4_452715601975052411.mp3
1.66M
سوره #بقره❤️
صفحه ی ۵۴🌹
@azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_هفتادو_چهار نه به خاطر کارایی که کردی، اونا همش بمونه با عذاب وجدان خودت. فقط به خاطر عمری
#قسمت_هفتادو_پنج
این دختر هیچ گناهی نداره تو زندگیش...
آهی کشیدم و گفتم: من خودم هم حوصله ی انتقام و.. ندارم.
هر کس به اندازه ی کافی واسه کاراش مجازات شده حتی خود من به خاطر اعتماد بیش از حد و راه اومدن با زنم.
ولی دیگه به آرامش نیاز دارم و هیچی از این زندگی نمی خوام..
یوسف لحظه ی آخر گردنبند رو از جیبش بیرون کشید و گفت: مال حلال بیخ ریش صاحبشه.
این گردنبند از روزی که اومد خونه ی من، غم و بدبختی هم باهاش وارد شد. حلالم کن...
گردنبند رو گرفتم و از بیمارستان اومدم بیرون،
زنگ زدم به مادرم همه چیزو براش تعریف کردم، اصلا دوست نداشت این اتفاق بیفته.
دستمم شکسته بود نمی تونستم رانندگی کنم برگردم شهر با التماس بیارمشون.
به برادر و خواهرام زنگ زدم و ازشون خواستم تا بیان و مامان و بابا رو هم بیارن ولی هیچکدوم قبول نکردن.
به معنای واقعی کلمه تنها شده بودم. دلم خیلی شکسته بود ولی چاره ای نبود من باید خودم به تنهایی زندگیمو سر و سامون می دادم.
رفتم از همون جا یه دست لباس تمیز خریدم و با مشقت پوشیدم.
شقایق رو هم برده بودن خونه و ازش خبر داشتم.
بهش گفتم فکر کن هیچ کس رو ندارم که بیاد باهام خواستگاری و تنهای تنهام.
خودم قول میدم جای همه برات حضور داشته باشم.
شقایق بهم پیام داد که من هم مثل خودتم و هیچکسو ندارم.
قرار شد پدرش از محضر نوبت بگیره و بریم عقد کنیم. به همین سادگی.
من با دست شکسته و شقایق با رنگ و روی پریده و دست پانسمان شده.
بدون حضور مادرش و خانواده ی من. انقدر غمگین بود عقدمون که تمام مدت با بغض از آینه به هم زل زده بودیم.
همین که شقایق بله رو گفت گردنبند رو از جیبم بیرون کشیدم و گفتم: این باید جایی باشه که بهش تعلق داره.
دستم شکسته نمی تونم بندازم گردنت
@azsargozashteha💚
#درد_دل_اعضا ❤️
سلام. بعد از ازدواج شوهرم کلی بدهی بالا آورد به خاطر همین قصد بچه دار شدن نداشتیم. دو سال طول کشید تا بدهیمون رو صاف کنیم. تو این دو سال خانواده همسرم اصرار داشتن که ما بچه دار بشیم، در جواب میگفتم ما بچه نمیخوایم یا اینکه هنوز خودم بچم (اون زمان ۱۷ سالم بود) اما مادرشوهرم میگفت حتما خدا بهتون بچه نمیده وگرنه کیه که دلش بچه نخواد؟
بعد دوسال اقدام کردیم برای بارداری، بعد یک سال که باردار نشدیم آزمایش دادیم و متوجه شدیم همسرم واریکسول دارن و باید عمل بشن. بعد عمل ایشون فهمیدم خودم تنبلی تخمدان دارم و باید هر ماه کلی قرص و آمپول استفاده کنم به امید مادر شدنم. همیشه دعا میکردم اگه خدا صلاح میدونه بهم بچه بده. دو سال هر ماه کلی آمپول تزریق میکردم. اوایل هر شب میرفتم درمانگاه اما بعد یه مدت یاد گرفتم خودم تو خونه تزریق میکردم. فقط کسایی که نازایی دارن میتونن درکم کنن که چقدر سخته هر شب انجام تزریق. دور نافم و بازوهام بخاطر تزریق اکثرا کبود بود.
این بین مادرشوهرم هروقت منو میدید دستشو میگرفت بالا میگفت ان شالله پسرم بتونه بچشو ببینه. همیشه میگفت کسی که دیرتر بچه دار بشه بچش پسره. در جوابشون میگفتم من دختر دوست دارم. بعد چند وقت فهمیدم داره دنبال زن صیغه ای برای شوهرم میگرده. همون زمان باردار شدم که بخاطر استرس زیاد بچم سقط شد.
