سلام👨🎤
با دختر خالم رفته بودم فروشگاه بعد تو بخش شامپو و اینا بودیم من متوجه نشدم دختر خالم نزدیکم نیس یه زنه ک خیلی با کلاسم بود هم قد دختر خالم داشت یه شامپو نگاه میکرد منم بقلش واساده بودم یه پسره ام اومد بقلش وایساد منم تو فکر اینه این دختر خالمه چپ چپ ب پسره نگاه میکردم اونم در ب در هی سرشو مینداخت پایین این زنه داشت در شامپو رو باز میکرد منم با صدا کلفت و چسبیده بهش گفتم اینارو نباید درشو باز کنی ترسید درشو بست یلحظه ک نگاه صورتش کردم اصن یخ کردم😰 نگو پسره بچش بوده) دیدم دختر خالم اونور سرش گرمه ب نگاه کردن مارکای دیگ هیچی رفتم دسشو گرفتم و الفراررررر 😂😂 دلم فقط ب حال پسره میسوزه ک ینی اومده بود پیش مامانش من یجوری نگاهش میکردم بدبخت ترسید بگ این ننمــــــــه😅
#سوتی #خاطره #سرگذشتت رو بفرست برات تو کانال به اشتراک بذارم دوستِ من🤗👇
@adchalesh
ⁱᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ••࿐@azsargozashtha
سلام☺
سال سوم دبیرستان بودیم که با مدرسه از قم رفتیم مشهد زیارت
یه روز مدیرمون ما رو برد بازار های اطراف حرم گفت برید اگه تونستید خریداتون تو بکنید اگر زشت یا بد بودن و پسند نکردین میبرمتون بازار الماس شرق اونجا سوغاتی هاتونو بخرید
ما هم همه دختر شر و شیطون البته با حجاب و شوخیامون فقط با خودمون بود دوست داشتیم بریم این بازاری که میگه رو ببینیم بخاطر همین هر مغازه ای میرفتیم یه ایراد میگرفتیم میومدیم بیرون
یه مغازه رفته بودیم که فروشندش یه پسر جوون بود
لباساشو دیدیم میخواستم برای داداشتم لباس بخرم واقعا خیلی زشت و بیریخت بودن منم حواسم نبود که پسره میشنوه با صدای بلند به دوستم گفتم بیا بریم لباساش خیلی زشته
یکم که دور شدیم پسره اومد توی راه رو با صدای بلند بهم گفت خودت زشتی 😡
واااای دلم میخواست بمیرم اون لحظه همه فروشندها نگامون میکردن
قشنگ اشک توی چشمام جمع شده بود
پسره دید بد شد اومد بیرون گفت خانم ببخشید ناراحتتون کردم بیا بخر بهت تخفیف حسابی میدم منم گفتم نه من زشتم بیام توی مغازت فروشت کم میشه
با دوستم رفتیم دورتر من نشستم گریه کردم وسطاش خندم میگرفت
فکر کنم خول شده بودم😂
#سوتی #خاطره #سرگذشتت رو بفرست برات تو کانال به اشتراک بذارم دوستِ من🤗👇
@adchalesh
ⁱᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ••࿐@azsargozashtha
یه بار بچه بودم 6/7سالم بود با دخترخالم ک همسن منه تو کوچه بازی میکردیم
بعد یه ارایشگاه💇♀ نزدیک خونمون بود اونروز عروس 👰داشت
بعد دیدین ک ارایشگاهها در رو باز میکنن و پرده میزنن جای در.این ارایشگاه دو تا پله از بیرون میخورد.پرده یکم کوتاه بود.
