سلام بر همه عزیزان واقعا باسوتیاتون خیلی شاد میشم انشاالله همه ی مردم ایران دلشون شادولبشون خندون باشه🙏🙏
این سوتی مال خاله همسرم هست ک میخوام بگم بنده خدا خیلی محجبه ومومنه (حجابشون درحدی ک فقط نوک دماغشون مشخصه)خلاصه این بنده خدا یه بار میخواست با تاکسی تا جایی بره دیده راننده تاکسی داره ماشینش رو میشوره اینم خواست بگه آقا ماشینت رو شستی مارودربست میبری؟ گفته آقا ماشینت رو شستی منم میشوری بنده خدا میگه راننده تاکسی منو باهیبتم دید هنگ کرده بود🙄🙄 خودش تا خونه زیر چادرش میخندید😂😂
#مامان فاطیما
#سوتی #خاطره #سرگذشتت رو بفرست برات تو کانال به اشتراک بذارم دوستِ من🤗👇
@adchalesh
ⁱᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ••࿐@azsargozashtha
هدایت شده از تبلیغات گسترده ماهان
💔عروس ناکام💔
#شب عروسیم درحالیکه داشت همه چیز به خوبی وخوشی
تموم میشد❤️🔥
درعین ناباوری ،پسرعموم که عاشقم بود❤️
که نمیدونم چطوری وارد مراسمم شده بود
وسط# مهمونی باصدای بلندولرزان با برملاکردن# رازی از مادرعروس
کاری کرد که مجبورشدم.....
❌😱😱😱😱😱😱❌
https://eitaa.com/joinchat/1176503195C6a5901d929
سرگذشت زندگی وحشتناکه ترمه👆💔
هدایت شده از تبلیغات موقت⏳
لطفا و خواهشا فقط و فقط افرادی وارد کانال زیر شوند که از صمیم قلب تصمیم
گرفتند زندگی خود را متحول کنند.
(ورود افراد متفرقه ممنوع)
اینجا خودت رو پیدا کن 👇🏻👇🏻👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/4103602930Cbe642b14a0
روزی 5 دقیقه وقت بزار ☝️🏻
سریع تر عضو شو میخام حذف کنم 🙏
سلام
عاقا ما ی شب حال و هوای کرونایی رفتیم بیرون😨😷
جمعه شب که زنبیل آباد و بوعلی جای پارکپیدا نمیشد خلوتِ خلوت بود😶
بعد بابای من رفت آبمیوه بخره مامانم گف برو از یه جایی که تمیزه بخر👌🏻🙄😬
بابام رفت خرید و اومد مامانم گفت : پول گرفت !؟
( منظورش این بود که به پول دست زد بعد آبمیوه رو داد؟ دستاش کثیف نبود؟! )
بابامم نه گذاشت نه برداشت گفت : نه بوس گرفت😶🙄🙊
من سی ثانیه هنگ بودم 😕
یهو ترکیدم از خنده🤣🤣🤣🤣🤣
چون بابام همیشه جلوی ما رعایت میکنه و از این حرفا نمیزنه و این حرف یهو از دهنش پرید😂😂😂😂😂
خیلی خوب بود
من و آبجیم انقد خندیده بودیم که کف ماشین ولو شده بودیم به زور ، جلوی بابام خودمونو جمع کردیم😂😄
آخر دیدیم خیلی زشته داریم انقد میخندیم پاشدیم درست نشستیم سرجامون🙄😬🤦🏻♀
بابای بیچارم خودش قرمز شده بود از خجالت نمیتونست بخنده😂❤️
Sh
#سوتی #خاطره #سرگذشتت رو بفرست برات تو کانال به اشتراک بذارم دوستِ من🤗👇
@adchalesh
ⁱᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ••࿐@azsargozashtha
هدایت شده از تبلیغات گسترده ریحون
🔴 پوست بدون جای #جوش و #چاله_وچوله دیگه #رویا نیست😊
✓پوست صورتت جای جووش داره؟ ⁉️☹️
✓پوست صورتت چاله و چوله واسکارداره؟😞🤦♀🤦♀
✅اگر تاالان کلی هزینه محصولات مختلف کردی و جواب نداده از یک محصول بدون هیچ #موادشیمیایی استفاده کن بزن رو لینک😍
https://eitaa.com/joinchat/1784283524Cade13cf0a9
پست پین شده کانال رو ببین که چجوری صورت پر از چاله چوله شده عین اینه🤩👆
هدایت شده از تبلیغات موقت⏳
اینجا #لک ها و #سوراخ های پوستت رو صد درصد درمان میکنند👇👇😍
https://eitaa.com/joinchat/1417806020C2e86c10cb6
این کانال توی ایران مثل #بمب ترکونده😊👍
از سرگذشتها🖊
_ شرمندتم داداش، خیلی تو زحمت افتادی... فقط دیگه تاکید نکنم مجتبی، نه فروغ نه عزیز خانوم، از این ا
عشق عمیق علی به سمانه را نشان میداد.
