#نکات_سلامتی🍎
#شفافیت_صورت و #زیبایی_چهره 😌
👈🏼 با طب اسلامی👉🏼
🔹تغذیه و گوارش:👇🏼
1- خوردن نمک طبیعی اول و آخر غذا
2- قبل سیر شدن دست از غذا بکشید👌🏼
3- اصلاح گوارش و #رفع_یبوست
4- ریز ریز خوردن و دائم خوردن ممنوع❌
5- ترک تدریجی ناهار
6- مصرف #میوه_به
7- اصلاح #کبد و تقویت آن
8- پرهیز از گوشت گاو❌
9- مصرف کاسنی
10- مصرف خربزه
11- گلابی🍐
12- مصرف روغن طبیعی و پرهیز❌ از #روغن_صنعتی و کارخانه ای، چه #جامد و جه #مایع❌
13- مصرف آب جوشیده سالم ( تا حد امکان آب لوله کشی نباشد)
🔹اعمال و یداوی :👇🏼👇🏼
1- مالیدن نوره به گردن دو دقیقه هفته ای دو بار😉
2- روغن #بنفشه پایه #زیتون در ابرو شبی یک قطره
3- حجامت با تشخیص #طبیب👉🏼✅
4- فصد با تشخیص #طبیب خصوصا در #سودا و خوردن نمک #طبیعی اول و آخر غذا
5- رعایت تدابیر خواب طب اسلامی مثل #زود_خوابیدن و بیداری #بین_الطلوعین👌🏼
6- صورت را بعد شستن و وضو خشک نکنید ❤️
7- مصرف گلاب و به صورت زدن
8- خضاب حنا
9- پرهیز از شستن سر با گِل
🔹تدابیر #معنوی :😍😌
1- نماز شب
2- خواندن قرآن
3- پرهیز از گناه
4- توکل هر چه بیشتر به خدا و کاهش استرس
🔹تدابیر دارویی:👇🏼👇🏼
1- تقویت و اصلاح کبد
2- صاف کننده خون اصلاح خون
@azsargozashteha💚
#چالش_زخم_زبون
✅سلام خوبید
منم ی حرفی ازمادرشوهرم شنیدم ک هیچ وقت یادم نمیره
ی روز ک عقدکرده بودم داشتم خونع مادرشوهرم رژلب میزدم،گفت میترسی امشب ... نشه😝😝
✅سلام بدترین زخم زبان تو زندگیم این بود که رفته بودم شهرستان مادر شوهر بی فرهنگم بهم گفت پول من رو تو دزدیدی زود باش بده منم چیزی نگفتم فقط سپردمش به خدا ی مهربان که خیلی قشنگ جوابش رو داد
✅سلام منکه زخم زبون خیلی شنیدم بدترینش پدرومادرم فوت کردن من پیش مادربزرگم زندگی میکردم یکی ازخاله هام که باپسرخالش ازدواج کرده بود برادرمجردایشون منومیخواست ولی هیچکس نیومدخاستگاری همین شوهر خالم برگشت گفت من وقتی کسی روندارم پشتوانه ندارم کی میخادجهیزیه بده جلوی خانواده داماددربیاد خیلی دلم شکست ادم ازغریبه بخوره انقدنمیسوزه که فامیل بیکسی ادم روتوسرش بزنه شوهرخالم فوت کرده ولی من نه بخشیدم نه حلال کردم یکی هم وقتی جواب ازمایشم روکه اوردم به مادرشوهرم نشون دادم به جای اینکه بگه خداروشکربدون دوادرمون بچه دارشدی برگشت گفت عرضه نداشتی مثل فلانی دوقلوبیاری چادرش روانداخت سرش رفت به کلاس قرانش برسه من تودلم گفتم شوهرکردن وبچه اوردن دخترخودت روهم میبینم همیشه دعامیکنم یکی جفت خودش جلوی دخترش دربیاد😞😞😞
@azsargozashteha💚
: «انگار این بچه از اول قسمت ما نبود. توفیق داشتیم کمتر از یک سال میزبانش باشیم و در این مدت کوتاه با او زندگی کنیم. یادم نمیرود که چطور در حیاط خانهمان چهار دست و پا بازی میکرد و روی همین پلههای گِلی با خندیدنش به ما زندگی میداد. فکر میکردیم بعد از هفت سال انتظار خدا او را به ما داده تا کنارش خوشحال باشیم، ولی خدا چیزی که مال خودش بود را خیلی زود از ما گرفت…»
سرش را پایین میاندازد و از روز اول محرم که روز آخر نارگل بود میگوید: «روزی که حال دخترم بد شد من روستا نبودم. در روستای ما کار نیست و برای امرار معاش باید به شهر برویم. آنجا هم هر کاری که از دستمان بربیاید انجام میدهیم. من هم آن روز شهر بودم. نارگل ناگهان تشنج میکند و مادرش او را به همراه مادربزرگش به شیروان میبرند. وقتی به بیمارستان شیروان میروند، آنجا میگویند که ما برای عمل جراحی نارگل تجهیزات مناسب را نداریم. بعد نارگل را به بجنورد میبرند ولی آنجا هم نمیتوانند کاری بکنند. نهایتاً ساعت ۴ صبح او را به بیمارستان قائم مشهد بردیم. آنجا یک عمل جراحی انجام دادند و چند شبی را بستری بود، ولی باز هم قسمت نبود که برگردد».
