـ.ـ.ـ.ـنه بود ...
خواستم فـ.ـ.ـریاد بزنم ولی زبـ.ـ.ـونم نمیچرخید ...
آسمون فقط تو بهاره که رعد و برق میزنه و اون شب انگار خـ.ـ.ـشم خدا هم از اون همه گـ.ـ.ـناه بیدار شده بود ...
رعد و برق میزد و به اندازه یه سیل بارون میبارید ...
رعد و برق به سقف خونه ها میخورد و مردم وحـشت زده فرار میکردن ...
اون مرد هیـ.ـکل درشتی داشت ...
از رو زمین بلندم کرد و منو گذاشت روی طبق اهنی و بلند کرد
از پشت اون خونه بیرون رفت و به دل جنگل زد ...
اتش هایی رو میدیدم که از رعد و برق تو خونه ها بود و مردم فرار میکردن ...
صدای کل کشیدن مادرم میومد ...
اون خونه خرابه سوخت و با خاک یکسان شد ...
خیلی دور شدیم و دیگه ابادی دیده نمیشد ...
مرد نفس زنان منو پایین گذاشت و به درخت تکیه کرد و گفت : چرا اونجا بسته بودنت ؟
از زیر رو بندم میدیدمش چقدر صورت قشنگی داشت
من خودم زیبا رو بودم ولی اون انگار برای من زیباترین بود ...
لــ.ـ.ـبهامو از هم باز کردم و تـ.ـ.ـرسیدم چیزی بگم ...
گفتم: نمیدونم ...
_ خانواده ات کجان ؟
اگه برمیگشتم و میفهمیدن من زنده ام دوباره منو میگـ.ـ.ـشتن و خانوادمو اسـ.ـ.ـیر میکردن ...
سرمو تکون دادم و گفتم : ندارم ...
_ مگه میشه نداشته باشی؟...
دستشو جلو اورد روبندمو برداره که عقب رفتم و
گفتم : نمیخوام کسی صورتمو ببینه ...
_ چرا مگه صورتت چیه ؟
سرمو پایین انداختم و گفتم : رو صورتم ماه گرفتگی دارم...
انگار چنـ.ـ.ـدشش شد و گفت : من باید برم ...
تو هم برو ازادی ...
خواست قدم از قدم برداره که گفتم : جایی ندارم برم
عصبی شد و گفت : مگه میشه کسی رو نداشته باشی ..
_ بله حالا که شده ...
من کسی رو ندارم...
فقط خدارو دارم ...
بهم خیره موند و گفت : دنبlلم بیا ...
پشت سرش قدم برداشتم و گفتم: کجا میریم ؟
_ با من اومدن چندتا قانون داره ...
حرف نباید بزنی ...
سوال نمیپرسی ...
فقط میای ...
از الان به بعد اسمت ...
بین حرفش پریدم و گفتم : اسمم جواهره ...
به پشت سر چرخید نگاهم کرد و گفت: تا اجازه ندادم حرف نمیزنی...
پشت سرش قدم برداشتم و پاهام د_رد میکرد ...
بقدری پامو محـ.ـ.ـکم بسته بودن که جاش میسوخت....
پشت سرمو نگاه میکردم و هرچی دورتر میشدیم بیشتر دلم میگرفت ..
مادرم اونجا بود و نمیدونستم چی به سرشون اومده ...
صدایی نمیومد و تموم شده بود انقدر دور شده بودیم...
نفسم بند اومد و لـ.ـ.ـبه صخره ای نشستم و گفتم : خسته شدم...
تو جا ایستاد ...
دستی به موهاش کشید و گفت : چرا راه نمیای ؟
_ خسته شدم نمیتونم راه برم ...
به طرفم اومد و گفت : هوا داره روشن میشه ...
اینجا پر از گرگ و حیوانات درنده است ...
اگه میخوای خوراک اونا بشی بشین ...
پامو گرفتم و گفتم: خواهش میکنم یکم بشینم...
عصبی جلوتر اومد و طبق اهنیشو گرفت جلوم و گفت بشین و بعد بلندم کرد روی سرش
و گفت : حق داشتن میخواستن بسوزوننت ...
خیلی جلو رفتیم ...
هوا بقدری سـ.ـ.ـوز داشت که استخــ.ـ.ـونهامم یخ کرده بود ...
یه خونه کوچیک پشت درختا بود ...
دربشو باز کرد و منو زمین گذاشت ...
تو یه چشم به هم زدن اجاق رو روشن کرد ...
#ادامه_دارد...
