🍂 طنز جبهه
" یزله به رسم اعراب "
•┈••✾🔘✾••┈•
در روزهای منتهی به عملیات والفجر هشت به روستای خضر آبادان منتقل شدیم و در خانه های تخلیه شده اعراب سکنی گزیدیم.
در همان روزهای حضورمان کاظم هویزه و حاج ناصر سخراوی با هماهنگی چند تن از بچه های گروهان دیگری با گریمی که شبیه مردم منطقه بود وارد منازل شده و به اتاقها سرک می کشیدند و با صحبت های طنز، تذکراتی به بچه ها می دادند. موقع رفتن هم به رسم عربها اقدام به یزله (پایکوبی) همراه با اشعار حماسی می کردند. ابتدا از رفتار آن ها تعجب کردیم و به روی خودمان نیاوردیم و زمانی که به حقه آنها پی بردیم با اشعار عربی که همراه داشتیم با آنها همراه شدیم و غافلگیرشان کردیم. این برنامه با استقبال زیاد بچه روبرو شد و کسانی که عربی نمی دانستند هم وارد جمع شدند و با خوشحالی ادای اعراب را در می آوردند و بالا و پایین می پریدند و چفیه ها را در هوا به گردش در می آوردند.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#طنز_جبهه
#طنز_اسارت
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas
🇮🇷
به#کانال_بنیاد4خردادبپیوندید
مارابهدیگرانمعرفیکنید:
ایتا: https://eitaa.com/b_4khordad
سروش: http://splus.ir/b_4khordad
روبیکا: https://rubika.ir/b_4khordad
بله: http://ble.ir/b_4khordad
سایت: http://www.b4khordad.com
🍂
🔻 تنور شب عملیات
غلام براتپور
گردان ضد زره ائمه
┄═❁❁═┄
عملیات کربلای ۵ بود و سرمای دیماه. چهارمین شب را هم در منطقه کانال سپری کردیم. آن شب حجم آتش آنقدر بالا بود که از دور که به قبضه ها نگاه می کردی انگار آهن ذوب شده ای در حال بیرون آمدن از کوره است.
قبضه خمپاره آنقدر شلیک کرده بود که پایه اش کاملا داخل زمین فرو رفته بود. وقتی بهدقبضه نزدیک شدم دیدم یکی از نیروها کنار آن نشسته و شلیک خمپاره داخل لوله میفرستد. وقتی نگاه کنجکاو مرا دید
با خنده می گفت :
تنور زیر زمینی دارم .😎😍
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#خاطرات_کوتاه
#طنز_جبهه
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas
🇮🇷
به#کانال_بنیاد4خردادبپیوندید
مارابهدیگرانمعرفیکنید:
ایتا: https://eitaa.com/b_4khordad
سروش: http://splus.ir/b_4khordad
روبیکا: https://rubika.ir/b_4khordad
بله: http://ble.ir/b_4khordad
سایت: http://www.b4khordad.com
🍂
🔻 عراقی سرپران
┄═❁❁═┄
اولین عملیاتی بود که شرکت می کردم. بس که گفته بودند ممکن است موقع حرکت به سوی مواضع دشمن، در دل شب عراقی ها بپرند وسط ستون و سرتان را با سیم مخصوصببرند، دچار وهم و ترس شده بودم.
ساکت و بی صدا در یک ستون طولانی که مثل مار در دشت می خزید جلو می رفتیم.
درجایی متوقف شدیم. یک موقع دیدم یک نفر کنار دستم نشسته و نفس نفس می زند.
کم مانده بود از ترس سکته کنم. فهمیدم که همان عراقی سرپران است. تا دست طرف رفت بالا معطل نکردم با قنداق سلاحم محکم کوبیدم توی پهلویش و فرار را بر قرار ترجیح دادم.
لحظاتی بعد عملیات شروع شد. روز بعد در خط بودیم که فرمانده گروهان مان گفت:
«دیشب اتفاق عجیبی افتاده، معلوم نیست کدام شیر پاک خورده ای به پهلوی فرمانده گردان کوبیده که همان اول بسم الله دندههایش خرد و روانه عقب شده.»