منو دختر خالم رفتیم از زیر پرده نگاه میکردیم و تو عالم بچگیمون باصدای بلند شعر میخوندیم😲😲😲:
گیلی گیلی گندم هی شب حنابندون هی دوماد بیچاره هی ماشین نداره هی زنشو بیاره هی گیلیلیلیلیلیی🤪😲😲😲
خلاصه این شعر و نزدیک صدبار با صدای بلند میخوندیم 🥱و بعد هی فرار میکردیم🏃♀🏃♀ و دوباره میرفتیم میخوندیم😲.بار اخر ک اومدیم بخونیم یهو از زیر پرده دیدیم👀 یه جفت پا داره بهمون نزدیک میشه👣😰
دیگه هیچی نفهمیدیم فقط یادمه خانومه ارایشگره🤬🤬 موهای هردومونو گرفت انقد سرمونو کوبید به هم ک من از ترس جیش کردم🥶
بعد ک ولمون کرد بدو بدو رفتیم خونه یواشکی ک مامانم نفهمه لباسمو عوض کردم و دیگه هیچوقت این شعر رو نخوندم
بنظرتون چرا عصبانی شد ؟🤔 فک کنم از فامیلای دوماد بوده بهش برخورده
#سوتی #خاطره #سرگذشتت رو بفرست برات تو کانال به اشتراک بذارم دوستِ من🤗👇
@adchalesh
ⁱᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ••࿐@azsargozashtha
منم یه سری چند سال پیش برادر زاده ام فوت شده بود و خاستیم بریم چهلم. من رفتم مغازه دوتا گلاب خریدم رفتم. شهرستان بعد فردا عصر رفتیم سرخاک منم گلابهارو باز کردم و روی قبر میریختم و زار زارگریه میکردم. یهو خواهرم گفت ابجی چقذ بوی نعناع میاد گفتم شاید کسی ادامس نعنایی خورده یهو خواهرم زد بمن گفت چرا عرق نعناع میریزی روی سنگ قبر وای من دیگه گریه رو ول کردم مثل چی زیر چادر میخندیدم مردم هم فک میکردن من دارم از گریه زیاد اینطوری میکنم اومدن منو بلند کردن بردن کنار. خیلی سوتی خفنی دادم🙈🙈😂😂
#سوتی #خاطره #سرگذشتت رو بفرست برات تو کانال به اشتراک بذارم دوستِ من🤗👇
@adchalesh
ⁱᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ••࿐@azsargozashtha
سالها قبل دوست شوهرم با خانوم بچه هاش اومدن خونمون😒
داشتن از کربلا رفتن میگفتن
دوست همسرم برگشت گفت الان اونجا نظافت رو رعایت نمیکنن داعشم تند تند بمب گذاری میکنه
هر کی بره اونجا نفهمه و ...😲
منم که رفته بودم😕
سرخ و سفید شدم😣
انگار فهمید من رفتم😲
یه آن انگار برق گرفتش😱
شوهرمم دید قیافه هامونو نتونست جلو خنده خودشو بگیره😁
بعد دیگه باهاش قطع رابطه کرد😏
گفت دیگه اون باشه به عقاید همه احترام بذاره😎
#سوتی #خاطره #سرگذشتت رو بفرست برات تو کانال به اشتراک بذارم دوستِ من🤗👇
@adchalesh
ⁱᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ••࿐@azsargozashtha
سلام
این سوتی که میگم برای مامانم اتفاق افتاده و اون برام تعریف کرده:
چند سال پیش که من به دنیا اومده بودم بابا بزرگم (بابای مامانم)قرار بوده در گوش من اذان بگه
اون موقع مامانم شیر نداشته برای همین من همش گریه میکردم
پدربزرگم خدابیامرز یکم زیادی بی اعصاب بود
همینجوری که داشت اذان میگفته من خیلی شدید شروع میکنم به گریه کردن بعد پدر بزرگم قاطی میکنه زارت میخوابونه زیر گوش مامانم و بهش میگه ریدی با این بچه به دنیا اوردنت😐😐😐
مامانم بیچاره تو افق محو میشه 😂😂
بعد خالم شروع میکنه به غر زدن که بابا جون به پوپک (مامانم)ربطی ندارع که بچه گشنشه پوپک شیرش نمیاد
دوباره بابا بزرگم میزنه تو گوش مامانم میگه خاک تو سرت شیر نداری غلط میکنی بچه به دنیا میاری
درسته یکم بی اعصاب بود ولی مرد شریفی بود😂😐
#سوتی #خاطره #سرگذشتت رو بفرست برات تو کانال به اشتراک بذارم دوستِ من🤗👇
@adchalesh
ⁱᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ••࿐@azsargozashtha
سلام خوبین اینی که میخوام تعریف کنم سوتی نیس. خاااطرس
از طرف مدرسه رفتیم اردو شمال یه سوئیت ترسناک رو میدادن به شش نفر خواستیم بخوابیم یکی از بچها گفت یکی پاشه چراغو خاموش کنه من گفتم الان جن ها خاموش میکنن دقیقا همون لحظع برق رفت 🥺😢😣
وای همه داشتیم جیغ میزدیم که صدای دوستم قطع شد🤔🤭
چراغ قوه انداختم دیدم دورش خیسه
گفتم وااای مهسا دستشویی کردی؟🥴 🤦♀
اونم زیر بارنمیرفت
میگفتیم پس اینا چیه 🤔 خیسه دیگه!!!
