eitaa logo
از شرح بی نهایت (منبر مکتوب، آیات و روایات اهل بیت)
496 دنبال‌کننده
3 عکس
2 ویدیو
5 فایل
«احادیث اهل بیت، آیات قرآن، کلمات علما و اشعار» فضایی برای ارائه معارف و کمک به فضلای عزیز جهت منبر همچنین ببینید: کانال روضه های مکتوب @rozehayemaktoub و متن روضه اهل بیت: @rozehayemaktoubb
مشاهده در ایتا
دانلود
۹۸. بدرقه جبرئیل و میکائیل و اسرافیل تا منزل زائر کامل الزیارات: امام صادق علیه السلام: هر که برای کسب رضای خدای تعالی به زیارت مزار حسین علیه السلام برود، جبرئیل و میکائیل و اسرافیل وی را مشایعت می‌کنند تا آنکه به خانه اش پای نهد. -. کامل الزیارات: ۱۴۵ - عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: مَنْ زَارَ قَبْرَ الْحُسَیْنِ وَ هُوَ یُرِیدُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ شَیَّعَهُ جَبْرَئِیلُ وَ مِیکَائِیلُ وَ إِسْرَافِیلُ حَتَّی یَرِدَ إِلَی مَنْزِلِهِ [۲] . نقل از ترجمه بحار کانال «از شرح بی نهایت» https://eitaa.com/azsharhebinahayat
۹۹. ندای روز قیامت: این زوار الحسین علیه السلام کامل الزیارات: امام صادق علیه السلام: چون روز رستاخیز فرارسد، منادی فریاد برمی آورد: کجایند زائران حسین بن علی علیه السلام؟ پس گروهی از مردمان بر می‌خیزند که جز خدای تعالی کسی ایشان را شماره نتوان کرد و ایشان را گوید که مقصود شما از زیارت حسین علیه السلام چه بود؟ پس گویند: خداوندا، تنها از سر محبتمان به رسول خدا صلی الله علیه و آله و محبت به علی و فاطمه و به خاطر دلسوزی بر او پس از جنایتی که بر وی رفت. پس به ایشان گفته می‌شود که این محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین! به ایشان ملحق شوید که شما با ایشان در مرتبه عالی شان همراهید. به زیر پرچم رسول الله علیه السلام که در دست علی علیه السلام است، در می‌آیند و در سایه آن هستند تا آنکه همگی به بهشت پای می‌نهند و در جلو و پشت پرچم و در سمت چپ و راست آن جای می‌گیرند. -. کامل الزیارات: ۱۴۱ - عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: إِذَا کَانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ نَادَی مُنَادٍ أَیْنَ زُوَّارُ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ علیه السلام فَیَقُومُ عُنُقٌ مِنَ النَّاسِ لَا یُحْصِیهِمْ إِلَّا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَیَقُولُ لَهُمْ مَا ذَا أَرَدْتُمْ بِزِیَارَةِ قَبْرِ الْحُسَیْنِ علیه السلام فَیَقُولُ یَا رَبِّ حُبّاً لِرَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ حُبّاً لِعَلِیٍّ وَ فَاطِمَةَ وَ رَحْمَةً لَهُ مِمَّا ارْتُکِبَ مِنْهُ فَیُقَالُ لَهُمْ هَذَا مُحَمَّدٌ وَ عَلِیٌّ وَ فَاطِمَةُ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ فَالْحَقُوا بِهِمْ فَأَنْتُمْ مَعَهُمْ فِی دَرَجَتِهِمْ الْحَقُوا بِلِوَاءِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَیَکُونُونَ فِی ظِلِّهِ وَ هُوَ فِی یَدِ عَلِیٍّ علیه السلام حَتَّی یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ جَمِیعاً فَیَکُونُونَ أَمَامَ اللِّوَاءِ وَ عَنْ یَمِینِهِ وَ عَنْ یَسَارِهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ [۱] . نقل از ترجمه بحار کانال «از شرح بی نهایت» https://eitaa.com/azsharhebinahayat