وصیت نامه شهید حسین عربنژادِ اکبر
با سلام و درود فراوان به پیشگاه امام زمان(عج) و با درود فراوان به رهبر کبیر انقلاب و با سلام خدمت تمامی خانوادههای شهید داده کرمان بخصوص خانوادههای شهید پرور خانوک و با سلام خدمت خانوادههای اسیر داده و به امید پیروزی اسلام و مسلمین در سر تا سر دنیا و به امید اینکه انشا الله این عملیات، عملیات پیروز مندانه و نهائی لشکریان اسلام بر کفار و صدامیان باشد. و به گفته امام عزیزمان این سال، سال آخر جنگ باشد. و صدام و ابر جنایتکاران به نابودی کامل برسند. و دیگر نتوانند سر از خاک بردارند, و کربلا و قدس عزیز به دست توانای رزمندگان اسلام آزاد گردند و آرزوهای رزمندگان و تمام مردم ایران بخصوص خانوادههای شهید و اسیر داده برآورده گردد. وصیت نامهام را شروع میکنم.
بسم رب شهدا والصدیقین
ملت مسلمان کرمان! من از شما به عنوان یک برادر کوچکتر از شما میخواهم همانطور که تاکنون در صحنه نبرد بودهاید. و از رفتن فرزندانتان به جبهه خودداری نمیکردید باز هم اگر جنگ ادامه داشته باشد، فرزندان خود را به جبههها بفرستید و نگذارید اسلام در خطر بماند و خدای ناکرده بعد از سه سال جنگ، ملت ایران ناامید شوند و اسلام آنطور که باید,و شاید در دنیا پیاده نشود.
و ای مادران شهدا! نگوئید که من یک فرزند دادهام و از رفتن دیگر فرزندانتان به جبهه جلوگیری کنید بلکه تا آنجا که امکان دارد فرزندانتان را به جبهه بفرستید. و اگر فرزند ندارید کمکهای مالی خود را به جبههها ارسال کنید. و پیام دیگری که به برادران دانش آموزم دارم این است که اگر برایشان امکان دارد به جبههها بروند و اگر امکان ندارد در سنگر مدرسه با کمال میل درس بخوانند که مدرسه خود، جبهه مبارزه با بیسوادی است. و ای دانش آموزان! در مدرسه خوش رفتار باشید و امر به معروف و نهی از منکر کنید و نگذارید که دشمنان قرآن و اسلام در مدارس نفوذ کنند.
من از پدر و مادر خود میخواهم که بعد از شهادت من گریه نکنند که باعث ناراحتی روح من میشود و هم باعث شادی دشمنان قرآن و اسلام, و از شما میخواهم که مرا ببخشید چون من خیلی شما را اذیت کردم و در برابر شما نافرمانی کردم و بالاخره در این چند سالی که از عمرم میگذرد فرزند خوبی برای شما نبودهام.
والسلام علیکم و رحمته الله و برکاته
حسین عربنژادِ اکبر
شهید پاسدار حمید(حسین) عربنژاد از جمله شهدای آزادسازی خرمشهر بود که کمتر از او گفته شده است. شهید نوجوانی که سنگر مدرسه را رها میکند تا به جبهه برود اما در وصیتنامهاش به همکلاسیها توصیه میکند تا خوب درس بخوانند و از تحصیل غفلت نکنند. او به دانش آموزان میگوید مدرسه جبهه مبارزه با بیسوادی است.
شهید پاسدار حمید(حسین) عرب نژاد فرزند اکبر متولد سال 1345 در شهر خانوک از توابع استان کرمان است. او که در میان آشنایان به حسینِ اکبر مشهور بود پس از طی نمودن دوران تحصیلات ابتدایی و راهنمایی جهت ادامه تحصیل راهی شهر کرمان شد. با شروع جنگ تحمیلی و فرمان بسیج از سوی امام خمینی(ره) مدرسه را رها کرد و راهی جبههها شد.
پس از مدتی حضور در جبهههای حق علیه باطل، به مرخصی آمد و برای بار دوم در حالی که لباس سبز پاسداری را به تن نموده بود، مجددا به جمع حماسه سازان دفاع مقدس پیوست. در عملیات بیت المقدس آرپی جی بر دوش داشت و به شکار تانکهای بعثی پرداخت. او دقیقا روز آزادسازی خرمشهر یعنی سوم خرداد سال 61 در عملیات بیت المقدس، خودش را از قید دنیا آزاد کرد و به شهادت رسید. شهید عرب نژاد نیز مثل خیلی از شهدای ایام آزادسازی خرمشهر اگر چه تا دروازههای خرمشهر رفت و در فتح آن نقش جدی داشت اما نتوانست در جشن فتح این روز همراه دیگر رزمندگان در مسجد جامع خرمشهر حضور پیدا کند.
25 سال گمنامی
پیکر شهید حمید عربنژاد مفقودالاثر گردید و بعد از گذشت 25سال در جریان تفحص، پیکرش پیدا شد و به عنوان شهید گمنام بر دوش مردم روزهدار محله پامنار تهران تشییع و در مسجد فائق دفن گردید. و چندی بعد بر اساس خوابی که یکی از مومنان دید، پیکرش شناسایی شد.