چشم میچرخانم تا شاید عکسی از نارگُل ببینم؛ خبری نیست. هنوز صورت این دختر معصوم را ندیدهام. بالاخر طاقتم سر میآید و از پدر و مادرش میخواهم عکسهایش را بیاورند. تقریباً همزمان جواب میدهند که عکسی نیست! محمود میگوید اقوام، عکسها و یادگاریهای دخترش را جمع کردهاند و بردهاند. البته گلایهای هم ندارد: «ما از کسانی که عکسها و لباسهای نارگل رو جمع کردند ممنون هستیم. چون اگر آنها را میدیدیم از غصه دق میکردیم.»
با آمدنش انگار دنیا را به ما داده بودند، اما...
.
از ابتدای حرفهایمان «معصومه توانگر» مادر نارگل یک کلام هم نگفته است. غمزده و محزون سرش را پایین انداخته و اشک میریزد. نبود نارگل همه را در سکوتی رنجآور غرق کرده است. بعد از یکی دو دقیقه، کوتاه و مختصر میگوید: «فقط خدا میداند ما در این هفت سال چقدر دعا کردیم، چقدر نذر دادیم و چقدر دکتر رفتیم تا نارگل را در آغوش گرفتیم. با به دنیا آمدنش انگار دنیا را به ما داده بودند، ولی…». بغض و دلتنگی و گریه امانش نمیدهد. دوباره سر به زیر میاندازد و اشک میریزد.
جوری که به زحمت بغضش را پنهان میکرد گفت: «نارگُل اولین فرزند ما بود. بعد از هفت سال صبر و چهار سال نذر و دعا، این اولین بچهای بود که خدا به ما داد. دقیقاً عاشورای سال پیش بود که نارگل چشم به دنیا باز کرد و دقیقاً روز اول محرم امسال از پیش ما رفت… این اتفاق ناگهانی رخ داد. اول یک تشنج ساده بود. بعد ناگهان حال نارگُل عوض شد و بعد هم…»
سقف خانه روی سرم آوار شد. «نارگل»، دختر ۱۱ ماهه خانواده جوان «شیردل» بود که همین چند روز پیش، یعنی اول محرم با اهدای اعضای بدن کوچکش به چند نفر زندگی بخشید. اهدای عضو کودکی ۱۱ ماهه که بعد از هفت سال نصیب یک زوج جوان روستایی شده به اندازه کافی به یک روضه شباهت دارد، اما تاریخ به دنیا آمدن در عاشورا و از دنیا رفتنش روز اول محرم، روایتش را شبیه به روضهای سنگین میکرد.
#درددل_اعضا
سلام
خانمی هستم 29ساله تک فرزند
کارمند وتحصیل کرده هستم و از نظر زیبایی هم چیزی کم ندارم شش ماهه ازدواج کردم مشکل من این هست که وقتی شرایط خیلی خوبه من توی ذهنم شرایط رو طور دیگه میبینم مثلا با این که میدونم همسرم واقعا دوستم داره ولی مدام کابوس میبینم که ترکم کرده یا با نفرت نگاهم میکنم حتی برای خواب هم مشکل دارم تا به غم وغصه فکر نکنم خوابم هم نمیبره راستش زمانی که همه چیز خوبه خودم رو لایقش نمیدونم
البته در ظاهر چیزی نشون نمیدم چون پدرو مادرم خیلی از من توقع داشتن همیشه بهترین لباسم رو بپوشم معقول باشم خوش رفتار ومطیع باشم همیشه خواسته هاشون رو بر اورده کردم واین که پدرو مادرم گاهی تنبیه بدنی میکردن منو بخاطر اشتباهاتم و این که همیشه سرکوفت بچه های فامیل رو بهم میزدن که فلانی رو ببین نصف تو هست ،یا باعث احساس گناه در من میشدن که من چقدر زحمت کشیدم با زحمت پول در میاریم بعد تو ناسپاسی این حرف ها همیشه تو دوران کودکی و نوجوانی همراه من بوده با این که الان نزدیک به سی سالمه ولی همش احساس میکنم بچه هستم
همش ترس طرد شدن وبی کسی دارم زندگیم شده کابوس اقوام همه به. شرایطم غبطه میخورن هم از نظر تحصیلی ،مالی ،،زیبایی ،همسرخوب شرایط خوبی دارم ولی خوشحال نیستم و این که حس میکنم یک سری رفتارهای تکراری دارم زمانی که در خونه رو می بندم بارها وبارها چک میکنم زیر گاز رو خاموش میکنم و به مهمانی میرم با این که چندین بار چک کردم همش تو ذهنم اینه که الان خونه اتش گرفته و همشم بخاطر منه
خواهش میکنم منو راهنمایی کنید باید چکار کنم دلم میخواد شاد باشم
@azsargozashteha
#چالش_زخم_زبون
✅سلاااام گلا 😍✋
خب حرف که زیاده ... و همیشه هم هست اما من معمولا سعی میکنم تو دلم نگه ندارم ...
