شاید برای شما هم اتفاق بیفتد♨️🚫
#داستان_زندگی_اعضا ❤️🍃 گلناز سرم سوت کشید، رجب چشماش چراغونی شد و از جیبش هرچی پول داشت درآورد و
#داستان_زندگی_اعضا ❤️🍃
گلناز
اسم پسر آخرم رو رضا گذاشتیم، نجمه عاشقش شده بود و تموم کاراشو خودش میکرد و منم بعد از این همه سال بچه داری تونستم یکم برای دل خودم زندگی کنم... یه مدت بود که با یکی از هم روستایی هامون دوست شده بودم اسمش فریبا بود.. اونم ۹ تا بچه داشت،زیاد باهم رفت و آمد میکردیم و تو همین رفت و آمدها نرگس رو دید و فوری پیشنهاد که برای پسرش بیاد خواستگاری... بدم نیومد ،هم میدونستم خانواده خوبی ان و هم اینجوری هوای عاشقی از سر نرگس میپرید، چون از طرف رحیم و خانوادهش هیچ حرفی زده نشده بود.. بدون اینکه به نرگس بگم قرار خواستگار رو گذاشتم به رجب هم چند ساعت قبل از اومدن فریبا و خانواده ش گفتم... ناراحت شد اما مثل همیشه چیزی بهم نگفت، میدونستم نرگس با رحیم به جایی نمیرسه.. وقتی اومدن و برای اولین بار احمد رو دیدم، بیشتر از قبل از تصمیمم مطمعن شدم، تو همون لحظه اول مهرش بدجوری به دلم نشست
شوهر فریبا خیلی آروم بود و تقریبا هیچی نگفت و تموم حرف هارو خود فریبا زد، وقتی رفتم تو اتاق که نرگس رو صدا بزنم دیدم یه گوشه نشسته و چشماش قرمز... رفتم جلو و گفتم پاشو یه سینی چایی بریز بیار
با اخم نگام کرد و گفت بمیرم هم نمیارم، گفتم پاشو آبروی منو نبر...پاشو از اون پسر عمه بی عرضهت خیری به تو نمیرسه.. احمد اگه بره باید یه دبه بگیرم ترشیتو درست کنم.. بلند شد و روبه روم وایستاد، گفت من اگه از این در برم بیرون ابرو براتون نمیذارم.. دهنم باز مونده بود،میدونستم که واقعا این کارو میکنه.. گفتم خاک تو سرت که لیاقت نداری، برگشتم پیش مهمونا... نمیدونستم چی بگم.. یکم حرف زدیم و آخر فریبا گفت عروس خانم نمیخواد چایی بیاره برامون.. خندیدم و گفتم ما رسم نداریم شب خواستگاری عروس چایی بیاره، انشالله شب بله برون.. فریبا تعجب کرد اما فوری خندید که حالش از صورتش مشخص نباشه...
یکم بعدم بلند شدن و با ناراحتی رفتن، بعد از رفتن اونا رجب هم بدون هیچ حرف رفتی تو اتاق و من موندم این آبروریزی، هرکاری میکردم دلم آروم نمیشد،یه دفعه در باز شد نجمه اومد تو، مثل همیشه عروسکش دستش بود...
نجمه بزرگ شده بود اما هنوز تو دنیای بچه گیش بود برعکس نرگس..
میدونستم نجمه رو حرف من حرف نمیزنه، نمیخواستم رابطه م با فریبا خراب بشه و اطرفی هم دلم نمیخواست داماد خوبی مثل احمد رو از دست بدم..
