شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_اول سلام من ساره ام. سی سالمه و دو ساله از همسرم جدا شدم. داستان زندگیم شاید برای خیلی ها
#قسمت_دوم
یک روز که توی خونه داشتم نهار میپختم زنگ در خونه رو زدن، درو که باز کردم دختر همسایه رو دیدم.
اومد بالا و گفت مهمون نمیخوای ساره؟
اسمش فائزه بود، بچگی زیاد با هم رفت و آمد داشتیم ولی بعد از اون زیاد رفت و آمد نداشتیم.
وقتی که رفتم خونه خودم از اون روز رفت و آمد ما شروع شد.
وقتی که شوهرم نبود میومد خونه و بهم سر میزد،
از محمدرضا و زندگی می پرسید میگفت زندگی خوبی داری قدر شوهرتو بدون.
رفته رفته رابطمون خیلی صمیمی شد در حدی که بیشتر روزا که محمدرضا خونه نبود میومد پیشم.
یک روز که اومد خونم حالش خیلی بد بود گریه کرده بود و میگفت عصبانی ام..
وقتی ازش پرسیدم چی شده
گفت شوهر دوستم به دوستم خیانت کرده
باورت نمیشه که این آدم چقدر مرد چشم پاکیه اصلا اگه میگفتن سرش قسم بخور من حاضر بودم قسم بخورم بس که این مرد، مرد خوبی بود.
به از محمدرضا نباشه تقریبا مثل اون بود.
با تعجب بهش نگاه کردم و گفتم واقعا میگی؟
گفت آره این دوره زمونه نمیشه به هیچ مردی اعتماد کرد والا تا امتحانشون نکنی جواب خودشونو پس نمیدن.
منم گفتم نه اینجوری نیست من به شوهرم اعتماد کامل دارم.
فائزه خندید و گفت باشه ولی به نظرم خودت امتحانش کنی بد نیست..
@azsargozashteha💚
#داستان_زندگی
#درد_دل_اعضا ❤️
سلام.خواستم سرگذشت زندگی مشترکم روتعریف کنم که مطمیناهیچ راه حلی براش پیدانمیشه ولی میتونه درس عبرتی باشه برای خیلی ها.
من وهمسرم باعشق فراوون باهم ازدواج کردیم .بااینکه من تحصیلاتم لیسانس بودوهمسرم دیپلم داشت وشغل چندان خوبی هم نداشت
به خاطرعلاقه ای که بهش داشتم باهمه چیزش کناراومدم وباهاش ازدواج کردم.
خودم شاغل بودم ودرآمدداشتم ازاول زندگی به خاطراینکه به همسرم فشارنیادتمام هزینه های خوردوخورداک وپوشاک روازدرآمدخودم میدادم ویه مقدارهم پس اندازمیکردم
همسرم هیچ وقت به خودش زحمت نمیدادپولی برای خریدمنزل پرداخت کنه وهیچ وقت هیچ گونه خریدی برای خونه انجام نمیداد.
تااینکه حدودنه ده سال پیش قرارشدپدرشوهرم منزل ویلایی خودشون روبکوبن وسه واحدآپارتمان برای خودشون وما ودخترش بسازن که هرکدوم ازمابایدهزینه آپارتمان خودمون روپرداخت میکردیم
همسرم هیچ پس اندازی نداشت ومن تمام پس اندازی که درطی این سالهاجمع کرده بودم برای شروع ساخت خانه پرداخت کردم
بدون اینکه رسیدی بگیرم شایدهر زن دیگه ای هم این کارروبرای زندگیش انجام بده بدون اینکه فکربدی به ذهنش خطورکنه.
درطی این سالها هرپس اندازی که کرده بودم برای زندگی مشترکمون وساخت خونه دادم وهیچ پس اندازدیگه ای نداشتم
همیشه باقناعت زندگی کردم وحتی چیزهایی که برای زندگیمون واجب بودنخریدم
به خودم وپسرم سختی دادم به امیدروزی که بریم زیرسقف خونه خودمون زندگی کنیم
به امیداینکه یه روزهم ماطعم خوشی روببینیم.
وقتی ساخت خونه تموم شدوقرارشدخونه به نام بخوره قراربراین بودکه سه دانگ خانه به نام من وسه دانگ به نام همسرم باشه اماهمسرم گفت فعلا امکانش نیست ووام میکن به نام هرکی باشه فعلاسندبه نام همون شخص میخوره
.امایه دست نوشته بهم دادکه دراون نوشته بودبه ازای پولی که این خانوم پرداخت کرده یه دانگ خونه متعلق به ایشون هست.