دکترم گفت باید حداقل ۶ ماه از سقط بگذره تا دوباره درمان رو شروع کنی. اون روزا کابوس زندگیم بود. درد از دست دادن بچم از یه طرف زخم زبون خانواده شوهر از طرف دیگه. دو سال بعد به لطف خدا دوباره باردار شدم. از همون لحظه که فهمیدیم باردارم مادرشوهرم گفت ان شالله که پسره اما همسرم میگفت سالم باشه جنسیت مهم نیست.
۱۶ هفته باردار بودم رفتم سونو تعیین جنسیت وقتی دکتر گفت بچه دختره دیدم شوهرم اخم کرد و رفت بیرون. از اون روز تا روز زایمانم همیشه با اخم بود. هیچ سونو یا ویزیت دکتری رو باهام نیومد و من تمام فکرم این بود که بعد زایمان باید چیکار کنم اگه شوهرم بچمونو نخواد.
روز زایمان همسرم باهام اومد، وقتی دخترم به دنیا اومد و گذاشتنش تو بغل شوهرم شروع کرد به گریه. از همون لحظه دخترمون شد همه ی زندگیش. بخاطر استرس زیاد بارداری دخترم مشکل شنوایی داشت که خداروشکر بعد ۶ ماهگیش خوب شد. تمام شب هایی که بخاطر گریه هاش بیدار بودم همسرمم بیدار بود.
مادرشوهرم وقتی نوه اش رو دید گفت ان شالله بعدی پسره.
شوهرم گفت مهم تربیت بچه هست نه جنسیت و سه ماه با مادرش قطع رابطه کرد.
ماجرای بارداریمو گفتم تا بدونیم مهم سلامتی بچه هست نه جنسیت، مهم اینه شما چجوری تربیتش کنی.
@azsargozashteha💚
توان گفتن آن راز جاودانی نیست
تصوری هم از آن باغ ارغوانی نیست
پر از هراس و امیدم که هیچ حادثه ای
شبیه آمدن عشق ناگهانی نیست
زدست عشق به جز خیر بر نمی آید
وگرنه پاسخ دشنام، مهربانی نیست
درختها به من آموختند فاصله ای
میان عشق زمینی و آسمانی نیست
به روی آینه ی پر غبار من بنویس
بدون عشق جهان جای زندگانی نیست
#فاضل_نظری
@azsargozashteha💚
#پرسش_اعضا ❤️
#درد_دل
سلام ببخشید من دختری ۱۵ ساله هستم که قراره با پسر عمم تا چن ماه دیگه نامزد کنم من خیلی به شدت خجالتی هستم که خودم دلیلشو تو بچهگی میبی نم .
من الان با پسر عمم که در ی شهر دیگه هست تلفنی حرف میزنیم من واقعا نمیدونم چطور باید باهاش حرف بزنم زنگ میزنه خجالت میکشم حرف بزنم و از طرفیم حرفی ندارم بگم و اون عصبانی میشه.
تو فامیل ما هرچی بهم میگن و کمی ام توهین میکن به منو پسرعمم ولی من هیچی نمیگم.