از ترس صدایش را در نیاوردم که آن شیر
پاک خورده، من بوده ام 🙈
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#خاطرات_کوتاه
#طنز_جبهه
🇮🇷
به#کانال_بنیاد4خردادبپیوندید
مارابهدیگرانمعرفیکنید:
ایتا: https://eitaa.com/b_4khordad
سروش: http://splus.ir/b_4khordad
روبیکا: https://rubika.ir/b_4khordad
بله: http://ble.ir/b_4khordad
سایت: http://www.b4khordad.com
🍂 طنز جبهه
سعید و ورزش صبحگاه
┄═❁๑❁═┄
بعداز نماز صبح که گروهان به خط می شد. اگه نوبت سعید بود که بچه هارو بدواند حال بچه ها گرفته می شد.
سعید در دویدن با کسی شوخی نداشت و معمولا کمی بیشتر بچه ها رو می دواند.
اعصابها همه خراب.
به سعید می گفتند:
بابا الان که عملیات نیست اینقدر اذیت نکن.
گوش نمی کرد و خلاصه وقتی برای دویدن نوبتش بود حسابی بچه ها از خجالتش در می آمدند.
سکوت همراه با ناراحتی از سعید در دویدن حاکم بود.
در این موقع ها چند تا از بچه ها سکان کار رو به دست می گرفتند ازجمله
حاجیان تا فضای خشک صبح را تلطیف کنن.
حاجیان درحال دویدن از صف بیرون می آمد و کنار بچه ها می دوید و شعار می داد و روحیه می داد.
بلند می گفت :
- گوش کن جهانی..
- گوش کن جهانی..
بچه ها هم که ریتم حاجیان رو می دونستند او را تنها نمی گذاشتند و جواب می دادند.
بعد حاجیان ادامه می داد:
- این آخرین اخطار است.
- ورزش،
- اح اح..
- تنبلی
_ به به..
و دویدن ادامه داشت
و همچنان از کنار تپه ها و راه های بز رو منطقه رقابیه می گذشتیم.
ساعت رو نگاه می کردیم تازه ۲۰ دقیقه گذشته بود .
خیلی حالگیری بود.
باید همین مسیر رو برمی گشتیم.
در حال دویدن سعید می آمد کنار حاجیان
بهش می گفت :
- عباس! برو تو صف
- نظم رو بهم نزن
بچه ها نظاره گر بودند و لبخند روی لبانشان مینشست.
و یادشون نبود درحال دو هستند
و پیوسته به شعارهای عباس جواب می دادند.
محمدنژاد
از خاطرات عملیات والفجر مقدماتی
در منطقه رقابیه.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#طنز_جبهه
#شهید_سعید_جهانی
#شهید_عباس_حاجیان
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas
🇮🇷
به#کانال_بنیاد4خردادبپیوندید
مارابهدیگرانمعرفیکنید:
ایتا: https://eitaa.com/b_4khordad
سروش: http://splus.ir/b_4khordad
روبیکا: https://rubika.ir/b_4khordad
بله: http://ble.ir/b_4khordad
سایت: http://www.b4khordad.com
🍂 طنز جبهه
زنبور
منصوربابایی
┄═❁❁═┄
منو رحمت الله با هم تو جبهه جنوب خط یک بعنوان راننده اعزام شدیم. پس از چهل روز قصد اهواز کردیم و با تویوتایی که تحویل من بود اومدیم شهر.
رحمت الله زن داشت و میخواست به اصفهان زنگ بزند و خبر سلامتی بدهد. به مخابرات اهواز رفتیم تا از باجه های عمومی استفاده کنیم. چشمتون روز بد نبینه، آنقدر شلوغ بود که این پا اون پا کردیم که برویم یا بمانیم. بالاخره برای ثبت نام در لیست انتظار جلو رفتیم.