ازش خواستم برای اطمینان دونفرهم امضاکنن اما گفت نه تومبخوای آبروموببری من نمیتونم به کسی بگم همسرم همچین دست نوشته ای ازم گرفته.
بعدازسندخوردن خانه به دلیل ابنکه بدهکاری زیادی بابت وام هاداشتیم علی رقم علاقه واصرارهای فراوان من برای اینکه خودمون ساکن آپارتمان بشیم همسرم خونه روبه یه زن وشوهرغریبه اجاره داد.
وخودمون همچنان مستاجربودیم یکی دوسال بعدازش خواستم برای اینکه فشارزندگی کمتربشه اون خونه روبفروشیم خونه کوچک تربخریم
وبابقیه پول خونه بدهکاری هاروپرداخت کنیم
اماهمسرم قبول نکرد وبه خاطراینکه مستاجرقبلی تمایل داشت بین سال خونه روتحوبل بده شوهرم موافقت کرد باقیمت ناچیزی آپارتمان ماروبه خواهرخودش رهن کامل بده.
من که دیگه تحملم تموم شده بوددیگه نتونستم کوتاه بیام وگفتم وقتی پول ساخت خونه رودادم حق دارم من هم نظری بدم
نظرمن هیچ ارزشی براش نداشت وتصمیمات احمقانه همسرم وسادگی بیش ازحدش زندگی ماروهرروزبدترمیکرد.
ازش خواستم حالاکه من اجازه ندارم نظری درموردخونه بدم سه دانگی که سهمم هست به نامم کن حداقل دلم خوش باشه بعدازاین همه سختی چیزی دارم
همسرم حرف آخرش روزدوگفت توهیچ حقی تواون خونه نداری اون خونه سرمایه زندگیمه.
اینجابودکه دنیاروسرم خراب شدفهمیدم شوهرم یه عمربازیم داده.
ازخانواده پدریش شنیدم که خانوادش بهش اجازه نمیدن خونه روبه نامم کنه مجبورش کردن خونه روبه خواهرش اجاره بده.
وبهش اجازه نمیدن خونه روبفروشه چون میگن ماداریم اونجازندگی میکنیم ونمیخوایم غریبه واردساختمون بشه.
خیلی باهاش صحبت کردم خیلی براش توضیح دادم که خسته شدم وبایدخونه روبفروشیم تا یکم بارزندگیمون کم بشه میتونیم خونه کوچکتری بخریم وخودمون توش زندکی کنیم
اماحرفای من هیچ وقت براش اهمیتی نداشت .
بعدازدوسال اعصاب خوردی دیگه خسته شدم ودیگه فهمیدم دیگه حرف زدن فایده ای نداره.
تصمیم داشت خونه روبه نام مادرش کنه امابه موقع توجه شدم وسندروبرداشتم وقایم کردم.
پدرش تمام سعیشوکردباهرکلک ممکن سندروازچنگم دربیاره اماموفق نشد.
شوهرم خونه اجاره ای مون روهم پس دادومن وپسرم مجبورشدیم نه ماه درمنزل پدرم زندگی کنیم بدون اینکه همسرم حتی یک ریال برای خرج زندگی کمکم کنه.
بعدازاین مدت چون تحملم تموم شده بودیه خونه کوچک که متعلق به بکی ازآشنایان بودروشخصااجاره کردم وهزینه اجاره منزل وهمه مخارج زندگی هم به عهده خودم بود.
این مدت همسرم باخانواده خودش زندگی میکردواحوالی ازمانمیگرفت وحتی جواب تلفنم روهم نمیداد
امابعدازاینکه خونه اجاره کردم همسرم طبق آموزش های پدرومادرش به زورخودش روواردزندگی من کرد
ازش متنفرشده بودم وبه هیچ وجه نمیخواستم باهاش زندگی کنم
#ادامه_دارد
4_452715601975052445.mp3
1.36M
سوره #بقره❤️
صفحه ی ۵۷🌹
@azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#داستان_زندگی #درد_دل_اعضا ❤️ سلام.خواستم سرگذشت زندگی مشترکم روتعریف کنم که مطمیناهیچ راه حلی ب
#ادامه_داستان_زندگی
بخش #پایانی
اماشب هاانقدرزنگ میزدتاپسرم میرفت دروبراش بازمیکرد
حدودیک سال ودوماه هم باهمین وضعیت دراونجا زندگی کردیم
بدون اینه همسرم حتی بدونه چقدراجاره خونه میدم باچه جوری خرج زندگی رومیدم.