میگفت نه خفه شید 😞😞😞😞
هنوز تو بهت بود😂😂😂😂
Z.R
#سوتی #خاطره #سرگذشتت رو بفرست برات تو کانال به اشتراک بذارم دوستِ من🤗👇
@adchalesh
ⁱᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ••࿐@azsargozashtha
این خاطره بر میگرده به ۲۰.۲۱ساله پیش که من اونموقع ۲.۳ سالم بود
خونه ای که ما زندگی میکردیم یه حیاط خیلی بزرگ داشت که دوتا خونه کنار هم بودن یه واحد صاحب خونمون یه واحدم ما که مستاجرشون بودیم بعد ماها باهم خیلی خوب و صمیمی بودیم جوری که همیشه تابستونا دوتا خانواده ها ناهار و شام باهم بودیم زمستونا هم یا خونه اونا یا خونه ما هرچی داشتیم باهم میخوردیم (یادش بخیر چقدر خوب بود) حالا بگذریم از این چیزا
جونم براتون بگه که اتفاقی هم اسم مامان من ناهیده هم اسم خانوم صاحب خونمون یه روز که مامانم منتظر مهمون بوده به ناهید خانوم (صاحب خونمون) میگه آره منتظر مهمونم قراره مادر شوهر خواهر شوهرم بیاد خونمون مهمونی من میرم تر تمیز کنیم
اون بنده خدا هم با شوهرش تو حیاط نشسته بودن که سه تا خانوم چادری میان در میزنن و صاحب خونه میره درو باز میکنه اونا میگن با ناهید خانوم کار داریم خونه مارو نشون میده میان در خونه مارو میزنن میان تو خونه میشینن یه جعبه شیرینی هم میدن به مامانم
مامانم میگه هی من نگاه اینا میکردم میگفتم خدایا اینا کین چرا من نمیشناسمشون رومم نمیشه ازشون بپرسم شما کی هستید میگه پا شدم رفتم چایی ریختم آوردم تعارف کردم نشستم خانومه پرسید ناهید خانوم شما هستید مامانم میگه بله دوباره میپرسه دخترتون کجاست مامانمم میگه همین دور و اطرافه مثل همیشه رفته تو کوچه بازی کنه با بچه ها
دو سه تا خانوم یه نگاهی به هم میکنن دوباره میپرسن مگه ناهید خانوم شما نیستید مامانمم میگه بله میگن که ما اومدیم برای خواستگاری از دختر شما(بدون اینکه از قبل بگن سر زده اومده بودن ) مامانم من شروع میکنه خندیدن حالا نخند کی بخند میگه به زور خودمو جمع و جور کردم گفتم دختر منکه سه سالشه اشتباهی اومدید خونه بغلی باید میرفتید اونا هم بعد یه دل سیر خندیدن پا میشن که برن مامانم جعبه شیرینی رو بهشون پس میده میگه دست خالی که نمیشه رفت خواستگاری
اون سه تا خانوم و مامان من پامیشن میرن خونه صاحب خونه خواستگاری دختر صاحب خونه 😂😂😂
جالب اینجاست بعد ۱۷.۱۸سال همون خانوم که مامان داماد بوده منو تو مسجد دیده میگه تو دختر ناهید خانومی میگم بله نشست برای چندتا خانوم که اونجا بودن تعریف کردن که این دختره سه سالش بود من رفته بودم برای پسرم خواستگاری کنم
حالا بگذریم که بعدش فهمیدیم داییم عاشق دختر صاحب خونه ما بوده
مامانم میگه اگه میدونستم همون روز که اومدن خونمون خودم میپیچوندمشون
#سوتی #خاطره #سرگذشتت رو بفرست برات تو کانال به اشتراک بذارم دوستِ من🤗👇
@adchalesh
ⁱᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ••࿐@azsargozashtha
سلام سلام سوتی دادم خفن☹️😂
امروز داشتیم با دوستم و مامانم صحبت میکردیم ک یهو زنگ خونمون رو زدن منو دوستم ساکت شدیم مامانم گفت کیه؟!جواب نداد دوباره من گفتم کیه؟!بازم جواب نداد
منم یهو بلند و جیغ گفتم ای مزاحم
بعد دوباره زنگ زدن مامانم گفت کیه اونم پشت در گفت مامور گاز هستم🥺🥺🥺
خیلی بد بود خیلییییییییی☹️🥺
#avy
#سوتی #خاطره #سرگذشتت رو بفرست برات تو کانال به اشتراک بذارم دوستِ من🤗👇
@adchalesh
ⁱᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ••࿐@azsargozashtha