هوا خیلی تاریک بود. اما نمیتونستم تو خونه بمونم، چادرم رو سرم کردم و آروم از خونه رفتم بیرون، دم در خونه فریبا که رسیدم محکم کوبیدم به درشون... احمد درو باز کرد و تا منو اون ساعت از شب جلوی در خونه شون دید خیلی تعجب کرد، از کنارش رد شدمو رفتم تو، فریبا تو ایوون وایستاده بود، اومد پایین و گفت چی شده... گفتم اومدم باهات حرف بزنم، احمد رفت تو و فریبا گفت بگو دیگه جون به لبم کردی... گفتم نرگس به درد احمد نمیخوره،سرکشه... دختر کوچیکم نجمه خیلی آروم و نجیبه ، من احمد رو خیلی دوست دارم میخوام خوشبخت بشه...
فریبا یکم رفت تو فکر و بعد گفت، چه بهتر، دختر هرچی سنش کمتر باشه شوهرش راحت تربیتش میکنه... اخم کردمو گفتم منظورت چیه؟ خندید و گفت شوخی کردم و بعدم بحث رو عوض کرد...
خلاصه اون شب منو فریبا قرار و مدارمون رو گذاشتیم... موضوع رو به نرگس گفتم و اونم حسابی خوشحال شد از اینکه از شر احمد راحت شده.. چند روز بعد خانواده فریبا دوباره برای خواستگاری اومدن، همه فکر میکردن برای نرگسه و من به نرگس گفته بودم نجمه رو آماده کنه...
رجب وقتی موضوع رو فهمید اخماش رفت توهم،اما جلوی اونا حرفی نزد..
اون شب با حرفای معمولی تموم شد، ما قرارمون رو گذاشته بودیم و نیازی به حرف زدن نبود...
نجمه بعد از اون شب چیزی به من نگفت، نرگس میگفت هنوز نفهمیده چه خبره....
میدونستم که خوشبخت میشه، احمد یه پسر حرف گوش کن و کم حرف بود و نجمه میتونست رامش کنه...
چقدر طرز فکرم با گذشته فرق کرده بود، اون موقع عاشق یه پسر پر از ابهت بودم و حالا دنبال یه مرد آروم ساکت برای دخترم میگشتم
مهمونا که رفتن منم رفتم تو اتاق که رخت خوابارو بیارم که رجب پشت سرم اومد تو، صورتش قرمز بود
خیلی وقت بود دیگه اینجوری ندیده بودمش... گفتم چی شده؟ گفت چیکار داری میکنی؟ خواستگار نرگس چه ربطی به نجمه داره؟ اصلا این بچه مگه وقت شوهر کردنشه؟ نگاش کردم، چقدر تار سفید تو موهاش زیاد شده بود ،خیلی وقت بود درست نگاش نکرده بودم..
گفتم بچه چیه، انگار یادت رفته منم هم سن و سال نجمه بودم؟
خیره شد تو چشام و گفت نه یادم نرفته، اما تو یادت رفته منو تو عاشق هم بودیم....
#ادامه_دارد...
#نکات_سلامتی 🍎
👈 #پیشگیری_از_سکته:
✍ چرا بیشترین تعداد #سکته ها در اوایل صبح اتفاق می افتد؟ : این همان رازی است که تاکنون به مردم گفته نشده
✍ وقتی فردی شام پرچربی بخورد، حدود 8 ساعت بعد (یعنی نزدیک اذان صبح) شیرابه غذا از معده وارد رودههامی شود و چربی زیادی جذب خون خواهدشد، به این ترتیب ویسکوزیته (چسبندگی) و غلظت خون بالا میرود .
✍ اول صبح سردترین موقع روز است که بدن انسان در خواب است و ضربان قلب و فشار خون به پایینترین حدّ خود می رسد .
✍ پاها که دورترین نقطه به قلب هستند، با قلب در یک سطح افقی قرار دارند وچون آن ها سردترین نقطه بدن هستند، اغلب از پتو بیرون می مانند و سردتر میشوند، به همه اینها، افزایش چربی و غلظت خون را هم بیفزایید تا پازل لخته شدن خون در انتهای پاها تکمیل گردد .
