eitaa logo
بنیاد چهارم خرداد
410 دنبال‌کننده
12.3هزار عکس
2.4هزار ویدیو
43 فایل
اخبار و گزارش ها از مقاومت در جهان و ایران با محوریت مردم پایتخت مقاومت و شهر نمونه دزفول مدیر کانال: @b4khordad_asli
مشاهده در ایتا
دانلود
🎤 | «الزامات پیشرفت هوش مصنوعی در ایران» 👈 در آستانه پیوستن به باشگاه هوش مصنوعی دنیا هستیم 🔹️ حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در طول سالهای اخیر در چندین نوبت به مسئولان کشور، توجه ویژه به مسأله «هوش مصنوعی» را یادآور شده‌اند. ایشان با اشاره به شتاب بی‌سابقه پیشرفت‌های فناوری در حوزه هوش مصنوعی، تأکید دارند که این فناوری در اداره آینده جهان نقشی تعیین‌کننده خواهد داشت. 🔹️ یکی از اتّفاقاتی که در نسل جدید حکمرانی می‌افتد، حکمرانی مبتنی بر هوش مصنوعی است. این حکمرانی چه‌کار می‌کند؟ شاید یکی از چالش‌های ما در کشور بحث حکمرانی خوب باشد. «حکمرانی خوب» یعنی چه؟ یعنی اینکه با داده‌ی خوب بتوانیم به‌موقع تصمیم بگیریم. این فاکتور خیلی مهمّی است؛ زمانی شما می‌توانید بگویید ما یک حکمرانی خوب انجام می‌دهیم که اوّلاً نسبت به یک سیستم شناخت داشته باشید و داده‌ی دقیق داشته باشید، بعد بتوانید به صورت پیشگیرانه آن کاری را که می‌خواهید، دقیق صورت بدهید. 🔹️ ما وقتی وارد یک فنّاوری می‌شویم، اگر از ابتدا تا انتهای آن فنّاوری را دقیق ندانیم، در نهایت، یک جور مصرف‌کننده می‌شویم و می‌رویم به این سمت که از تولیدات دیگران استفاده بکنیم و بهره‌بردار باشیم؛ هر‌چند ممکن است یک نقشی هم در آن فنّاوری داشته باشیم، ولی نقش اساسی‌ای بازی نمی‌کنیم. هوش مصنوعی یک کلّیّت بزرگ‌تر و یک جامعیّت بزرگ‌تری دارد. اینکه فقط تکنولوژی وجود داشته باشد یا برنامه‌نویس باشد، نمی‌تواند این را هدایت بکند؛ یعنی ما فقط یک بُعد را جلو می‌بریم. همان‌طور که در آن سخنرانی بُعدهای هوش مصنوعی گفته شد، بُعد علمی و تکنولوژیک دارد، بُعد فلسفی دارد، بُعد کلامی دارد، بُعد حقوقی دارد، بُعد فقهی دارد؛ اگر این‌ها را با هم نتوانید ببینید، این مسئله حل نمی‌شود. 🖼پرونده «بررسی الزامات پیشرفت ایران در حوزه هوش مصنوعی 🇮🇷 به مارا‌به‌دیگران‌معرفی‌کنید: ایتا: سروش: روبیکا بله: سایت:www.b4khordad.com ایتا: https://eitaa.com/b_4khordad
11.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸🔹 🇮🇷 شهر مقاومت 🔴تعداد موشکهای اصابت شده به دزفول: ۱۷۶ مورد 🔴تعداد گلوله های توپ اصابت شده: ۲۵۰۰ گلوله 🔴تعداد راکت هواپیما: ۳۳۱ مورد 🔴تعداد منازل و مغازه تخریب شده: ۱۹۰۰۰ باب 🔅🔅🔅🔅🔆🔆🔆🔆🔆🔅🔅🔅🔅 🔸️🔹️دزفول 🇮🇷 به مارا‌به‌دیگران‌معرفی‌کنید: ایتا: سروش: روبیکا بله: سایت:www.b4khordad.com ایتا: https://eitaa.com/b_4khordad
بزرگترین شبکه یهودیانِ ضد صهیونیسم را بشناسید؛ از تأسیس تا مهمترین اهداف 🔺وب‌سایت شبکه الجزیره در گزارشی ضمن ارائه تاریخجه‌ای از تأسیس «ایجان»، بزرگترین شبکه یهودیانِ بین‌المللی ضد صهیونیسم مهمترین اهداف و فعالیت‌های تاکنونی آن علیه رژیم صهیونیست را تشریح کرد. 🔺الجزیره: تأسیس این جنبش با ابتکار یک زن یهودی ضد صهیونیست به نام «سارة کاررشنار» و گروهی از یهودیان بومی انگلیس و آمریکا و کانادا و اروپا و اسرائیل و هند و مکزیک و آرژانتین تأسیس شد؛ مایکل کالمانویچ و سام وینشتاین نیز از مهمترین بنیانگذاران این جنبش هستند. 🔺این شبکه در منشور موسساتی خود، هدف خود را از بین بردن رژیم نژادپرست صهیونیستی بیان کرده و بر ضرورت تلاش برای بازگشت آوارگان فلسطین و پایان دادن به استعمار فلسطین توسط اسرائیل تاکید کرده است. 🔺در پی آغاز عملیات طوفان الاقصی و حمله وحشیانه رژیم صهیونیستی به نوار غزه، اعضای این جنبش اعتراضات مکرری را به ویژه در بستر جنبش دانشجویی در دانشگاه‌های آمریکا برگزار کردند. 🇮🇷 به مارا‌به‌دیگران‌معرفی‌کنید: ایتا: سروش: روبیکا بله: سایت:www.b4khordad.com ایتا: https://eitaa.com/b_4khordad