سلام .یکروز زمستون هوا سردو زمین برفی ویخزده ❄❄❄با دوستم که میرفتیم کلاس زبان همینجور که داشتیم یواش یواش میرفتیم که سر نخوریم یک پسره هم از طرف مقابلمون میومد این دوستم رفت مغازه که چیزی بخره منم داشتم یواش یواش میرفتم که چشمتون روز بد نبینه پاهام سر خورد چنان سجده ای کردم جلوی پسره چادر هم سرم بود حالا میخوام بلند شم نمیتونم چادر رفته زیر پام میخوردم زمین حالت سجده هم خندم گرفته بود هم عصبانی بودم که دوستم از مغازه اومد بیرون حالا اون شروع کرده به خندیدن که من حالت سجده افتادم جلوی پای پسره ولی دم پسره گرم نمیخندید به دوستم گفت چرا میخندی بیا کمکش کن پاشه .بعد چند وقت فهمیدم همسایمونه که تازه اومدن به محلمون بعد چند وقت اومد خواستگاری خانواده خوبی بودن قبول کردم بعد عقد گفت چون زیاد به پام افتادی اومدم خواستگاریت 😭😭😭😭
#سوتی #خاطره #سرگذشتت رو بفرست برات تو کانال به اشتراک بذارم دوستِ من🤗👇
@adchalesh
ⁱᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ••࿐@azsargozashtha
سلام. م مثل مشهد🌷
خواهرم تازه نامزد کرده بود ودعوت شدن با دامادمون خونه دخترعمم.
موقع نهار که میشه دوغ سر سفره گازداره بود وداماد ما متوجه نمیشه😃 خوب تکون میده چشم تون روزبد نبینه فاتحه لباسها وسفره وهمه رومیخونه😄😄
امیدوارم شادباشید
#سوتی #خاطره #سرگذشتت رو بفرست برات تو کانال به اشتراک بذارم دوستِ من🤗👇
@adchalesh
ⁱᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ••࿐@azsargozashtha
سلام مرسی از کانال توپتون M
هفته پیش خونه خواهرشوهر بودیم قرار بود شب برای همسرش تولد بگیریم سورپرایز شه میخواستیم حاضر شیم بریم خرید منو خودشو برادرشوهرش و جاریش .برادر شوهرش رفت ماشینشو بیاره بیرونم سرد سیبری بود اومد رفت تو اتاق پیش خانمش و چند بار بینیشو بالا کشید این خواهر شوهر منم چادرشو به کمرش بسته بود حواسش نبود چادر از سرش افتاده همونطوری رفت تو اتاق میخواس یه چیزی بگه تا دیدش اون بنده خدا روشو برگردوند وبینیشو همچنان بالا میکشید خواهر شوهرمم فک کرده داره گریه میکنه هی میگه رضا چت شده چرا گریه میکنی حالا رضا هی میره یه طرف دیگه صورتشم برگردونده که خواهرشوهرمو با موی باز نبینه خجالت میکشه بگه چادر سرت نیس از خواهر شوهر منم اصرار که منو ببین چرا گریه میکنی که بالاخره جاریش میاد اشاره میکنه سرت بازه خواهرشوهرمم خجالت زده از اتاق میاد بیرون. ما که کلی خندیدیم به این جریان امیدوارم خوشتون اومده باشه
#سوتی #خاطره #سرگذشتت رو بفرست برات تو کانال به اشتراک بذارم دوستِ من🤗👇
@adchalesh
ⁱᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ••࿐@azsargozashtha
یه سوتی دیگمم همون موقع دبیرستان میخوندم بهمون گفته بودن رشته انسانی اونایی که درسشون خوبه میتونن المپیاد ادبی شرکت کنن منو دوستم گفتیم بریم پیش مدیرتااسممونوبنویسه تامدیرودیدم گفتم اومدم براالمپیک اسم بنویسم😂😂😂دوستمم کلی خندیدگفت المپیک نه المپیاد😂😂😂😂😂
#سوتی #خاطره #سرگذشتت رو بفرست برات تو کانال به اشتراک بذارم دوستِ من🤗👇
@adchalesh
ⁱᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ••࿐@azsargozashtha
سلام به سوتی بازای عزیز❤️❤️ومرسی که سوتی های قبلیمو گذاشتین 😘😘این سوتی هم برای زمان کروناس که همه چی درمورد کرونا صحبت بودواینکه شوهرم تربارفروشه به همراه داداشش میرن و بازارشو تعطیل کردن .. برادرشوهرمیگفت چرا واقعا از کار کاسبی انداختن مارو چرا شهرداربه فکر نیست... اینا که
عوارض میگیرن، میومدن بین همه ماشک ودشکش😂😂😂😂پخش میکردن خب
بیچاره منظورش ماسک ودستکش بود .منم حرفشو تکرارکردممم خندیدممم دیگه همه زدن زیر خنده....