ولی خودم خیلی حرص میخورم از ی جایم من خیلی خوش خنده و با همه راحت هستم بخاطر همین زیاد منو جدی نمبگیرن
من میترسم تو خانواده شوهرم هم اینطور باشه و نتوانم خوب توشون جا بیوفتم، واقعا نمیدونم چه رفتاری باس داشته باشم و همینطور نمیدونم با پسرعمم چه رفتاری کنم الان که محرم نیستیم و اون باهام راحته ولی من ن
اونم بدش میاد من واقعا نمیدونم چیکار کنم و اون ازم توقعه داره بهش راهنمایی درمورد شغلش و.... بدم ولی من ی دختر ۱۵ ساله چی باید بهش بگم من بلد نیستم باید چیکار کنم نمیدونم چه رفتاری بکنم ،
از یجایم تقریبا بهم خیلی بی احترامی میکنن فامیلمان مادر شوهرم خیلی زن خوبیه ولی اون یکی عمم همش بهم میگه خیلی لاغری راس میگه من خیلی لاغرم ولی شوهرم دوس داره و میترسم همش جلو اون بهم بگه لاغری از چشمش بیافتم
البته اون ادعا میکنه خیلی عاشقمه راستشو بخواین خیلی پسر خوبیه ولی چون توی شهر دیس من بهش اعتماد ندارم
خیلییی پسر خوبیه ها ولی من بخاطر دلایلی که یکیشم فیلمای ترکیه ای میبینم همشون خیانت میکنن منم ی جوری میشم
و همش میترسم نکنه بهم خیانت کنه ولی اصلا اهل این حرفا نیس ولی من دلم گواهی بد میده خیلییییی میترسم
لطفا بهم راهنمایی بدین که چطور باس رفتار کنم چطور این حس بدو از خودم دور کنم خیلی ممنون میشم من واقعا احتیاج دارم به راهنمایتون مممنون💚
ایدی ادمین جهت ارسال پاسخ و پرسش اعضا 👇👇🌹
@habibam1399
لطفا پاسخ ها کوتاه باشد🙏❤️
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_هفتادو_پنج این دختر هیچ گناهی نداره تو زندگیش... آهی کشیدم و گفتم: من خودم هم حوصله ی انتقا
#قسمت_هفتادو_شش
دستم شکسته نمی تونم بندازم گردنت ولی بهم قول بده، تا لحظه ای که زنده ای از خودت جداش نکنی. این باشه نشونه ی عشق من و تو
شقایق با خنده و گریه، گردنبند رو انداخت گردنش و دستمو گرفت.
حتی برای همدیگه حلقه نخریده بودیم.
از محضر که اومدیم بیرون رو بهش گفتم: گچ دستم باز بشه یه عقد و عروسی مفصل برات میگیرم کیف کنی..
خندید و گفت: ما دو تا که کسی رو نداریم بیان عروسیمون!.. بیخیال گفتم: نیان! انقدر آدم گرسنه تو شهر هست که یه شب مهمون من و تو باشن.
ببینم رانندگی بلدی؟ وسایلاتو جمع کن بریم. خیلی کار داریم..
یوسف پشت سرمون ایستاده بود و داشت گریه می کرد.
شقایق رفت جلو و با ناراحتی گفت: بابا تو چرا گریه می کنی؟
تو خوبی رو در حق من تموم کردی. قول میدم یجوری خوشبخت بشم که هیچوقت پشیمون نشی..
با چشمای مستاصل بهم نگاه کرد. از نگاهش التماس رو خوندم که می خواست مراقب دخترش باشم…
همراه هم رفتیم خونه شون و من تو ماشین موندم تا شقایق وسایلشو جمع کنه و بیاد.
یکی دو ساعتی طول کشید. عجیب تر اینکه نگین اصلا خونه نیومد تا با دخترش خداحافظی کنه.
شقایق میون گریه با پدر و برادرش خداحافظی کرد و واسه همیشه از اون خونه کوچ کرد.
وقتی برگشتیم شهرمون یک ماه تمام با هم دنبال کارای لازم واسه شروع زندگی بودیم.
من دستم تو گچ بود و شقایق هم مشغول درس خوندن و انجام تمام کارها.
حسابی خسته می شدیم ولی ذوق داشتیم. یکی از خواهرام بالاخره اومد کمکمون، یه خونه گرفتم و در عرض یه ماه تمام وسایل موردنیاز رو خریدم.
هر چی که شقایق روش انگشت میذاشت بدون حرف می گرفتم تا دلش شاد بشه.
خونمون رو با سلیقه ی خودش چید و بعد از اینکه گچ دستمو باز کردیم، تصمیم گرفتیم مراسم عروسی بگیریم.
خواهرم گفت که پدر و مادرم اصلا حاضر نیستن بیان تو جشن.
@azsargozashteha💚
#تلنگر
#حتما_بخوانید ✅
🔴نعل اسب نماد خوش شانسی؟!!!
✍استادرائفی پور:
یه سوال
مگه امام حسین (ع) در گودال به شهادت نرسیدن،پس باید محل دفن حضرت هم همون گودال باشه.اونایی که رفتن کربلا میدونن بین محل گودال و ضریح مطهرفاصله هست.چرا؟
تو کربلا یه عده اومدن گفتند نه،براین پیکر باید اسب تاخته شه.
این "باید"رو کی تعیین کرده بود؟(نقش یهود در حادثه کربلا)
تو گودال نمیشد اسب تاخت.پیکر مطهر رو از گودال بیرون کشیدند بردند یه محل صاف و هموار و ده اسب که بهشون نعل زده بودندبراین پیکر تاختند...
