eitaa logo
بچه های ایران 🇮🇷
1.3هزار دنبال‌کننده
968 عکس
1.5هزار ویدیو
127 فایل
حاج قاسم :امروزه قرارگاه حسین بن علی #ایران است. جمهوری اسلامی #حرم است.🇮🇷 🔰کانال #بچه_های_ایران کانالی برای جواب به دغدغه های دوره نوجوانی و جوانی و دغدغه های فرهنگی شما حاج آقا رحیمی @modafe70 ادمین @Dokhtar_paiiiz
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حضرت ثقة الاسلام هم حضور پیدا کردن😂 یه جورایی شاخه و شونه کشی کرده برا عمامه پران ها 😄 🔴به کانال بپیوندید 🆔 @b_iran 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢حرکت خودجوش یک دانش آموز ابهری هنگام اجرای سرود سلام فرمانده و عکس العمل جالب دانش آموزان! گاهی یه نفر میتونه یه جمعی را وارد یه جریانی کنه ببینید 🔰 کانال 🆔 @b_iran 🇮🇷
36.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚩 خبری در راه است، بند پوتین‌ها را محکم ببندید... 🎥 حاج‌حسین یکتا 🔹 روایتی شنیدنی از ۴۴سالگی انقلاب امام‌روح‌الله(ره) 🌷 این کلیپ زیبا را حتما ببینید. 🔰 🆔 @b_iran 🇮🇷
💢 داستان یکی از بچه های راهیان نور اصفهان که توی مدرسه اشون برده بودند و یه اتفاق خوب براش افتاده بود برام تعریف کرد بهش گفتم برام بنویسه که بفرسم کانال بقیه هم استفاده کنند 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
📜🙃🍃 سلام حاج‌آقا من همون دختری هستم که دو شب پیش جلوی شما رو توی راه برگشت از شلمچه گرفت و داستانش درمورد شهید گمنام رو براتون تعریف کرد شما گفتید داستان این تغییرم رو براتون بنویسم و بفرستم برای همین مزاحمتون شدم اون روز یه شهید گمنامو آوردن توی مدرسمون.وقتی آوردنشون تو احساس کردم یهو زیر پام خالی شد.دختر چادری های مدرسمون گل بردن گزاشتن روی تابوت شهید و من فقط ماتم برده بود.حال عجیبی بود اون هم برای منی که اعتقاد چندانی به شهدا نداشتم.آقایی که همراه شهید اومده بودن یکم حرف زدن یکم روضه خوندن و من فقط اشک می ریختم.تقریبا یک ساعت شهید توی مدرسه ما بود و انگار اون یه ساعت اصلا تو این دنیا نبودم.وقتی میخواستن شهیدو ببرن همه هل میزدن برن جلو نزدیک تابوت ولی من پاهام سست شده بود فقط ایستاده بودم و به تابوت شهید که از وسط شلوغی جمع رد میشد نگاه میکردم.داشتم تند تند با شهید حرف میزدم که وقتی تابوت رو بردن یه گل از روش افتاد جلوی پام.اون لحظه مردم.انقدر شکه شدم که حس کردم یه لحظه نفس کشیدن از یادم رفته.فقط گل رو برداشتم و گریه میکردم. وقتی شهید رو وسط مدرسه گذاشته بودن و روضه میخوندن(قبل بردن شهید)انقدر دور بودم از تابوت شهید که درست هیچی نمی‌دیدم.تنها چیزی که پیدا بود فقط الله وسط پرچم بود.تابوت رو که میخواستن ببرن جلوم کامل خالی شد یه جوری که انگار هیچکس اونجا نبوده و گل افتاد جلوم. قبل این اتفاق کلی حرف زده بودم با شهید اما اون لحظه فقط گفتم : من دارم به چادری شدن و رعایت حد و حدود حجابم فکر میکنم. اگه این قصدی که دارم درسته فقط یه نشونه بهم بده. فقط یکی و حس میکنم اون گل یه نشونه بود. این اتفاق توی دهه فاطمیه افتاد و فکرکنم کار خود حضرت زهرا بوده که همه چیز مثل یه پازل چیده شد. اولش اون روز که اتفاقی چادر یکی از دوستام رو پوشیدم و فقط خوشم اومد و اصلا به چادری شدن فکر نکردم، دومی