از کودکی باهوش بود. اهل نماز، مسجد و درس بود. در سن 16 سالگی تصمیم گرفت به جبهه برود و میگفت تا وقتی در کشور جنگ هست، من نمیتوانم با آرامش به مدرسه و کلاس درس بروم. حالا میروم و میجنگم و بعد از جنگ درس میخوانم.
خواهر شهید میگوید برادرم در نامهای به خانواده در زمانی که جبهه بود نوشت: "اگر میخواهی مشهور شوی گمنام باش واگر میخواهی گمنام باشی مشهور شو و من دوست دارم مشهور شوم..."
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
#نکات_سلامتی 🍎
🌸خواص سبوس برنج (معجون جوانی)
51_ گودی و سیاهی زیر چشم را بر طرف می کند .
52_ باعث پاکسازی معده و روده از رسوبات سودایی و انواع پلیپ هاست .
53_ ادرار آور است و کلیه ها و مجاری ادراری را زهکشی می کند.
54_ رقیق کننده خون و سایر مایعات بدن است .
55_نفخ معده و گاز روده را بر طرف می کند .
56_ در بهبود سینوزیت های حاد و مزمن نقش ویژه ای دارد.
57_ بر طرف کننده وزوز گوش است.
58_ کبد را از چربی و صفرا پاک می کند .
59_ برای تسکین درد های منتشره و جا به جا شونده در ناحیه پشت ، پهلو ها ، بین دو کتف و گردن کمک می کند .
60_ بهترین شستشو دهنده ی پوست از مواد ارایشی است .
لازم به ذکر است مصرف سبوس و شلتوک های سمپاشی شده نه تنها تاثیر مثبتی ندارد بلکه باعث مسمومیت کبد و خون می شود .
همچنین بذر های غیر ارگانیک که تبدیل به جوانه می شوند آثار منفی و مواد مضره ای که وارد بدن می کنند را نمی توان نادیده گرفت .
🍑🍑🍑🍑🍑🍑🍑🍑🍑🍑
💊💊✴️ درمان خشکی صورت
👈علت خشکی پوست افزایش سودا یا صفرا است. باید بدن را از سودا پاکسازی کرد.
1⃣ چای نخورید.
2⃣میوہ و سبزیجات و سالاد استفادہ کنید.
3⃣روغن بنفشہ روزی دو بار صبح و شب بہ پوست بمالید.
4⃣کرم جوانہ گندم بہ پوست بمالید.
5⃣استفادہ از کرم رازیانه.
6⃣مصرف سرکہ انگبین.
6⃣انجام حجامت عام در دو مرحلہ هر ماہ یڪ بار بہ جز در ماہ دی.
🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒
🚫💧💧💧💧💧💧💧💧💧💧🚫
⚠️ اوقات ممنوعهی نوشیدن آب:🤯
❌بعد از خوردن میوه، آب نخورید.
❌از آب آهن، استفاده نکنید.
❌بعد از جماع آب ننوشید.
❌از نوشیدن آبی که زیر نور آفتاب گرم شده(مثل بطری های آب معدنی) پرهیز کنید.
❌از نوشیدن آب راکد پرهیز کنید.
❌وسط غذا آب ننوشید.
❌ به هیچ عنوان آب یخ نخورید.
❌ بلافاصله بعد از غذای گوشتی و چرب آب نخورید.
❌ آب را به سرعت ننوشید و هنگامِ نوشیدن، آب را داخل حلق نریزید! آن را بمکید‼️
❌ تحت هیچ شرایطی ناشتا آب یخ نخورید.