سیاستم اینه که یا وانمود میکنم که برام مهم نیست که چه حرفی زده
یا میخندم(من همیشه میخندم حتی وقتایی که واقعا دلم شکسته بعدش گریه هامو تنهایی میکنم😉)
اگر شدت خیلی زیاااد باشه جوابشو میدم😄💪
یکیش که از یادم نرفته اینه که رفته بودیم خونه عمم بعد من چون از لباس تکراری خوشم نمیاد لباس خواهرم که مال چند سااااال پیش بود ولی نو مونده بود رو پوشیدم که خیلیم قشنگ بود😍
اصا فکرشم نمیکردم که یادشون باشه😳
عمم برگشت گفت اع شما چقدر لباسهاتونو نو نگه میدارین😜
بعد رو به من کرد و گفت تو هم که همش لباسای خاهرتو میپوشی😳
اونجا گفتم خب چه عیبی داره وقتی قشنگه بپوشم!؟
هرموقع هم که یه لباس جدید میپوشم میگه مال خاهرته!؟😐😐
گذشت تااااا یه روز دخترش لباس پسرشو پوشیده بود منم با خنده به روشون اوردم😁✋
یکی دیگشم اینکه من موهای دستم خییلی درشت شده😁 بعد یه روز که حال نداشتم صفا بدمشون داییم گفت چه خبرره انگار خدا دست زنونه نداشته گفته از انبارش یک دست مردونه برات بیارن😐😐😐😐
ولی نکین این کارارو زشته 👌😅
با این حرفا و دل شکوندن ها فقط خودمون رو کوچیک کردیم و بس🚶♀..🚶♀...🚶♀
@azsargozashteha💚
#چالش_زخم_زبون
✅سلام 😊درمورد چالش میخواستم بگم زخم زبون از مادر شوهرو خواهر شوهر زیاد شنیدم😔 ولی یکیش که واقعا بدجوری دلم شکست این بود که وقتی پسرم به دنیا اومد خیلی مریض میشد وحداقل هفته ای یکبار واسه ریه ش بستری میشد😢 که یه روز که پسرم حالش خیلی بد بود داشتیم باشوهرم میبردیمش دکتر برگشت گفت نبریدش دکتر بزارید بمیره این بچه بچه نمیشه واسه پسرم ای کاش تو رو نمیگرفتیم واسه پسرم که بچه مریض براش بدنیا بیاری اونموقع صدای شكستن قلبمو. 💔💔واقعا شنیدم که بعد از ازمایش معلوم شد ژن پسر خودش یعنی شوهرم معیوب بوده که اینجوری شده وشوهرم اگه با هرکسی هم ازدواج میکرد بچش اینجوری میشد😏 الان پسرم دوازده سالشه درسته خیلی سختی کشیدم واسه بزرگ کردنش اما ناامید نشدم ونمیشم توکلم به خداست پسرم انقدر زیبا وباهوشه که نگم براتون ☺️تورو خدا برای پسرم دعا کنید🤲 واینکه امیدوارم همچین ادمی توی گروه نباشه 👿ولی تورو خدا وقتی کسی خودش مریضه یا عزیزش مریضه بهش زخم نزنید این ادما نیاز به همدردی و دعای خیر دارن نه زخم زبون ببخشید طولانی شد ندیده دوستون دارمو🥰 برای همتون ارزوی سلامتی میکنم😘😘
@azsargozashteha💚
4_452715601975052239.mp3
1.2M
سوره #بقره❤️
صفحه ی ۱۳🌹
@azsargozashteha💚
داستان واقعی زندگی گلنسا و اسماعیل❤️
به شدت #جذاب حتما بخونید✅🙏
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
داستان واقعی زندگی گلنسا و اسماعیل❤️ به شدت #جذاب حتما بخونید✅🙏
