شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_هفتادو_یک می فهمی؟ آرزو داشتم با یکی مثل خودش ازدواج کنه نه با یکی همسن باباش، پدر نیستی بفه
#قسمت_هفتادو_دو
یوسف با اخم و تشر گفت: تمومش کن نگین.
چی رو می خوای پنهان کنی؟ دخترت این مرد و دوست داره.
نمی بینی چطور با دیدنش داره بال بال می زنه؟
دلیل نمیشه وقتی من و تو ازش بدمون میاد سنگ بندازیم.
می بینی که هرروز تهدیدمون می کنه، می بینی که گفت اگه نذارید به فرزاد برسم بازم اینکارو تکرار می کنم و نمیذارم نجاتم بدید.
می خوای قاتل دخترتم باشی؟ یاسمن بس نبود؟..
نگین با نفرت به یوسف نگاه کرد و گفت: آره لازم باشه این کارو هم می کنم.
داداش بیچاره ی من کم به خاطر یاسمن آوارگی کشید؟
وقتی فهمید یاسمن نامزد کرده دیوونه شد. بهش قول دادم کمکش کنم تا از فرزاد جدا شه و با اون ازدواج کنه ولی چی شد؟
فرزاد خان هرروز با خرجای اضافیش کاری کرد تا یاسمن بیشتر به زندگیش علاقمند شه.
وقتی برادر من داشت جون می داد از عشق یاسمن، شماها کجا بودید؟
چندبار خواست فرزادو با ماشین زیر کنه ولی نذاشتم و هر بار قول دادم و گفتم داره جدا میشه، قهره، فلانه..
ولی یاسمن به جای همه ی اینا با یه لج بچگانه خودشو نابود کرد..
نگین اشک چشماش رو پاک کرد و با بغض گفت: اون روز صبح خیلی زود یاسمن بهم زنگ زد....
@azsargozashteha💚
4_452715601975052400.mp3
1.46M
سوره #بقره❤️
صفحه ی ۵۳🌹
@azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#درد_دل_اعضا ❤️ #قسمت_اول سلام. من یک دختر 29 ساله هستم. بچه که بودم اجازه نداشتم برم با بچه ها ب
#درد_دل_اعضا ❤️
#بخش_پایانی
خونمون قدیمیه، من که خودم خندم میگیره درو دیوارمون رو میبینم. بابام تو بانک کلی پول داره اما خرج زندگی نمیکنه.
چندوقت پیش یه پسری منو دید ازم خوشش اومد، مهر اونم به دلم نشسته. یه سال از من بزرگتره، دکترای وکالت داره، ماشین داره، خونه داره، تازه هم شرکت زده.
انقدر اصرار که بیام خاستگاری.
اگه زن این آدم شم مطمئنم بچه هام مثل من نمیشن چون این آقا از بچگی پدر نداشته، روپای خودش ایستاده. بهش میگم تو یه آدم موفقی اما من چی؟
خیلی دوسش دارم اما اگه وارد خانواده ما بشه به نظرم بدبخت میشه، یا بیاد خونه و زندگیمونو ببینه…
جوابش کردم ناراحت شد، دعوا راه انداختم که راضی شد بره.
از بچگی هم نمازمو خوندم هم روزه هامو گرفتم اما بریدم. همش تو اتاقم سر گوشی الکی میچرخم که عمرم بگذره. باورتون میشه اصلا از مرگ نمیترسم، یکی میمیره میگم کاش من جاش مرده بودم. سه بار روانپزشک رفتم فایده نداشت. نشستم دارم فکر میکنم یهو میزنم زیر گریه. گاهی نمیدونم الان روزه یا شب. من این پسرو واقعا دوست دارم. تو ذهنم دارم باهاش زندگی میکنم. فقط یه عکسش رو نگه داشتم نگاه میکنم و زار زار گریه میکنم. آرزو داشتم فرزند این خانواده نبودم اما الان آرزو دارم به سی سالگی نرسم. اما من تو ذهنم خوشبختم. الان تو ذهنم همسر اون آقا شدم، دو تا بچه دارم، بچه هام حسرت چیزی رو ندارن. به خودم میگم خاک بر سرم که هیچی نشدم میگم من یه انگل جامعه هستم که هیچ تاثیری برای جامعه و کسی ندارم. هر کی رو میبینم که خوشبخته میگم خداروشکر حداقل این آدم خوشبخته. بیشتر اوقات میرم اسکلت مرغ میخرم میبرم میدم به سگهای محلمون، اونا به من لبخند میزنن، با من حرف میزنن، بهشون میگم درسته من کسی رو ندارم اما شما غصه نخورید، شما منو دارید، حداقل واسه شما مفید باشم.