مسئول مخابرات از رحمت خواست تا فامیلش رو بگه. اونم گفت زنبور مخابراتیه چند بار سئوال کرد آقا فامیلی تون؟ رحمت هم هر با می گفت "زنبور" طرف که فکر می کرد داریم سربسرش میذاریم ترش کرد و با لهجه خودش گفت،(مگه مو مسخره تونوم! چرا اذیت میکنید خو؟)
بعد گفت اگه راست میگید کارت شناسایی نشون بده. یه دفعه من پریدم جلو و گفتم اگه راستشو گفته بودیم چی؟ طرفم گفت هر دوی شما رو خارج از نوبت راه می ندازم. همه رزمنده ها گوش و چشم تیز کرده بودن تا ببینند کی درست میگه.
آره "رحمت الله زنبور" باعث خنده بانشاطی توی مخابرات اهواز شد و هرموقع به مخابرات می رفتیم و اون برادر مخابراتی سرکار بود باخنده بعداز دیدنمون توی بلندگو صدا میزد آقای زنبور..... آقای زنبور کابین ......😂
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#عکس #طنز_جبهه
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🔻 #کتاب
"آدم باش"
خاطرات مسعود ده نمکی
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
🔻گزیده ای از کتاب
...شب که شد بنده خدا سید به قدری خسته بود که پای بی سیم خوابش برد. ما هم باید می خوابیدیم تا فردا شب دوباره به خط مقدم اعزام شویم. اما همین که همه خوابیدند، صدای بی سیم بلند شد. سرم را از زیر پتو بیرون آوردم. دلم نیامد سید محمود را بیدار کنم. گوشی بی سیم را برداشتم، اما نمی دانستم چطور باید جواب طرف را بدهم. انگار طرف آن سوی خط هم متوجه شده بود که من سید محمود نیستم، برای همین پرسید: سید کجاست؟
گفتم: سید چیزه. تو موقعیت خر و پفه.
اولش ذوق کردم که توانسته بودم با زبان رمز حرف بزنم، اما بعد نرسیدم نکند مترجم های شنود دشمن، ناشیگری مرا به تمسخر بگیرند، برای همین سعی کردم سید را بیدار کنم، اما انگار که بیهوش شده بود، چون اصلاً جوابم را نداد. آهسته و طوری که بقیه بچه ها بیدار نشوند، گفتم: برادر ببخشید سید خوابه. جواب نمیده.
طرف هم برای اینکه بیشتر از این خرابکاری نشود با رمزهای محاورهای بیسیم چی ها گفت: برادر می خواستم بپرسم خرِ بابابزرگ اونجاست؟
فکر کردم طرف دارد سر به سر من می گذارد. آخر مگر کسی در جبهه خر نگه می دارد؟ کمی فکر کردم و با خودم گفتم: «اگه منظورش از بابابزرگ همان مسئول گروهانمون باشه، حتما منظورش از خر هم چیز دیگه ایه اما چی؟ نمی دونم.»
طرف که دید من حسابی ناشی هستم، گفت: برادر جان! نمیخواد با رمز جواب بدی. بیا توی جاده خاکی با هم حرف بزنیم.
خوشحالی شدم و گفتم: چشم !
از سنگر بیرون آمدم و به محوطه ی اطراف نگاه کردم، اما در آن نزدیکی ها هیچ جاده خاکی ندیدم، برای همین رفتم بیرون محوطه ی سنگرهای عقبه و در دل تاریکی شب و زیر نور ماه، آن قدر رفتم تا به یک جاده ی خاکی رسیدم. به سمت آن دویدم تا زودتر از طرف مقابل سر قرار برسم، ده دقیقه ای آنجا ایستادم و وقتی مطمئن شدم کسی آنجا منتظر من نیست، و طرف نیامده به سنگر برگشتم.