🍂 🌴 پوکه‌های طلایی - ۱ ) ﺧﺎﻃﺮات آزاده ﺟﺎﻧﺒﺎز ﻣﺤﻤﻮد ﺷﺮﯾﻌﺖ نوشته: ﻃﯿﺒﻪ دﻟﻘﻨﺪی ┄┅═✼✦✦✼═┅┄ 🔹 داشت ظهر می‌شد بعد از یک روز کلاس و درس، نمی دانستم چرا دلم گرفته است. دروس دانشگاه ترم یک آنقدر هم سنگین نبود که باعث خستگی و ناراحتی ام شود. پس چرا حالم بد است؟ برنامه روزم را مرور کردم تا رسیدم به تاکسی. توی تاکسی رادیو روشن بود. صادق آهنگران با حزن خاصی از جبهه و کربلا میخواند. از همان لحظه هوایی شدم. یاد والفجر مقدماتی، پاکسازی پیرانشهر و سنندج؛ یاد جاده پیرانشهر به سردشت و پاکسازی جنگل آلواتان؛ دلــم بــرای بــرو بچه های پاک جبهه به پرپر افتاده بود. آن روز تا شب ذهنم مشغول بود. وقت خواب هم مدت ها شانه به شانه شدم. یک دلم می‌گفت جبهه به نیرو نیاز داره و به قول امام، جنگ در رأس همه اموره، ولی دل دیگرم می‌گفت: پزشک متعهد هم خیلی میتونه به درد بخوره. درس خوندن هم کم از تفنگ دست گرفتن نیست. تو هنوز هیجده سالته. فرصت برای رفتن زیاده، از همه این‌ها که بگذریم حداقل تا آخر امتحانها صبر کن. وسط امتحان‌ها بود و برگه اعزام توی دستم. اصلاً هم ناراحت نبودم. دلم غنج می رفت. به برگه نگاه کردم. آن روز اصلاً فکرش را هم نمی‌کردم که این کاغذ پای مرا به چه ماجراهایی باز می کند. بیست و چهارم آذر سال شصت و پنج اعزام شدم. توی لشکر چهل و یک ثارالله کرمان معاون گروهان بودم. می‌گفتند قرار است عملیات شروع شود. در گروهان از بچه های دانشگاه هم یکی آمده بود. دانشجوی فیزیک بود. هر بار می دیدمش دلم گرمتر می‌شد. شاید به این خاطر که می‌دیدم فقط من نیستم که امتحانات را نیمه کاره رها کرده ام. رفتیم شلمچه. عاقبت انتظارها به سر رسید. نیمه شب مرحله سوم کربلای پنج با رمز «یا زهرا» شروع شد. گروهان ما نزدیک نهر جاسم در منطقه دوعیجی عراق مستقر بود. اول عملیات با تک شدید عراق روبه رو شدیم. آن قدر فشار زیاد بود که ایرانی‌ها مجبور به عقب نشینی شدند. منطقه پر از خودی و غیر خودی بود. اول با کلاش می جنگیدم ولی یکی از سنگرهای دشمن با تیربار و دوشکا همه را زمین گیر کرده بود. کلاش را گذاشتم و با آرپی چی سنگر را منهدم کردم. بعد با کمک بچه ها تعداد زیادی اسیر گرفتیم و عقب فرستادیم. عراقی ها خیلی کشته داده بودند. توی تاریکی، وقت راه رفتن، یک جای خالی و صاف پیدا نمی‌شد. فقط جنازه بود و جنازه. بالای خاکریز بودم که گلوله توپی نزدیکم منفجر شد. در یک لحظه ترکش به سر، ران، شکم و سینه ام خورد و افتادم زمین. از زخم هایم خون بیرون زد. توان حرکت نداشتم. بیشتر از همه زخم سینه ام دهان باز کرده بود. دنده های شکسته ام دیده می‌شد. داغی خون همه بدنم را گرفته بود. پسرکی بسیجی جلو آمد چفیه اش را باز کرد و شکمم را بست. سعی کردم هر طور شده با چفیه خودم سینه ام را ببندم. بوی باروت مشامم را پر کرده بود میان انفجارهای دور و نزدیـک و خـاک و دود افتاده بودم. از اینکه زود زمین گیر شدم حسابی عصبانی بودم. صدایی مرا به خود آورد. خوب که دقت کردم دیدم هم دانشگاهی‌ام است؛ همان دانشجوی فیزیک. اصرار داشت مرا عقب ببرد ولی من نمی‌توانستم تکان بخورم. از طرفی او بیسیم چی بود و باید به وظیفه اش می‌رسید. گفتم: تو نباید وقتت رو برای من تلف کنی، برو کنار دست فرمانده. مدتی مردد بود ولی ناچار رفت و من تنها شدم. عملیات ادامه داشت. ادامه دارد.. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال بچه‌های جبهه و جنگ @defae_moghadas 👈عضو شوید ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🇮🇷 به مارا‌به‌دیگران‌معرفی‌کنید: ایتا: سروش: روبیکا بله: سایت:www.b4khordad.com ایتا: https://eitaa.com/b_4khordad