دلم اونقدر پره که بجای اشک فقط میخندم. میخندم اما دنیا به روم نمیخنده. میخندم میگم خدا محکمتر بزن که من قوی تر شدم. من آدم بدی نبودم نمیدونم چرا این سرنوشته منه. بد کسی رو نخواستم اما نمیدونم چرا دیگه نمیتونم کمر راست کنم. هر کی منو میبینه میگه چه غم بزرگی تو چشاته اما من نمیتونم چیزی بگم و لبخند میزنم. تو تقدیر من فقط بدبختی، حسرت، نرسیدن، تنهایی نوشته شده. آخرین بار که رفتم روانپزشک بهم گفت از خونتون خسته شدی میخوای بنویسم بری بستری شی؟..
اما من که دیوونه نیستم، من فقط پر از حسرت و تنهاییم. شما بگید من دیوونم؟
حتی خدا هم با من کاری نداره، منم دیگه باهاش کاری ندارم. اون دنیا برم بهش میگم این رسمش نبود اوس کریم. این پیامو دادم بگم قدر بچه هاتون رو بدونید.
اگر زندگی پر از خنده دارید خداروشکر کنید. اگر بچتون ناراحت بود باهاش دردودل کنید تا مثل من نشه بره تو حیاط بشینه با پرنده ها دردودل کنه. یه آدم غمگین و تنها دیگه حالش خوب نمیشه، زندگیش درست نمیشه.
هرکدومتون که پیام منو خوندید بلند شید فرزندتون رو بغل کنید و واسه منم دعا کنید دست به خودکشی نزنم، من دختر پاکی بودم جوری نشه که ناپاک از دنیا برم. یا حق
@azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_هفتادو_دو یوسف با اخم و تشر گفت: تمومش کن نگین. چی رو می خوای پنهان کنی؟ دخترت این مرد و دوس
#قسمت_هفتادو_سه
گفت با فرزاد دعوام شده، فرزاد شب خونه نیومده.
طبق معمول تو گوشش خوندم و گفتم دیوونه اون یه زن دیگه داره هر کس وضعش خوبه شلوارش دوتا میشه.
کلی گریه کرد و گفت وقتی به فرزاد گفته خودمو می کشم اونم گفته بکش به جهنم!
دلش خیلی پر بود. من چه می دونستم اونطوری میشه؟ فکر می کنی اینهمه سال عذاب وجدان نداشتم؟
بهش پیشنهاد دادم الکی یه آتیش بازی راه بنداز و سریع به همسایه ها بگو به فرزاد زنگ بزنن و بیاد برسه به دادت تا عزیز شی.
من چه می دونستم اینطوری میشه؟ کم عذاب کشیدم؟ داداشم گذاشت رفت خارج معلوم نیست اصلا کجاست
خبری ازش نداریم مرده است یا زنده؟ هر شب کابوس می بینم روح یاسمن میاد با چشمای پر از کینه و نفرت بهم زل می زنه.
مگه من کم کشیدم که حالا نوبت جگرگوشه ام باشه؟
این مرد باعث و بانی همه ی بدبختیای زندگی منه. چرا باید...
بادهن باز به اعترافاش گوش می دادم.
یوسف هم دست کمی از من نداشت. نگین به پهنای صورت اشک می ریخت و شقایق هاج و واج نگاه می کرد.
پس دلیل اون نقشه ها واسه زندگی من همین بود؟!
با نفرت بهش نگاه کردم و گفتم: توی احمق با اون داداش احمق ترت یعنی حالیتون نبود یاسمن ازدواج کرده؟
نمی فهمیدید با من خوشبخته؟ حالیتون نبود یاسمن دختر بچه نیست و یه زن کامل شده؟
حالم از آدمی مثل تو بهم میخوره. تو بدون شک خود شیطانی! ولی اینو بدون هرگز تو زندگیم فکر نمی کنم شقایق دختر تو باشه.