باز تلاش کردم سید محمود را از خواب بیدار کنم، اما انگار نه انگار. تعجب کردم که چرا بقیه با این همه سر و صدا تا حالا از خواب بیدار نشده اند. دوباره گوشی بی سیم را برداشتم و گفتم: برادر! من کلی توی جاده خاکی منتظر شما موندم. مگه شما دنبال خر بابابزرگ نبودی؟ چرا سر قرار نیومدی؟
طرف پشت بی سیم زد زیر خنده. به دنبال او خنده همه بچه ها از زیر پتوهایشان بلند شد. تازه فهمیدم از اولش هم این نامردها بیدار بودند و زیر پتو داشتند به کارهای من می خندیدند. تازه در این موقع بود که سید هم سرش را از زیر پتو بیرون آورد. بهتم زده بود. او هم داشت می خندید، یعنی که او از اولش هم خواب نبود.
سید بعد از اینکه کلی خندید، گفت: برادر! منظور طرف از جاده خاکی یعنی تلفن قورباغه ای. وقتی کسی رمز بلد نباشه و یا کار محرمانه ای باشه، برای اینکه حرفها لو نره با اون تلفن حرف میزنن. در بین توضیحات سید محمود صدای خنده جمع قطع نمی شد. من هم بدون اینکه خود را ببازم گفتم: خودم از اول می دونستم. می خواستم یه خردہ بخندیم خستگی بچه ها در برہ!اما خودم می دانستم که سوتی داده ام.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#کتاب #طنز_جبهه
کانال رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas
🇮🇷
به#کانال_بنیاد4خردادبپیوندید
مارابهدیگرانمعرفیکنید:
ایتا: سروش: روبیکا: بله: سایت:www.b4khordad.com
🍂 بیا از ما عکس بگیر!!!
یکی از روزهایی که در مقر لشکر۴۱ ثارالله در نزدیکی اهواز مستقر بودیم، من و «محمدجواد زادخوش» و یکی از دوستان که دوربین عکاسی داشت، برای عکس گرفتن از سنگر بیرون زدیم که با "سردار سلیمانی" فرمانده لشکر، مواجه شدیم. به محض دیدن حاجقاسم تصمیم گرفتیم با ایشان هم یک عکس یادگاری بگیریم. حاجقاسم چون محمدجواد را به واسطهٔ آشنائی با برادر بزرگترش میشناخت و از شوخطبعی او خبر داشت، همانطور که از روبرو سمت ما میآمد، از همان دور به جواد گفت: «من با شما عکس نمیگیرم.» جواد هم بیمعطلی و باخونسردی گفت: «ما که نمیخواهیم با شما عکس بگیریم. میخواهیم دوربینمان را به شما بدهیم تا از ما عکس بگیرید!» حاج قاسم که جاخورده بود، لبش به خنده باز شد و آمد کنارمان ایستاد و عکس یادگاری گرفتیم که این همان عکس است.
🔸 از راست : مصطفی عربنژاد ؛ سردار حاجقاسم سلیمانی و محمدجواد زادخوش
راوی و عکاس: حسن منصوری
▪️ بسیجی شوخطبعِ خانوکی محمدجواد زادخوش که به سال ۱۳۴۲ در «خانوک» در کرمان به دنیا آمده بود، به تاریخ ۲۱ اسفند ۱۳۶۳، در «عملیات بدر» خرقهی شهادت پوشید.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#عکس #طنز_جبهه
#سردار_دلها
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas
🇮🇷
به#کانال_بنیاد4خردادبپیوندید
مارابهدیگرانمعرفیکنید:
ایتا: سروش: روبیکا بله: سایت:www.b4khordad.com
❣️غذای لاکچری جبهه ای
#طنز_جبهه
•~~~•~~~•~~~•
امروز می خوام از غذاهای لاکچری توی جبهه براتون بگم، شما هم اگه دوست دارین که نحوه درست کردنش رو یاد بگیرین میتونین قلم کاغذ آماده کنین و یادداشت برداری کنین،
چیه؟ تعجب کردین؟
شاید پیش خودتون فکر می کنین اختراع کردن یه غذای نو از ما برنمیاد؟
شاید فراموش کردین که ما از نسل ما می توانیم هستیم!
بگذریم!!!