🍂 🌴 پوکه‌های طلایی - ۲ ) ﺧﺎﻃﺮات آزاده ﺟﺎﻧﺒﺎز ﻣﺤﻤﻮد ﺷﺮﯾﻌﺖ نوشته: ﻃﯿﺒﻪ دﻟﻘﻨﺪی ┄┅═✼✦✦✼═┅┄ 🔹 عملیات ادامه داشت. نزدیک صبح آتش دشمن خیلی شدید شد. هواپیما و توپخانه هم به این حجم عظيم دامن می‌زدند. آنها در تدارک تک بزرگی بودند. دور و بر من یک دشت بود، پر از جنازه عراقی و ایرانی. باد سرد صبحگاهی به صورتم می‌خورد. شب داشت می‌رفت و جایش را به روشنی می‌داد. بر عکس، دل پر تلاطم من که از امید خالی می‌شد و ناامیدی همه زوایایش را پر می کرد. احساس جاماندن و تنها شدن مثل درد عمیقی در وجودم پیچید. از هوش رفتم. ••• با صدای نارنجک عراقی‌ها به هوش آمدم. آفتاب داغ ساعت دو، پوست را می گزید. جلو می آمدند و سنگرها را پاکسازی می‌کردند. هر چند لحظه یکبار صدای تیر خلاص توی دشت می پیچید. لباسهایم پاره و خــونـی بــود. خونریزی شدید رمقی برایم نگذاشته بود. انگشت‌هایم چنگ شده بود و فرقی با جنازه نداشتم. با خودم گفتم - تا چند لحظه دیگه یکی از این تیرای خلاص توی سرت می‌خوره و تموم! نیمه بی هوش بودم که سردی لوله تفنگ را روی سرم احساس کردم. هرچه قدرت داشتم جمع کردم و به انگشت‌هایم تکانی دادم. اطرافم را گرفته بودند و با هم حرف می‌زدند. دست‌هایم را به سختی بالا بردم. چشمهایم سیاهی می‌رفت و دنیا با آدمهای اسلحه به دست دور سرم می چرخید. بعضی هاشان سیه چرده تر بودند و شکل‌شان با بقیه فرق می کرد. شاید نگاه های من باعث شد که یکی‌شان با افتخار اشاره کند و بگوید: «هذا سودانی». انگار حضور سایر کشورها را در خط مقدم خود نوعی مباهات می‌دانستند. یکی‌شان با عجله و وحشت زده دست‌هایم را به پشت بست. ایرانی ها ضدحمله را شروع کردند. منطقه زیر آتش بچه های ما بود ولی هنوز پیشروی نکرده بودند. کشان کشان مرا کنار تانک بردند. بعد روی دو جنازه عراقی پرت کردند و راه افتادیم. وظیفه گردان ما تصرف جاده آسفالته بصره بود. روی همین اصل حدس زدم که دارند مرا به طرف این شهر می‌برند. حرکت ناآرام تانک مرا بالا و پایین می انداخت و هر بار دنده های شکسته ام توی گوشت فرو می رفت و دردم را چند برابر می کرد. گاه و بیگاه روی همسفرهای ساکتم می‌افتادم. چند بار هم دست و پای آنها روی من افتاد. عده زیادی سرباز به طرفم هجوم آوردند. آنجا مقر سپاه هفتم عراق بود و انگار من طعمه جدیدشان بودم. سر و صدا و صحبت میانشان بالا گرفت. به من و جنازه ها اشاره می کردند. این طور دستگیرم شد که فکر می‌کنند من این دو نفر را کشته ام. بعضی هاشان عصبانی بودند و از نگاهشان کینه و خشم می‌بارید ولی تعدادی با کشتن من مخالف بودند. وقتی مرا گوشه ای رها کردند مطمئن شدم که فعلاً نمی خواهند بمیرم. مدتی که گذشت دوباره توجه‌شان را جلب کردم. یکی‌شان به من نزدیک شد. خنده موذیانه ای چهره اش را پر کرده بود. مدام بر می گشت و به رفقایش لبخند می‌زد. نمی دانستم چه می‌خواست بکند. بالای سرم که رسید بی رمق چشم به نگاه شیطنت بارش دوختم. انگشتش را تا انتها توی زخم سینه ام فرو برد. درد، وحشیانه به همه وجودم چنگ زد. ناله ام که بلند شد صدای خنده هایشان فضا را پر کرد. این کار را تکرار کرد و تکرارخنده ها در میان ناله های من. ادامه دارد.. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال بچه‌های جبهه و جنگ @defae_moghadas 👈عضو شوید ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🇮🇷 به مارا‌به‌دیگران‌معرفی‌کنید: ایتا: سروش: روبیکا بله: سایت:www.b4khordad.com ایتا: https://eitaa.com/b_4khordad