✍ چنین فردی، هنگامی که صبح برای نماز یا دستشویی بیدار میشود، چندتا پله را بالا میرود یا برای خرید نان تا سرکوچه میرود، بدنش گرم می شود و ضربان قلبش بالا میرود، فشار خونش افزایش می یابد و لخته از پاها کنده می شود و وارد جریان خونش میگردد، وقتی فرد حرکت میکند یا سر به سجده میگذارد، لخته وارد مغزش می شود و رگی را مسدود میکند، به دنبال آن فرد سکته مغزی میکند، بعد می گویند خوش بحالش موقع نماز مرد خدایش بیامرزد .
👈 اگر هم زنده بماند، بخشی از بدنش از کار میافتد، بستگی دارد کدام رگ و چقدر آسیب دیده باشد .
✍ اگر لخته وارد کبد شود، کبد می تواند خود را بازیابی کند، اگر لخته وارد کلیه شود، کلیه بعدی هنوز کار می کند و شما به زودی متوجه اختلال کلیه نمی شوید، اگر لخته در پاها بماند، واریس ایجاد می کند، اگر لخته وارد قلب یا مغز شود، سکته را ایجادخواهد کرد .
👈 دستوراتی برای پیشگیری از سکته
1- اگر به سن چهل سالگی که رسيده اید، نبايد شبها غذای چرب بخورید(چون تا صبح سکته شما را تهديد ميکند .
2- اگر هم به میهمانی رفته اید، کم غذا بخورید .
3- حتماً بعد غذا، کمی سرکه یا آبلیموی طبیعی بخورید .
4- شب هاقبل ازخواب یک تادو لیوان آب بنوشید تاسیرآب گردیدکه نیمه شب برای دستشویی رفتن بیدار شوید و خونتان غلیظ نشود. (چون غذاهای چرب، آب بدن را میکشند).
5- درفصل سرما پاهای خود را با پوشیدن جوراب گرم نگهدارید .
👈 (کرسی بسیار مفیداست) یکی از دلایل طول عمر و سکته نکردن قدیمی ها استفاده ازکرسی بوده .
👈درمان کسی که سکته کرده
✍ #درمان_سکته بسیار مشکل است و اغلب اگر فوت نکنند، فلج خواهند شد که عمدتاً غیرقابل برگشت است، زیرا ضایعه مغز و اعصاب قابل ترمیم نیست .
✍ در کشورهای غربی آمپولی از ترکیبات بزاق زالو که سریعاً لختهها را حل و برطرف میکند، در 3 ساعت اول به بیمار تزریق میشود، اگرچه این آمپول در کشور ما یافت نمیشود، اما بهتر از آن، زالودرمانی در ساعات اول سکته است، اگردرساعات اولیه چند عدد زالو روی شقیقه ها و پشت گوش ها انداخته شود، نیم ساعت بعد بیمار سرپا می شود و بهبود مییابد. معجزه ای که بارها امتحان شده و جواب داده است .
🙏تأکید میکنم این کار باید هرچه زودتر انجام شود، نه این که یکسال بعد، از همه جا نا امید و مستأصل، برای زالودرمانی ببرید که کمترین نتیجه را خواهد گرفت، زیرا مغز دیگر تخریب شده ونتیجه قطعی نخواهد داشت .
👈 چه کسانی در خطرند؟
👈 کسانی که چربی خونشان بالا است .
👈 کسانی که غلظت خون دارند .
👈 کسانی که نمک زیاد مصرف می کنند .
👈 کسانی که گرفتگی عروق دارند .
👈 کسانی که فشار خونشان بالاست .
👈 کسانی که پاهای سردی دارند .
👈 کسانی که سابقه سکته در خانواده دارند .
👈 کسانی که سن بالایی دارند .
(البته امروزه سن سکته به ده سالگی هم رسیده).
✍قبل از این که سکته کنید و کارتان به دست ورثه و بیمارستان و سرخانه بکشد☠
1- پیشگیرانه زالودرمانی کنید تا گرفتگی های احتمالی در قلب یا مغزتان رفع شود .