آهسته ایستاد.
نگاهی به دیوارهای اتاق انداخت.
تقریبا جای خالی وجود نداشت...
جای جای اتاق را عکسهای کوچک و بزرگ سمانه پر کرده بود.
رو به روی عکس عروسیشان که درست بالای تخت خوابشان بود، ایستاد.
تلخ و غمگین لبخند زد و گفت:
_ حتی خجالت میکشم به عکست نگاه کنم...
زیر لب فاتحهای خواند و نثار روحش کرد.
با وجود اختلاف سنی پنجسالهای که با سمانه داشتند، اما رابطه بینشان خوب و صمیمی بود.
اکثر روزها در کنار هم بودند.
پدرش و علی آقا از صبح زود تا سرشب سرکار بودند و همین تنها بودنشان موجب میشد که زمان زیادی را در کنار هم طی کنند.
مادر سمانه قبل از ازدواجش فوت کرده بود و از آن جایی که خواهر و برادر هم نداشت، مانند او تنها بود.
و خب...
شاید همین تنها بودنشان موجب شده بود تا با همدیگر به راحتی کنار بیایند.
آهی کشید و نگاهش را از قاب عکس برداشت.
سلام و خسته نباشید
سوتی اون خانمی ک گفتن ماسک صورتشون روغن گیلیسیرین با آب پرتقال بود بامزه بود و منو یاد خاطره ایی انداخت.
9 سال پیش زمانی ک تازه ازدواج کرده بودم به دلایلی با اینکه خونه اجاره کرده بودیم زیاد خونه مادرشوهرم میموندیم.یروز با دو تا از خوهر شوهرام یه ماسک ابداعی درست کرده بودیم با کیوی و عسل وخیار یه چند تا چیز دیگه یادم نیی دقیق .بعد ک آماده شد به نوبت. با انگشتمون ازش برمیداشتیم و کل صورت میزدیم تمام اون ماسک انگشتی شده بود🙊 .بعد نمیدونم چرا گذاشتیمش تو یخچال😅 .
فردا صبحش من رفتم در یخچال رو باز کنم ک وسایل صبحونه رو بردارم دیدم اثری از ماسک نیس از خواهرشوهرا پرسیدم گفتن خبر ندارن😳 یهو تو سینک رو دیدم ای وای من ظرفش خالیه😱.شب ک پدر شوهرم از سر کار اومد ازش پرسیدیم گفت اره اون مربای کیوی رو میگین من خوردم😳😱😫 وایی اولش انقدر حالم بد شد .بعدش ک سه تایی تنها شدیم انقدر خندیدم ک از چشامون اشک میومد 🥴😂😂😂
#سوتی #خاطره #سرگذشتت رو بفرست برات تو کانال به اشتراک بذارم دوستِ من🤗👇
@adchalesh
ⁱᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ••࿐@azsargozashtha
سلام
یه خاطره دیگه
۶ سال پیش که پدربزرگم فوت کرده بود خیلی داغون بودیم چون خیلیی واسه همه عزیز بود😔😔😔😔
شاگردای بابام یه مجلس ختم گرفته بودن تو تهران ماهم رفتیم
حالا مامانجون و عمه بابام و زنعمو اینا هم بودن
داشتیم وارد میشدیم یه خانومی اومد پرسید شما خوانواده متوفی هستین؟
(کسی که فوت شده)
عمه بابام گف نه ما خوانواده محمدی هستیم
خانومه گف منظورم همونه خوش اومدین
اقا ما خندمون گرفت در حد ترکیدن شما فرض کنید با غم زیاد بری و از خنده سرخ شی
دیگه تو دسشوییا داشتیم قهقه میزدیم و نمیتونستیم بیایم بیرون
😅😅
❤z.s
#سوتی #خاطره #سرگذشتت رو بفرست برات تو کانال به اشتراک بذارم دوستِ من🤗👇
@adchalesh
ⁱᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ••࿐@azsargozashtha