بیست سال پیش دقیقا روزی که اون اتفاق افتاد برای همیشه از نیشابور بیرون اومدم
هفده سالم بود و زنم توی عقد بود اسمش گلنسا بود و من عاشقش بودم گلنسا چشماش رنگ دریا بود ما تو روستاهای نیشابور زندگی میکردیم گلنسا ۱۵سالش بود که مادرم رفت خواستگاریش چون گفته بودم اگر با گلنسا ازدواج نکنم حتما یه بلایی سر خودم میارم
وقتی بهش رسیدم خوشبخت ترین پسر دنیا بودم به گلنسا میگفتم تو باید تو خونم خانومی کنی ،همش چهل روز از عقدمون گذشته بود که یه روز رفتم خونه گلنسا اینا،دلم تنگش بود موقع ظهر بود و همه سر زمین بودن ولی من میدونستم گلنسای من خونس ،موهامو آب زدم دست و رومو شستم و رفتم پشت در خونشون
از توی خونه صدایی نمیومد گفتم خب زن عقدیمه دیگه خواهراشم که کوچیکن ،درباز بود بدون گفتن یا الله رفتم داخل که متوجه شدم صدای ناله میاد،دلم گواه بد میداد رفتم پشت خونشون جایی که مرغ و خروسا بودن دیدم گلنسای من از سرش خون جاریه و یه گوشه افتاده و ناله میکنه تا من رسیدم دیدم یکی از دیوار پرید پایین و فرار کرد ،دنبالش دویدم اونقدر دنبالش کردم که از نفس افتادم ولی نتونستم ببینمش یا بهش برسم اشکام بند نمیومد نفهمیدم چی شد که خودمو رسوندم پیش مادر گلنسا
اشک چشمام با خاک روی صورتم قاطی شده بود گفتم مادر، گلنسام از دستم رفت
مادرش از حال رفت و من راه اومده رو دویدم به سمت خونه ولی قبل از اینکه من برسم برادرش رسیده بود و داشت از گلنسا سوال جواب میکرد ،گلنسا نفسش بالا نمیومد ،گفتم عزیزم بگو اون کیی بود چکارت داشت چی شده جان من بگو
من اگر نفهمم دق میکنم به جان تو
ولی اون فقط گریه میکرد من طاقت نداشتم ببینم گلنسا به این روز افتاده منم همراهش گریه میکردم
شب نفهمیدم چطور برام صبح شد
سریع بیرون زدم و رفتم جلو در خونه ی گلنسا اینا جلوی در شلوغ بود همه گریه میکردن و تو سر خودشون میزدن من با تعجب نگاهشون میکردم و نمیفهمیدم چه خبره
قلبم میسوخت گفتم نکنه گلنسای منو کشتن یا بلایی سرش اومده سریع رفتم داخل خونه اتاقا رو گشتم و گفتم کو گلنسا؟؟؟
برادرش گفت نیست فرار کرده
نگاه به مادرش کرد و گفت من که میدونم تو فراریش دادی به خدا پیداش کنم خودش میدونه
خواهر بزرگش که باردار بود یه گوشه ایستاده بود و گریه میکرد
از اون خونه که زدم بیرون هر کی منو نگاه میکرد به بغل دستیش میگفت نگاش کن اسماعیل بیچاره رو ،زن جوونش فرار کرده
کم کم خبر توی روستا پیچید که گلنسا با خواستگار شهریش فرار کردن رفتن ولی من این حرفارو باور نداشتم و در به در دنبال گلنسا بودم
رفتم لب جاده وایسادم و از همه پرس و جو کردم تا اینکه یکی گفت با ماشین گوسفندا صبح رفته شهر
فهمیدم پس تنها بوده و خواستگاری در کار نبوده ،خدایا عزیز دلم چی شده....