2- همیشه به نسبت سِنِتان حجامت کنید(حجامت عام) که در رفع غلظت خون بسیار مؤثر است .
3- بعدازمصرف هر وعده غذا، کمی سرکه یا آبلیموی طبیعی در یک لیوان آب بنوشید .
4- در خوراک خود دقت کنید، زودترشام بخورید ومقدارکم .
🙏به خاطر انسان دوستی به اشتراک بگذاریدتادوستان وعزیزان شماهم از این مطالب آموزنده آگاه شوند .
#چالش_نوزدهم ❤️😍
دوتا خاله های من اینترنتی لباس و لوازم ارایشی میفروشن
دوسال پیش از 10 میلیون شروع کردن تا کم کم کارشون گسترش دادن رسوندن به 60 میلیون...الانم تو طبقه سوم خونه مادربزگم که یه اتاق بزرگع اونجا رو مغازه کردن اونجا لباس و لوازم ارایشی میفروشن...خیلیم مشتری داره حسابی توکارش موفق شده خداروشکر
❤️❤️❤️❤️
من عروسم توی خونه لباس بچگانه از طریق اینترنت میفروشه در آمدشم بعد نیست سر گرمی خوبی هم هست
❤️❤️❤️❤️
دختر عمه من خودشون تو کار ساخت زیور آلات رزینی هستن واقعا در آمد خوبی داره شما اول که وارد هرکاری بشید اوایل ضرر میکنید کم کم که راه افتادید در آمد بالایی دارید میتوتید تو ایتا کانال بزنید و بفروشید البته اوایل قیمت هاتونو پایین بدین که جذب دلشته باشین و بعد قیمت هاتون رو کمکم افزایش بدین البته قیمت هاتون که رفت بالا عادل باشه ها!!😂
من خودمم تازه اومدم تو همین ایتا آموزش میبینم واقعا کار زیبا و آسونی هست
❤️❤️❤️❤️
اقوام مون تو خونه شیرنی میپزند بعد میفروشند یا مثلا زندایی ام شیر و. ماست خونگی میفروشند خود مامانم قالی باف هستند و از کار و درآمدشون راضی هستند خالم نانوا و آشپز و خیلط هستد برا مردم همسایه ها هم نان میپزند هم آشپزی میکنند خلاصه همه راضی هستند از کار و درآمدشون
❤️❤️❤️❤️❤️
من تو خونه لیف واسکاچ می بافم اتاقم شده اتاق کارشده اگر جای مناسب داشتم خیلی بهتربود
ازاینکارراضی هستم گاهی فروش اندکی دارم ولی جایی که ب فروش برسونم ندارم کارهام رو دستم مونده
اگر بافت دوست دارید ببافید و جایی برای فروش کارتون درنظربگیرید
❤️❤️❤️❤️❤️
من عروسک انگشتی درست میکنم و استیکرا و کلا کارای نمدی😊❤️
❤️❤️❤️❤️
من تازه ازدواج کردم ۴ ماهه با اینکه وضع مالی شوهرم خوبه ولی کار میکنم چون علاقه دارمو و دوست دارم درامدی داشته باشم
من دمپایی صندل میدوزم و کارم رو بسیار دوست دارم
یکی از اشناهامون این کارو میکرد که منم معرفی کرد به صاحب و کارش و الان من مشغولم
❤️❤️❤️❤️
منو مادرم از یه کارگاهی تیشرت میوردیم اتو میزدیم و بسته بندی میکردیم هفته ای دوتومن درامد داشت برامون ولی متاسفانه خستگیش زیاد بود دو هفته بیشتر گار نکردیم☹️
❤️❤️❤️❤️