🍂 🌴 پوکه‌های طلایی - ۳ ) ﺧﺎﻃﺮات آزاده ﺟﺎﻧﺒﺎز ﻣﺤﻤﻮد ﺷﺮﯾﻌﺖ نوشته: ﻃﯿﺒﻪ دﻟﻘﻨﺪی ┄┅═✼✦✦✼═┅┄ 🔹 چهار روز بود که نه آب خورده بودم نه غذا. مرا با بقیه اسرا توی یک کلاس در بصره ریختند و بازجویی ها شروع شد. عصر روز چهارم نفری چند خرما دادند. هر کلاس سی و پنج، تا چهل اسیر داشت. یکی یکی برای بازجویی می بردند، بعد فقط صدای جیغ بود که به گوش می‌رسید، کمترین شکنجه لگدهایی بود که با پوتین به سر میزدند. منافقین فراری به عراق، زحمت بازجویی و کتک زدن را از روی دوش عراقی ها برداشته بودند. به تجربه فهمیدیم که باید سریع جواب بدهیم، حتی اگر دروغ باشد. گاهی به دنبال دقیق تر کردن اطلاعات برای حمله هوایی بودند. مثلاً وقتی بازجوی من فهمید بچه تبریزم، یکی یکی کارخانجات تبریز را می گفت و من باید سریع می گفتم که چند کیلومتری تبریز است. اگر در پاسخ دادن اندکی تأمل کرده یا آهسته و شمرده جواب می دادم به شدت کتک میزدند؛ ولی جواب سریع ولو دروغ، نجات بخش بود. •••• از بصره ما را به بغداد منتقل کردند؛ به سازمان امنیت عراق یا همان استخبارات. خوش آمدگویی با کابل و باتون انجام شد. نمی گذاشتند نماز بخوانیم. با برق و حرارت بدنها را می‌سوزاندند. داخل بند هم اوضاع خیلی بد بود. در همان سطلی که بچه ها شب دستشویی می کردند به ما آب می دادند. چهار روز دیگر با سخت ترین فشارهای روحی و جسمی گذشت. از بیست و هشت نفری که با هم بودیم یک نفر در بصره زیر کتک شهید شد و در استخبارات هم سه نفر جان خود را دست دادند. بیشتر بچه ها، اسرای کربلای چهار و پنج بودند. وقتی مطمئن شدند چیزی برای گفتن نداریم ما را به پادگان الرشید انتقال دادند. الرشید را برای زندانیهای سیاسی خودشان ساخته بودند. اتاق ها یک در دو یا دو در سه بود. توی اتاق شش متری پنجاه نفر را با فشار و لگد و پوتین و ضربات کابل روی هم می‌چپاندند. نفس کشیدن برای همه سخت بود چه رسد به خوابیدن و نشستن. دو طبقه می‌خوابیدیم. بعضی هم سر پا بودند و جایی برای نشستن نداشتند. جيره غذائی هر نفر در شبانه روز دو عدد تان جو شبیه نانهای ساندویچی کوچک به نام «سومون» بود. داخل نان کاملاً خمیر بود. بچه ها این خمیرها را خشک می کردند و در اوقات گرسنگی می‌خوردند. بقیه جیره روزانه صد سی سی چای و پنج قاشق برنج بود. همیشه گرسنه و تشنه بودیم. این جا هم ظرف قضای حاجت و آب مشترک بود. به همین دلیل اسهال خونی و بیماریهای پوستی مثل گال، شپش، قارچ ریزش مو، فلج دست و پا و حتی دیوانگی روز به روز شایع تر می‌شد. بیشتر مجروحین دچار کرم زدگی جراحات شده بودند و روز به روز تعداد شهدا افزایش می یافت. در یک ماهی که در الرشید بودیم سی نفر از دوستانمان به شهادت رسیدند. برای کم کردن فشارهای روحی و جسمی به معنویات پناه بردیم. علاوه بر نماز و دعا از قابلیت‌های بچه ها استفاده می‌کردیم. مثلاً درباره قرآن احکام یا تاریخ اسلام کلاس می‌گذاشتیم. هر کس معلوماتی داشت برای بقیه بازگو می کرد. به این ترتیب خودمان را سر پا نگه می‌داشتیم. بسیاری از مجروحین بر اثر شدت صدمات حتى بعد از انتقال به بیمارستان شهید می‌شدند ولی تعدادی هم مداوا می‌شدند و به میان ما بر گشتند. در این رفت و آمدها اسرای کمپ‌های مختلف با هم ارتباط برقرار می کردند و روشهای برخورد با بعثی ها را به یکدیگر یاد می‌دادند. گاهی از تازه واردها خبرهای