۱۰۰. ورود به بهشت چهل سال قبل از سائر مردم کامل الزیارات: عبید بن زراره گوید: از امام صادق علیه السلام شنیدم که می‌فرمود: همانا زائران حسین علیه السلام در روز قیامت بر دیگران برتری دارند. گفتم برتری ایشان به چیست؟ فرمود: چهل سال زودتر از دیگران و در حالی که دیگران هنوز درگیر محاسبه و توقف (در محشر) هستند، به بهشت وارد می‌شوند. عَنْ عُبَیْدِ بْنِ زُرَارَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام یَقُولُ: إِنَّ لِزُوَّارِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ علیه السلام یَوْمَ الْقِیَامَةِ فَضْلًا عَلَی النَّاسِ قُلْتُ وَ مَا فَضْلُهُمْ قَالَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ قَبْلَ النَّاسِ بِأَرْبَعِینَ عَاماً وَ سَائِرُ النَّاسِ فِی الْحِسَابِ وَ الْمَوْقِفِ [۲] . نقل از ترجمه بحار کانال «از شرح بی نهایت» https://eitaa.com/azsharhebinahayat
🔰مرحوم علامه طباطبایی در ج ۶ المیزان بحثی درباره «ادب» دارند که بسیار بحث قابل استفاده ای است در ذیل ببینید: https://lib.eshia.ir/50081/6/366 آدرس های بعد را در پیام های ذیل ببینید👇👇👇
ایشان در ادامه بحث شروع به بیان ادب انبیا می نمایند از جمله: ادب آدم و حوا در دعاى خود: ربنا ظلمنا أنفسنا... پس از آنكه نهى ارشادى از خوردن درخت را مخالفت كردند https://lib.eshia.ir/50081/6/377
ادب نوح(ع) در گفتگويش با خداى تعالى در داستان دعوت فرزندش https://lib.eshia.ir/50081/6/378
ادب ابراهيم(ع) در احتجاج با قوم خود و در دعا و درخواست‌هايش از خداوند https://lib.eshia.ir/50081/6/383
و سایر انبیا که می توانید از فهرست ج ۶ ترجمه المیزان ببینید: https://lib.eshia.ir/50081/6/541
ایشان در ادامه وارد سیره پیامبر اعظم صلی الله علیه وآله می شوند: (شامل يكصد و هشتاد و سه روايت راجع به اوصاف، احوال و سنن پيامبر گرامى اسلام6) https://lib.eshia.ir/50081/6/433
رواياتى چند در باره پاره‌اى از سنن و آداب آن حضرت در معاشرت https://lib.eshia.ir/50081/6/447
از جمله سنن و آداب آن حضرت در امر نظافت و نزاهت https://lib.eshia.ir/50081/6/454
رواياتى در باره آداب حضرتش در پوشاك و متعلقات آن https://lib.eshia.ir/50081/6/458
از جمله آداب حضرتش در نماز و ملحقات آن https://lib.eshia.ir/50081/6/475
آداب آن حضرت در خوردنيها و آشاميدنى‌ها https://lib.eshia.ir/50081/6/464
جمله‌اى از آداب آن جناب در قرائت قرآن و دعا https://lib.eshia.ir/50081/6/486