وای ی سوتی بگم ک از خنده روده بر بشید من تازه زایمان کرده بودم تابستون بود خواهرم پیش من بود شوهری نصف شب دندون درد گرف بلند شد ک بره داروخونه دارو بگیره من بهش پیام دادم ک داره میاد قرص پشه هم بگیره جایه پشه نوشته بودم پشم خلاصه رفته داروخونه گفته ۱ ورق قرص پشم بدید😜😜😂😂😂😂 گفتن قرص پشم چیه بزارید از همکارا سوال کنم شاید اونا بدونن همکاراش گفتن نکنه پودر موبر میخواد 😂😂😂😂😂ک دیدم زنگ زد گف قرص چی نوشتی گفتم پشه گف ی بار نگاه کن ببین چی نوشتی من گوشی دیدم متوجه شدم ک چی نوشتم خلاصه ک انقدر خندیدم
حالا من😂😂😂😂😂
شوهری😳😳😳😨😨😠😠😓😓
قرص پشه😐😐😐
قرص پشم🤗🤗🤗🤐🤐😌😌
#سوتی #خاطره #سرگذشتت رو بفرست برات تو کانال به اشتراک بذارم دوستِ من🤗👇
@adchalesh
ⁱᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ••࿐@azsargozashtha
سلام به سوتی بازها
من اولین باره سوتی میزارم
بچه بودم حدودا ۵/۶ ساله بعد اون سال برف باریده بود خاله کوچیکمو وخواهرم توآشپزخونه داشتن ظرف میشستن من که میرم تو خاله ام به من میگه که برو برف بیار
من میرم تو حیاط بر میگردم آشپزخونه بهش میگم برف سفته چجوری بیارم😁نگو منظورش پودر لباسه
حالاقیافه من😕
قیافه خالم وخواهرم😁😁
#سوتی #خاطره #سرگذشتت رو بفرست برات تو کانال به اشتراک بذارم دوستِ من🤗👇
@adchalesh
ⁱᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ••࿐@azsargozashtha
سلااامی دوباره
اقا من تازه زایمان کرده بودم به زور دخترمو خوابونده بودم میخواستم برم حموم.
رفتم حموم دیدم اب قطعه اومدم شیر ظرفشویی و باز کردم اب اومد
دسشویی اب اومد
ولی هرچی و هرکار کردم از شیر حموم اب نمیومد
زنگ زدم به مامانم
به بابام
به اقامون به هرکی گفتم یه چی میگفت ولی درس نبود و نمیشد تا کنتر و فلکه و ترکیدن لوله و اینام رفتم
اقامونم هی زنگ میزد با نگهبانی که مشکل از چیه😅😅😅
سردوش و بازو بسته کردم رفتم دم خونه همسایه خلاصع نیم ساعت الاف شدم و همه هم درگیر هی زنگ میزدن
😂😂😂
خلاصه اعصابم خورد شد شیر و چرخوندم دیدم یه دفه اب پاشید به همه جا و لباسام
سر دوش هس حالتای مختلف داره اون رو قسمت بستس
اقا انقد همه مسخرم کردن و بهم خندیدن
خودمم داشتم دیوونه میشدم اخه ادم انقد اسگول
ولی واقعا ذهنم یاری نمیکرد
❤z.s
#سوتی #خاطره #سرگذشتت رو بفرست برات تو کانال به اشتراک بذارم دوستِ من🤗👇
@adchalesh
ⁱᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ••࿐@azsargozashtha
سلاااام سلووووم سولووووم سلیممممم ب همه مخصوصا دخیای دبیرستانی مث خودم😁
خوبین ☺️ خب جونم براتون بگه ک ی روز میخواستم ب یکی از دوستام تو WhatsApp پی بدم برا بار اول آخه کلا تو تلگرام میحرفیدیم شمارش عوض شده بود بعد منم اون شماره قبلی رو زدم بهش پی دادم سلام مری چطوری😎 بعد دیدم گف سلام خوبم شما🤨 منم گفتم وا اسمم هس دیگ😐 گفت بله شهرزاد خانوم😍 بعد منم گفتم وا مری خودتی گف مری کیه😐 من گفتم مگه نجفلو نیستی😕 گف ن گفتم خب فامیلت چیه؟یکی میخواد بگه فامیلشو میخوای چیکار🤦🏼♀ گف من مهرجو بعد من خیلی شیک گفتم عع شرمنده ببخشید اشتب شد ب عقلمم نمی رسید برم اسمشو ببینم اصن فک کردم دختره 🙊 بعد گف دشمنت شرمنده با من رفیق شو😳 گفتم جااان😳 گف جونت بیبلا گفتم دختر خوب اشتباه شد گف دختر نیستم 😐 و من اونجا ب فنا رفتم برگشتم گفتم برو آقا اشتباه گرفتی مزاحم نشو. یکی میخواد بگه خودت بهش پی دادی حالا ب اون میگی 😅😅😅