اون شهیدی بود که اومد مدرسه و اون گل رو بهم هدیه داد و درنهایت اون روزی که بهمون گفتن از مدرسه اردو راهیان نور میبرن و حس کردم هر طور شده باید برم. این اردویی که من اومدم خیلی سخت جور شد. صبح شنبه من رفتم اسممو نوشتم ولی هزینه سفر رو نداده بودم اما خیالم راحت بود که جور میشه. با همین فکر یک هفته پول سفر رو نبردم تا این که شنبه هفته بعد معاونمون اومد یه لیست داد دست بچه ها و گفت شماره موبایلتون رو بنویسید برای گروه راهیان. هرچی گشتم اسمم توی لیست نبود. رفتم دلیلش رو جویا شدم معاونمون گفت چون پول نیاوردی. باورم نمیشد انقدر راحت داره کنسل میشه.تا یه مدت فقط نشسته بودم و گریه میکردم تا این که دو روز بعدش بهمون گفتن یه مدرسه دیگه جای خالی داره و قراره ۱۵ نفر به لیست اضافه کنند و من هم جز اون ۱۵ نفر بودم. وقتی روی خاک شلمچه و طلائیه نشسته بودم از خجالت داشتم میمردم. هر حرفی که راوی ها میزدن دلم میخواست از خجالت برم توی زمین چون من قبل اومدن شهید به مدرسمون عقایدی داشتم که درست نبود. عقایدی داشتم که بهم اجازه میداد توی خیابون روسری سر نکنم. قبل این که شهید بیاد مدرسمون اون دوستم اون عقایدم رو کم کم از جونم کشید بیرون و جاش شدم یه آدمی که چقدر وطنش رو دوست داره.حاج‌آقا من تا یک ماه قبل توی خیابون روسری سرم نبود ولی حالا دلم نمیاد از چادری که روی خاک طلائیه و شلمچه سرم بوده جدا بشم.من آدمی بودم که قبلاً اگه میدیدم دختری توی خیابون بدون روسری راه می‌ره بهش حسودی میکردم که خوش به حالش که انقدر آزاده،چرا من نمیتونم و همین شد اول اون راهی که با سر رفتم توی چاه و دیگه روسری سر نکردم تا قبل اومدن اون شهید به مدرسه. بعد که رو خاک طلائیه و شلمچه نشستم به قول خودتون روم کم شد.به این فکر کردم چه آدم هایی رفتن که من الان اینجا بشینم و حالم خوب باشه.توی کل این سفر یه بیت شعر روی لبم بود:«به پاس هر وجب خاکی از این ملک / چه بسیار است آن سر ها که رفته».هربار این شعر رو برای خودم زمزمه میکردم رد خور نداشت، باید گریه میکردم. توی این سفر خیلی دلم سبک شد. به قول خودتون دلم طلائی شد و قبل برگشتن، همون شب آخر این قلب طلائی شده رو جا گذاشتم توی شلمچه و گفتم من باید یه روز دیگه برگردم تا دوباره قلبمو بهم برگردونید. حاج‌آقا من به کسی نیاز داشتم که داستانمو بشنوه و برای بقیه آدم ها هم تعریفش کنه.نمیدونم این داستان من کمک به کسی می‌کنه یا نه ولی اگه برای کسی تعریفش نمی‌کردم دق میکردم از بار سنگینیش روی قلبم.اون شب که داشتیم از شلمچه برمیگشتیم و من جلوی شما رو گرفتم تا داستانم رو براتون تعریف کنم خیلی شک داشتم که میتونم اعتماد کنم و بهتون بگم یا نه ولی با خودم گفتم این بار آخریه که من شما رو میبینم قرار هم نیست از طرف شما ضربه ای بخورم بابت آدمی که بودم و آدمی که شدم.قرار نبود شما گذشته منو مسخره کنید چون اون آخرین باری بود که من شما رو میبینم. ⁦