برات گرفتن از شخص امام رضا(ع) مرحوم شیخ عباس داستان حیدر قلی سرخسی را  نقل می‌کند، کاروان مردمی باصفا و نورانی از سرخس،شهری در مرز، به محضر حضرت رسیدند، در هنگام برگشت در هوای سرد کنار آتش، جوانان می‌خواستند سربه‌سر حیدر قلی سرخسی، این پیرمرد نابینا بگذارند، خسته بودند و از زیارت برمی‌گشتند، قرار قبلی هم گذاشته بودند که سر به سر این آقا بگذاریم. با همدیگر شروع کردند آقا گرفتی؟ تو گرفتی؟ تو گرفتی؟ حیدر قلی مدام گوشش تیز می‌شد، یک‌دفعه گفت: شما چه می‌گویید؟ گفت: داریم راجع به آن براتی که وجود نازنین علی بن موسی‌الرضا (ع) به قافله داده است بحث می‌کنیم. گفت: چه براتی؟ گفتند: مگر به تو نداده است؟ گفت: نه من خبر ندارم.  بعضی ها گفتند ما براتمان را گرفتیم. حیدرقلی فروریخت، خیلی خراب شد، گفت: شما می‌دانستید من نابینا هستم از چیزی خبر ندارم، چرا هوای من را نداشتید و مواظب من نبودید؟ خوش انصاف‌ها همه شما گرفتید، منِ پیرمرد نابینا محروم شدم! سپس رو کرد به سمت امام رضا(ع)؛ شما چرا؟ شما که دیدید من پیرمردم، چرا هوای من را نداشتید؟ گفت: باید بروم از آقا بگیرم. باورش شد و شک نکرد. جوانان دیدند کار خراب شد، گفتند: حیدر قلی شوخی کردیم، می‌خواستیم خستگی‌مان در برود. گفت: نه! شما گرفتید، حالا متوجه شدید من نگرفتم می‌گویید خبری نبوده است. بلند شد راه افتاد. کجا؟ نابینا، شب، پیرمرد، پیاده، می‌خواهم بروم، هر چه خواستند مانعش شوند، زورشان نرسید. حیدرقلی راه افتاد رفت، خیلی نگذشت، دیدند حیدر قلی شکفته، خندان، مسرور، برات در دست، برگشت! قضیه کاملاً برعکس شد؛ تا به حال تصور بر این بود که حیدرقلی برات نگرفته است بقیه گرفتند، حالا معلوم شد واقعیت امر خلافش است. این در دستت چیست؟ گفت: برات است. از چه کسی گرفتی؟ از خود آقا گرفتم. چطور؟ ما دو سه روز درراه بودیم تا به این منزل رسیدیم، تو یک‌ساعته رفتی، برات گرفتی و برگشتی؟ با این چشم نداشته؟! گفت: بله! چشم نمی‌خواهد. راه افتادم، رفتم، امام را صدا می‌زدم، گلایه می‌کردم، یک‌دفعه دیدم آقای عزیزی مقابل من آمدند گفتند: حیدر قلی کجا؟ گفتم: می‌خواهم بروم از امام رضا(ع)برات بگیرم. گفت: نمی‌خواهد بروی، من خودم آمدم، من امام رضا(ع) هستم. برات را به دستش داد. به نقل از سخنرانی استاد مصطفایی در سایت موسسه برهان کانال «از شرح بی نهایت» https://eitaa.com/azsharhebinahayat
کیسه‌ی پولی که از دست امام گرفته شد اعتقادات و صفای نفس خیلی کار می‌کند. حضرت آقا نقل می‌کنند: روستایی در اطراف مشهد یک حاج‌خانم مکتب داری برای بچه ها  کلاس قرآن داشت، به بچه‌ها جایزه می‌داد جایزه‌های خیلی گران‌قیمتی! پیرزنی که خودش هم فقیر بود. مدام می‌گفتند: از کجا می‌آورد؟ عالم آنجا گفت: حاج‌خانم از کجا می‌آوری؟ گفت: آقا می دهد. عالم آن روستا فکر می‌کرد این آقایی که حرفش را می زند، یک بازاری است. به خاطر ارادتش به حضرت رضا (ع) پولی به خانم می‌دهد و می‌گوید: امام رضا(ع)داده است. خانم هم گفت خود آقا می‌دهند. زمانی حاج‌خانم مکتبی می‌خواست به مشهد برای زیارت برود، می‌گوید این عالم محله پشت سرش راه افتاد که ببیند این پولی که آقا می‌دهد را از چه کسی می‌گیرد؟ چون پول خیلی زیاید بوده است! پشت سرش رفت، وارد حرم شد، صبر کرد، زیارت کرد، از حرم بیرون آمد، وانمود کرد تصادفی او را دیده است، سلام‌علیک حاج‌خانم کجا بودی؟ نمی‌گوید: زیارت، می گوید خدمت آقا بودم؛ زیارت را این می‌دانست که خدمت آقا برود. بعد گفت: از آقا گرفتی؟ گفت: آره. خیلی گرفتم. گفت: از خود آقا گرفتی؟ گفت: بله. نگاه کرد کیسه‌ای که مبلغ زیادی پول داشت! گفت: از خود آقا گرفتم. خیلی‌ها گمنام هستند، ناشناخته هستند. حداقلش می‌گوید آقا خارج از این روابطی که ما می‌فهمیم و عالم بر اساس آن بناشده است حساب باز می‌کنند، یک رابطه‌های دیگری با این معیارهایی که دستمان است خیلی همخوانی ندارد ولی درعین‌حال واقعیت دارد، ساختگی نیست. این باروح انسان و با درون انسان چه‌کار می‌کند؟ ما اصلاً خود امام را چقدر شناختیم؟ به نقل از سخنرانی استاد مصطفایی در سایت موسسه برهان کانال «از شرح بی نهایت» https://eitaa.com/azsharhebinahayat
حکایت سرباز خوزستانی در مشهد سربازی اهل خوزستان بود. خانواده‎اش فقیر بودند و پدرش هم پیر بود. به همین جهت، او در تأمین هزینه‎های زندگی به پدرش کمک می‎کرد. برای محل خدمت، سهمیه‎اش به مشهد مقدس افتاد. گاهی آدم در برهه‎هایی در یک دوگانۀ عجیب قرار می‌گیرد. از یک‌طرف اوج سعادت است، کمال لطف آن‌هاست که انسان در محضر آن‌ها باشد. از یک ‌طرف هم خانواده‌اش تنها و بی‌پناه بودند. پدر پیرش هم از عهدۀ مخارج برنمی‌آمد. بالاخره رفت. در همان روزهای اول که رفته بود مشهد، از پادگان مرخصی گرفت تا به حرم برود. وارد حرم شد. چند ساعت در خلوت خودش با امام رأفت و مهربانی‌ها عقده گشایی کرد. گریه کرد و به سمت بیرون رفت. با لباس سربازی هم رفته بود. به طرف کفشداری رفت تا پوتین‎هایش را تحویل بگیرد. دید کفشدار یک آقای با جذبه و با هیبت است که موهایی جوگندمی دارد. جلو که رفت، دید پوتین‎هایش را واکس زده است! کفشدار به او گفت سرباز، ناراحتی چرا؟! حس کرد می‌تواند با او سفرۀ دلش را باز کند. گفت قصۀ من این است. از یک‌ طرف افتخاری نصیب من شده است که در محضر حضرت باشم، از طرف دیگر در خوزستان پدر پیرم از عهدۀ مخارج خانواده بر نمی‎آید و باید آنجا باشم. مانده‎ام چکار کنم؟ کفشدار به او گفت خود این آقا، صاحب این قبر غریب است، ولی درعین‌حال غریب‎نواز است. برو و ناراحت نباش. درست می‌شود. آن سرباز به پادگان برگشت. چند روز بعد، نامه‎ای برایش آمد! خود او می‌گوید در ساعت اداری هم آمد. از طرف فرماندهی نیروی زمینی ارتش بود که من از مشهد منتقل شوم به خوزستان! می‌گوید تنها خودم می‌دانستم، خدا می‌دانست، حضرت رضا(ع) هم می‎دانست، به آن کفشدار هم گفته بودم. ولی دیگر هیچ‌کس خبر نداشت! دست چه کسی در کار بود؟! چه کسی پیگیر کار من بود؟! مدت زیادی گذشت. سربازی‎ام هم تمام شد. یک بار در خوزستان که بودم، برای برنامۀ رژۀ نیروی زمینی ارتش به پادگان رفتم. در بین مراسم چهرۀ سخنران را دیدم. یک دفعه یادم آمد که این آقا همان کفشدار حرم است که در آن شب دلگیریِ من پوتین‎های مرا واکس زده بود و به من گفت غصه نخور این آقا غریب است، ولی غریب‌نواز است! آن آقا امیرسرتیپ احمدرضا پوردستان بود که آن موقع که مشهد بود، فرمانده لشکر ۷۷ خراسان بود. اکنون هم فرمانده نیروی زمینی ارتش شده بود. به نقل از سخنرانی استاد مصطفایی در سایت موسسه برهان کانال «از شرح بی نهایت» https://eitaa.com/azsharhebinahayat