فکر می کنم با یه دختر بی خانواده ازدواج کردم و مثل چشمام ازش مراقبت می کنم.
اینو بدون هیچوقت نمی بخشمت.
@azsargozashteha💚
#پاسخ_اعضا ❤️
سلام من میخواستم به خانمی که دلخور بود از مادر شوهرش بابت پس دادن کادو روز مادر بگم منم برام همچین اتفاقی افتاده به شوهرم سال دوم زندگی مشترکم که بود گفتم گوشی برای مامانت بخریم هر جا میشینه میگه خواهرم پسرش براش گوشی خریده دلش گوشی میخواد بعد شوهرم هم برای مادرم هم برای مادر خودش گوشی گرفت گفت سلیقه خانوممه ولی فقط از اون تشکر کرد بعدشم تنهایی منو گیر آورد گفت گوشی میخواستم چیکار .
یه سالم خواهرش تازه فوت کرده بود مامانم و شوهرم باهم دوتا روسری خوشگل خریدن من گفتم چه کارشون کردی گفت این همه روسری رو میخوام چیکار در صورتی که اگه سوغاتی برای من و جاریام میگرفت میدید که استفاده نمیکنیم کلی پشت سرمون غر میزد
کلا از اون دفعه اصلا برای کادوی روز مادر اظهار نظر نمیکنم چه برسه بخرم هر چی شوهرم بخره همون برای مادر خودمم هر چی خودش بگیره خدایی فرق نمیذاره از اون موقع کادو نخریدم براش تو هیچ مناسبتی هر وقت بگه فلانی این رو خرید میگم دستش درد نکنه ولی اصلا اهمیت نمیدم خودم رو اذییت نمیکنم ایشون هم مثل من بیخیال باشه حرصم نخوره
علت رفتار مادر شوهرش هم همینه که توقع داشته مال خودش خیلی بهتر و گرون تر باشه نسبت به مادر عروسش
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام وقت بخیر درموردخانمی که مادرشوهرش کادوش روپس داده شایداون بنده خدا اصلا از قصداون کارروانجام نداده من خودم مادرشوهرهستم دوتاعروس دارم هرسال بچه هام هم برای روزمادرهم روزتولدم برام کادومیگیرن اماخوب من 35ساله دارم زندگی میکنم زندگیم هم ازهرلحاظ تکمیله بخاطر علاقه شدیدی که به بچه هام دارم نمیخوام تواین اوضاع گرونی روی بچه هام فشار بیادچون خداروشکر به هیچی احتیاج ندارم چندساله به هردوتاشون گفتم هیچ کادویی برام نگیرن اما قبول نمیکنن منم هرچی میارن خیلی خوشحال میشم تشکر میکنم یه با راستفاده میکنم بعد میدم به خودشون اوناهم اصلاناراحت نمیشن تازه الان دیگه هرچی خودشون احتیاج دارن رومیارن برای من منم می بخشم به خودشون تازه عروسام خیلی هم خوشحال میشن تشکرمیکنن😄😄😄
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
دوستان این پاسخ آخری جالب بود از طرف یه مادر شوهر عزیز که هدیه رو به عروس پس میدن 😅
هر کس طرز فکری برای خودش داره امیدوارم همه به نظر و عقیده ی هم احترام بزاریم و تا میتونیم دلخور نشیم از هم و گذشت کنیم 🙏❤️
#ادمین
@azsargozashteha💚
#پرسش_اعضا
سلام. یک سوال داشتم از ممبراتون واقعا ذهنم درگیر شده. من دو ساله ازدواج کردم، خانواده خانمم کلا مردا رو آدم حساب نمیکنن زن سالاری بیش از حد دارن که برای من واقعا عجیبه. اصلا پدر زنم نقش پشم داره تو خونوادش. بعد خاله های خانمم تازه بدترن. اکثر مهمونیاشون زنونه اس اصلا مردا رو دعوت نمیکنن. صاحبخونه شوهرشو میفرسته بیرون بقیه زنا هم تنها دعوتن یا با بچه ها. من زنمو دوست دارم ولی واقعا این کارا عجیبه ناراحتم از این وضعیت. میترسم نذارم بره ناراحت بشه. چیکار کنم؟ همه اینجورین؟ چون خانواده خودم که این نبود هر جا دعوت بودیم همه میرفتیم تازه اگه بابام نمیتونست بیاد کنسل میکردن یه وقت میذاشتن که همه باشن. درک نمیکنم این چیزا رو به خانمم میگم میگه ما اینجوری هستیم. خیلی دلم واسه پدرزنم میسوزه یه شب مهمونی بوده تا ۲ شب تو پارک بوده که همه برن بعد بره خونش! من بعد فهمیدم گفتم خب میومد خونه ما، گفتن نه دیگه عادت کرده! نمیخوام عاقبتم مثل پدرزنم بشه زنمم دوست دارم اگه میشه راه درست و بگید.