kosar
#سوتی #خاطره #سرگذشتت رو بفرست برات تو کانال به اشتراک بذارم دوستِ من🤗👇
@adchalesh
ⁱᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ••࿐@azsargozashtha
سلام
من کلا زبان انگلیسیم خوبه. دوم دبیرستان بودیم روزای اول بود همدیگه رو نمیشناختیم. یه روز که زبان داشتیم، منم حوصله نداشتم جواب چند تا سوال رو خلاصه نوشته بودم اما کاملشو بلد بودم اگه معلم ازم بپرسه حفظی بگم، یکی کنارم نشسته بود ازم پرسید اینا رو نوشتی گفتم آره، پرسید زبانت خوبه گفتم آره همیشه 19،20 میشم، اونم همون خلاصه ها رو از رو من نوشت. خلاصه معلم اومد و اتفاقا به کناریم گفت جواب رو بخون، اونم با اعتماد به نفس همونو خوند که معلم برزخی نگاهش کرد گفت این چیه نوشتی؟ چرا اینقدر کوتاه!؟ اون حالا هی به من نگاه میکرد ولی نمیتونست چیزی بگه! بعدش معلم به من گفت، منم خوندم اونم با تعجب نگاهم میکرد، حتما با خودش گفته این جواب رو از کجاش درآورد؟! دیگه کلا از فرداش جاشو عوض کرد 😂 تا اون باشه از روی من بنویسه😏
#سوتی #خاطره #سرگذشتت رو بفرست برات تو کانال به اشتراک بذارم دوستِ من🤗👇
@adchalesh
ⁱᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ••࿐@azsargozashtha
سلام بر دوستان عزیز🌹🌹من از اشپزی خوشم نمیاد 😐😐مخصوصا صبح ها ,ولی شوهرم بر عکس باید صبحونه ی گرم بخوره🥘🥘 ,امروزم چون من خواب بودم خودش پاشده بود واملت درست کرده بود از دخترم 👩هم پرسیده بود اگه تو هم میخوای بیشتر درست کنم ,انصافا املتای خوشمزه ای درست میکنه👍👍 بعد از اینکه درست کرد اومد بالای سر من که پا شو املت بخور ,بعد از ی لقمه که خورد پرسید اون ظرف پلاستیکی تو یخچال توش چی داشت, گفتم روغن گلیسرین با اب پرتقال🍊🍊 برای پوست صورتم ,دست که نزدی ,لقمه رو از دهنش در اورد 🤮🤮گفت میگم چرا املتا شیرین شده ,فکر کردم روغنه ازش استفاده کردم, منم از خنده روده بر شده بودم😂😂😂😂 اونم از ناراحتی 😡😡هی میگفت اخه یخچال جای این اشغالاست 😡😡😡
#سوتی #خاطره #سرگذشتت رو بفرست برات تو کانال به اشتراک بذارم دوستِ من🤗👇
@adchalesh
ⁱᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ••࿐@azsargozashtha
سلام وصدسلام خدمت همه
آقو ایی شوهر ما اصلا از احساس محساس تعطیله ☹یه شب تو آشپزخونه پای اجاق گاز بودم جاتون سبز قرمه سبزی داشتیم داشتم چاشنیش میکردم دیدم شوهرم اومد پشت سرم وایساد داره نگاه میکنه بعد حس کردم داره بو میکشه 🤭گفتم چته گشنته الان میکشم 😁میگه نه زیاد گشنم نیس کی رفتی حموم 🙄میگم دیشب مگه چطور میگه موهات یه بویی میده !!!من خلم قند تو دلم آب شد گفتم نه آمو اینقدرام بی احساس نیس یه چیزایی حالیشه🤗🤗میگم بوچی میده (انتظار داشتم بگه بو عشق میده بو زندگی ،بو هستی واینا )بی شعور عمیق بو میکشه میگه بو نون کپک زده میده🤭🤭آقو منم اینجوری😡😡😡گفتم برو بیرون از آشپزخونو برو بیرون😒😒☹میگه چرا مگه چی گفتم 🤔گفتم تا قابلمه رو خالی نکردم روت از جلو چشام برو بیرون مرتیکه بی احساس. والو بخدا کرونا بیاد از رو زمین جمعتون کنه .