#سوتی #خاطره #سرگذشتت رو بفرست برات تو کانال به اشتراک بذارم دوستِ من🤗👇
@adchalesh
ⁱᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ••࿐@azsargozashtha
سلام😁😁خانومی که گفت رفته دکتر گفته تو خونم ادراره منو یاد مامانبزرگم انداخت😂😂
مامانبزرگم رو برده بودیم دکتر برای کلیه هاش دکتر گفت مشکل چیه؟ مامانبزرگم خواست تو ادرارم خیلی خون هست همش خون میاد برگشت گفت توی خونمون ادرار هست انقدر ادرار داریم دکترم گفته چی؟ اینم برگشته گفت منظورم اینه من خونم ادراریه😂😂 حالا مامانبزرگم هی داد میزنه تو خونم ادراره دکترم میگه به من چه؟😂😂 آخرش خالم برمیگرده میگه دکتر مامانم منظورش اینه که توی خونش ادرار هست😐😐😂😂😂 مطب ترکیده بودا😂😂
حالا که همه اسم میزارن منم اسم میزارم😐مده فکر کنم اینجا
-پشم:|
#سوتی #خاطره #سرگذشتت رو بفرست برات تو کانال به اشتراک بذارم دوستِ من🤗👇
@adchalesh
ⁱᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ••࿐@azsargozashtha
من ی دوست داشتم اسمش سمیه بود بعد ما امتحان ادبیات داشتیم اینم فامیلیش خودتی هستش😐😐(فامیلیش سه سال دبیرستان سوژه بودا😂😂😂) خلاصه اونروزم ی دبیر جدید اومده بود بعد تحویل برگه یهو دیدیم دبیر داد میزنه این چیه نوشتی فلان این بدبختم گفت مگه چی نوشتم؟ دبیرمون هم گفت نوشتی سُمیه خودتی(منظورش این بود که اونی که سم داره خودتی😐😂😂) اینم میگه خانم بخدا من سمیه خودتی هستم حالا ی داد و بیدادی که نه تو توهین میکنی به من😐😂😂😂خیلی دبیر باهوشی بود که سُمَیه رو سُمیه خوند😐
-پشم:|
#سوتی #خاطره #سرگذشتت رو بفرست برات تو کانال به اشتراک بذارم دوستِ من🤗👇
@adchalesh
ⁱᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ••࿐@azsargozashtha
سلام راستش من تازه عضو کانالتون شدم و فوق العاده جذبش شدم اقااااا اینقد که من سوتی بقیه رو خوندم شدم عین بقیه..اقااااا امروز سوتی دادم تاریخی.ظهر داشتم جلوی درو میشستم یهو یه اقایی اومد جلوم گف خانم اسم این کوچه چیه؟ منم یهو مغزم قاطی کرد شلنگو تاکردم پرت کردم توحیاط اومدم تو درو بستم رفتم از پنجره نگا کردم مرده چشاش دهعههههههه تا شده بود.😂😂 و چند دیقه بعدش همسایه اومد گف چرا اینجوری کردی احمق خواستگار بود برای تو اومده بود... اقاااااا برین بگین بیاااااد اشتباه شد یه لحظه😂😂😂😂😭😭😭😭
#سوتی #خاطره #سرگذشتت رو بفرست برات تو کانال به اشتراک بذارم دوستِ من🤗👇
@adchalesh
ⁱᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ••࿐@azsargozashtha
سمانه از پرند.