#ادامه_دارد
@azsargozashteha💚
#چالش_زخم_زبون
✅سلام 😍 انقدر گفتین من یاد یه چیزایی که دلمو شکونده افتادم☹️☹️زخم زبونای دیگرون آدمو میسوزونه ولی زخم زبونایی که عزیزت بهت میگه خیلی بیشتر آدمو میسوزونه آدم نمیدونه درددلشو به کی بگه 😔😔 سه چهارسال بعد ازدواجمون که مستاجر بودیم والبته خیرسرمون هنوزم هستیم 😢بی پولی خیلی بهمون فشار میاورد شوهرم دوسه بار تو روم گفت تو کم روزی هستی و وجودت برکت نداره😒😏 وای که هر دفعه چقدر بغض میکردم چقدر میشکستم تا چن ماه به خودم نمیومدم😢😢😢برعکس بابام و پدرشوهرو مادرشوهرم همیشه میگفتن شما چقدر پرروزی هستین هرموقع حسابی واسه خونه خرید میکنیم میایید اینا روزی شماست 😇☺️ چندبارم دوستام اسممو مسخره کردن و واقعا دلم شکسته که یه بارم شوهرم مسخره کرد همون اوایل ازدواجمون داشت تو زیرزمین آبگرمکن تعمیر میکرد منم صدا میکرد که آبو بازکنم فکر میکرد صداشو نمیشنوم منم رفتم پیشش دیدم صداش میاد که اسممو یه جور دیگه میگه با عصبانیت که فلانی نه بگو .... 😡😡😒چقدددددر ناراحت شدم تازه اونموقع فهمیدم از اسمم خوشش نمیاد خب تو روم میگفتی این چه اسمیه انقدر ناراحت نمیشدم میگفتم تو عشقم نازم نفسم صدام کن😊 که بعدها اینطور شد😉
@azsargozashteha💚
دعای وفاداری ، دعایی برای زن دوم
نگرفتن همسر
( ازدواج دوم ننمودن همسر)
دعای ذیل معروف به دعای وفاداری
و محبت همسر است
فردی که نمیخواهد شوهرش همسر
دوم اختیار کند و به نحوی میخواهد
که زندگیش به اذن و اراده پروردگار
از دوام و استحکام بهتر برخوردار
باشد، و مهر و محبت شوهرش هم
نسبت به او بیشتر شود و وفاداری
بیشتر داشته باشد، اگر آیه شریفه
ذیل را با گلاب و زعفران در سه
برگه نوشته، اولی را به مطلوب
بنوشاند. برگه دوم را زیر یا داخل
بالش مطلوب بگذارد و برگه سوم
را با خود به همراه داشته باشد
ان شاء الله به اذن باریتعالی به
خواست خود خواهد رسید.
آیه شریفه این است:
« لا یحل لک النساء من بعد والا
ان تبدل بهن من ازواج ولو اعجبک
حسنهن الا زوجتک»
توجه شود:
اسم خودش و مادرش را هم در
ورقه بنویسد و شرایط عمومی
نوشتن دعا را رعایت کند
این مطلب ناب از یک نسخه بسیار
قدیمی تهیه شد و در اختیار شما
عزیزان قرار گرفت
اگر زنی شوهرش به زنی دیگر رو کرده و از زن خودش سرد شده
سوره «مسد» رانوشته وبا خود داشته
باشد شوهرش میل به زن دیگری نکند.
سوره مسد:
«بسم الله الرحمن الرحیم
«تبت یدا ابی لهب و تب ما اغنی عنه
ماله و ما کسب سیصلی نارا ذات لهب
و امراتة حمالة الحطب فی جیدها حبل
من مسد»
منابع: مستدرک الوسائل
#نکات_سلامتی🍎
♻️ #بیماریهای_زنان
✅ #رحم و مزاج شناسی رحم
برای شناخت بیماریهای زنان بهتر است جایگاه رحم را بشناسیم:
🔹دو وظیفه ی اصلی رحم:
🔸1_وظیفه ی آبستن شدن و حمل جنین،تغذیه جنین در دوران بارداری
🔸2_پاکسازی و تصفیه خون از فضولات بدن(در ایام عادت)
🔺پس کسانی که اقدام به خارج کردن رحم میکنند به معنی احتباس نمودن فضولات در بدن و ایجاد اختلال در نظم بدن است
🔴از طرفی چون به کل بدن ربط دارد، هرگونه مشکل در رحم و در چرخه ی عادت ماهیانه کل بدن رو دچار اختلال میکند که باید ریشه ی علت پیدا و رفع شود.
🟢رحم در زمان عادت ماهیانه پاک میشود و در غیر عادت ماهیانه پاک میماند.
___________
✅#خارش_واژن
🔹خارش واژن برای هرطبقه سنی یعنی حضور عفونت. وقتی با دستمال کاغذی الوده به موادوایتکس تطهیر میکنند ، یکنوع پختگی از عفونت ثابت فعال میشود. پس اگر با #پارچه این موضع خشک شود جوش و اگزما پوستی درلبه واژن فعال نمیشود.
🔸حمام #آب_نمک میتواند خارش واژن را کاهش دهد. نمک رشد میکروب عامل عفونت را کنترل میکند و در نهایت منجر به کاهش خارش و ناراحتیهای دیگر میشود.
@azsargozashteha💚
این داستان توی یکی از روستاهای اطراف قم اتفاق افتاده و برمیگرده به عصری که بارون شدیدی میومده و هوا کم کم داشته تاریک میشده. یکی از اهالی این روستا که از زبون خودش این داستان ترسناک رو نقل میکنه میگه شوهرم هنوز نرسیده بود خونه و بارون واقعا شدید بود. تو خونه مشغول کارام بودم که صدای در اومد و من که مطمئن بودم شوهرم رسیده رفتم در رو باز کردم اما دیدم ی زن و مرد جوون جلوی در موش آب کشیده شدن. به من گفتن ما غریبیم و اگر محبت کنی تا بارون بند بیاد بیایم تو خونه شما بمونیم.