خوبی از جبهه ایران و پیروزی ها به گوشمان می رسید و از شدت درد و رنجمان می‌کاست. همه این ارتباطات در نهایت دقت و مخفیانه صورت می گرفت. ﺻﺒﺢ ﺷﺸﻢ اﺳﻔﻨﺪ ﺳﺎل ﺷﺼﺖ و پنج، ﺳﺎﻋﺖ ﻧﻪ، ﻣﺎ را ﺑﯿـﺮون آوردﻧـﺪ و ﺑـﻪ ﺻﻒ کردﻧﺪ. از روی ﻟﯿﺴﺖ اﺳﻢ ﻫﺮ کﺲ را میﺧﻮاﻧﺪﻧﺪ، ﺳـﻮار اﺗﻮﺑـﻮس ﻣـیﺷـﺪ. روی صندلی که نشستیم چشمهایمان را بستند. دستهایمان هم به جلو صندلی ثابت شد. اتوبوسها از خیابانهای بغداد عبور کردند. نگهبانها به اقتضای کارشان فارسی شکسته بسته ای بلد بودند. یکی‌شان شیعه بود و با ما رفتار بهتری داشت. بچه ها از او پرسیدند که - ما را کجا می برین؟ گفت: - مقصد تکریته. مهمتر این که تازه از این به بعد معنی کتک خوردن رو می فهمین! ادامه دارد.. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال بچه‌های جبهه و جنگ @defae_moghadas 👈عضو شوید ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🇮🇷 به مارا‌به‌دیگران‌معرفی‌کنید: ایتا: سروش: روبیکا بله: سایت:www.b4khordad.com ایتا: https://eitaa.com/b_4khordad
🍂 🌴 پوکه‌های طلایی - ۴ ) ﺧﺎﻃﺮات آزاده ﺟﺎﻧﺒﺎز ﻣﺤﻤﻮد ﺷﺮﯾﻌﺖ نوشته: ﻃﯿﺒﻪ دﻟﻘﻨﺪی ┄┅═✼✦✦✼═┅┄ 🔹 ساعت شش بعد از ظهر بود که ماشینها ایستادند. دست ها و چشم هایمان را باز کردند. بیرون را نگاه کردم. آنجا بیشتر به پادگان نظامی شباهت داشت تا اردوگاه. وسعت زیادی داشت و ساختمانهای متعددی در آن دیده می شد. دور اردوگاه تا چشم کار میکرد سیم خاردار حلقوی بود و باد میان حلقه ها می وزید و موج خزنده ای ایجـاد مـی کـرد. فاصله در اتوبوس تا آسایشگاه حدود صد متر بود. کلاه قرمزها دو طرف این مسیر ایستاده و تونلی برای عبور ما ایجاد کرده بودند. تونلی که معروف به تونل وحشت یا تونل مرگ بود. عجب استقبال بی نظیری!! همه دست پر آمده بودند. با کابل، باتون خاردار، دسته بیل، دسته کلنگ، نبشی، سیم و خلاصه هر چیزی که بتوان کتک زد. به دور و برم نگاه کردم، ضعیف ترها و پیرمردها رنگ به رو نداشتند. همه ترسیده بودیم. عراقی ها می خندیدند و سلاح های سردشان را نشان می دادند. باید یکی یکی پیاده می‌شدیم. از لحظهٔ گذاشتن پا روی زمین ضربه بود که بر سر و بدن فرود می‌آمد. تنها چاره این بود که با حداکثر سرعت بـه طرف آسایشگاه بدوی و خودت را سر پا نگهداری. اگر کسی وسط تونل می افتاد تا پای مرگ کتک میخورد. من توی اتوبوس چهارم بودم. داشت نوبت من مـی رســیـد. بـه خـاطر چرک و خون زخمها لباسم را درآورده بودم. به اجبار لباس پوشیدم. در آستانه اتوبوس متوسل به آقا ابوالفضل العباس شدم. باد سردی می وزید. نفس عمیقی کشیدم و با تمام سرعت شروع کردم به دویدن. بعد از نوش جان کردن چند ضربه نبشی و کابل و تکه آجر، با بدنی زخمی، نفس نفس زنان خود را به داخل آسایشگاه پرت کردم. به نظر میرسید مدتها از آنجا استفاده نشده است. همه جا کثیف و پر از گرد و خاک بود. بوی تند عرق همه جا را پر کرده بود. صدای ناله از هر طرف به گوش می‌رسید. ما را مثل گوسفند کنار هم ریختند و مجبورمان کردند سرمان را پایین نگه داریم. نگاهمان فقط به زمین بود. اگر کسی حتی ذره ای سرش را بالا می‌آورد به شدت کتک می‌خورد. همه یقین پیدا کرده بودیم که در آن شرایط، مرگ و زندگی ما برای آنها هیچ اهمیتی ندارد. بعد از سه ساعت تحمل درد و سرما و نشستن بی حرکت در یک حالت بخصوص، عاقبت ما را به اتاقهای پر از گرد و غبار منتقل کردند. به محض ورود یکی از بچه ها فریاد زد الموت لصدام! نگهبان ها وحشت زده و عصبانی ریختند توی اتاق و با دست پاچگی تا جایی که میخورد کتکش زدند. آن قدر زدند که خودشان خسته شدند و رفتند. از شدت سرما دندانهایمان