اصلا برخوردشون با مردا خوب نیست، یجوری انگار تحقیرشون میکنن. فقط پول میدن به زناشون. روزای تعطیل اتوبوس میگیرن باغ کرایه میکنن تور میرن فقط زنا. بعد مرداشون اجازه ندارن جایی برن. انقدر توسری خوردن که عادت کردن. البته اینا رو به چشمم دارم میبینم باز اگه باطنشون چیز دیگس نمیدونم. پدرخانممو که میدونم خیلی بیچارس دیگه مطمئنم.
ایدی ادمین جهت ارسال پاسخ و پرسش 👇🌹
@habibam1399
لطفا پاسخ ها کوتاه باشد🙏❤️
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا سلام. یک سوال داشتم از ممبراتون واقعا ذهنم درگیر شده. من دو ساله ازدواج کردم، خانواده خا
#پاسخ_اعضا ❤️
هر خانواده یه رسومی داره ،بعضی خانواده ها تو مهمونی ها همه زن و مرد ها باهم میشینن وحرف میزنن بعضی خانواده ها زن و مردا تفکیک میشن جدا میشنن، نکته اول اینکه شما نمیتونی رسوم اون خانواده رو مثل خانواده خودت کنی!نکته دوم اینکه به همسرت بگو (نه با زبان تند و تیز و دعوا!)به آرومی وبا اخلاق بگو من نمیتونم خودمو با این مدل وفق بدم نه اینکه رفت و آمد نمیکنم یا نمیزارم تو بری ولی یکم مراعات حال همه رو کنید و ارزش بذارید!
پسرخاله من چندروز پیش تو خواستگاری به خانومش گفته بود من زیاد اهل مهمونی رفتن و مهمونی فراهم کردن و مجلس های زنونه نیستم روحیه ام سازگار نیست ،خانومشم خوشحال شده بود که صادقانه نظرشو گفته بود.
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام در جواب اون آقا که خونواده همسرش به آقایون توجه نداشتن باید بگم که واقعا برام عجیبه این موضوع😳
خانواده ما همیشه به مردامون احترام میزارن و اصلا مهمانی زنونه یا مردونه نداریم😳 مثلا عمه هام با این که ازدواج کردن یه لباس بپوشن که پدرم حتی از رنگش خوشش نیاد سریع عوض میکنن در این حد احترام قائل هستن چون میدونن اگر مشکلی براشون پیش بیاد برادرشون حمایتشون میکنه... ولی تو خانواده شما اینطور که اصلا اهمیتی به آقایون نمیدن درواقع خودشون رو بی حامی و پشتیبان میکنن چون دیگه شوهرشون یا پدرشون اقتداری نداره که بخواد مراقبشوت باشه... به نظرم اصلا این روش رو ادامه نده و یه شب با همسرت خیلی آروم و منطقی دربارش صحبت کن ( نه اینکه بگی اینجور دوست دارم و اینجور بودم و ... چون قانع نمیشه ) براش از بدی های این نوع زندگی بگو که صمیمیت رو بینتون کم میکنه ، بگو وقتی تو میبینی که همسرت برات ارزش قائل نیست میتونی کم کم به طرف رفیق بازی کشیده بشی و اون وقت دیگه زندگی مشترکی وجود نداره... باهاش منطقی صحبت کن و از در احساسی وارد شو ، ولی اگه دیدی جواب عکس داد ، یه قهر فرمالیته میتونه اوضاع رو بهتر کنه چون خانوما اصلا تحمل قهر ندارن ( البته اگه از طرفی تو گوشش روضه نخونن..) ولی اگه دیدی کلا اون نوع زندگی رو به تو ترجیح میده و حتی قهرت براش مهم نیست ، *یکم* خشونت ، یا درستش میکنه یا منجر به طلاق میشه که وقتی زنی برای زندگیش ارزش قائل نیست دیر یا زود همین میشه...