#سوتی #خاطره #سرگذشتت رو بفرست برات تو کانال به اشتراک بذارم دوستِ من🤗👇
@adchalesh
ⁱᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ••࿐@azsargozashtha
سلام .مرسی بخاطر کانالتون و سوتی های خنده دارتون....
میریم سراغ خرابکاری دوران مدرسه من😐... یبار دوم راهنمایی بودم و اون موقع ها روستاها هنوز گاز نیومده بود و بخاری ها نفتی بود. روز امتحان زبان انگلیسی فرا رسید و اکثر همکلاسیام همه تو هم بودن و عزا گرفته بودن واسه امتحان ک این میگفت دیروز نتونستم بخونم اون یکی میگفت منم وقت نداشتم و خلاصه هرکی یه چی میگفت و استرس ورشون داشته بود...منم ک تعریف از خود نباشه فول بودم کلا تو درسا مخصوصا عاشق زبان و نخونده هم بلد بودم امتحانو😉
یه نگاه کردم دیدم تحمل ناراحتی دوستان مهربون و نداشتم...خلاصه فکری کردم و رفتم سراغ شال کموایی که روی مقنعه میزاشتم .برش داشتم در بخاری رو باز کردم انداختم توشو منتظر دود و اتش سوزی بودم🙄😐
خلاصه هرکی میرسید میگفت چرا ایجور کردی الان مدیر میاد و پرتت میکنه گفتم اوسکلا امتحان کنسل میشه شمام برید مثل ادم بخونید برا فردا حالا ببینید😄😄 تا اینو گفتم همه جیغ و هورا کشیدن 🤣🤣دیدم یه دفعه اتیشی بلند شد از بخاری و گذاشتم تا خوب شعله کشید و دود بلند شد یه دفعه معلم اومد و گفت این چیه گفتیم اقا سردمون بود اومدیم خودمون گرم کنیم یه دفعه دستکشامون افتاد تو بخاری( درش از بالا باز میشد بخاری) گفت خاک تو سر بز عقلتون کنن گم شید برید تو حیاط تا بیام امتحانو بگیرم...رفتیم و هیچکی قادر نبود تو اون سرما امتحان بده همگی اعتراض کردیم ک اجباره امروز؟؟ بزاریم فردا و الان تو این سرما مریض میشیم و چجور فلان ...خلاصه معلوم راضی شد و اون روز کنسل شد امتحان و همچنین بقیه درسا🥳🥳🥳 و راهی خونه شدیم و فقط ب معلم میخندیدیم ک قیافش دیدنی بود ک اونم الکی از شهر تا روستا اومده بود😞 خلاصههه هرکی از دوستان یکی یکی منو ماچ میکرد( جمع دخترونه بود فقط) و تشکر😘😄😄 منم ک انگار اورست رو فتح کرده بودم و با کلی اعتماد ب نفس برگشتم خونه و چون بلد بودم درسو تا غروب گرفتم خوابیدم و شد خاطره ای برای
هممون😍🥰
#سوتی #خاطره #سرگذشتت رو بفرست برات تو کانال به اشتراک بذارم دوستِ من🤗👇
@adchalesh
ⁱᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ••࿐@azsargozashtha
سلام و صد سلام
عمه خانوم من وقتی چهار پنج سالش بوده دم در بازی میکرده بعد همسایه شون یه آقای مسنی بوده میاد رد بشه اینم میگه سلام.