درآمدآنچنانی نداشتم وباسختی زندگی رومیگذروندم.
بعدازیک ال و دو ماه صاحبخانه بهم اطلاع دادکه خونه رولارم دارن وبایدتخلیه کنیم
واقعادیگه بریده بودم
رای اجاره منزل دیگه ای نداشتم واون آشناهم ازسرآشنایی بامبلغ خیلی کمی خونه روبهم اجاره داده بود.
مجبورشدم دوباره به منزل پدرم برگردم ولی اونقدرتحملم تموم شه بودکه مجبورشدم ازشوهرم به خاطراینه خرج زندگی ومسکن رونمیدادشکایت کنم
اما قانون هم هیچ کمکی بهم نکردوکاری ازپیش نبردم
برای مهریه اقدام کردم مهریه من 715سکه بودامابعدازیک سال دوندگی رای به نفع شوهرم صادرشدوقرارشدیک سکه پیش وسالی یک سکه پرداخت کنه
امابه خاطراینکه قانون سکه درهمین مدت کاملا عوض شده بودالان بعدازنزدیک به یک سال حتی یک سکه پرداخت نکرده
وازطریق قانون هیچ اقدامی نمبتونم بکنم
وقانون هیچ کاری باهاش نداره مدتهاست باپسرم درمنزل پدرم زندگی میکنم
ارزندگی خسته شدم چون باچشم خودم دیدم که حق یک عمر زندگیم دوتوروزروشن خوردن وهیچ کاری ازدستم برنیومدکه انجام بدم.
تواین چندسال به اندازه ده سال شکسته شدم هیچ امیدی به زندگی ندارم.
کاملاناامیدشدم.این سرگذشت زندگی من بودکه به خاطرسادگی وحماقت خودم باعثش شدم.ممنونم که تحمل کردین.
@azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_دوم یک روز که توی خونه داشتم نهار میپختم زنگ در خونه رو زدن، درو که باز کردم دختر همسایه رو د
#قسمت_سوم
فائزه که رفت خیلی فکرم درگیر بود با خودم میگفتم یعنی ممکنه محمدرضا وقت هایی که سرکار و من تو زندگیم دارم به اون فکر میکنم پیش کس دیگه ایه؟
اون قدر ذهنمو به این حرفا درگیر کرده بودم که روز بعد خودم رفتم پیش فائزه.
دوست صمیمیش توی خونشون بود.
به فائزه گفتم یکیو میشناسی که بیاد محمدرضا رو امتحان کنه؟
با تعجب بهم نگاه کرد و گفت میخوای امتحانش کنی؟
دوستش که اونجا بود گفت وا مگه آدم عاقل شوهرشو امتحان میکنه؟
خودت با این کارا چشم و گوششو باز میکنی به نظر من اصلا امتحانش نکن.
فائزه با اخم به رفیقش نگاه کرد و گفت نه والا بعضی وقتا خوبه که شوهرتو امتحان کنی ولی نباید بدی دست غریبه.
میخوای خودم امتحانش کنم؟
گفتم آره شمارشو بهت میدم تو امتحانش کن.
ساره شماره رو گرفت و چند روزی مدام گوشی دستش بود و به محمدرضا پیام میداد.
بالاخره بعد از دو روز محمدرضا برگشت بهم گفت نمیدونم کدوم احمقیه که مدام مزاحم من میشه بهم میگه عشق قدیمیتم خیلی میخوامت.
زنت به درد تو نمیخوره. بیا ببین این کیه؟
گوشی رو گرفتم و مزاحم که زنگ زد هر چی از دهنم دراومد بهش گفتم.
@azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#درد_دل_اعضا❤️ #پرسش سلام امیدوارم حالتون خوب باشه و اینکه خانومای کانال بتونن بنده رو راهنمایی کن
#پاسخ_اعضا ❤️
سلام
من خانوم هستم. آقای محترم برای یه خانوم خیلی خیلی خیلی سخته که حرفی از همسرش بشنوه که نباید بشنوه... حتی توی عصبانیت... خانوما دلشون خیلی نازکه مخصوصا اگه حرفی از طرف شوهرشون بشنون که عاشقشونن. آقایون باید خیلی مراقب حرفایی که به خانومشون میزنن باشن چون زخمی که با حرف میزنن به دل خانوم خیلی خیلی طول میکشه تا ترمیم بشه. شاید به زبون نیارن ولی همیشه تو دلشون میمونه.. حالا که این اتفاق افتاده تنها راه حلش توجه و محبت زیاد. و توقع نداشته باشین که دو روز توجه کنین و همه چی مثل سابق باشه. به خانومتون خیلی محبت کنین و بغل کردن معجزه میکنه... باید صبر کنین یه مدت بگذره و تو این مدت تا میتونید عشق بورزید... انشاالله که درست میشه
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام اگر مقید به دین وایمانه یه سفر زیارتی ببرش ودر حرم به حرمت صاحب حرم ا زش عذر بخواه وقسم بخور که تکرار نشه
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام خسته نباشید راجعه به اون اقایی که راهنمایی میخواستن شما باید خودتون کنترل میکردید زن ها مثل گل میمونن خشک بشن پژمرده بشن دیگه درست نمیشه شما دلشو شکوندی برادر من 😭😭😭خودم یه زنم عاشق شوهرم بودم سال اول ازدواج بهم خیانت کرد همه چت هاشو با اون خانومه خوندم بجای معذرت خواهی گفت برو بمیر ازت بدم میاد هرکاری کردم نشد طلاق بگیرم خودم دارم افسرده میشم انقدر کتکم زد فوشم داد که منم تحملم تموم شد الان منم عصبی شدم فوشهای خودشو به خودش میگم الان بهتر شده یکم ولی من نمیتونم فراموش کنم کاراشو نمیتونم دوسش داشته باشم مثل قبل چون عذابم داده شما هم برید دست خانومتون ماچ کنید به پاهاش بیفتید شما حق این حرفو نداشتید امیدوارم مردهای سرزمینم قدر زنهاشونو بدونن بدونن که واقعن هیچ کس مثل زنشون نمیشه براشون حتعا اگه بدترین زن دنیا هم باشه امیدوارم هیچ دلی نشکنه 😭😭😭😭😭😭😭😭😭خیلی ناراحت شدم کاش مردها یکم درک داشته باشن انقدر زخم زبون نزنن ماهم با هزارتا ارزو میریم خونه شوهر ببخشید زیاد حرف زدم دلم پر بود اقا شماهم زیاد محبت کن تابتونه فراموش کنه درپناه خدا
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
خب اون بنده خدا دلش شکسته و دچار افسردگی شده بنظرم با مراجعه به مشاور مشکلتون حل میشه.چون شما طبق گفته خودتون واقعا دوسش دارید...ایشونم دوستتون داره اما حرفتون براش غیر قابل هضمه.میتونید از یه بزرگتر که خانمتون روش حساب میبره کمک بگیرید البته کسی که وجهه گیری نکنه و عادل باشه
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام.برادر عزیزم که به خانم حرف بد زدی...از اینکه این قدر زنت رو دوست داری و عاشقشی ازت ممنونم...ولی یع چیز رو بدون با حرفت دل خانمت رو شکستی.من بهت پیشنهاد میکنم خانمت رو ببر یه مکان مقدس و زیارتگاه و اونجو تو اون مکان ازش بخواه به پاکی اونجا تو رو ببخشه و فراموش کنه این حرف رو.برات دعا میکنم مشکلت حل بشه....
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام راجع به اون آقایی که انقدر داره ناز خانومش رومیکشه به نظرمن که خودمم خانومم دیگه زیادی شورشو درآورده بهتره اولا خودش فراموش کنه اون قضیه رو ایشون معذرت خواهیش رو کرده دیگه ادامه نده به روال عادیه زندگیش برگرده کلا خودش فراموش کنه همچین حرفی رو زده خانومشم کم کم یادشون میره و عادی میشن این که هر لحظه با معذرت خواهی اون خاطره رو برای خانومش تداعی میکنه کار درستی نیست
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام در جواب آقایی که خانومشون رو با حرف بدی که زده بودن رنجوندن:
الان به نظرم بهترین راه نوشتن یک نامه هست چون همیشه هست و میتونه بارها و بارها اونو بخونه و به مرور زمان حرفتون رو ببخشه. اینو یادتون نره خانوما میبخشن ولی فراموش نمیکنن!!