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام
بنظرم مردها هم باهم متحد بشن دور همی داشته باشن نترسن زنها دستشون جایی بند نیست 😁
اینجوری میفهمن که مردها هم اگه بخوان قدرتشونو نشون بدن کسی حریفشون نمیشه💪
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
جواب به اون اقایی که خانوادشون بیشتر زن سالارن به نظرم اینکه بخواد زنشو محدود کنه زندگیش به مشکل برمیخوره چون زنش کسیه که توی این شرایط بزرگ شده و خانوادش این مدلین و عادت کرده اگه بخواد یه دفعه محدود بشه درست نیست و به نظرم با حرف زدن حل میشه یا حداقل طی مدتی بهتر میشه،این اقا بشینه با همسرش حرف بزنه و بگه که نگرانیش و مشکلش چیه،قطعا حرف زدن بهتر از محدود کردن
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام در جواب آقایی که گفتن خانمهای خانواده مرد هارو حساب نمیکنن خوب برادر من آقایون خودشون خودشونو احترام کنن با هم برنامه بگذارید کوهنوردی پارک با صبحانه شاید خانماشون معرفت ندارن یا بلد نیستن خودشون سر خودشون احترام بگذارند اگه اهل خرج کردن هستند با کباب و ناهار یا شام اگه نه باعصرونه صبحونه
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
با عرض سلام و ادب
آقایی ک گفتند پدر خانمم عین پشم میمونه خییییلی خنده ام گرفت😂
پدرخانمتون اگر از اول درست مدیریت میکرد الان جاشون ت پارک و خیابون نبود👍 ببینید شما اگه درست مدیریت کنید هم خانمتون ب مهنونیاش میرسه هم اقتدار و آرامش شما حفظ میشه☺️ مثلاً بهشون بگید با مهمانی شما مخالفتی ندارم ولی از مهمانی شب مخالفم چون شبا اصلا درست نیست آقایون خونه باشن خانما بیرون....
و اینکه وقت وقت استراحت منم هست مگر اینکه همه با هم باشیم 👏👏
میتونید بهشون البته با زبون خوش و جدی بگید هر زمان ک خودم خونه هستم مهمونی تون و کنسل کنید چون ی روز ک خونه هستم دوس دارن زنم کنارم باشه و از این جور حرفا.... صحبت شما دستوری نباشه ک اونم لج کنه!
بهشون بگید عزیزم نمیخوام جلو مهمونی رفتن ت بگیرم فقط میخوام ک درکم کنی!
یعنی چی ک شبا آقایون خونه باشن خانما مهمانی؟؟؟
ببینید آقای محترم اگر تونستید درست مدیریت کنید زندگی ب کام تون میشه اگرم نه در آینده نزدیک دیگران دور از جون شما بهتون میگن پشم😁😁😁
دیگه خود دانی
یا حق
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
به دلیل محدویت پست گذاری در کانال ،باقی پاسخ اعضا به پی وی ایشون فرستاده شد 🙏🌹
@azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_هفتادو_سه گفت با فرزاد دعوام شده، فرزاد شب خونه نیومده. طبق معمول تو گوشش خوندم و گفتم دیوو
#قسمت_هفتادو_چهار
نه به خاطر کارایی که کردی، اونا همش بمونه با عذاب وجدان خودت.
فقط به خاطر عمری که از من بیهوده تباه شد، نمیبخشمت...
رفتم جلو دست شقایق رو گرفتم. روی زخمش رو نوازش کردم و گفتم: زودتر خوب شو. من با پدر و مادرم میام خواستگاریت...
لبخند غمگینی زدم و رو به یوسف گفتم: اگه قصد اینو ندارید که گوشیشو بهش برگردونید خودم برم یه گوشی براش بگیرم،
چون دوست دارم باهاش حرف بزنم..
شقایق که هنوز مات حرفای مامانش بود گفت: اینهمه سال من با کی زندگی کردم؟ بابا چطور تونستی با قاتل خواهرت زندگی کنی؟..
یوسف مثل کسی که پشتش شکسته گفت: بخاطر شماها...
شقایق حرفشو قطع کرد و گفت: تحمل یه آدم عقده ای واسه ما خیلی سخت تر از نبودش بود. متاسفم واستون..