آقا هم یا نمیشنوه یا جواب نمیده خلاصه رد میشه میره...عمم میوفته دنبالش هی میگم سلام عمو...سلام عمووو.سلام عمووو.وای تا خیابون میوفته دنبال مرده سلام سلام میکنه😂😂😂اخر سر مرده برمیگرده میگه کوفت سلام دختر تو منو رسوا کردی چی میخوای از من اخه هی سلام سلام😂😂😂😂
عمم تازه امسال این خاطره شو تعریف کرد😂پیش عروساش و دوماداش😂😂😂
ممنون از همه ی شما عزیزان که موجبات خنده و شادی مارو حتی موقع کرونا فراهم میکنین😜😜😜
#سوتی #خاطره #سرگذشتت رو بفرست برات تو کانال به اشتراک بذارم دوستِ من🤗👇
@adchalesh
ⁱᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ••࿐@azsargozashtha
بازم یه سوتی ازدوران دبیرستانم،ماپنج نفربودیم بسیارشلوغ وشرطوری که اون سال چهارتاتعهددادیم هرکدوم،ازسال بعددیگه خانواده هامون نذاشتن بریم مدرسه دولتی،ماپنج نفرردیف آخربودیم،اون ردیفم فقط مال مابودکلاسم شلوغ زیاددیدنداشتن معلمابه ته کلاس،دوستای ماهروقت بادوس پسراشون قرارداشتن میرفتن پایین صندلیاارایش میکردن،یه بارمن صندلیموازپشت تکیه دادم به دیوار،دوتاپایه جلوییش روهوابودودوتاپایه عقبش فقط روزمین بود😁😁نمیدونم چی شدصندلی اززیردررفت ویه صدایی شدتوکلاس وسط درس دادن معلم که همه وحشت کردن حتی دوستای خودم،یکی ازدوستام داشت پایین ارایش میکردهمینجورخشکش زدهمون موقعم معلم اومدببینه چی شده دوستم درحال ارایش منم فقط ناله میکردم،🤪🤪🤪🤪دوستموبه دفترکشونده بودم که هیچ تااخرسال شده بودم سوژه بچه های کلاس
#سوتی #خاطره #سرگذشتت رو بفرست برات تو کانال به اشتراک بذارم دوستِ من🤗👇
@adchalesh
ⁱᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ••࿐@azsargozashtha
سلام
واقعا ممنونم از مدیر کانال
خیلی قشنگه کانالتون
من هی میخوام پیام بفرستم پشیمون میشم
ولی الان دلو زدم به دریا
من و داداشم بچه بودیم حدود ۷ سال پیش
من ۱۰ سالم بود داداشم ۸ سالش
یه مدت این پفک هندیا مدشده بود که تو روغن سرخ میکردی بزرگ میشد منم خیلی دوسداشتم یه روز که مامان بابامون نبودن به داداشم گفتم بیا درس کنیم روغن و گذاشتم رو گاز زیرشم زیااااد یه کم موند پفکارو ریختم😣😣
چشمتون روز بدنبینه انقد داغ شده بود که درجا سوختن😂😂
این حسگرای دود هست تو خونه شروع کرد اژیر زدن
همسایه ها اومدن دم در که چیکار میکنید و اینا بزرگترتون کجان
چی شده
منم ترسیدهعع
گفتم هیچی دود روغن بود بعد که مطمئن شدن رفتن
انقد ترسیده بودیم منو داداشم
اژیرم مگه خاموش میشد؟
خلاصه بعد یه نیم ساعت که همه چی بخیر گذشت کلی خندیدم یادش بخیر
❤z.s
#سوتی #خاطره #سرگذشتت رو بفرست برات تو کانال به اشتراک بذارم دوستِ من🤗👇
@adchalesh
ⁱᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ••࿐@azsargozashtha
سلام بر همه عزیزان واقعا باسوتیاتون خیلی شاد میشم انشاالله همه ی مردم ایران دلشون شادولبشون خندون باشه🙏🙏
این سوتی مال خاله همسرم هست ک میخوام بگم بنده خدا خیلی محجبه ومومنه (حجابشون درحدی ک فقط نوک دماغشون مشخصه)خلاصه این بنده خدا یه بار میخواست با تاکسی تا جایی بره دیده راننده تاکسی داره ماشینش رو میشوره اینم خواست بگه آقا ماشینت رو شستی مارودربست میبری؟ گفته آقا ماشینت رو شستی منم میشوری بنده خدا میگه راننده تاکسی منو باهیبتم دید هنگ کرده بود🙄🙄 خودش تا خونه زیر چادرش میخندید😂😂