به نظرم تو نامه از خوبیهاش بگید واز بدیهای خودتون و اینو حتما بگید که اونه که منت روی سرتون گذاشته و جواب رد نداده به شماو.. و اینکه اون حرف از سر غفلت بوده.حرفتون خیلی سنگین بود. فرصت لازمه بخشیده بشه.
به راستی این جمله رو باید طلا گرفت :حرفی که از دهان خارج شد همانند تیری است که از کمان رفته و دیگر برنمیگردد. 😔
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام پیرو پیام اون آقایی که 8ماه خانمشون باهاشون سرد شدن.
بتظرم بطور مستقیم از کارتون عذرخواهی کنید و بگید اشتباه کردید و به خانمتون بگید که چقد براتون ارزشمنده. باور کنید عذرخواهی و اعتراف به اشتباه چیزی از ارزش شما کم نمیکنه. فقط خانمتون متوجه میشه که خاطرشو میخاید
نمونه اش دیروز منو همسرم با هم بحثمون شد😁
شوهرم گفت تو شرایط سختی منو درک نمیکنی در صورتی که واقعا همیشه بخاطر شرایطش از خیلی چیزا میگذرم چون میدونم شاید پول نداشته باشه.
اما حرف دیروزش مثل پتک تو سرم کوبید😔
ناهار نخوردم و ترجیح دادم تنها باشم.
تا بیشتر بحث نکنیم.
اما شوهرم اومد کنارم و کلی عذرخواهی کرد و گفت اشتباه کردم.
شاید از نظر خیلی ها اون خودشو کوچیک کرده اما از نظر من بزرگی خودشو نشون داد.
#درد_دل_اعضا❤️
سلام. حدود ۲۲ سال پیش من در محله خودمون عاشق و دلباخته دختر همسایه شدم و میدونستم اونم عاشق من هست
و برای دیدن هم لحظه شماری میکردیم. من از دل و جون اونو میخواستم، به بزرگترها گفتم اما اونها با حرف و وعده های دروغین وقت کشی میکردن.
خب منم ساده بودم پیش خودم فکر میکردم که چون پدر و مادرم هستن راست میگن و امروز و فردا میکردن
، تا اینکه یک روز مادرم به من گفت تو برو خدمت سربازی دو سه ماه خدمتت رو انجام بده اولین مرخصی که آمدی میریم خواستگاری
، از اون طرف مادر دختر که نگران حرف های مردم بود به منزل ما اومده بود و گفته بود اگر صحت داره و پسر شما دختر من را میخواد چرا پا پیش نمیگذارید؟
مادر من هم به زن همسایه گفته بود که پسر من دختر شما را نمیخواد و اینها همه حرفهای مردمه .
من هم مشغول خدمت سربازی بودم و متاسفانه تا ۴ ماه اجازه مرخصی ندادن.
بعد از ۴ ماه دختر مظلوم به عقد کسی درآمده که اصلا اونو نمیخواست و با شنیدن این خبر تمام دنیا بر سر من هوار شد
اما دیگه کاری نمیشد کرد و من عشقم رو از دست دادم
عشقی که هر دو دیوانه هم بودیم.
هم اون دختر ساده و مظلوم بدبخت شد و هم من تن به یک زندگی اجباری دادم و هر دو روزگارمون سیاه شد
اما اینو میدانم که هنوز هم با تمام وجود همدیگرو دوست داریم.
مادرم زندگی منو تباه کرد مادر ازت نمیگذرم حلالت نمیکنم و اگر قیامتی وجود دارد جلوت رو خواهم گرفت.
@azsargozashteha💚
سوره #بقره❤️
صفحه ی ۵۸🌹
@azsargozashteha💚
ویس قران متاسفانه هنوز اماده ارسال نیست به محض آماده شدن در گروه قرار میگیرد🌹🙏
#پاسخ_اعضا ❤️
سلام خوبید ببخشید میخواستم درجواب آقایی که گفتن فرهنگ سازی ارتباط با خانواده ی همسربشه بگم که آقای محترم بدون غرض اول بگم خیلی لحن متن یکطرفه بود .