من که میدونستم اگه شوهرم بفهمه که راه ندادم بیان تو ناراحت میشه، با روی خوش گفتم آره حتما بیاید و کلی تعارف کردم بهشون. زمانی که اومدن برن تو کفشاشونو درنیاوردن و با همون وضعیت وارد خونه شدن. چیزی که با چشما خودم دیدم، اگه کسی دیگه میگفت باور نمیکردم. خونه اصلا کثیف نشد. روستا کلا گلی بود و حتی حیاط خونه هم کثیف بود بخاطر بارون.
اینو که دیدم بهشون گفتم شما بشینید الان میام و رفتم در خونه همسایه. تا در رو باز کرد رفتم تو و داستان رو بهش گفتم. چادرشو سر کرد و گفت بیا بریم و نترس. وقتی از خونشون اومدیم بیرون دیدیم دوتا گوسفند از جلوی خونه ما دارن میرن که همسایه ما گفت ببینی گوسفند کیه این موقع و تو این بارون زده بیرون که من بهش گفتم گوسفند رو ول کن بیا بریم تو تا شک نکردن.
رفتیم تو و کل خونه رو گشتیم اما هیچ اثری از اون زن و مرد ندیدیم. من که زبونم بند اومده بود بزور به همسایه گفتم بخداااااا اینجا بودن، که پرید وسط حرفم و گفت آره تو درست میگی و من باید میفهمیدم اون دوتا گوسفند همونا بودن که داشتن میرفتن از تو خونه تو. وقتی شوهرم اومد داستان رو برای اون تعریف کردم که گفت خدا رو شکر که اتفاقی برات نیفتاد.
#پند و #قند
استاد کمال الملک در دوران قاجار برای آشنایی با شیوه و سبکهای نقاشان فرنگی به اروپا سفر کرد . زمانی که پاریس بود فقر دامانش را گرفت و حتی برای سیر کردن شکمش هم پولی نداشت . یک روز وارد رستورانی شد و سفارش غذا داد
در آنجا رسم بود که افراد متشخص پس از صرف غذا پول غذا را روی میز گذاشته و بروند معمولا هم مبلغی بیشتر ، چرا که این مبلغ اضافی به عنوان انعام به گارسون میرسید اما کمالالملک که پولی در بساط نداشت پس از صرف غذایش مدادی برداشت و پس از تمیز کردن کف بشقاب عکس یک اسکناس را روی آن کشید و بشقاب را روی میز گذاشت بیرون آمد
گارسون که اسکناس داخل بشقاب را دیده بود دست برد که آن را بردارد ولی متوجه شد که پولی درکار نیست و تنها یک نقاشی ست بلافاصله و باعصبانیت دنبال استاد دوید و یقۀ او را گرفت و شروع به داد فریاد کرد صاحب رستوران جریان را پرسید گارسون بشقاب را به او نشان داد و گفت این مرد یک دزد و شیادست جای پول عکسش را در داخل بشقاب کشیده
صاحب رستوران که مردی هنرشناس بود دست در جیب برد و مبلغی پول به کمال الملک داد و به گارسون گفت رهایش کن برود ، این بشقاب خیلی بیشتر از صد پرس غذا ارزش دارد ، امروز آن بشقاب در موزۀ پاریس در بخش تاریخ هنری شهر پاریس نگهداری میشود ..
@azsargozashteha💚
سلام
قصد ازدواج دارم در سن 32
مادرم موردی رو پیشنهاد دادن و دیدار و صحبت داشتم با این خانم
دو لیسانس از دانشگاه تهران دارند و 29ساله
خانوادهای با پدری خشک و سنتی دارند که ایشون رو بسیار محدود کرده اند و ایشون در دیدارمون بی روح و تقریبا افسرده بودند هیچ لبخند یا احساس رضایتی درشون نبود ولی از سوالاتی که از من میکردن متوجه شدم قصد زندگی دارند مثل محل زندگیمون و..
فکر میکنم چون موبایل ندارن و با دو سال کار در اداره آموزش پرورش که خیلی کنترلشون میکردن و اونم ازشون گرفتن به پسر دیگری میل داشته اند که باهاشون مخالفت شده و حالا از روی ناچاری قصد اردواج دارن شاید...