واین چهل نعل اسب به عنوان تبرک از پای اسبهاجدا میشه.
بعدها که در دوره قاعونی بغدادمیشه مرکز یهودیان، نواده های همین اشقیا این نعل اسبها رو با افتخار درخونه هاشون میزدند که ما از هموناییم
اینا بعدها کوچ کردند به شبه جزیره ایبری در اسپانیا و همین سنت رو هم باخودشون بردندو نعل اسب رو کردند نمادخوش شانسی...
حالا یه عده از مردم خودمونم نا اگاهانه نعل اسب رو به عنوان نماد خوش شانسی استفاده میکنن!!!
ایت الله جوادی آملی:
تبرک جستن به نعل اسب از موهومات بعد از حادثه کربلاست.به این جهت که این اسبها نعوذ بالله بر آدمهای خارج از دین تاختند پس با ارزش میباشدانچه برخی فرق اسلامی دهه اول ماه محرم را جشن میگیرند و متاسفانه فرهنگ ناشایست نعل اسب به میان مردم ما هم رواج یافته.
ابو ریحان بیرونی:
ستم هایی که بر حسین بن علی کردنددر هیچ ملتی با بدترین افراد نکردند.
او را با شمشیر ونیزه و سنگ باران از پای در اوردند سپس اسب بر بدنش تاختند...
بعضی از این اسبها به مصر رسید.بعضی مردم این نعل اسبها را کندند و برای تبرک بر در خانه های خود نصب کردندواین عمل در میان مردم مصر سنتی شد که بعد از ان هر کسی بالای در خانه خود نعل اسب نصب میکرد...
در تاریخ آمده : یزید (علیه لعنه) در عصر عاشورا بعد از به شهادت رساندن امام حسین (ع)و یارانش دستور داد اسب ها ( که نعل تازه شده بودند) را بر بدن شهدای کربلا تازاندند .
یزیدیان این روز را روز برکت و پیروزی نام نهادند که در زیارت عاشورا هم به آن اشاره می شود (...یوم تبرکت بهی بن امیه و ....)و برای افتخار بر این پیروزی (قتل خاندان مطهر پیامبر )و رواج تفکر شیطانی خودنعل اسبهای خود را کندند و در سراسر شهر ها و کشورها گرداندند...شهر به شهر و کشور به کشور به نشانه ی پیروزی .
در شامات در عراق در قسطنطنیه در روم در ایران و در سراسر جهان مدرن 1400 سال قبل...
و این شد سبب آنکه در سرتاسر جهان از 1400 سال پیش تاکنون نعل اسب را نشانه ی برکت و شانس و پیروزی می دانند
👈 پخش این پیام ....
👈 شلیک یک فشنگ است ...
👈 به سوی جبهه دشمن در فضای مجازی.
@azsargozashteha💚
4_452715601975052424.mp3
1.36M
سوره #بقره❤️
صفحه ی ۵۵🌹
@azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا ❤️ #درد_دل سلام ببخشید من دختری ۱۵ ساله هستم که قراره با پسر عمم تا چن ماه دیگه نامزد
#پاسخ_اعضا ❤️
سلام در مورد دوست مون که خجالتی هستند باید بگم که ایشون اعتماد به نفس شون خیلی پائینه و بعدها در زندگی هم دچار مشکل میشن بهتره برای شروع توی خونه با اطرافیان خودش تمرین کنه و در مورد مسائل مختلف نظر بده و یا با دوستان و همسالان خودش و سعی کنه تمرین کنه در موارد جدی با خنده حرف نزنه حتی میتونه تو آیینه با خودش تمرین کنه
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام بنظر من این دختر خانم 15 ساله باید بجای دیدن سریالهای دور از واقعیت اول توکل بخدا کنه واز او کمک بخوادو یک مشاور مطمئن و خوب وبا تجربه پیدا کنه وبا راهنمایی ایشون اول خودش رو بشناسه و اعتماد بنفسش رو بالا ببره تا بتواند ان شاءالله زندگیش رو با نامزدش بسازه
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام بر همه در مورد دختر خانمی که ۱۵ سالشه به نطرم یک خورده زوده برای ازدواج اگه هم می خواد ازدواج کنه یک مشاور مذهبی خوب بره توکل به خدا کنه با احترام وادب حرفشو بزنه اگه ازش سوالی پسر عمش می کنه اگه جوابی نداره اون لحظه خوب بهش بگه فکر می کنم بعد جوابشو می دم بهترین چیز مطالعه تا سطح اگاهیت بیشتر بشه