من تو خونه بافتنی میکنم تو کانال های مختلف عضوم یاد میگیرم درست میکنم به اقوام میفروشم البته من ابتدای راهم ولی اگه ماهر بشی درامد خوبی داره مخصوصا عروسک ببافی من حتا کلاس نرفتم از سایتای مختلف وکانالای مختلف یاد گرفتم هیچ هزینه ای ندادم
❤️❤️❤️❤️
خواهرم دستگاه عرق گیر خریده عرق نعناع بومادران کاسنی وپونهو گلاب میگیره و میفروشه البته گل خودشون تو مزرعه شون کاشتن همشونم ارگانیک قیمتاشم به قیمت عطاری ها میفروشه هرچند که چون اصل هستن باید بیشتر بد
ه
❤️❤️❤️❤️
خواهر بزرگم عروسک میدوزه و جاهایی که شلوغ بود جلسه یا مراسمی بود میفروخت البته وضع مالیش خوبه اما دوست داشت دستش تو جیب خودش باشه و خواهر کوچیکم نقاشی روی سفال انجام میده اولش اصلا مشتری نداشت اما کم کم بهتر شد و خودم هم قالی تابلو فرش میبافم خیلی سفارش میدن ولی چون خیلی وقت و انرژی میبره قبول نکردم بجز یکی دوتا الان برای بچه هام بافتم گذاشتم کنار برای خودمم دارم میبافم ودیدم در اطرافیان که شمع درست میکنن میفروشن به نظرم کار هنری خیلی خوبه میتونی درامد داشته باشی
❤️❤️❤️❤️
یکی از اشناهای ما تو محله هایی که پولدارن میره با سبزی فروش صحبت میکنه و سفارش سبزی پاک کردن و خشک کردن میگیره و ترشی و رب و ...درست میکنه و یا با یک سری جاها که نیاز میبینه غذا میخوان قرارداد میبنده و براشون غذا درست میکنه البته سرزبونداری هم خیلی مهمه که بتونی یک سری چیزها درست کنی و بفروشی
❤️❤️❤️❤️❤️
برادر من پولشو کشیدن بالا کلی قرض وچک موند رو دستش.یکسال فراری وبدبختی داشت.خودش رفت کارگری.ولی شکر خداخانومش با فروش ده تا بسته دستمال کاغذی شروع کرد
.بعد وسایل بهداشتی دیگه مثل پوشک بچه دستمال مرطوب ازمغازه دار میگرفت عمده باسود کم میفروخت
شکر خدا جواب داد. برادرم که شهرستان کارش تعطیل شد، اومدبا موتور پیک موتوری شد وایتا کانال زدن برا محصولات.خانوما با خانوم
ش وخودش از اقایان سفارش میگیره.تونست انبار اجاره کنه البته توی محله خودشون نزدیک همسایه ها که مشتریشم زیاد شد. نصفشو یه دکور ساده زدن با کمدای دست دوم، جوراب ولباس زیر اضافه کردن، بقیشم بسته بندی وفروش لوازم بهداشتیه.دعا کنید براش❤️ .خیلی راضیه. میگه اگ پونصد ملیون نقد داشتم یکی دوساله قرضم تموم بود از دین مردم خیالم راحت میشد، بعد قرضم هم همین کارو ادامه میدم
#دردو_دل_اعضا ❤️🍃
سلام
دوستان خوبم لطفا به من پیشنهاد طلاق و سکوت ندین چون این دو راه رو خودمم می دونم ، اگه راهکار مناسبی ندارین لطفا کامنت ندین مرسی .
من چند ماهی میشه که عروسی کردم و از کلانشهر خودم اومدم به شهر کوچیک همسرم، با عشق هم عروسی کردیم ، سخت هم به هم رسیدیم ، خودمون هم همدیگه رو انتخاب کردیم بدون اجبار اما ...