ظاهرا ایشون رو پسندیده ام و محجبه و مومن هستند و خواستگاران زیادی داشتن
طبق گفته مادرشون برای دیدن خواستگاران با زور و اکراه میپذیرند و در سلام و خداحافظی خیلی بی ذوق و شوق بودن یا شاید تربیت خانوادگیشون اینجوره یا ضعف ارتباطی دارن نمیدونم
من همسری میخوام که ابراز احساسات کنه و خنده رو باشه و همسر داری رو بلد باشه
دوباره میخوام خواسته هامو مطرح کنم باهاشون و بگم که چی میخوام از همسر آیندم و اینکه دلشون با کس دیگه ای هست یا نه
سوالم اینه که کلا کسی که در این محیط خانوادگی بزرگ شده آیا میتونه تغییر رفتار ومعاشرت بده؟
میتونم ازشون در مورد گذشتش و اینکه ایا به کس دیگه ای تمایل دارن بپرسم؟ اخلاقا درسته؟
گفتن که کم حرفه و به جز یکبارکوتاه اصلا منو نگاه نکردن
چکار کنم؟
متشکرم از زحماتتون
@azsargozashteha💚
خبر خوب برای خانم های علاقه مند به چالش📣📣📣
♥️♥️♥️
🤔🤔🤔🤔
و اما #چالششششش جدیدمون
🔴لطفا جواباتونو بصورت خلاصه در حد چند تا خط برامون بفرستین 😘😘
💯قراره که حال همدیگرو خوب کنیم
و از تجربیات هم استفاده کنیم . ♥️♥️.
❤️❤️ چالش جدیدمون این باشه👇👇
💥 چالش🤓🤓
💥اینبار تجربه و حس شیرین زندگی
دوستان گلم
تجربه یا اتفاقهای خوب زندگی که براتون تو زندگی پیش اومده
مثل برنده شدن در بانک یا مسابقه، به عشقشون رسیدن،رتبه خوب تو کنکور یا دانشگاه آوردن و...)
✅به جز حس مادر شدن و تولد فرزند
اون لحظات چه حالی داشتین بیایید از خوبی های زندگی بگیم که چند باری تو زندگی همه اتفاق افتاده وهنوز شیرینیش رو توی زندگیمون حس میکنیم. 😘
✅جوابایی که برام میفرستین بدون غلط املایی 💥 باشه لطفا
💟لطفا پایان جوابها از اسم مستعار ،لقب و...استفاده نکنید
منتظرپیامهاتون هستم بیصبرانه💋
جواب چالش هارو توی کانال ببینید🌹
@azsargozashteha💚
#چالش_زخم_زبون
✅سلام به همگی😌🙌🏻
اینکه زخم زبون واقعا بده کاملا واضحه و هممون میدونیم.ولی اگه خیلی بریم تو عمق این موضوع از کوچیک ترین حرف بقیه ناراحت میشیم و بد برداشت میکنیم.
خوشگلا،بیاین یکم جنبه ی خودمون رو بالا ببریم تا به هرچیزی فکر نکنیم و به هرچیزی هم واکنش نشون ندیم.
جوابای یسری از خانما روکه خوندم بنظرم فقط یکم حساس بودن،هرچند که ما جای اون طرف نیستیم و نمیدونیم اون لحظه چه احساسی داشته.
یجاهایی نمیشه بگیم بخیال و به راحتی فراموش کنیم چون تو دل آدم میمونه.
ولی حواستون باشه که بعضی جاها باید جواب داد و نباید سکوت کرد.یجاهایی اگه سکوت کنین نه تنها احترام نگه نداشتین بلکه عزت نفس خودتون رو سوال بردین.یه جاهایی هم اگه جواب بدین فرقی با اون طرف ندارین و با عرض معذرت و پوزش فراوون بیشعور جلوه میکنین.
حواستون به موقعیتتون باشه،یجاهایی حرف بزنین و دفاع کنین،یجاهایی سکوت کنین
یجاهایی بسپارین به خدا و یجاهایی خودتون طرف و متوجه کنین.
حرف مثل چاییه،بیشتر اوقات اگه به موقع گفته نشه سرد میشه.
خودم با اینکه ۱۸ سالمه اگه بخوام از حرفای بقیه که ناراحتم کردن بگم تا یه سال طول میکشه،با اینکه ناراحت میشم و تو دلم میمونه ولی میگم بیخیال شاید طرف واقعا منظوری نداشته.
بجاش بیاین متوجه رفتار خودمون باشیم که زخم زبون نزنیم و با حرف دل نشکونیم.
@azsargozashteha💚
4_452715601975052240.mp3
1.25M
سوره #بقره❤️
صفحه ی ۱۴🌹
@azsargozashteha💚
✴️ یکشنبه 👈 ۱۴ دی 1399
👈 ۱۹ جمادی الاول 1442👈
🏛 مناسبت های دینی و اسلامی .
🌙🌟 احکام دینی و اسلامی .
❇️ روز بسیار خوب و شایسته ای است برای :
✅ خواستگاری و عقد و عروسی .
✅ خرید وفروش .
✅ دکان باز کردن .
✅ شکار .
✅ امور کشاورزی و زراعی .
✅ جابه جایی و نقل و انتقال .
✅ شرکت زدن و مشارکت .
✅ نوشیدن دوا .
✅ و آغاز بنایی و خشت بنا نهادن خوب است .
📛 برای واسطه گری خوب نیست .