برای خوشمزه شدن این غذا، مواد لازم و چاشنی های اون خیلی مهمه، این که موادش رو از کجا و چه جوری تهیه کرده باشین شرط لازمه،
حالا شاید پیش خودتون فکر کنین خُب چه فرقی میکنه که از کجا و چه جوری تهیه کرده باشیم، هرچی بخوایم توی سوپری سر کوچمون هست دیگه، میریم تهیه می کنیم، اما من فرقش رو بهتون میگم، چون اگه موادتون این شرایط رو نداشته باشه اصلا غذاتون مزه دار نمیشه؛
شرط خوب بودن این مواد اینه که بدونیم توسط کی و با چه پولی و با چه نیتی خریداری شده و چه جوری و کجا بسته بندی شده و چه جوری ارسال شده تا بدست ما رسیده، حتی اینی که از کدوم مغازه خریده شده هم شرطه، یه وقت فکر نکنین اینا مهم نیست ها، خیلی هم مهمه، چون مواد اولیه ای رو که ما تهیه می کردیم توسط مردمی مهربان دلسوز و فداکار با پول حلال تهیه شده بود، اونا با جون و دل اینا رو می خریدند، از مغازه ای هم می خریدند که اگر جنسش رو قبلا باقیمت ارزانتری خریده بود و امروز گرون شده بود، آن جنس رو به همون قیمت قبل می فروخت چون پول اضافی رو حروم می دونست، تازه اگه می دونست که برای ماست تخفیف هم می داد؛
برای ما هم فرقی نمی کرد که کی یه دونه خریده و کی صد دونه، مهم نیت خیری بود که داشتند، بعد اونا رو میاوردند توی مسجد، یعنی خونه خدا با عشق و سلام و صلوات بسته بندی می شد و بعد هم بار ماشین می کردند و با دعای خیر بدرقه می کردند تا بدست ما می رسید.
حالا بفرمائید بدونم جایی سراغ دارید که موادش رو اینجور تهیه کرده باشند؟
سوپری سر کوچتون از این مواد رو داره؟
در هیچ کجای دنیا جز توی جبهه ها چنین موادی پیدا نخواهید کرد، تنها سوپری که از این مواد داشت تدارکات گردان بود،
قبل از گفتن مواد لازم و طرز تهیه غذا باید بهتون بگم که این غذای لاکچری رو فقط موقعی داشتیم که مثلا توی خط مقدم بودیم و از این مواد دم دست بود، چون توی پادگان غذای گرم بود و اگه هوس این غذا رو می کردیم باید اخراجی های گردان رو می فرستادیم به تدارکات تک بزنند و .....
بگذریم!!!
مواد لازم برای تهیه این غذا جهت سه یا چهار نفر، یه دونه کنسرو لوبیا چیتی، یه دونه کنسرو خاویار بادمجون، یه دونه هم کنسرو تُن ماهیه،
طریقه درست کردنش ابتدا یه ماهیتابه آماده می کنید، اگه ماهیتابه هم نداشتین مهم نیست میتونین از یه قوطی جای فشنگ کلاش هم استفاده کنین، درب کنسروها رو باز می کنید، اونا رو درون ماهیتابه می ریزید و خوب هم می زنید، بعد آن رو روی اجاق میذارین تا خوب گرم بشه، بازم هم میزنین تا خوب یه دست بشه،
حالا نگید باید کنسروها رو اول نیم ساعت بگذارین توی آب، جوش بخوره تا میکروب خطرناکش کشته بشه، چون ما آن موقع از این سوسول بازیا نداشتیم و حتی گاهی اصلا گرمش هم نمی کردیم و اگه موقعیتش ایجاب می کرد با سرنیزه ای که از بغل پیکر عراقی ها درآورده بودیم هم اونو باز می کردیم، هیچ وقت هم نه مریض شدیم و نه مُردیم،
بعد خوب که داغ شد با لبه لباستون یا اگه چفیه داشتین با گوشه چفیه تون اونو از روی اجاق برمی دارین!!