رو به من گفت: هر چی زودتر بیا منو ببر تحمل این خونه و آدماش واسم خیلی سخته..
چشمامو آروم براش بستم و از اتاق اومدم بیرون.
یوسف پشت سرم از اتاق اومد بیرون و بازوم رو کشید.
برگشتم سمتش. تو چشمام با التماس نگاه کرد و گفت: خودت، وجدانت و خدای خودت.
هر لحظه به ذهنت اذیت کردنش خطور کرد به اینا فکر کن …
@azsargozashteha💚
#درد_دل_اعضا ❤️
سلام. من چند ساله ازدواج کردم چون همسرم پلیسه شبا تنهام با بچه کوچیک. خلاصه یه خونه ویلایی کرایه کردیم، منم طبق معمول برق حیاطو روشن میذارم تا صبح. اون شب ساعت یک شب بود یکی در زد منم به شدت ترسیدم چون همسرم کلید داره گفتم کیه؟ یه خانم بود گفت خودمونیم.. منم چون نشناختم گفتم این وقت شب چی میخوای؟ گفت از اینجا رد شدیم یکی گفت خونه رو میفروشین اومدم داخلو ببینم..
منم با این حرفش تا ته قضیه رو رفتم فهمیدم چه خاکی تو سرم شده. گفتم شما رو نمیشناسم بیخود کردی، نصف شب مگه وقت خونه دیدنه برو گمشو.
یهو ساکت شد دیدم صداش اومد یواش به یکی دیگه گفت بریم درو وا نمیکنه..
بعد صدای پاشون اومد رفتن.
منم از رو کنجکاوی یا حماقت گفتم برم گوشه درو وا کنم ببینم کی بود بشناسمش حداقل.
خلاصه درو یواش باز کردم در حد اینکه کوچکترین صدایی ازم درنیومد. یواش سرمو بردم بیرون دیدم عه نرفتن هیچ تازه سه نفرن، دو تا زن با یه مرد از پشت تیربرق سریع اومدن سمتم منم انقد ترسیدم تا حد مرگ رفتم گفتم تمومه دیگه الان بلایی سر بچم میارن. یهو داد زدم چرا مزاحم شدین همسرم خواب بود بیدارش کردین بذار بگم بیاد جوابتونو بده ببینم میخواین چه غلطی بکنین. تا اینو گفتم به سرعت خدافظی کردنو دور شدن. فکر کنم خواست خدا بود که اون لحظه لال نشدم چیزی گفتم که بترسن. سریع رفتم تو درارو چفت کردم یهو افتادم گوشه اتاق، بچه رو تو بغل گرفتم. گوشیو برداشتم به همسرم زنگ بزنم که از شانس بدم شارژ نداشتم. تنها فکری که به ذهنم رسید این بود که زنگ زدم ۱۱۰ گفتم همسرم همکارتونه همچین مشکلی برام پیش اومده بگید بیاد خونه. خلاصه به ده دیقه نرسید سریع خودشونو رسوندن، کل محوطه رو گشتن آب شدن رفتن تو زمین پیداشون نبود مزاحما. همسرم اومد خونه کلی زد تو سروصورتش گفت اگه سرتونو میبرید چی؟ چرا حماقت کردی درو وا کردی؟…
باور کنید انقد ترسیدم لال شدم. هیچی پاشدم از خواب دیدم دستام بی حس شده اصلا حرکت ندارن، منو بردن بیمارستان به خدا تا یک ماه فیزیوتراپی و دردسر تازه تونستم یه لیوان بگیرم دستم آب بخورم. انقد زندگیم جهنم شد که نمیتونستم حمام کنم همسرم منو حموم میداد. الان مدتی از اون شب میگذره همچنان میترسم. شبا همسرم نیست درو پیکرو قفل میکنم. از اون خونه رفتیم ولی تا شب میشه دنیام به آخر میرسه میگم الانه که از درو پنجره بیان تو.
نمیدونم چیکار کنم با این همه ترس و وحشت خسته شدم بخدا. در هر حال ممنونم که دردودلمو دیدین. امشبم یکی از اون شبای تنهاییم بود خواستم با کسی حرف زده باشم چون تو این شهرغریب نه دوستی دارم نه خانواده ای. مرسی از اینکه شما هستید
@azsargozashteha💚