بعداز اون بگم من دقیقا با این حرفتون موافقم که گفتین ازیه شهر باشند بهتره ☺️
من و همسرم ازدواستان متفاوت با دوفرهنگ متفاوت هستیم وباهم ،هم فامیل نیستیم و۱۸سال از زندگی مشترکمون هم میگذره الهی شکر،که البته همیشه با تنش واصطحکاکه 😟
توفامیل همسرمنم مثل شما رسم دست بوسی هست ،یادمه سال اول من سن زیادی هم نداشتم که وبا همسرعقدیم تنها رفتم محلشون برای اولین بار(بخاطر بعد مسافت خانواده م نیامدند) اینکه درست و حسابی تحویلم نگرفتن به کنار😐
اما تواون عید حسابی ازم زهر چشم گرفتن 😥 خیلی رسمهای عجیبی بهم گفتن که نمیدونستم واقعا دارند یا نه ولی گفتن اینا رسم ماست وتوباید طبق رسم ماباشی 😕
خرید عید که خیلی ناچیز برام خریدند ،مجلس عقد روهم پدرم کامل انجام داد درصورتیکه رسم ما تمام خرج با داماده
اما پدرم همیشه عقیده داره دختروپسرفرقی نداره برای بچم همه کاری میکنم ،
طلاهم که نخریدن جز حلقه ی ساده که بازم رسم ما طلاخیلی میدادند به عروس من اونم چشم پوشی کردم ،
همشم چون مامان و بابام میگفتن اذیتشون نکن توخوب باش تا باهات خوب باشن تودیگه دختر اونایی باید تابع اونا باشی😐
ولی ازاینطرف هیچ ملاحظه ی من نمیشد مادرشوهرم از روز اول شمشیر رو برام از رو بست اگه بهتون بگم که چیکارا میکرد باور نمی کنید
،اون سال همه ی فامیلشون اعم از پیرمردها وپیرزنهای فامیل اومدند دیدنی وهمه هم مشتاق دیدن من بودن وقتی رفتم داخل مادرشوهرم بهم گفت باید دست همه شونو ببوسی 😁
گفتم مردها نامحرمن گفت عیب نداره اونا بزرگترن وتو به عنوان عروس باید احترام بذاری بگذریم که من دستهای خوشگل همه شونو ماچ کردم
وبا همه شون احوال پرسی گرم کردم وبه همه شون لبخند زدم اوناهم کلی تحویلم گرفتن
البته از حرفاشون زیاد چیزی حالیم نمیشد چون زبونشون بامن یکی نبود ومن اولین بار بود این لهجه رو میشنیدم
اما از لبخندها ومهربونی هاشون فهمیدم ازمن خوششون اومده 😆
یکی شون هم با فارسی گفت به مادرشوهرم که از عروسهای دیگت سره هم خوش اخلاقه هم باادب😂
ولی مادرشوهر وخواهرشوهرای محترمم تا الان هم هنوز با من زیاد مأنوس نشدن ولی من پروتراز این حرفهام
بااینکه پیششون میشینم خوششون نمیاد ولی میشینم وبه روی مبارکم نمیارم 😂
اوناهم حرص میخورن ولی من بغلشون میکنم ومیگم شما بوی همسرم رو میدید واوناهم ذوق میکنن ویکم ازموضع خودشون کوتاه میان
،اما بازم چشم دیدنم رو ندارن ،اگه به همسرم زنگ بزنند واحوال پرسی کنند من که گوشی رو برمیدارم ومیفهمن همسرم مثلا اون ساعت نیس مکالمه روکوتاه میکنن و خداحافظی ومیگن بگوبه مازنگ بزنه😏
اولاش حرص میخوردم ولی الان دیگه خودمم دوست ندارم حرف بزنم ما تواستان سوم زندگی میکنیم یعنی نه تواستان من ونه استان همسرم ویکی دوبار درسال عزیزانمون رو میبینیم
اولاش قرارمون بود یه هفته اینور یه هفته اونور باشیم ولی چون خانواده ی همسر سختشون بود نق ونوق میکردن وتحویل نمیگرفتن الان ۱۲یا۱۳ روز پیش خانواده من هستیم
ویک روز نهایتا اونجا باشیم که این یه قرار ناننوشته ونگفته بین ماست چون خودهمسرم اینطوری رفتار میکنه میگه پیش خانواده تو راحتترم راستم میگه اونجا پادشاهی میکنه وهمه دوستش دارن🌹
ولی نه بخاطر اینکه خودش عالیه نه فقط بخاطر من چون خانواده م میگن گوشتمون تو دهنشه احترام بذاریم ومحبت کنیم تادخترمون سرفراز باشه.