حاج آقا من تا قبل راهیان نور چادر سرم نبود ولی حجابم رو محکم کردم و دیدم چقدر آدم های اطرافم نگاهشون یا رفتارشون باهام تغییر کرد.یکی رفتارش خوب شد یکی بد شد.یکی بهم توهین کرد و گفت این پوشش جدید رو انتخاب کردی که کثافت کاری های قلبت رو با ظاهر جدید انجام بدی و خدا شاهده من وقتی گل از روی تابوت شهید افتاد جلوی پام انگار همه ی اون بدی هایی که سارای قبلی داشت از وجود این سارای جدید پاک شد. یه دوستی داشتم میگفت سارا تو از نهایت کفر به نهایت ایمان رسیدی.به حرفش خندیدم ولی حالمو خوب کرد این حرف. حاج‌آقا به قول خودتون روم کم شده.من دیگه نمیتونم اون آدمی باشم که بودم ولی حالم خیلی با این آدم جدید خوبه ✅ کانال 🌷 🆔 @b_iran 🇮🇷
⭕️ بچه ها اینطوری باید و وظیفه ای که نسبت به انقلاب و داریم به دوش بکشیم 💯 🔰 🆔 @b_iran 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باید پای سختی های این پیر بشیم قدم خم کنیم اما رو خالی نکنیم 🔰 🆔 @b_iran 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 به یاد اردوی راهیان نور 📽 اثر یکی از بچه ها 💢 اگر کلیپ قشنگی تولید کردید بفرسید 🔰 🌷 🆔 @b_iran 🇮🇷
🌐 🇮🇷 چی جواب بدیم❓ چجوری حرف بزنیم با مردم و دوستانی که پر از سوال و شبهه اند⁉️ در این زمانه چگونه ⁉️ با چه زبانی ⁉️ با چه مبنا و رویکردی ⁉️ با چه شیوه ای⁉️ باچه روشی باید با مردم مخصوصا جوانان و نوجوانان حرف بزنیم ⁉️ چطوری تو مسیر بمونیم ❓ با شرایط الان جواب مردمو چی بدیم❓ چی بخونیم که حرف برای گفتن داشته باشیم❓ تو این همه کاری که هست از کدوم شروع کنیم❓ اگه دنبال جواب سوالاتی از این قبیل میگردی ، اگه دغدغه مندی و میخای کار کنی به کانال بچه های ایران سر بزن 🔰 کانال قرارگاهی برای بچه های دغدغه مند و علاقه مند به جهاد در عرصه تبیین و عرصه فرهنگی است ❤️ 🙏 عضویت در کانال بچه های ایران 👇👇 🆔 http://eitaa.com/b_iran
✅ یه قسمتی از نور که بچه ها درخواست داشتند 💢 بقیه اش را هم بعدا به مرور زمان میذارم😊
📜🙃🍃 من آنچنان که باید پایبند حجابم نبودم .نمی گویم که اصلا حجاب نداشتم و نماز نمی‌خواندم ؛اصلا اینطور نبود نماز ام را می‌خواندم . پشت رهبر و اسلام هم بودم اما آنطور که باید نه... وقتی بحث راهیان نور پیش آمد زمزمه هایی در کلاس به راه افتاد بیشترین حرفی که بین بچه ها رد و بدل می‌شد حرف راهیان بود یکی میگفت میرم یکی میگفت نه از این جور حرفا توی کت من نمی رود یکی هم از راه دور و خطر تصادف میترسید‌ .اما دغدغه من این نبود ترس این در جانم بود که شاید لایق این سفر نباشم شاید اصلا شهدا من را نطلبیده باشند بیشترین حاجتی که در دل داشتم و بعد از نماز از خدا میخواستم این بود که کمکم‌ کند بروم، حتی ۲هزار صلوات هم نذر کردم تا قسمت من هم بشود... بلاخره شهدا من را طلبیدند و من و دیگر دوستانم به راه افتادیم ..از حال و هوای طلائیه و شلمچه نمی‌گویم چون باید خودت حس کنی باید لذت و شیرینی اش را خودت بچشی فقط آنقدر می‌گویم که وقتی در سه راهی شهادت قدم گذاشتم قلبم لرزید وقتی راوی از شهدا گفت قلبم در سینه فشرده شد نمیتوانم حس و حالم را توضیح بدم فقط میتوانم بگویم که تا کنون انقدر گریه نکرده بودم نفسم از شدت گریه بالا نمی آمد وقتی روی آن خاک متبرک قدم میذاشتم و به این فکر میکردم که چه جوان های رشیدی برای من و امثال من پرپر شدند گریه ام شدت می گرفت. من در هر کجا که رفتیم آنچنان حس خاصی نداشتم، اما امان از طلائیه که قلب غرق در گناهم را دگرگون کرد. به خاطر چه بود نمی دانم شاید همه دوست داشتن در شلمچه بدون کفش راه بروند اما آنچنان که