نیازی به دست گیره نیست، چون ما دستگیره نداشتیم و با لبه لباسمون یا گوشه چفیه دور گردنمون ورش می داشتیم، شاید شما هم جایی بودین که دستگیره نبود،
بعد اگه سفره داشتین که پهن می کنید اگر هم نداشتید میتونین مثل ما یه چفیه به عنوان سفره پهن کنین و غذا رو بگذارین وسط سفره، نیازی به کاسه و بشقاب های اضافه هم نیست، چون مزه این غذا تو اینه که دور همین یه ظرف بنشینید، یکی از چاشنی هایی که این غذا رو خیلی خوشمزه تر میکنه خصوصیات اوناییه که دورش می شینن؛
حالا نگین چه فرقی میکنه که کیا پای غذا نشسته باشند ها، چون خوشمزگی این غذا خیلی به این چاشنی گره خورده،
اون خصوصیات اینهاست:
باید با اخلاص باشند و ایمان قوی داشته باشند، باید برادری و برابری و یکرنگی شیوه کارشون باشه، ریا و دورویی نباید داشته باشند، نسبت به هم مهربانی کنند و شجاع و نترس هم باشند، خودبزرگ بینی در وجودشون نباشه، ولایت پذیر هم باشند و هیچ وقت پشت امامشون رو خالی نکنند،
اگه غذاتون با این چاشنی ها بود، غذاتون خیلی خوشمزه میشه، اصلا لازمه این غذا داشتن همین چاشنی هاست، آن وقت اگه نون گرم داشتین که میذارین سر سفره و بسم الله میگین و شروع به خوردن می کنین و اگر هم نداشتین، یکی مثل عمو علی مواساتی که سرش درد میکرد برای این کارها، میزارین تا نونا رو براتون گرم کنه، باید سعی کنین لقمه های کوچک بردارین و هوای همدیگه رو داشته باشین تاهمه سیر بشن، اگه پیاز یا ترشی هم بود میتونین در کنارش استفاده کنین، البته اگه پیاز رو قاچ نکنین و سالم دستتون بگیرین و گاز بزنین بهتره، اگه بین غذا عادت دارین که آب بخورین باید حتما پارچ آب و لیوان هاتون پلاستیکی قرمز باشه، اگه می خواین که غذاتون مثل غذای ما خوشمزه بشه باید همه چیزش مثل مال ما باشه، حالا شما هم اگه مواد و چاشنی هاش رو جایی پیدا کردید میتونین امتحان کنین، خیلی خوشمزست، هرچند که گفتم تنها سوپری که موادش رو داشت تدارکات گردان بود. اما چاشنی آن را باید خودتون بدست بیارین، یعنی از قبل باید تهیه کرده باشین!
منتظر دستور پخت غذاهای دیگه لاکچری ما باشید.
《•》《•》《•》《•》
راوی: حسن تقی زاده / بهبهانی
ا┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
🇮🇷
به#کانال_بنیاد4خردادبپیوندید
مارابهدیگرانمعرفیکنید:
ایتا: سروش: روبیکا بله: سایت:www.b4khordad.com
ایتا: https://eitaa.com/b_4khordad
🍂 طنز جبهه
«دلبر قرمز»
•┈••✾✾••┈•
🔹 تعداد مجروحین بالا رفته بود
فرمانده از میان گرد و غبار انفجارها دوید طرفم و گفت:
سریع بی سیم بزن عقب و بگو یه آمبولانس بفرستند مجروحین رو ببره
بی سیم زدم
به خاطر اینکه ممکن بود عراقی ها شنود کنن ، از پشت بی سیم با کُد حرف می زدیم
گفتم: حیدر... حیدر ... رشید!
چند لحظه صدای فش فش به گوشم رسید و بعد صدای کسی امد:
- رشید به گوشم
- رشید جان حاجی گفت یه دلبر قرمز بفرستید!