من و همسرم کلا ازاول باهم متفاوت بودیم خیلی جاها من کوتاه اومدم وگاهی وقتا همسرم گاهی وقتا هم هردوتامون سنگ یه من هستیم وکوتاه نمیایم😝که دعوامیشه 😕ولی بچه هام الان که بزرگ شدن ازم میپرسن با چه انگیزه ای زن بابا شدی
منم میگم باباتون مرد خوب وزحمت کشی هست ،درست صحبت کنید.
اونام میگن ما کورنیستیم بابا تو عهد بوق مونده، من اهل مطالعه هستم وایشون دریغ ازیه خط که مطلب بخونه ولی درکل خوبی هاش بیشتره هرچند هنوز هم گاهی اختلاف پیدا میکنیم
بچه ها میگن وقتی پیش خانواده مامان هستیم خوش میگذره همش بگوبخند وشادیس ولی اونطرف همش اخم وتخم وناراحتیه برای بچه هام همیشه ازدواج ماسوال هست 😄.
مادرشما خیلی بزرگواری کردن وبه بچه ی خودشون خونه دادن خدا خیردنیا وآخرت بهشون بده ولی دلیل نمیشه که سرزده به دیدن عروسشون برن ادب حکم میکنه هماهنگ باشه....
@azsargozashteha💚
هرچه آیینه به توصیف تو جان کند نشد
آه، تصویر تو هرگز به تو مانند نشد
گفتم از قصه عشقت گرهى باز کنم
به پریشانى گیسوى تو سوگند، نشد
خاطرات تو و دنیای مرا سوزاندند
تا فراموش شود یاد تو، هرچند نشد
من دهان باز نکردم که نرنجی از من
مثل زخمى که لبش باز به لبخند، نشد
دوستان عاقبت از چاه نجاتم دادند
بلکه چون برده مرا هم بفروشند، نشد
@azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_سوم فائزه که رفت خیلی فکرم درگیر بود با خودم میگفتم یعنی ممکنه محمدرضا وقت هایی که سرکار و من
#قسمت_چهارم
همون روز فائزه اومد خونمون و دوتایی زدیم زیر خنده.
گفت نه بابا شوهر تو از این آدما نیست خیلی آدم حسابیه دمش گرم.
گذشت تا پنج شیش ماهیی که گاهی اوقات دوست فائزه هم میومد خونمون، اسمش سیما بود و دختر مهربونی بود.
خیلی دوست داشتنی و دلسوز بود.
یه روز غروب که میخاستم از در خونه بیام بیرون و برم خونه مادرم، سیما اومد جلومو گرفت و گفت کار واجب باهات دارم.
اسکرین شات کلی چت که اسم و عکس محمدرضا بالاش بود بهم نشون داد و گفت از همون روزی که فائزه امتحانش کرده باهاش حرف میزنه
اولاش بهم میگفت یه پسر دیگس ولی یه روز گوشیش افتاد دستم و اینا رو دیدم.
تو الان حامله ای پس زندگیتو نجات بده.
دست و پام میلرزید، میخواستم بگم من حامله نیستم ولی اونقدر بهم فشار اومده بود که یهو غش کردم و افتادم رو زمین.
دست و پام میلرزید ، اونقدر ناراحت بودم که نمیتونستم بگم من حامله نیستم .
تا به خودم اومدم دیدم غش کردم و افتادم رو زمین .
به حال خودم که اومدم خونه بابام بودم و سیما هم بالا سرم بود .
مامانم مدام به سر و صورتش میزد و میگفت چیشده چه بلایی سر بچه طفل معصومم اومده .
به خودم اومدم و دوباره پیام ها رو از سیما خواستم ،
سیما نشونم داد و گفت فائزه چند ماهه با یه پسر اشنا شده ولی نمیگه کی ، هر روز یه اسم میداد .
چند وقت پیش اسکرین ها رو تو گوشیش دیدم و سریع واسه خودم فرستادم ،
بعدش بهم گفت تو حامله ای .
هر چی فکر کردم دیدم بدونی بهتره ، دلم نیومد با یه بچه هوو سرت بیاد .
مامانم نفرین میکرد و من گوشه خونه نشسته بودم و فقط گریه میکردم .
سیما قسممون میداد که اسمی از من نیارید ، مامانم زنگ زد به بابام و داداشم . همه میگفتن حتما محمد رضا رو میکشیم ، دم درآورده .
@azsargozashteha💚