یه سری همکار بابام خونمون بود. بعد یه فیلمه بود که توش جهانگیر الماسی بازی میکرد، بعد همه داشتیم نگاه میکردیم یهو مامانم خواست اسم اون بازیگر رو بگه هول شد گفت؛ الماس درخشان😁 یهو کل خونه رفت هوا😂 از اون به بعد هر وقت فیلمی نشون بده که جهانگیر الماسی تو باشه ما میگیم الماس درخشان.😉😉😉
#سوتی #خاطره #سرگذشتت رو بفرست برات تو کانال به اشتراک بذارم دوستِ من🤗👇
@adchalesh
ⁱᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ••࿐@azsargozashtha
از سرگذشتها🖊
عشق عمیق علی به سمانه را نشان میداد. آهسته ایستاد. نگاهی به دیوارهای اتاق انداخت. تقریبا جای خا
عقب رفت و به در چوبی کمد دیواری تکیه داد. این اتاق سرشار از حس حضور سمانه بود...
مملو از عطر شیرین و خنک همیشگیاش...
حضورش در این اتاق بیشتر از هر جای دیگری احساس میشد و این آزارش میداد.
نگاه غمگین سمانه را درک میکرد...
شاید دیوانه شده بود اما... حتی علی گفتنهایش را نیز میشنید!
علی برای او بود... برای سمانه...
برای زنی که همسرش را دیوانهوار میپرستید.
علی هم مجنون سمانه بود... و مجنون سمانه میماند.
لیلی این قصه مجنونی نداشت...
حق نداشت که داشته باشد.
هنوز همسر علی نشده عذاب وجدانهایش شروع شده بود.
شاید اگر سمانه را ندیده بود، بهتر با این موضوع کنار میآمد.
اما حالا... خصوصا به دیدن عکسش، عذاب وجدان داشت خفهاش میکرد.
خجالت می کشید حتی به این فکر کند که بزودی همسر او و سمانه مشترک خواهد شد!
خجالت میکشید از تصور نامش در کنار نام سمانهای که او را دوست و خواهر کوچکتر خود میخواند.
دستهایش را روی چشمهایش گذاشت و همانجا نشست.
سلام به همه سوتی بازا
خب من ی دایی دارم اسمش اکبره و ی دایی دیگمم اسمش اصغره😁😁 حالا اینو داشته باشین
خالم ی بار میخاست ب مامان بزرگم زنگ بزنه بعد انگار ی شماره رو اشتباه میگیره میبینه ی اقایی میگه الو از قضا صداشم یکم شبیه داییم بوده اینم فک میکنه داییمه میگه الووو سلااام اصغر توییییی اون مرده هم میخواس ایسگا کنه میگه ن من اکبرشونم😂😁 خالمم میگه عععععع اکبر تویی کی اومدی خونه مامان اون یارو هم شروع میکنه خندیدن خالمم ول نمیکنه میگه مسخره بازی درنیار دیگه کی اومدی 🤦♀ دیگه وقتی دیده اون یسره میخنده قطع کرده دیده اشتباه گرفته😂😂😄
#سوتی #خاطره #سرگذشتت رو بفرست برات تو کانال به اشتراک بذارم دوستِ من🤗👇
@adchalesh
ⁱᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ••࿐@azsargozashtha
چندسال پیش خونه بابام بودیم زنداداشم هم بود و بحثکرونا منم داشتم طرف میشستم
(زنداداش کلا تو هر بحثی زیااااادی اظهار فضل میکنه و زیاد با ما اوکی نیست)
داشتیم در مورد جک ها و مطالب کرونا میگفتیم که زنداداشم یهو گفت پرفسور سمیعی گفته خواهرمم نزاشت حرفش تموم شه یاد یه جک افتاد گفت راستی پرفسور سمیعی گفته از طرف من کمتر گوه بخورین
یعنی من جر خوردم از خنده😂😂😂😂و اشاره میکردم به خواهرم که این داشت از پرفسور میگفت
قیافه خواهرم🥺🥺😂😂🥺🥺 قیافه زنداداشم ندیدم از بس خندیدم بعدش گفتم خوب میگفتی اونم با جنبه بازی درآورد ادامه حرفش زد ولی ازش بعید بود گفتم الانه که دعوا شه