به هم می‌خورد. گرسنه و خسته با بدنهای مجروح دور هم نشستیم. بچه ها شروع کردند. یکی گفت: «من ده ضربه خوردم!». دیگری گفت: «فلانی رو دیدی چطوری از درد یک متر بالا پرید؟». آن یکی گفت: «ندیدین اینکه همه اش آه و ناله می کنه، با چه سرعتی می دوید؟». خلاصه گفتیم و خندیدیم. از دویدن پیرمردها و زمین گیرهایمان، از سرعت بالای مجروحین در حال موتمان و از... هیچ کس به فکر ما نبود. خودمان بودیم و سرما و بیماری و گرسنگی. بعد از مدتی آسایشگاه برایمان هم نمازخانه شد؛ هم بهداری و هم دستشویی. صبح هفتم اسفند سال هزار و سیصد و شصت و پنج، هوا ناجوانمردانه سرد شد. همۀ ما یا لخت بودیم؛ یا یک با لباس نازک تنمان بود. ادامه دارد.. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال بچه‌های جبهه و جنگ @defae_moghadas 👈عضو شوید ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🇮🇷 به مارا‌به‌دیگران‌معرفی‌کنید: ایتا: سروش: روبیکا بله: سایت:www.b4khordad.com ایتا: https://eitaa.com/b_4khordad
🔺موج استعفای سران رژیم صهیونیستی. 🇮🇷 به مارا‌به‌دیگران‌معرفی‌کنید: ایتا: سروش: روبیکا بله: سایت:www.b4khordad.com ایتا: https://eitaa.com/b_4khordad
یمن 🔹 به طور کلی یمنی‌ها ۵ رویکرد را در پیش گرفته‌اند: ۱. لغو ممنوعیت عبور کشتی‌های سایر کشورها: البته خود شرکت‌ها فعلا ریسک نمی‌کنند و به مرور در حال عبور هستند. در صورت تداوم تجاوز آمریکا و اروپا به یمن، ممنوعیت، بازاجرا خواهد شد. در ساعات پایانی منتهی به آتش‌بس غزه، آمریکا تلاش کرد چند حمله کند که با هجوم پهپادهای انتحاری یمنی به هری ترومن، حملات شکست خورد. پرواز هواپیماهای شناسایی آمریکایی- انگلیسی فعلا در یمن متوقف شده است. ۲. تداوم ممنوعیت عبور کشتی‌های صهیونیستی: رفع این ممنوعیت بستگی به تصمیم مقاومت فلسطین و وضعیت آتش‌بس، تجاوز دشمن اسرائیلی به یمن و پایان حضور نظامی دشمن در دریای سرخ است. ۳. آمادگی و رصد شرایط در خصوص احتمال نقض آتش‌بس رژیم صهیونی: در این خصوص هماهنگی سطح بالایی میان انصارالله و مقاومت فلسطین در خصوص ارزیابی اجرای توافق توسط رژیم وجود دارد. ۴. افزایش آمادگی‌ها برای رویارویی و دور جدید درگیری احتمالی با ائتلاف غربی: با ورود ترامپ، احتمال انجام اقدامات سیاسی، نظامی و اقتصادی ترامپ علیه یمن مانند توقیف کشتی‌های کمک‌ها وجود دارد. از این رو باید آمادگی‌های تدافعی و تهاجمی را افزایش داد. ۵. آمادگی در خصوص انفجار جبهه داخلی: تحرکاتی از سوی مزدوران سعودی - اماراتی علی‌الخصوص از سوی حزب اصلاح وجود دارد مخصوصا که با شکست گزینه نظامی در نبرد فتح موعود و جهاد مقدس، احتمال شرط‌بندی دشمن بر وضعیت داخلی وجود دارد. لذا هشدارها به سعودی، علنی و پنهان، ارسال شده است. البته صنعا می‌تواند بازگشایی جبهات داخلی به صورت پیش‌دستانه مخصوصا تکمیل آزادسازی مارب را به عنوان گزینه‌ای بررسی کند. 🇮🇷 به مارا‌به‌دیگران‌معرفی‌کنید: ایتا: سروش: روبیکا بله: سایت:www.b4khordad.com ایتا: https://eitaa.com/b_4khordad
🍂 نقش قرارگاه کربلا در عملیات کربلای۵ به روایت اسناد ۱۹ براساس بحث‌های صورت گرفته در جلسه از آنجا که محور اصلی عملیات زمین منطقه پنج‌ضلعی و جاده شلمچه بود و قرارگاه کربلا در طول هفته گذشته با یگان‌های سازمانی خود در این منطقه فعال بود و نیز به‌دلیل آنکه برادر احمد غلامپور بیش از دو فرمانده دیگر (عزیز جعفری و مصطفی ایزدی) نسبت به عملیات در این منطقه انگیزه داشت، مقرر شد قرارگاه کربلا به‌عنوان قرارگاه اصلی عملیات، مأموریت خط‌شکنی، سرپل‌گیری و تثبیت مرحله اوّل را به‌عهده داشته باشد و سپس قرارگاه‌های قدس و نجف با عبور از قرارگاه کربلا مأموریت تعمیق و توسعه وضعیت را به‌عهده گیرند. در این جلسه احمد غلامپور فرمانده قرارگاه کربلا مسئولیت اقدامات آمادگی و حل مشکلات، طراحی مانور عملیات و تلاش مهندسی در منطقه را به‌عهده گرفت و نیمه‌شب از جلسه خارج شد و برای استراحت به منزلش در اهواز رفت. 