از همون روزهای بعد عروسی به شدت احساس اختلاف فرهنگی با خانوادش داشتم ، دوران نامزدی زیاد به شهر همسرم نیومدم و تصورش رو نمی کردم همچین شهری باشه ، با خودش اختلافی نداشتم ، کم کم از شهر و اخلاق های مردمش زده شدم . اما من با سکوت و مدارا رفتار می کردم و خوب خانواده همسرمم که رفتار مناسبی با من نداشتند اما به هیچ عنوان همسرم ازم دفاع نمی کرد ، و کاملا مدافع خانوادش بود و مثل کوه روبروم وایساده بود .
کم کم یاد گرفتم بی نیاز از دفاع همسرم و بی توجه به رفتارهای اطرافیان باشم چون تک فرزند بودم و زندگی سختی رو گذرونده بودم به تنهایی و مستقل بودن عادت داشتم ، اما سعی کردم کلاس برم و با مردم شهر تعامل کنم و اون جا دوستانی رو پیدا کردم ، اما همسرم دست بردار نبود به طور مستقیم و غیرمستقیم این حس رو به من میده که آدم بدی هستم .
اما من که به خودم فکر می کنم به همه احترام میذارم و در برابر همه بی ادبی هاشون سکوت کردم و دم نزدم ، از نظر همسرم همه خوبن و این منم که بد و ناسازگارم! انتظار داره به فامیل ها و خانوادش مثل یه برده تعظیم کنم! حتی کوچک ترین درد و دلی نمی تونم باهاش بکنم و با داد و بیداد روبرو میشم .
چون من خواستم که با حفظ احترام رابطه ام رو با فامیل هاش کم بکنم چون حسادت آشکاری نسبت به من دارن و پشت سرم صحبت میکنن اما همسرم اینو اصلا قبول نداره چون معتقده این منم که آدم بدی هستم .
خلاصه تحمل شرایط سخت شد ، پیشنهاد جدایی دادم اما اجازه نداد خونه رو ترک کنم ، الان نمی دونم چه کنم ، متاسفانه خانواده حمایتگری هم ندارم، مادرم حتی نیاز به حمایت من داره ! پدرمم که نبودش بهتر از بودنشه و تمام بدبختی هام بخاطر حضور اون توی زندگیمه ... ، بخاطر فرار از شرایط خونه مجبور به ازدواج و کوچ کردن به این شهر کوچیک شدم .
تحصیل کرده و به قول بقیه خیلی زیبا اما خیلی بی کس و تنهام . همسرم رو دوسش دارم اونم دوسم داره اما دیگه به عشق و علاقه اعتقاد و اعتمادم رو از دست دادم ، یا مجبورم قبول کنم من آدم بدی هستم و بقیه خوبن و زندگیم رو با نفرت ادامه بدم ، یا مجبورم بذارم برم شهر خودم و مهریه م رو بگیرم و تلاش کنم تا زندگی کنم اما اول راه کی حمایتم کنه ؟
اگه راه بهتری به فکرتون میرسه بگین
#ایدی_ادمین 👇🌻
@adminam1400
#پرسش_اعضا 🌸🍃
سلام به همگی.عکس زبان خواهرمه. دوماه اینطوریه. چندین بار دکتر رفته ولی خوب نشده. توروخدا راهنمایی کنید این چیه؟ کسی میدونه لطفا راهنمایی کنه...خواهرم خیلی کلافه شده و اذیت میشه. صبح ها بیشتر التهاب داره و سفید میشه و اذیت میشه.لطفا راهنمایی کنید
#ایدی_ادمین 👇🌻
@adminam1400
#یک_نکته_از_هزاران 🌱