- هه هه دلبر قرمز دیگه چیه؟
- شما کی هستید؟ پس رشید کجاست؟
- رشید نیست. من در خدمتم
- اخوی! مگه برگه ی کُد نداری؟
- برگه کُد دیگه چیه؟ بگو ببینم چی می خوای؟
بد جوری گرفتار شده بودم
از یه طرف باید با کُد حرف می زدم که خواسته مون لو نره
از طرفی هم با یه آدم شوت برخورد کرده بودم
بازم تلاشمو کردم و گفتم:
- رشید جان! از همون ها که چرخ دارند!
- چی میگی؟ درست حرف بزن ببینم چی می خوای؟
- بابا از همون ها که سفیده
- هه هه. نکنه ترب می خواهی؟
- بی مزه! بابا از همون ها که رو سقفش یه چراغ قرمز داره
- دِ لا مصب زودتر بگو آمبولانس می خوام دیگه!
کارد می زدند خونم در نمی اومد
هر چی بد و بیراه بود پشت بی سیم بهش گفتم
اونهمه تلاش کردم دشمن نفهمه چی می خوایم ، اما این بنده خدا...
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#طنز_جبهه #طنز_اسارت
کانال بچههای جبهه و جنگ
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🇮🇷
به#کانال_بنیاد4خردادبپیوندید
مارابهدیگرانمعرفیکنید:
ایتا: سروش: روبیکا بله: سایت:www.b4khordad.com
ایتا: https://eitaa.com/b_4khordad
🍂 طنز جبهه
دعای ماه رجب
•┈••✾✾••┈•
🔹ایام مـاه رجب بـود و هـر روز دعـای "یـا من ارجوه لکل خیر" را میخواندیم.
حـاج آقـا قبـل از مراسـم بـرای آن دسـته از دوسـتان کـه مثـل مـا توجیـه نبودنـد،
توضیــح مــی داد کــه وقتــی بــه عبــارت "یــا ذوالجــال و االکــرام" رســیدید، کــه در ّ ادامـه آن جملـه "حـرم شـیبتی علـی النـار" مـی آیـد، بـا دسـت چـپ محاسـن خـود را بگیریـد و انگشـت سـبابه دسـت دیگـر را بـه چـپ و راسـت تـکان دهیـد.
هنـوز حـرف حاجـی تمـام نشـده بـود کـه، فریـرز از انتهـای مجلـس برخاسـت و گفـت: اگـر کسـی محاسـن نداشـت چـه کار کنـد. بـرادران روحانـی هـم کـه اصـوال در جـواب نمـی مانـد گفـت: محاسـن بغـل دسـتی اش را بگیـرد. چـاره ای نیسـت، فعـلا دوتایـی اسـتفاده کنیـد، تـا بعـد! ... 😂😂
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#طنز_جبهه
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas
🇮🇷
به#کانال_بنیاد4خردادبپیوندید
مارابهدیگرانمعرفیکنید:
ایتا: سروش: روبیکا بله: سایت:www.b4khordad.com
ایتا: https://eitaa.com/b_4khordad
🍂 طنز جبهه
🔸 درس نارنجکی
•┈••✾✾••┈•
بهواسطه حضور در تسلیحات گردان یاد گرفته بودم با کدام نارنجک میشود بیشتر سر به سر بچهها گذاشت. یک نوع نارنجک آبی رنگ پلاستیکی داشتیم که بهش تدافعی می گفتیم و بیشتر ایجاد صدا میکرد تا ترکش. کلهگیش پیچ می خورد و می توانستیم چاشنیاش را در بیاوریم و بی خطرش کنیم.
در جزیره مجنون، گاها برای تقسیم مهمات، همه را داخل سنگر اجتماعی میآوردیم و سهم هر پاسگاه آبی را کنار میگذاشتیم.
راننده ای داشتیم که بخاطر احتیاط یا هر چیز دیگری، دائم فریاد میزد، آخرش ما رو به کشتن میدید، اینا رو ببرید بیرون تقسیم کنید، خطرناکه.
یک روز با بچههای سنگر هماهنگ شدیم تا وقتی نارنجک از دستم افتاد و تقه کرد هر کدام به سمتی شیرجه برود و...