👼 زایمان مناسب و نوزادش صالح و عفیف و متدین خواهد شد . ان شاء الله
✈️ مسافرت :
مسافرت خوب و سودمند و خیر دارد .
🔭 احکام نجوم.
🌗 امروز برای امور زیر خوب است :
✳️ آغاز نوشتن کتاب .
✳️ آغاز تحصیل و تدریس .
✳️ شکار .
✳️ ارسال کالا .
✳️ و دیدار بزرگان نیک است .
💑مباشرت و مجامعت.
مباشرت امشب (شب دوشنبه) ، فرزند حافظ قرآن گردد و به قسمت و روزی خود راضی باشد . ان شاء الله
⚫️ طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، هیبت و شکوه است .
💉🌡حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن
#خون_دادن یا #حجامت#فصد#زالو انداختن در این روز، از ماه قمری ، ضعف بدن است .
😴😴تعبیر خواب
خوابی که شب " دوشنبه " دیده شود طبق آیه ی 13 سوره مبارکه " رعد " است.
یسبح الرعد بحمده و الملائکه من خیفته ...
و چنین استفاده میشود که چیزی باعث ملال خاطر خواب بیننده گردد پیش آید صدقه بدهد . ان شاء الله و به این صورت مطلب خود رو قیاس کنید......
💅 ناخن گرفتن
یکشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مبارک و مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بی برکتی در زندگی گردد.
👕👚 دوخت و دوز
یکشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز مناسبی نیست . طبق روایات موجب غم واندوه و حزن شده و برای شخص، مبارک نخواهد بود.
✴️️ وقت #استخاره در روز یکشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا مغرب.
❇️️ ذکر روز یکشنبه : یا ذالجلال والاکرام ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۴۸۹ مرتبه #یافتاح که موجب فتح و نصرت یافتن میگردد .
💠 ️روز یکشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_علی_علیه_السلام و #فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌸ب بامیدپرورش نسلی مهدوی انشاءالله🌸
@azsargozashteha💚
#چالش_حس_شیرین_زندگی
✅سلام در جواب چالش شیرین ترین روز زندگی من اثاث کشی به خونه ی خودم بود که بعد ۷سال مستاجری خونه ساختیم اونروز یه حسو حال خیلی خوب شیرین یه ارامش عمیق داشتم باورتونمیشه تا اماه تو اتاقا راه میرفتم با یه حال خوب کیف میکردم امیدوارم همه مستاجرا صاحب خونه بشن ویبارم قرعه کشی خونگی ۲۰ ملیون برنده شدم اونم خیلی حس خوبی بود ولی به پای خونه دارشدن نمیرسه🤩🤩
✅سلام ادمین عزیز
ج چ خاطره خوب
من سال ۸۵ سال بود و سال ششم کارم که در جشنواره تدریس شرکت کردم و مقام اول کشوری اوردم .یادم نمیره اداره آموزش و پرورش بودم بهم گفتن مبارکه شیرینی کو؟؟منم هاج و واج به همه نگاه میکردم 🥴بعد گفتم: آها جشنواره تدریس رو میگید اون خانم ....من نبودم همکارم هست که فامیلیش با من یکی هست .
رییس آموزش گفت :خیر شما هستید .اسمم رو هم از سایت بهم نشون داد.اون موقع ها اینترنت دسترس همه نبود .
دیگه نفهمیدم اینقدر که ذوق کردم و بالا پایین پریدم.خیلی برام ارزش داشت.اینقدر که موفقیتش برای من شیرین بود جایزه و پولش شیرین نبود.
برای همه دوستان مجازیم موفقیت در زندگی و شغل و حرفه ارزومندم.
@azsargozashteha💚
#چالش_زخم_زبون
✅سلام عزیزم یادم آمد از یگ حرف از برادر شوهرم خانوده شوهرم دوتا پسرشون رو باهم داماد کردن عروسی گرفتن من بیچاره خیلییییی گو چیک بودم ولی جاریم سنش زیاد بود اون پسر آورد من بچم دختر👧 شد باز شیربه شیر دوباره حامله👧 شدم وضع خوبی نداشتیم سر سفر خونه مادرشوهرم جلوی همه بادی تو گلوش انداخت گفت بچه م از همه بدبختر عباسه که شوهر من باشه چون باید زندگیشو بفروشه برای جهاز دخترهاش خدارو شاهد میگیرم چنان دلم شکست داشتم فقط میمردم😭😭 جرعت جوابشو بدم نداشتم فقط خون گریه میکردم اما الان شکر خدا چنان وضع ما خوب شده ولی اون دقیق همین بالا سرش آمد خونش فروخت وآبروشم رفت جلو فامیل که بازم دلم نیومد شوهرمو سپردم که کمک کنه بهش خدا ناظر بر اعمال ما بندها هست
@azsargozashteha💚