حکایت زائری که در مشهد پا به حرم نگذاشت! وقتی می‎گویم شعاع رحمت و اوج عنایت اهل‎بیت(عهم)، به ویژه رأفت وجود نازنین حضرت رضا(ع) گسترده است، از آنجاست که خودش را در ماجراهای مختلف نشان داده است. آقا و خانمی در ایام عید به مشهد رفته بودند. اما خانم در آن مدت، اصلاً به حرم نرفت! همسرش به حرم می‌رفت، اما او معمولاً در بازار به دنبال خرید بود. دوازدهم فروردین شد. روز آخری بود که در مشهد بودند. اما باز هم پا به حرم نگذاشت. سوار ماشین شدند تا از مشهد بیرون بروند. آن خانم، از دور گنبد آقا را دید و گفت آقا امام رضا(ع) خیلی ممنونم. خیلی به من خوش گذشت! از مشهد خارج شدند و نزدیکی‎های نیشابور، خانم خوابیده بود. اما یکدفعه گریه‌کنان از خواب بیدار شد. گفت برگردیم! شوهرش گفت کجا برگردیم؟ گفت برگردیم مشهد، حرم امام رضا(ع). شوهرش گفت ما که ده ـ دوازده روز مشهد بودیم حرم نرفتی، الان برگردیم؟! خانم با گریه گفت من در خواب آقا را دیدم. یک به یک زائران را نام می‌بردند و شخصی در کنارشان اسامی را می‌نوشت. اما نوبت که به من رسید، نام مرا برد. گفتند نام ایشان را هم بنویسید. آن کسی که منشی حضرت بود، گفت آقا، این خانم که اصلاً حرم نیامد! آقا گفتند مگر نمی‌دانی وقتی داشت می‌رفت، رو به ما کرد و گفت خیلی به من خوش گذشت. خیلی ممنونم. آقا، این سعۀ توجه خیلی مهم است. دنیا به این سمت دارد می‌رود. ظاهرش را نگاه نکنید. این دنیا که پر از فساد است، یک روی دیگر هم دارد. یک حقیقت دیگر هم دارد. به نقل از سخنرانی استاد مصطفایی در سایت موسسه برهان کانال «از شرح بی نهایت» https://eitaa.com/azsharhebinahayat
حکایت نادرشاه و گدای جلوی حرم حضرت رضا(ع) حکایتی است مربوط به نادرشاه افشار. می‎گویند روزی وارد حرم مطهر ثامن ‌الحجج(ع) شد. دید گدایی بر در آن آستان نشسته است. خوب که نظر کرد، دید ناتوان و کور است. خیلی تعجب کرد! رو به آن گدا کرد و گفت چند سال است که اینجا گدایی می‌کنی؟ گفت شش سال.گفت شش سال در این آستان گدایی می‌کنی؟!گدا هم با شرمندگی گفت آری. منظور نادرشاه این بود که همه از راه دور می‌آیند و حاجت می‎گیرند، اما تو شش سال است اینجا گدایی می‌کنی و نتوانسته‌ای حاجتی بگیری؟ نادرشاه به او گفت من می‌روم زیارت و برمی‌گردم. اگر شفایت را از آقا نگرفته باشی، حتماً سرت را از بدنت جدا می‌کنم. دو سرباز هم مراقب او گذاشت تا فرار نکند. آقا، تا نادرشاه داخل حرم شد، دیدند آن گدا با یک اضطراری به امام رضا(ع) متوسل شد. شروع کرد به زاری و التماس. آنقدر اصرار کرد تا شفا گرفت. به نقل از سخنرانی استاد مصطفایی در سایت موسسه برهان کانال «از شرح بی نهایت» https://eitaa.com/azsharhebinahayat
دوستدار اهل‌بیت باش، هرچند فاسق باشی! روایتی است، راجع به ساربانی که در خدمت امام رضا(ع) بودند «من نواحي اصفهان كان جَمّالا لمولانا أبي‌الحسن الرضا علیه الصلاة و السلام»[۱] چه سعادت و افتخاری است، در محضر نور خدا و خدمتگزار ولی حق بودن. «عند توجهه الى خراسان». وقتی حضرت به سمت خراسان و مرو می‌رفتند. «فلما أراد الأنصراف» ماموریت این آقا به اتمام رسیده بود و حال زمان برگشت بود. از امام رضا(ع) درخواست کردند «قال له: شَرِّفني بشيء من خطِّك أتبرَّك به» گفتند آقا