همان روز که شروع به تقسیم کردیم، باز شروع به اعتراض کرد، حلقه نارنجک را توی انگشت کردم چرخ دادم که صدایش به التماس بلند شد و....
آرام ضامن را کشیدم و نارنجک تقه ای کرد و کف سنگر افتاد و بچهها هرکدام به سمتی خوابیدند و این برادرمان مات و مبهوت و بدون هیچ عکس العملی چند ثانیه ای تسلیم شرایط شد و پشت بندش با قهقهه بچهها به خودش آمد.
خلاصه بعد از آن شد حکایت آن غلامی که در بلم بی تابی می کرد و بعد از به آب انداختنش آرام در گوشهای نشست.
😲😅 خدا ما رو ببخشه 🤲😚😄
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#عکس #طنز_جبهه
کانال بچههای جبهه و جنگ
@defae_moghadas
🇮🇷
به#کانال_بنیاد4خردادبپیوندید
مارابهدیگران
ایتا: سروش: روبیکا بله: سایت:www.b4khordad.com
ایتا: https://eitaa.com/b_4khordad
🍂 طنز جبهه
🔸 مزاری که حاجت میده😉
•┈••✾✾••┈•
یادمہ از اولین دوره هاے راهیان نور ڪہ رفتہ بودم وقتے وارد هویزه شدیم قشنگے فضاش ما رو گرفت ...
ڪسایـے ڪہ رفتن هویزه میدونن چے
میگم ...
جلوے درش کفشاشو👟👞 میگیرن و واڪس میزنن ...
از تونل سر بندها ڪہ عبور میڪنے میرسے بہ یہ حیاط ڪہ دو طرفش شهدا دفنن و چند تا درخت🌴🌲 رو مزار بعضے شهدا سایہ انداختہ و دلچسبے فضا رو دو چندان میڪنہ
یادمہ وارد شدیم و راوے روایت گرے میڪرد . یڪے از بچہ ها ڪہ سابقہ دار بود اصرار ڪرد بچہ ها بریم سر قبر 👈شهید علے حاتمے
پرسیدیم چرا بین اینهمہ شهید به اونجا اصرار دارے ...⁉️
گفت بیاین ڪارتون نباشہ 🤔
رفتیم رو مزار شهید و مشغول فاتحہ و صحبت و دیدیم چند تا خواهرا هم پشتمون سرپا وایسادن و منتظرن بیان همونجا و چون ما اونجا بودیم خجالت😰 میڪشیدن جلو بیان
برام جاے تعجب بود خوب بقیہ شهیدا اطرافشون خالین برن برا اونا فاتحہ بخونن ...
ڪہ این رفیقمون گفت آخہ این شهید مسئول ڪمیتہ ازدواجہ 💑
هر ڪے با نیت بیاد سر خاڪش سریع ازدواج میڪنہ (پس بگو چرا خواهرا صف وایساده
بودن 😂😂😂
ما هم از قصد هے ڪشش میدادیم و از روے مزار بلند نمیشدیم ...
یهو راوے اومد بلند جلومون با صداے بلند و🗣😄 خنده گفت آقایون این شهید شوهر میده ها ... زن نمیده به ڪسے 😂
یهو همه اطرافیا و اون خواهراے پشت سرے خندیدن و ما هم آروم آروم تو افق محو شدیم ..🌅
البتہ راویہ بہ شوخے میگفت ؛ خیلے بچه ها با نیت اومدن و ازدواج 🎊🎉 هم ڪردن .
🔸اقایون و خانمایـے ڪہ راهیان میرید مزار #شهید_علے_حاتمے تو #هویزه فراموش نشہ
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#عکس #طنز_جبهه
کانال بچههای جبهه و جنگ
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🇮🇷
به#کانال_بنیاد4خردادبپیوندید
مارابهدیگرانمعرفیکنید:
ایتا: سروش: روبیکا بله: سایت:www.b4khordad.com
ایتا: https://eitaa.com/b_4khordad