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام دستتون درد نکنه بخاطر اینکه اجازه میدین همه دردهاشونو بگن وپیشنهاد بخوان از بقیه دوستان منم میخوام درمورد مشکل خانم ۱۵ ساله که می خوان با پسر عمشون عقد کنن به نظر من شما سنتون کمه واسه همون نمیتونین تصمیم بگرین یا پیشنهاد شغل همسرتونو بدین باید بتونین از انجام کارهای خودتون بر بیاین بعد عقد کنین اگه پسر عمتون هم خیلی دوست داره باید صبر کنه شما هم یکم بزرگتر شید بعدا ازدواج کنید
ممنون یه نظر بود
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام
منم خودم توی سن سال تو هستم خیلیییی خیلی فیلم ترکی میبینم و دیگه به هیچ کس اعتماد ندارم تو اولین کاری که میتونی بکنی این فیلم ترکی نگاه کردن رو حذف کن چونکه فقط و فقط روی شخصیت ات تاثیر میزاره و کم کم مثله خودشون میشی
و اینکه عمه ات بهت میگه لاغری عزیزم اینکه غصه خوردن نداره تو میتونی توی یک ماه با رژیم غذایی بهرترین استایل رو داشته باشی البته کاملا رژیم ات گیاهی و بدون عوارض هستش من خودم رژیم گرفتم که الان به حد نرمال رسیدم وگرنه خیلی لاغر بودم رفتی بهداشت بهشون بگو بهت رژیم بدن
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام
به نظر من نباید اینقدر خجالتی باشی ....
اگه کسی بهت توهین کرد خیلی راحت جوابشو بده تا بفهمه و دیگه بهت توهین نکنه...
واینکه بهتره هر وقت پسر عمت بهت زنگ زد جوابشو بده .....
چون ممکنه این حس خجالتی بودن آینده تو تباه کنه .....
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
دوستان عزیز به دلیل محدودیت پست گذاری در کانال،باقی ارسالیهای دوستان به پی وی شخص سوال کننده ارسال میشود 🙏❤️
@azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_هفتادو_شش دستم شکسته نمی تونم بندازم گردنت ولی بهم قول بده، تا لحظه ای که زنده ای از خودت جدا
#قسمت_هفتادو_هفت
چندبار نگین برام پیغام تهدید فرستاد ولی به شقایق نگفتم.
همه ی کارای عروسیمونو انجام دادیم و چند روز قبلش رفتیم
همه ی بچه هایی که سر چهارراه کار می کردن رو واسه عروسیمون دعوت کردیم.
حتی گفتیم هر کس رو که می شناسن با خودشون بیارن که حسابی خوش می گذره.
شقایق با لباس عروس انقدر خواستنی شده بود که نمی تونستم ازش چشم بگیرم.
وقتی سوار ماشین شد از آرایش سنگینش گله کرد و گفت: من که گفتم عروسی نگیریم ببین چقد تو عذابم؟!..
خندیدم و گفتم: تنبل خانم تحمل کن نگاه کن دوستات همه با ماشین پشت سرمونن.
مگه می شد برات عروسی نگیرم همه ی دخترای دنیا اولین آرزوی زندگیشون پوشیدن لباس عروسه..
شقایق با عشق بهم نگاه کرد و گفت: فرزاد همیشه همینقد خوب بمون..
به طرف تالار راه افتادم. جلوی در تالار پسرخاله ی شقایق ایستاده بود و یجورایی دعوا راه انداخته بود.
شقایق با ترس گفت: این اینجا چیکار میکنه؟ وای فرزاد بدبخت شدیم..
با خونسردی از ماشین پیاده شدم و تاکید کردم تا شقایق پیاده نشه.
رفتم جلو از دور پسره رو صدا زدم که کارکنای تالارو اسیر کرده بود.
برگشت و گفت: به به آقا داماد؟ منتظرت بودم عروست کو؟
با عصبانیت به طرفش حمله بردم.
خیلی نسبت بهم ریزه بود یقشو گرفتم با پوزخند گفتم: جوجه الان واسه چی اومدی اینجا؟ مثلا میخوای شلوغ کنی؟
اون دفعه نتونستم چیزی بهت بگم چون دستم شکسته بود. میخوای همینجا لهت کنم؟..
کلی تهدید کرد و چند تاهم مشت آبدار زدم تو دهنش.
از دستم فرار کرد و تهدید کنان رفت...
@azsargozashteha💚