#سوتی #خاطره #سرگذشتت رو بفرست برات تو کانال به اشتراک بذارم دوستِ من🤗👇
@adchalesh
ⁱᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ••࿐@azsargozashtha
سلام بر ادمین عزیز و سوتی دهندهگان گرامی
اینم خاطرهی منه از زمان ۶ سالگیم، حدود ۲۷ سال پیش،
یادمه مامانم بهم گفت برو از مغازه آبلیمو بخر، رفتم خریدم
خاستم پولشو بدم فروشنده گفت قابلی نداره، منم گفتم خودتون قابل ندارید، ممنون😊😊😊😊
بعد که برامامانم گفتم کلی خندید و گفت درستشو بهم
#سوتی #خاطره #سرگذشتت رو بفرست برات تو کانال به اشتراک بذارم دوستِ من🤗👇
@adchalesh
ⁱᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ••࿐@azsargozashtha
از سرگذشتها🖊
عقب رفت و به در چوبی کمد دیواری تکیه داد. این اتاق سرشار از حس حضور سمانه بود... مملو از عطر شیری
روی نگاه کردن به تصویر سمانه را نداشت. صدای ضربههای کوچکی که به در خورد، از جا پراندش.
دستش را با استرس جلوی دهانش گرفت و پاورچین پاورچین پشت در ایستاد.
_ خاله لیلی؟ اونجایی؟ بابام گفت میتونی بیایی بیرون.
نفس حبس شدهاش را با خیال راحت به بیرون فرستاد و قفل در را چرخاند.
از خدا خواسته خودش را شتابان از اتاق خارج کرد و بی توجه به نگاه سوالی علی که تقریبا رو به رویش روی مبل نشسته بود، با خیال راحت به در تکیه داد و چشمهایش را بست.
کمی که حالش بهتر شد، چشمهایش را باز کرد و دست ثنا را با لبخند گرفت.
_ مرسی که اومدی دنبالم دلفین کوچولوم.
ثنا مانند پرنسسهای دیزنی، تعظیمی کرد و با خنده گفت:
_ خواهش میکنم خاله.
خندید و با عشق روی موهایش را بوسید.
سپس بدون آن که دستش را رها کند به سمت علی رفت.
همراه با ثنا روی مبل دو نفره نشست و همانطور که انتهای موهای خرگوشی
ثنا را نوازش میکرد.
به سمت علی چرخید.
نگاهش را آهسته به او دوخت و با احتیاط پرسید:
_ شما مشکلی ندارید؟ بهترین؟
سلام به سوتی بازهای گل ❤️❤️❤️❤️بازمن سوتی دادم همین امروز 😜منو شوهرو برادرشوهر میخواستیم بریم خونه مامانم که آژانس بانوان زنگ زدم اومد طرف اشنا در اومد بعد که سوارشدیم من جلو نشسته بودم خانومه ارووم گفت کجا میرید من فکر کردم میگه خوبی
هیچی منم گفتم مرسی ممنون دوباره پرسید وایی انقدر ضایع شدم نیم ساعت بعد گفتم کجا میریم😅😅😅😅
Kosar
#سوتی #خاطره #سرگذشتت رو بفرست برات تو کانال به اشتراک بذارم دوستِ من🤗👇
@adchalesh
ⁱᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ••࿐@azsargozashtha
سلام به سوتی بازای گل❤️❤️❤️❤️این سوتی مامانمه چندسال پیش مامانم اینا میرفتن کربلا اونجا روی سرشون ازین دستگاه میزننن ببین ی وقت ویروس کرونا نداشته باشن مامانم میگه براچی رو سرمون ازینا میزنیننن مگه تو سرمون چیزی جاساز کردیم ..😂😂😂😂😂😂😂واییی وقتی مرده بهش گفته میخوایم ببینم کرونا نداشته باشین مامانم از خجالت آب شده😃😃😃😃😃😃😃😃😃😃
Kosar
#سوتی #خاطره #سرگذشتت رو بفرست برات تو کانال به اشتراک بذارم دوستِ من🤗👇
@adchalesh
ⁱᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ••࿐@azsargozashtha