جوانك شاگرد بزاز، بی خبر بود كه چه دامی در راهش گسترده شده . او نمی دانست این زن زیبا و متشخص كه به بهانه خرید پارچه به مغازه آنها رفت و آمد می كند، عاشق دلباخته اوست و در قلبش طوفانی از عشق و هوس و تمنا برپاست . یك روز همان زن به در مغازه آمد و دستور داد مقدار زیادی جنس بزازی جدا كردند، آنگاه به عذر اینكه قادر به حمل اینها نیستم . به علاوه پول همراه ندارم ، گفت :پارچه ها را بدهید این جوان بیاورد و در خانه به من تحویل دهد و پول بگیرد. مقدمات كار قبلاً از طرف زن فراهم شده بود، خانه از اغیار خالی بود، جز چند كنیز اهل سر، كسی در خانه نبود. محمد بن سیرین كه عنفوان جوانی را طی می كرد و از زیبایی بی بهره نبود - پارچه ها را به دوش گرفت و همراه آن زن آمد. تا به درون خانه داخل شد در از پشت بسته شد. ابن سیرین به داخل اطاقی مجلل راهنمایی گشت . او منتظر بود كه خانم هرچه زودتر بیاید، جنس را تحویل بگیرد و پول را بپردازد. انتظار به طول انجامید. پس از مدتی پرده بالا رفت . خانم در حالی كه خود را هفت قلم آرایش كرده بود، با هزار عشوه پا به درون اطاق گذاشت . ابن سیرین در یك لحظه كوتاه فهمید كه دامی برایش گسترده شده است . فكر كرد با موعظه و نصیحت یا با خواهش و التماس ، خانم را منصرف كند، دید خشت بر دریا زدن و بی حاصل است . خانم عشق سوزان خود را برای او شرح داد، به او گفت :من خریدار اجناس شما نبودم ، خریدار تو بودم ! ابن سیرین زبان به نصیحت و موعظه گشود و از خدا و قیامت سخن گفت ، در دل زن اثر نكرد. التماس و خواهش كرد، فایده نبخشید. گفت چاره ای نیست باید كام مرا برآوری . و همینكه دید ابن سیرین در عقیده خود پافشاری می كند، او را تهدید كرد، گفت : اگر به عشق من احترام نگذاری و مرا كامیاب نسازی ، الا ن فریاد می كشم و می گویم این جوان نسبت به من قصد سوء دارد. آنگاه معلوم است كه چه بر سر تو خواهد آمد. موی بر بدن ابن سیرین راست شد. از طرفی ایمان و عقیده و تقوا به او فرمان می داد كه پاكدامنی خود را حفظ كن . از طرف دیگر سر باز زدن از تمنای آن زن به قیمت جان و آبرو و همه چیزش تمام می شد. چاره ای جز اظهار تسلیم ندید. اما فكری مثل برق از خاطرش گذشت . فكر كرد یك راه باقی است ، كاری كنم كه عشق این زن تبدیل به نفرت شود و خودش از من دست بردارد. اگر بخواهم دامن تقوا را از آلودگی حفظ كنم ، باید یك لحظه آلودگی ظاهر را تحمل كنم ، به بهانه قضای حاجت ، از اطاق بیرون رفت ، با وضع و لباس آلوده برگشت . و به طرف زن آمد. تا چشم آن زن به او افتاد، روی درهم كشید و فورا او را از منزل خارج كرد.
🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱
سید بن طاووس نقل می كند: در روز عاشورا پس از شهادت امام حسین (ع )، عمر سعد در میان سپاه خود فریاد زد: من ینتدب للحسین كیست در مورد حسین (ع ) داوطلب شود و بر پشت و سینه او، اسب بتازد؟. ده نفر از آن دنیاپرستان ناپاك ، داوطلب شدند، سوار بر اسبهای خود شده و بر روی پیكر پاره پاره امام حسین (ع ) تاختند، بطوری كه استخوانهای پشت و سینه آنحضرت را درهم شكستند. این ده نفر بعدا به كوفه نزد ابن زیاد آمدند. اسید بن مالك كه یكی از آن ده نفر بود، بنمایندگی از آنها گفت : ما كسانی هستیم كه بر پشت و سینه امام حسین (ع ) تاختیم ، به گونه ای كه استخوانهای سینه و پشت او را خورد كردیم . ابن زیاد، دستور داد، جایزه ناچیزی به آنها دادند.