#مامان فاطیما
#سوتی #خاطره #سرگذشتت رو بفرست برات تو کانال به اشتراک بذارم دوستِ من🤗👇
@adchalesh
ⁱᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ••࿐@azsargozashtha
سلام
عاقا ما ی شب حال و هوای کرونایی رفتیم بیرون😨😷
جمعه شب که زنبیل آباد و بوعلی جای پارکپیدا نمیشد خلوتِ خلوت بود😶
بعد بابای من رفت آبمیوه بخره مامانم گف برو از یه جایی که تمیزه بخر👌🏻🙄😬
بابام رفت خرید و اومد مامانم گفت : پول گرفت !؟
( منظورش این بود که به پول دست زد بعد آبمیوه رو داد؟ دستاش کثیف نبود؟! )
بابامم نه گذاشت نه برداشت گفت : نه بوس گرفت😶🙄🙊
من سی ثانیه هنگ بودم 😕
یهو ترکیدم از خنده🤣🤣🤣🤣🤣
چون بابام همیشه جلوی ما رعایت میکنه و از این حرفا نمیزنه و این حرف یهو از دهنش پرید😂😂😂😂😂
خیلی خوب بود
من و آبجیم انقد خندیده بودیم که کف ماشین ولو شده بودیم به زور ، جلوی بابام خودمونو جمع کردیم😂😄
آخر دیدیم خیلی زشته داریم انقد میخندیم پاشدیم درست نشستیم سرجامون🙄😬🤦🏻♀
بابای بیچارم خودش قرمز شده بود از خجالت نمیتونست بخنده😂❤️
Sh
#سوتی #خاطره #سرگذشتت رو بفرست برات تو کانال به اشتراک بذارم دوستِ من🤗👇
@adchalesh
ⁱᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ••࿐@azsargozashtha
سلام و خسته نباشید
سوتی اون خانمی ک گفتن ماسک صورتشون روغن گیلیسیرین با آب پرتقال بود بامزه بود و منو یاد خاطره ایی انداخت.
9 سال پیش زمانی ک تازه ازدواج کرده بودم به دلایلی با اینکه خونه اجاره کرده بودیم زیاد خونه مادرشوهرم میموندیم.یروز با دو تا از خوهر شوهرام یه ماسک ابداعی درست کرده بودیم با کیوی و عسل وخیار یه چند تا چیز دیگه یادم نیی دقیق .بعد ک آماده شد به نوبت. با انگشتمون ازش برمیداشتیم و کل صورت میزدیم تمام اون ماسک انگشتی شده بود🙊 .بعد نمیدونم چرا گذاشتیمش تو یخچال😅 .
فردا صبحش من رفتم در یخچال رو باز کنم ک وسایل صبحونه رو بردارم دیدم اثری از ماسک نیس از خواهرشوهرا پرسیدم گفتن خبر ندارن😳 یهو تو سینک رو دیدم ای وای من ظرفش خالیه😱.شب ک پدر شوهرم از سر کار اومد ازش پرسیدیم گفت اره اون مربای کیوی رو میگین من خوردم😳😱😫 وایی اولش انقدر حالم بد شد .بعدش ک سه تایی تنها شدیم انقدر خندیدم ک از چشامون اشک میومد 🥴😂😂😂
#سوتی #خاطره #سرگذشتت رو بفرست برات تو کانال به اشتراک بذارم دوستِ من🤗👇
@adchalesh
ⁱᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ••࿐@azsargozashtha
سلام
یه خاطره دیگه
۶ سال پیش که پدربزرگم فوت کرده بود خیلی داغون بودیم چون خیلیی واسه همه عزیز بود😔😔😔😔
شاگردای بابام یه مجلس ختم گرفته بودن تو تهران ماهم رفتیم
حالا مامانجون و عمه بابام و زنعمو اینا هم بودن
داشتیم وارد میشدیم یه خانومی اومد پرسید شما خوانواده متوفی هستین؟
(کسی که فوت شده)
عمه بابام گف نه ما خوانواده محمدی هستیم
خانومه گف منظورم همونه خوش اومدین
اقا ما خندمون گرفت در حد ترکیدن شما فرض کنید با غم زیاد بری و از خنده سرخ شی
دیگه تو دسشوییا داشتیم قهقه میزدیم و نمیتونستیم بیایم بیرون
😅😅
❤z.s
#سوتی #خاطره #سرگذشتت رو بفرست برات تو کانال به اشتراک بذارم دوستِ من🤗👇
@adchalesh
ⁱᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ••࿐@azsargozashtha