دوست دارم مطلبی، حدیثی، موعظه‌ای، سفارشی از دست مبارکتان با خط نورانی‌ به یادگار داشته باشم. اینجا معلوم می‌شود این آقا متعلق به هر چه که بوده، هر مرامی که داشته ، این معرفت و بصیرت را هم داشته، گوهر شناس بوده «فأعطاه مكتوباً ما هذا صورته» امام حدیثی با خط مبارک به ایشان داد «كن مُحِبّاً لآل محمد(ص) وان كُنتَ فاسقاً ومُحبّاً لمحبّيهم وان كانوا فاسقين»! دوستدار اهل‌بیت محمد(ص) باش، حتی اگر فاسق باشی و دوست‌دار دوست‌داران آن‌ها باش‌، حتی اگر فاسق باشند. به نقل از سخنرانی استاد مصطفایی در سایت موسسه برهان کانال «از شرح بی نهایت» https://eitaa.com/azsharhebinahayat
فضیلت زیارت حضرت رضا (ع) فرمودند «وَ يَجْعَلُ اَللَّهُ تُرْبَتِي مُخْتَلَفَ شِيعَتِي وَ أَهْلِ بیتی»[۹] خداوند متعال تربت مرا محل رفت و آمد شیعیان و اهل محبت من قرار می‌دهد. «فَمَنْ زَارَنِي فِي غُرْبَتِي»[۱۰] خود آقا برای خودشان لفظ غربت بکار برده‌اند. «فمَنْ زَارَنِي فِي غُرْبَتِي وَجَبَتْ لَهُ زِيَارَتِي يَوْمَ الْقِيَامَةِ» چه می‌خواهیم ما؟ چه ضمانتی، چه تضمینی؟! «وَجَبَتْ» واجب است، لازم است رد خور ندارد. «والذي أكرمنا بعد محمد(ص) بالإمامة وخصنا بالوصية إن زوار قبري لأكرم الوفود على الله يوم القيامة»[۱۱] قسم به خدایی که ما را گرامی داشته بعد از رسولش و ما را به امامت اكرام داشته و به وصايت آن جناب مخصوص داشته، زوار قبر من گرامي‌ترند در روز قيامت نزد خدا بر جميع خلق! به نقل از سخنرانی استاد مصطفایی در سایت موسسه برهان کانال «از شرح بی نهایت» https://eitaa.com/azsharhebinahayat
قصه حاج اشرفی و امام رضا علیه السلام یک بار حضرت استاد(ره) فرمودند این را من به واسطه از آن شاگرد مرحوم، شیخ اشرفی مازندرانی نامه نوشتم و گفتم خودت با دستخط خودت بنویس و به واسطه نوشتند و فرمودند برای من. مزار مرحوم شیخ اشرفی مازندرانی زیارتگاهی در بابل است؛ از اولیای الهی بوده، در حالاتش مطالبی نقل شده است. این‌ها اوتاد‌ الارض هستند، یعنی وتدهای هستی، آفرینش و عالم ممکن و میخ آفرینش هستند، همه چیز به هم می ریزد،«لولا الحجة لساخت الارض بأهلها».[۱۳] میخ هستی که خیمه عالم برپاست. یک عده هم هستند، آنهایی که توجه به آن مقام دارند آنها هم به اندازه ای که وصل هستند اثر دارند، به اندازه ای که قلب شدند، از قلب کل باید افاضه شود، آدم هر چقدر قلب شود از قلب کل می گیرد. چقدر دل شده‌ایم، چقدر قلب شده‌ایم. آیینه شو جمال پری طلعتان طلب شیخ اشرفی مازندرانی، شاگردش (که به او حکیم باشی یا طبیب باشی می‌گفتند) می‌آید پیش استاد می‌گوید من می‌خواهم به زیارت علی بن موسی الرضا بروم، اجازه می‌دهید؟ استاد مرحوم شیخ اشرفی مازندرانی اجازه می‌دهند، ایشان می‌گوید یک نامه به من داد، گفت این نامه را به آقا علی بن موسی الرضا برسان و جوابش را هم بگیر بیاور. ایشان می‌گفت برسان که مشکلی نبود، گفتم می‌اندازم در حرم. اما جوابش را بگیر بیاور خیلی برایم سخت بود. چطور جواب بگیرم؟ جواب، حرکت فیزیکی نیست. دل پاک نشود، تا موانع رفع نشود، نمی شود. ایشان نقل می‌کردند (در کتاب پاسداران حریم عشق) که رفتم دو ماه در مشهد ماندم هر روز و هر شب حرم می‌رفتم، هی میگفتم وقتی برگشتم به استاد چه بگویم؟ نامه را انداختم ضریح، اما جوابش چه می‌شود؟ می‌توان جواب گرفت؟ الله اکبر … می‌گفت روز آخر که رفتم حرم وداع کنم، باز گفتم به آقا که رفتم چه بگویم؟ یهو دیدم حرم خالی است و هیچ کس در حرم نیست، همه رفتند تنها خودم هستم. یک مرتبه دیدم آقا علی بن موسی الرضا با یک جلالی دارند می‌آیند نور وجود آقا حرم را پر کرده. وقتی رد می‌شدند رو به من کردند و گفتند به آقای شیخ اشرفی مازندرانی بگو آیینه شو جمال پری طلعتان طلب، جاروب زن به خانه و پس میهمان طلب.  یک جارویی به دلت بزن یک رفتگری بکن، دل را یک تکانی بده. یعنی بیرون ریختن آن آشغال ها و زباله ها، آغاز حیات جدید، دل آماده شود برای نفحات توحیدی. «انَّ لِرَبِّکُمْ فی ایامِ دَهْرِکُمْ نَفَحاتٌ فَتَعَرَّضُوا لَها».[۱۴] نسیم های قدسی می‌آید، دل را به این نسیم های قدسی عرضه بدارید. بگذارید زنده بشود. ز کوی یار می آید نسیم باد نوروزی، از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی. هنر روشن کردن چراغ دل است، از این باد، از این نسیم. خدایا چقدر تاریکی. از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی؛ آیینه شو جمال پری طلعتان طلب؛ تو آیینه باشی خوبان می‌آیند، موانع در خودمان است، خودمان مانع حقیقتیم. خودمان دست در چشم خودمان کرده‌ایم. خودمان، خودمان را کور کرده ایم. «بَغْيُكُمْ عَلَىٰ أَنْفُسِكُمْ».[۱۵] ما به خودمان ظلم کرده‌ایم. «وَ مَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ».[۱۶] «اولئِکَ هُمُ الظّالِمون».[۱۷]ما ظالمیم، ظلمت نفسی، خودمان خودمان را بیچاره کردیم. آقای اشرفی تو آیینه باش ما در دلت می‌تابیم، می‌آییم. در خودت نگاه کن، خودت. آن آقا می گفت من وقتی حرم می‌روم به دلم توجه می کنم می‌گویم السلام علیک یا … چون می‌فرماید قُبورُنا قُلوبَ مَن والانا؛ قلب ما در دلهای شماست. دوستان، به دلهایتان توجه کنید. هر که مهر می‌ورزد اهل مهر است، دل او خانه ماست، قبر ماست، «قُبورَکُم فِی القُبور ، اَسماءَكُم فِي الاَسماء».[۱۸] قبر آنها هم قبله همه قبور است، تا به همه عالم برسد. آینه شو، جارو کن خانه را آماده کن بعد بگو مهمان بیا، خدا بیا، ای انبیا و اولیای الهی بیا، ای امام زمان بیا. می‌گوید من پیام را گرفتم. حرکت کردم و به بابل آمدم، هنوز اوایل صبح بود رسیدم، گفتم بروم در خانه استاد را بزنم پیام امام را برسانم. خانه استاد دالان داشت، دیدم استاد از دالان می‌آیند خودشان می‌گویند آیینه شو جمال پری طلعتان طلب … دیدم خودشان شنیده‌اند، دیده اند، قبل از اینکه من بیایم خودشان پیام را گرفته‌اند. حضرت استاد می‌فرمود گشتم گشتم این شعر را در دیوان صائب تبریزی پیدا کردم. صائب تبریزی چهل سال قبل از اشرفی مازندرانی از دنیا رفته بوده. او چه مردی بوده که امام رضا با شعر او مترنم می‌شود و پیام می‌دهد. او در چه حالی سروده که مقبول واقع شده. پس اصل این است؛ اصل، دفع موانع است. به نقل از سخنرانی استاد فروغی در سایت موسسه برهان کانال «از شرح بی نهایت» https://eitaa.com/azsharhebinahayat