❌در حالت گردن کج و یا دراز کشیده آب نخورید❗️
7.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
🟣 روش درمان #واریس با استفاده از #سرکه_انگبین
📚 #حکیم_خیراندیش
🎙لطفا انتشار دهید👌
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
#پرسش_اعضا 🌻🍃
سلام دوستان لطف کنید منو راهنمای کنید پسرم ۳۲ سالشه داششم ۳۰ سالشه پارسال پسر کوچیکم تو دانشگاه بایه دختر خانم اشنا شد مام براش رفتیم خاستگاری خدا خاست جور شود الان باهم نامزدن الان مشکل من پسر بزرگمه که ناراحته البته به خاطر حرف مردم که میگن داداش کوچیک زودتر زن گرفته هر جایم براش میرم خاستگاری جور نمیشه نمیدونم چرا بااین که پسرم پسر پاک وکارشم خوبه حالا نامزد پسر م میگه من یه دوستی دارم یبار ازدواج کرده ۵ سال شوهر داشته بهخاطر اخلاق بد شوهرش طلاق گرفته حالا به نظر شما درسته پسر من که مجرده بایه خانم مطلقه ازدواج کنه بعدن مشکل پیش نمیادخودم راضی نیستم خاهش میکنم راهنمای کنید با تشکر از ادمین
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
سلام دوستان لطف کنید راهنمای کنید پسرم ۱۸ سالشه چند سالی همش تو اتاقشه دوس نداره جای مهمونی بره همش به چیزای منفی فکر میکنه بهگرونیا به بی کاری جونا هرچی میگم تو با اینا چکار داری گوش نمیده عصبی میشه تازگیا شب ادراریم گرفته خاهشن اگر کسی تجربیه داشته یا کارشناسی اگر تو گروه هس راهنمای کنید کدام دکتر مراجعه کنم ممنون از همتون باتشکر از ادمین خاهش میکنم پیام منو زودتر تو گروه بزارید خدانگهدار مادر ریحان
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
سلام به همگی اگر کسی ذکر و عمل مجربی برای ایجاد جدایی بین دو نامحرم که بودنشان باهم باعث شر میشود را می داند لطفا بگه. در صورتی که اسم مادر یکی از انها را ندانیم و این شخص در دسترس هم نباشد تکلیف چیه؟
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
سلام به همه دوستان مامیخوایم یه زمین مسکونی بخریم که موقعیتش خوبه برا پولش میخوام وام بگیریم و یه مقدار طلایی که دارم رو بفروشیم موندم چی کار کنیم بااین روند افزایشی طلا بیخیال زمین بشیم و طلا نفروشیم یا اینکه بافروش طلا زمین بخریم وام بیشتری هم نمیتونیم بگیریم قرض هم نمیتونیم کنیم لطفا مشاوره بدین زمین یا طلا؟؟
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
سلام وعرض ادب شما حبیبه خانم واعضای گروه 🌹🌹🌹یه سوال داشتم ممنون میشم من 50 سالمه چندساله فیبروم کیست دارم با قرص و دارو سنتی جواب نگرفتم به چندتا دکتر زنان مراجعه کردم گفتن باید رحمم دربیارم دگه خسته شدم از پریودهای نامنظم به تازگی رفتم دکتر گفتن باید کورتاژ بشم اگه بهتر نشدم باید آخرش رحمم دربیارم آیا فایده ای داره کورتاژ یا نه؟؟ ممنون از پاسخ شما عزیزان
❓❓❓❓❓❓❓❓❓
سلام حبیبه خانم،لطفا این سوال منو اورژانسی بزارید ،من رفتم دکتر گفت چسبندگی رحم داری،قرص وروژست داده گفته تا شش ماه باید مصرف کنی ،بسته اول که مصرف کردم خوب بودم از بسته دوم افتادم به لکه بینی و ...، به دکتر هم گفتم میگه اشکال نداره باید تا شش ماه مصرف کنی ،حالا دوستان خدای نکرده کسی این بیماری رو داشته خوب شده با دارو یا باید جراحی بشه ،لطفأ راهنمايي کنید چکار کنم که خونریزی قطع بشه ،قرص مفنامید اسید هم خوردم کم کرده ولی قطع نشده سماق رومی هم خوردم فایده نداشته،
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
سلام لطفاپیام منم بزارین توگروه شایدمشکل چندین نفرباشه که باکمک وهمفکری عزیزان حل بشه یه پسر19ساله دارم ترک تحصیل کردسرهرکاری کذاشتیم نموندگفت حقوق نمیدن یاکه کمه پولش موادمیکشه دوسه بارفرستادمش کمپ چندوقت خوب بوده دوباره شروع کرده مشاوره نمیادروانشناس نمیادببرمش یکسره میگه لباس ندارم ماهی دوتاکفش میخره ازقسط لباساشوپاره میکنه که پول بدیم بخره ماهی دوتاشلواربه خداخسته شدم افسردگی گرفتم به فکرخودکشی خودم واعضاخوانواده هستم پدرش کارگره به زوراحاره خونه وخرجی خونه رومیده همیشه خونه جنگ ودعواداریم میگه پدرای مردم ماشین میخرن برای بچشون 20میلیون 30میلیون میزارن جیب بچشون شمابه من پول نمیدین پدرش روزمزده هیچی پس اندازی نداریم ازشماخواهش وتمنادارم بزارین گروه شایددعایی وذکری کسی بلدبودمنوراهنمایی کنه بلکه فرجی بشه پسرمنم سربه راه بشه
#ایدی_ادمین 👇🌻🌻
@adminam1400
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
#حرف_اعضا 💜🍃
چند نکته ی ساده برای موفقیت در زندگی
سلام امیدوارم حال همتون خوب باشه
یه چند تا مطلب ساده که رعایتشون میتونه باعث موفقیت در زندگی بشه ؛
* زندگی مشترک مثل یه نهاله سعی کنید با رسیدگی به موقع اون رو رشد بدین ، هر لحظه احتیاج به یه چیزی داره ، باید سم پاشی بشه ، یه موقع هایی هرس می خواد. باید تموم عمر حواست بهش باشه تا کم کم قوی تر و ریشش محکم بشه تنش اینقدری گردن کلفت بشه با تبر نشه قطعش کرد .