ابوعمر زاهد گوید نسب این ده نفر را بررسی كردم همگی زنازاده بودند، و وقتی مختار (در سال 67 هجری قمری ) قیام كرد دستور داد: این ده نفر را دستگیر نموده ، و دستها و پاهایشان را به زمین میخكوب كردند، و اسب بر پشت آنها تاختند و آنها با سخت ترین مجازات به هلاكت شدید رسیدند.
داستان دوستان / محمد محمدي اشتهاردي
8.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
همون روز اول مُردن فراموش میشی رفیق...
یه ساعت بعد دفن کردنت مهمونا دارن فکر میکنن نوشابه زرد بخورن یا مشکی....
دنیا ارزششو نداره...
💕 دعـاۍ بخــت گشایۍ و
ازدواج سریـع 💕
❤️❣ برای ازدواج سریع دختر خانمها، به اذن خداوند تبارک و تعالی دعای ذیل را بر روی کاغذ بدون خط ترجیحا با گلاب و زعفران بنویسد و در جیب خود به همراه داشته باشد.
ان شاء الله پس از چهل روز در صورتی که مانعی مثل سحر یا بستگی وجود نداشته باشد ازدواج خواهد نمود.
متن دعا👇👇👇❤️
https://eitaa.com/joinchat/1319240024C241ce5aee0
خیلیا ازش حاجت گرفتن👆💯⭕️
⭕️اهل شدن فرزند سرکش⭕️
از حضرت امام صادق (ع) نقل است
که اگر فرزندتان سرکش شده
اخلاق و رفتارش تغییر کرده و به حرف شما گوش نمیدهد
با اعتقاد تام و باور کامل ،
این سوره مبارکه را(107) مرتبه
با نیت خالص و توجه به خدا بخواند
فرزندان وی مطیع و فرمان بردار آنها میشوند👇👇💯
https://eitaa.com/joinchat/1319240024C241ce5aee0
کمتر از۲۴ساعت اثرشو میبینید😳👆خیلیا باهاش حاجت گرفتن🤲
🕊 کمک به #نوزاد_معلول برای نجات از معلولیت
🏮 این نوزاد از بدو تولد مبتلا به #فلج_ارب دست شده و بعد از جراحی سنگین، خانواده مقروض شده و توان ادامه روند درمان رو برای فیزیوتراپی و کاردرمانی ندارن.
🍃 تسلای دل امام زمان عج و به نیت فرج در روند درمان این نوزاد معصوم سهیم باشید شماره کارت #رسمی به نام مجموعه جهادی #چشم_به_راه
(مبلغ مورد نیاز ۴۰ میلیون _هر سهم ۱۰۰هزار )
●
5892107046668854
Ir820150000003101094929079کد دستوری 👈
*6655*1*33#🪩 با چشم_به_راه آشنا بشید 👇 ┏━━━━━━━━━━━━━━━🇮🇷┓ https://eitaa.com/S7QfvmVIh2MaXNEm ┗🕊━━━━━━━━━━━━━━━┛ مبالغ اضافه صرف سایر امور خیر(درمانی، معیشتی ، تبلیغی، فرهنگی و.. ) می شود.
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد♨️🚫
🕊 کمک به #نوزاد_معلول برای نجات از معلولیت 🏮 این نوزاد از بدو تولد مبتلا به #فلج_ارب دست شده و بعد
این طفل معصوم بعد از یک جراحی سخت ، نیازمند حمایت ماست تا فرآیند درمانش تکمیل بشه💞
مجموعه بزرگ جهادی #چشم_به_راه مورد تایید کامل کانال ماست ؛ نیت عام کنید و حتما در حد توان حامی این طفل بیمار باشید ✅️
https://eitaa.com/S7QfvmVIh2MaXNEm