🔅 تلاش جدی و مضاعف برای کسب آمادگی قبل از ظهر روز ۶۵/۱۰/۱۲ به‌اتفاق آقای احمدغلامپور و برادر بشردوست از اهواز به سمت منطقه حرکت کردیم. بعد از اذان ظهر و عصر به قرارگاه رسیدیم، پس از خواندن نماز و صرف نهار، غلامپور آقای عبداللهی مسئول حفاظت قرارگاه را صدا کرد و به او گفت قرار است قرارگاه‌های قدس و نجف از جاده اهواز ـ آبادان و قرارگاه کربلا از جاده اهواز ـ خرمشهر تردد کنند، مراقب باشید جاده اهواز ـ خرمشهر زیاد شلوغ نشود. در این هنگام که برادر صیاف‌زاده مسئول عملیات قرارگاه کربلا وارد اتاق فرماندهی شده بود، گفت، لازم است مانور عملیات که کلیات آن دیشب بحث شد را به یگان‌ها ابلاغ کنیم. غلامپور نیز ضمن تأیید این مطلب گفت، حساس‌ترین محور عملیات (بازکردن جاده شلمچه در دژ مرزی) دست لشکر 10 سیدالشهدا است. بشردوست نیز گفت: اگر به اینجا برسید (سمت چپ جاده شلمچه در حاشیه اروند) آتش شما بصره را بیچاره می‌کند. صیاف‌زاده: خمپاره‌های ما گوشه بصره را می‌زند. غلامپور: بابا این‌قدر بلندپروازی نکنید. بشردوست: فرض محال که اشکال ندارد. [اشاره به موفق نبودن عملیات] صیاف‌زاده: آقای غلامپور، تمام فشار ترددها روی جاده خرمشهر ـ اهواز است. هیچ‌کس از جاده آبادان ـ اهواز تردد نمی‌کند. منطقه کلی شلوغ شده است. بشردوست: وضع منطقه افتضاح است، خیلی شلوغ است، اما از مهندسی خبری نیست. این مهندسی‌ها الان باید اینجا باشند. حرف آقا محسن را گوش نمی‌کنند. به اینها (مهندسی) گفته صبح تقسیم شوید داخل منطقه. الان هیچ‌کس کار را شروع نکرده. پس کو این آقای مبلغ؟! غلامپور: من به آقا محسن گفتم که اگر می‌خواهند کار پیش برود، باید مهندسی یکی قرارگاه بزند داخل منطقه، آقا محسن گفته که بیایند ولی خبری نیست. آقای بشردوست، بروید گزارش بدهید که مهندسی‌ها نیامدند و هیچ جلسه‌ای نگذاشتند. باور کنید فردا می‌شود مثل بدر. یادم به باکری می‌افتد که چه‌کار می‌کرد. خدا اون روز را نیاره. آن شب مهندسی‌ها آمده بودند به قرارگاه، مبلغ می‌گفت می‌شود، فروزش می‌گفت نه نمی‌شود. اصلاً هماهنگ نبودند. رضوی و فروزش هم به هم نگاه می‌کردند و می‌خندیدند. بشردوست: تا خودش (محسن رضایی) نیاید داخل منطقه، هیچ‌کس نمی‌آید کاری انجام دهد. کی حرف گوش می‌کند؟! صیاف‌زاده: منطقه خیلی شلوغ شده غلامپور: باید هم شلوغ شود وقتی کار را یک هفته‌ای می‌خواهند، خب همه یگان‌ها تلاش می‌کنند تا‌ آماده شوند، طبیعی است که منطقه شلوغ شود. شترسواری که دولا دولا نمی‌شود. درحالی‌که یک هفته مانده به مهلت تعیین‌شده ازسوی فرمانده عالی جنگ (آقای هاشمی رفسنجانی) حجم بالایی از فعالیت‌ها آغاز شده است. یگان‌ها تلاش می‌کنند تا از حداقل زمان حداکثر استفاده را بکنند. شوروحال عجیبی بر منطقه حکمفرماست. در همین حین برادر فتحیان مسئول بهداری نیروی زمینی وارد قرارگاه شد. از وی پرسیدم که کار شما چقدر مانده است؟ او بلافاصله گفت: خیلی مانده ان‌شاءالله آماده می‌شود. سپس رو به آقای غلامپور کرد و گفت: ما بیمارستان‌ها را این‌طور تقسیم کرده‌ایم، بیمارستان شرکت در بیست‌وپنج کیلومتری خرمشهر، قرارگاه کربلا؛ بیمارستان علی‌بن‌ابی‌طالب، قرارگاه نجف و بیمارستان رمضان، قرارگاه قدس. البته بیمارستان‌ها نواقص کار مهندسی دارند که شرکت را حاج قاسم (مسئول مهندس قرارگاه کربلا) و رمضان را هم برادر مجید تکمیل می‌کنند. استانداری خوزستان در عملیات والفجر8 پنجاه دستگاه آمبولانس به ما داد، اما این بار هشت دستگاه داده است. دلیلش هم این است که در شورای جنگ استان (ستاد جنگ استان خوزستان) تصویب کرده‌اند که امکانات استان را بدهند به یگان استان (لشکر7 ولی‌عصر). پیگیر باشید ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال بچه‌های جبهه و جنگ @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🇮🇷 به مارا‌به‌دیگران‌معرفی‌کنید: ایتا: سروش: روبیکا بله: سایت:www.b4khordad.com ایتا: https://eitaa.com/b_4khordad
حزب‌الله: هرگونه تأخیر در خروج رژیم صهیونیستی از لبنان نقض توافق است حزب‌الله: 🔹مهلت ۶۰ روزه برای خروج نهایی رژیم صهیونیستی از خاک لبنان رو به پایان است و این امر بر رژیم صهیونیستی واجب می‌کند تا به‌طور کامل، مطابق توافق آتش‌بس، عقب‌نشینی کند. 🔹 شایعاتی مبنی بر تأخیر اسرائیل در خروج و باقی‌ماندن طولانی‌تر در لبنان به گوش می‌رسد. این امر، نیازمند اقدام جدی همه مسئولان، به‌ویژه دولت لبنان و فشار بر کشورهای حامی توافق، برای تضمین خروج کامل اشغالگران، استقرار ارتش لبنان در تمامی نقاط خاک کشور و بازگشت سریع مردم به روستاهایشان است. نباید بهانه‌ای برای طولانی‌شدن اشغالگری داده شود. 🔹 هرگونه تجاوز به مهلت ۶۰ روزه، نقض آشکار توافق و تعرض به حاکمیت لبنان است و در صورت تداوم اشغالگری، لبنان حق دارد با تمام ابزارها و روش‌های مشروع بین‌المللی، زمین‌های خود را از اشغال بیرون آورد. 🔹 در حالی‌که تحولات اوضاع را پیگیری می‌کنیم و انتظار داریم خروج کامل در روزهای آینده محقق شود، هرگونه تلاش برای زیر پا گذاشتن توافق از اجرای آن تحت بهانه‌های واهی، غیرقابل قبول است. 🇮🇷 به مارا‌به‌دیگران‌معرفی‌کنید: ایتا: سروش: روبیکا بله: سایت:www.b4khordad.com ایتا: https://eitaa.com/b_4khordad
🍂 طنز جبهه «دلبر قرمز» •┈••✾✾••┈• 🔹 تعداد مجروحین بالا رفته بود فرمانده از میان گرد و غبار انفجارها دوید طرفم و گفت: سریع بی سیم بزن عقب و بگو یه آمبولانس بفرستند مجروحین رو ببره بی سیم زدم به خاطر اینکه ممکن بود عراقی ها شنود کنن ، از پشت بی سیم با کُد حرف می زدیم گفتم: حیدر... حیدر ... رشید! چند لحظه صدای فش فش به گوشم رسید و بعد صدای کسی امد: - رشید به گوشم - رشید جان حاجی گفت یه دلبر قرمز بفرستید! - هه هه دلبر قرمز دیگه چیه؟ - شما کی هستید؟ پس رشید کجاست؟ - رشید نیست. من در خدمتم - اخوی! مگه برگه ی کُد نداری؟ - برگه کُد دیگه چیه؟ بگو ببینم چی می خوای؟ بد جوری گرفتار شده بودم از یه طرف باید با کُد حرف می زدم که خواسته مون لو نره از طرفی هم با یه آدم شوت برخورد کرده بودم بازم تلاشمو کردم و گفتم: - رشید جان! از همون ها که چرخ دارند! - چی میگی؟ درست حرف بزن ببینم چی می خوای؟ - بابا از همون ها که سفیده - هه هه. نکنه ترب می خواهی؟ - بی مزه! بابا از همون ها که رو سقفش یه چراغ قرمز داره - دِ لا مصب زودتر بگو آمبولانس می خوام دیگه! کارد می زدند خونم در نمی اومد هر چی بد و بیراه بود پشت بی سیم بهش گفتم اونهمه تلاش کردم دشمن نفهمه چی می خوایم ، اما این بنده خدا... ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال بچه‌های جبهه و جنگ @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🇮🇷 به مارا‌به‌دیگران‌معرفی‌کنید: ایتا: سروش: روبیکا بله: سایت:www.b4khordad.com ایتا: https://eitaa.com/b_4khordad