* به هم دیگه دروغ نگید
* عیب های هم دیگه رو جلو دیگران بپوشونید سعی کنید از راه های مختلف حلش کنید
* به هم دیگه احترام بذارید
* هیچوقت تو روی هم دیگه نه ایستید اگه دعوا میشه توهین نکنید
* از خط قرمزهای هم دیگه رد نشید
* به علاقه های هم دیگه احترام بذارید و علاقه نشون بدید حتی شده به ظاهر
* از هم دیگه تعریف کنید
* هر روز از اول صبح تا اخرین لحظه موقع خواب نسبت به همسرتون با توجه باشید
* تو غم ها و شادی هاش کنارشباشید
* هم دیگه رو با عشق صدا بزنید و نگاه کنید
* گاهی اوقات یه نگاه ساده تاثیری رو زندگی داره که هیچی نداره
* تو زندگی با روش های مختلف شور و هیجان بوجود بیارید
* درد و دل کنید
* نگرانی های همسرتون رو درک کنید و برای رفعش تلاش کنید
* مشورت کنید تنهایی تصمیم گیری نکنید بذارید شریک زندگیتون تو تصمیم های مهم شریکتون باشه
* بهش اعتماد داشته باشید سعی کنید همیشه فضای اعتماد رو تا آخر عمر با هم حفظ کنید
* نذارید حتی پدر و مادر و خواهر و برادرتون پشت سر همسر شما صحبت کنن ( گاهی اوقات مادر * ممکنه عیبی رو گوشزد کنه که اون رو رفع کنید که کمی قضیه فرق میکنه )
* تو خونه زیباترین تیپ ها رو برای هم دیگه بزنید همیشه و هر وقت
* در مورد مشکلاتی که بینتون بوجود میاد صحبت کنید و حلشون کنبد نذارید عقده بشه تو دلتون بمونه یه روزی سر باز کنه
* با عصبانیت و صدای بلند با هم حرف نزنید
* ازرابطه غافل نشید
* تا آخرش عین کوه پشت هم باشید
با ارزوی خوشبختی برای همه ی شما عزیزان
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
#یک_نکته_از_هزاران 🌱
حـاج سـيـد ابوالقاسم ملايري ، كه از علماي مشهد مقدس است ، از مرحوم پدرشان آقاي حاج سيد عبداللّه ملايري (ره )، كه داراي همتي عالي بود، نقل فرمودند: هنگامي كه براي تحصيل علم قصد كردم به خراسان بروم ، از تمامي وابستگيهاي دنيوي صرف نظر نموده و پياده براه افتادم .
مقداري از مسير را كه طي كردم ، به يكي ازآشنايان خود برخورد نمودم ، كـه سـابـقا داراي منصبي در ارتش بود، عده اي هم همراه او بودند.
ايشان مرا احترام كرده و تا قم رساند.
در قـم عالم جليل آقاي حاج سيد جواد قمي را، كه از بزرگان علماي آن جا بود زيارت كردم .
بين من و ايشان مذاكراتي واقع شد، به طوري كه از من خوشش آمد و در وقت خداحافظي هزينه سفر تا تهران را به من دادند.
در راه ، با يكي از اهل تهران برخوردكردم .
ايشان از من درخواست نمود كه در آن جا ميهمان او باشم و نزد ديگري نروم ،لذا در تهران ميهمان ايشان بودم .
او هـر روز مـرا بيشتر از قبل گرامي مي داشت .
بحدي كه از كثرت احترام او خجل شدم .
از طرفي جـاي ديگري هم كه نمي توانستم ميهمان شوم ، لذا به خانه اميركبير، يعني صدر اعظم ميرزا علي اصغرخان ، رفتم كه وضعم را اصلاح كند و هزينه سفر تاخراسان تهيه شود.
در بـيروني خانه او نشسته و منتظر بودم كه از اندروني خارج شود.
وقتي ظهر شد،مؤذن روي بام رفـت تـا اذان بگويد.
با خود گفتم : اين مؤذن جز به دستور صدراعظم براي اذان روي بام خانه او نـمـي رود، و او هـم چـنين دستوري نمي دهد، مگر براي آن كه خودش را در نزد مردم ، متعهد به اسـلام جـلـوه دهد، لذا به خود نهيب زدم و گفتم :كساني كه از اغيارند، خود را با نسبت دادن به اسلام نزد مردم بالا مي برند و تو با اين كه به خاطر انتساب به اهل بيت نبوت (ع ) محترمي ، به خانه اغيار آمده اي و از آنان توقع كمك داري ! بـعـد از ايـن فـكـر بـا خـود قـرار گذاشتم كه اظهار حالم را نزد صدراعظم ننمايم و از اوچيزي درخـواسـت نـكـنـم .
پـس از ايـن معاهده قلبي ، اميركبير به بيروني آمد و همه مردم به احترام او برخاستند.
من در كنار مجلس نشسته بودم و برنخاستم .
او به سمت من نظر انداخت و نزديك من آمـد، امـا مـن اعـتـنـايي به او ننمودم .
دو يا سه مرتبه رفت و آمدكرد، اما من به حال خود بودم و اعتنايي نمي كردم .
وقـتـي ديـدم مـكـرر آمد و برگشت ، خجالت كشيدم و با خود گفتم : شايسته نيست كه اين مرد بزرگ به من توجه بنمايد ولي اعتنايي به او نكنم ، لذا در مرتبه آخر به احترام اوبرخاستم .
ايشان گفت : آقا فرمايشي داريد؟ گفتم : نه عرضي ندارم .
گفت : ممكن نيست و حتما بايد تقاضاي خود را بگوييد.
گفتم : تقاضايي ندارم .
گفت : بايد هر امري داشته باشيد آن را حتما بفرماييد.
چـون ديدم دست بر نمي دارد، آنچه در ذهن داشتم اظهار نكردم و فقط گفتم : قصدمن ، اشتغال بـه تـحـصـيـل در مـدرسه است ، حال اگر امر بفرماييد كه يك حجره درمدرسه اي كه كنار حرم حضرت عبدالعظيم (ع ) است به من بدهند، ممنون خواهم شد.
به كاتبش گفت : براي صدر الحفاظ، - كه رياست مدرسه به دست او بود - بنويس :اين آقا ميهمان عزيز ماست ، حجره اي براي ايشان معين نماييد.
بعد از اين مذاكرات بااصرار مرا با خود به اتاقي كه در آن تـرتيب غذا و نهار داده شده بود، برد.
بعد از صرف نهار، به خادمش امر كرد كه مقداري پول بـيـاورد و سـر جـيب مرا گرفت و پولها را در آن ريخت .
من چون تصرف در آنها را خالي از اشكال نمي دانستم ، پولها را نزد شخصي به امانت گذاشتم و به حرم حضرت عبدالعظيم (ع ) مشرف شدم .
بعدا از آن وجهي كه آقاي حاج سيد جواد قمي داده بود مصرف مي نمودم ، تا آن كه پول ايشان تمام شد.
يـك روز صـبـح ديـدم حـتي پول خريد نان را ندارم .
گفتم : ديگر با اين حال اشكالي ندارداز پول اميركبير مصرف كنم ، اما كسي را كه برود و آن وجه را بياورد، نيافتم .
پـس داخـل حـجـره ام شـدم و نفس خويش را مخاطب ساخته و گفتم : اي بنده خدا از توسؤالي مـي نمايم در حالي كه در حجره غير از خودت كسي نيست .
بگو آيا به خدامعتقد هستي يا نه ؟ اگر بـه خـدا معتقد نيستي ، پس معني اشكال در مصرف كردن پول اميركبير چيست ؟ و اگر معتقد به خدا هستي ، بگو ببينم خدا را با چه اوصافي مي شناسي ؟ در جـواب خود گفتم : من معتقد به خداي تعالي هستم و او را مسبب الاسباب مي دانم ،بدون آن كـه حـتـي هـيـچ وسـيله اي وجود داشته باشد.
و مفتح الابواب به هر طوري كه خودش مي داند، مي شناسم ، بنابراين از حجره بيرون نيا، چون آنچه مقدر شده كه واقع بشود، همان خواهد شد.
در حـجـره را بـه روي خـود بـسـتـم و هـمـان جا ماندم .
حجره هيچ منفذي حتي به قدراين كه گـنجشكي وارد شود نداشت .
تا روز سوم هنگام ظهر همان جا بودم ، اما فرجي نشد.
#ادامه_دارد...
#مریم_عباس❤️❤️❤️
هیچ وقت به گوشی عباس دست نمیزدم ولی اون روز بلافاصله بعد از رفتنش موبایلش رو برداشتم و رفتم توی پیامهاش ..
اسم نرگس رو مامان پسرم سیو کرده بود .. دستهام میلرزید .. پیامهای اخیرشون رو خوندم .. نرگس تو همه ی پیامهاش عباس رو عباس جونم خطاب کرده بود . دلم میخواست الان نزدیکم بود و تکه تکه اش میکردم ..
آخرین گفتگوشون همین یک ساعت پیش بوده که نرگس گفته بود نگرانم بچه به دنیا بیاد و یک دونه لباس نداره تنش کنیم ..
عباس جواب داده بود نگران نباش نرگس گلی فردا میریم هر چی لازمه میخریم ..
دیگه چیزی نمیدیدم .. عباس .. عباس من .. به کسی غیر از من هم گفته بود گلی ... مگه من فقط گل عباس نبودم ..
دیگه حتی یک ثانیه نمیتونستم و نمیخواستم عباس رو ببینم .. سریع ساک کوچکی برداشتم و وسایل شخصیم رو جمع کردم ..
در تمام این مدت اشکهام بی اختیار میریخت و باعث کند شدن کارم شده بود .. وسط سالن مانتو میپوشیدم که عباس برگشت ..
با تعجب نگاهم کرد و پرسید مریم .. چی شده .. چرا گریه میکنی ..
قدمی به سمتم برداشت که بلند داد زدم سمت من نیا ..
عباس هم با صدای بلند پرسید چی شده؟ کی بهت حرفی زده؟
با دست اشاره ای به موبایلش کردم و گفتم اون ... حرفهای خصوصیت با نرگسسس گلییی جونت رو بهم گفت .. 👇👇👇
ادامه 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3033399661Cce36688bbf
داستان #زندگی عباس و مریمه ها😍🙈👆🏻
ترکونده کل #ایتا رو💪🏻🔞
#درد_دل_اعضا ❤️🍃
سلام
نمیدونم چیکار کنم لطفا و خواهشا کمکم کنید یه جور هم درد دله هم راهنمایی میخوام . 19 سالمه ، در اوایل نوجوانی پدرم فوت کرد. با مادرم و برادرم زندگی میکنم. بعد از فوت پدرم هر روز مشکل پشت مشکل بود جوری که از یازده سالگی من و مادرم سه روز آخر هفته میرفتیم پیش پدر بزرگ و مادربزرگم و هیچ وقت معنی تفریح و اینا رو نفهمیدم.
پدربزرگم کشاورز بود و زمین داشت. پدرم از بچگی تو اون زمین ها زحمت کشیده بود و کار کرد بود. با این وجود درس هام خیلی خوب بود و خیلی میخوندم هر جور که شده بود. وقتی رفتم دبیرستان رشته تجربی رو انتخاب کردم چون پدرم همیشه دوست داشت دکتر بشم همیشه حالم بد بود از بعد پدرم کلا روزایی هم که خونه خودمون بودیم فقط ناراحتی و اعصاب خرابی داشتم به خاطر رفتارای داداشم که سه سال ازم بزرگتره .اگر با خودم بدرفتاری کنه هیچ مشکلی ندارم ولی وقتی با مادرم بد حرف میزنه یا گاها حتی ناسزا میگه شدیدا قاطی میکنم .
نمیتونم تحمل کنم ولی چون خودش گفته چیزی نگو مجبور بودم فقط تحمل کنم ، سال سوم دبیرستان ، قبل امتحانات مادر بزرگم فوت کرد . حدود یک ماه فقط درگیر مراسم اینا بودم و با هر چی که خونده بودم سعی میکردم امتحانات رو بدم که معدل نهایی من هفده شد. سال کنکور رسید و من که کلا آدم آرومی بودم تو این چند سال داغون بودم و میدونستم که افسرده هستم از طرفی رفتارهای داداشم تفریح نداشتنم و درک نکردن بقیه هم خصوصا تیکه هایی که بعضی از افراد فامیل مینداختن خیلی داغونم میکرد ولی هر چی بود فراموش میکردم.
سال چهارم تابستون سرکار رفتم تا پول کتاب هام رو جور کنم و پولشم جور کردم و با اینکه سه روز آخر هفته از پدر بزرگم مراقبت میکردم و عملا نمیشد درس بخونم باز بقیه هفته میخوندم تو شرایط بد خونه.
بهمن ماه بود که پدربزرگم فوت کرد. خیلی داغون شدم خیلی. حال روحیم بدتر شد. از اون همه زمین و مغازه که داشت هیچی به نام مون نزد و فکر کرد عموم این کار رو میکنه که زهی خیال باطل. چند ماه باقی مونده به کنکور شده بود همش بحث. منم افسرده بودم ولی باز امید داشتم به کنکور . کنکور که دادم اون طور که میخواستم نشد. اینقدر مادرم و اطرافیان چون رتبم هجده هزار شده بود اذیتم کردن که این همه بهت امید داشتیم اون وقت تو اینطور این همه تو جمع بهت گفتیم دکتر اون وقت تو اینطور شدی.برو شوهر کن پس تو لیاقت نداری
بخدا فقط حرفشو میزدن وقتی مهمون میومد وقتی میرفتن دوباره بحث شروع. تصمیم گرفتم بمونم پشت کنکور گفتم اوضاع درست میشه. مادرم تحت تاثیر حرف بقیه قرار میگرفت و همش میگفت نه فلان ، تو تابستون کنکور باهام خیلی بحث کردند و یه سایت بود دیدم زده هر وقت خودارضایی میکنم راحت میشم از استرس. این کار رو کردم . چند بار اول اینطور بود چون انگار فشاری از روم برداشته میشد ولی بعدش معتاد شدم ولی بعد پنج ماه هر جور شده ترک کردم تازه فهمیدم پشت کنکور موندم.
خوندم ولی مثل قبلا نبودم هر وقت مثل هر روز بحث میشد خیلی حساس تر شده بودم . رسما نابودم کرد با هر روز بحث کردن هیج وسیله ی دیگه ای هم نداشتم از خونه فرار کنم و حتی نمیتونستم برم چون بعد هر بحث خودم سعی میکردم مادرم رو آروم کنم با اینکه خودم داغون میشدم.
تو چند ماه عالی خوندم ولی یک ماه آخر مشکل پیش اومد و هر روز یکی خونمون بود و نتونستم اون طور که میخوام کنکور بدم و میدونم نتیجه خوبی نمیشه. چیکار کنم؟ بمونم پشت کنکور بخدا آرزومه یه جا راحت باشه بخونم نامرد عالمم اگر در نیام ولی بدونم مادرمم هر روز با این بحث نمیکنه پول هم ندارم زیاد فقط از پول چهار ماهی که کار کردم ششصد هفتصد تومن موند .
حالا بحث ازدواجه که اگر نخوام
و بخونم باید برم دانشگاه پیام نور .
لطفا یه راهنمایی کنید واسه زندگیم چیکار کنم که هم آرامش داشته باشم هم موفق بشم.
#ایدی_ادمین 👇🌻🌻
@adminam1400
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد♨️🚫
#پرسش_اعضا 🌻🍃 سلام دوستان لطف کنید منو راهنمای کنید پسرم ۳۲ سالشه داششم ۳۰ سالشه پارسال پسر کوچیک
#پاسخ_اعضا ❤️🍃:
سلام برا سوگند خانم که دعای قرآنی فرستادن وتوش گفته شده بود جلوی در دستشویی وحمام هم بریزن
عزیزم این قسمتش رو حذف کنید گناه داره وبی احترامی میشه.
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
سلام خانمی که 20 سالتونه ونامزدتون 25 سالشه.
عزیزم رضایت خدا در رضایت پدر ومادر هست مطمئن باش انتخاب پدرتون به صلاحت هست.
اینکه کسی تو جلسه خواستگاری خودشو خیلی رمانتیک نشون بده ویا طلبه باشه ملاک نیست. زندگی اینقدر بالا وپایین داره که بعد ها هرکسی ذات واقعیشو نشون میده.
معلوم نیست همون آقای طلبه چقدر طبق حکم خدا رفتار میکرده وبه خاطر خانوادش تو رو بارها تحت فشار قرار نمیداد. پس به انتخاب پدرت دلگرم باش وبگو خدایا مهرش رو در دلم قراربده. ان شاء الله عاقبت به خیر بشی.
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
سلام خدمت همه دوستان داستان زندگی خورشید وخوندم خیلی قشنگ وزیبا بود خدا رحمتش کنه خورشید وخیلی انسان خوشانس وخیلی هم خدا هواشو داشت وخوش به حالش که عاقبت بخیر شد با تمام سختیهایی که کشید خیلی لذت بردم از داستانش وخوش به حالش که به عشق پاکش رسید روح محمد هم شاد مرد بامعرفت که این روزا کم شده
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
خانمهای عزیز تو رو خدا سقط نکنید راهای جلوگیری زیاده اگر باردار شدید سقط هم گناه کبیرس هم به این زودیهای قایله ختم نمیشه من کسی رو سراغ دارم که سقط کرد چیزی نکشید که پسر جونش تصادف کرد وفوت شد خودش دارو اعصاب میخوره و افسردگی شدید گرفته و..
خلاصه از ما گفتن بود اینقدر به خاطر اوضاع مالی ودختر بودن این فکر رو نکنید حالا مادری که 8 تا پسر بدنیا اورده رو میبینم که از هر کدوم چه سختیهایی رو تحمل کرده
هیچ کدوم تاج به سرمون نمیگذارن
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
سلام خانمی که گفتن بچه های زن داداشش بعد چند ماه ایست قلبی میکنند ومشکل پزشکی ندارن
خواهر من هم بچه هش همین جوری می مردن بعدا معلوم شد دعا باید بنویسن
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
سلام و وقت به خیر و تشکر از کانال عالی تون
برای درمان خانگی کبد چرب تجربه خودم رو می گم
اول اینکه روغن کمتری در غذاها استفاده کنید .
هر روز ناشتا خاکشیر در آب داغ با کمی آب لیمو طبیعی مصرف کنید.
در هفته سه شب قبل خواب یک قاشق تخم شوید نیم کوب شده با آب مصرف کنید .
در برنامه غذایی حتما از سیر استفاده بشه
و پیاده روی هم فوق العاده در تنظیم چربی خون مؤثره
با آرزوی سلامتی این عزیز
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