طلائیه مدهوش ام کرده بود متوجه نشدم که کی خم شدم و کفش از پای درآوردم و به راه افتادم راه رفتم و فکر کردم آنقدر غرق در فکر بودم که نفهمیدم که کی این راه را طی کردم ولی وقتی به خود آمدم دیدم روبه روی ورودی قرارگاه حضرت ابوالفضل العباس بودم ... از شلمچه ام نگویم که در آنجا دل بیقرارم آرام گرفت نگویم که چه بر سر این قلب بی جنبه ام آورد فقط این را بگویم که هنوز وقتی داشتم وسایل ام را جمع می کردم در فکرش بودم... با بغضی در گلو مشغول جمع وسایلم بودم دروغ چرا نمی‌خواستم برگردم دوست داشتم تا ابد تنها مسیری که می روم مسیر طلائیه و شلمچه باشد میترسیدم دیگر نتوانم بیایم میترسیدم... حال تنها چیزی که به آن امید دارم این است که دوباره بیایم طلائیه دوباره من باشم و طلائیه و طلائیه قلب غرق در گناه ام را پاکیزه کند..... وسلام 💐 ✅ کانال 🌷 🆔 @b_iran 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از بچه ها 👇 عجب آن نیست که آمدی دلم صید تو شد عجب آن است که من عاشق صیاد شدم... یاد کنیم شهدا رو حتی با ذکر صلوات 🌷 ✅ کانال 🆔 @b_iran 🇮🇷
🌐 🇮🇷 چی جواب بدیم❓ چجوری حرف بزنیم با مردم و دوستانی که پر از سوال و شبهه اند⁉️ در این زمانه چگونه ⁉️ با چه زبانی ⁉️ با چه مبنا و رویکردی ⁉️ با چه شیوه ای⁉️ باچه روشی باید با مردم مخصوصا جوانان و نوجوانان حرف بزنیم ⁉️ چطوری تو مسیر بمونیم ❓ با شرایط الان جواب مردمو چی بدیم❓ چی بخونیم که حرف برای گفتن داشته باشیم❓ تو این همه کاری که هست از کدوم شروع کنیم❓ اگه دنبال جواب سوالاتی از این قبیل میگردی ، اگه دغدغه مندی و میخای کار کنی به کانال بچه های ایران سر بزن 🔰 کانال قرارگاهی برای بچه های دغدغه مند و علاقه مند به جهاد در عرصه تبیین و عرصه فرهنگی است ❤️ 🙏 عضویت در کانال بچه های ایران 👇👇 🆔 http://eitaa.com/b_iran
📜🙃🍃 تا حالا فکر کردید شهید گمنام یعنی چی ؟ تا حالا فکر کردید وقتی میگیم شهید گمنام ، چه حرفی داریم میزنیم؟ وقتی مزار یه شهید گمنام می بینید به این فکر کردید که یک خانواده یه عزیزشون رو گم کردند؟ وقتی مزار یه شهید گمنام می بینید به این فکر کردید که یه مادر، یه پدر، یه همسر، یه فرزند، یه عزیزی رو گم کردند؟ وقتی مزار یه شهید گمنام می بینید به این فکر کردید که در این سالها که این شهید اینجا خوابیده یه خانواده در انتظار به سر میبرند؟ می دونید چشم انتظاری یعنی چی؟ می دونید سال ها گوش به زنگ بودن برای رسیدن یک خبر یعنی چی؟ می دونید این همه شهید گمنامی که در سراسر ایران به خاک سپرده شدن یعنی چی؟ وقتی میگیم شهید گمنام، یعنی یه خانواده، یه مادر، یه پدر، یه همسر، یه فرزند، سال هاست که چشم انتظاره... سال هاست منتظره یک خبره... سال هاست شب ها به امیدی میخوابه... سال هاست گوشه چشماش خیسه اشکه... سال هاست که درد دوری رو داره تحمل میکنه... سال هاست که چشم انتظاره .... وقتی میگی شهید گمنام یعنی یه عزیز گمشده.... یعنی یه گمشده ای که سال هاست عده ای چشم انتظار خبری از اون عزیز هست... و چقدر چشم انتظاری و درد دوری سخت و طاقت فرساست... ✅ کانال 🌷 🆔 @b_iran 🇮🇷
⁉️ تو کانال قراره فقط دلنوشته و همین مطالب گذاشته بشه ؟ 🧐🤨🤔 🔰 نخیر قرار نیست کانال به این صورت ادامه پیدا کنه این کانال برای پاسخ به های تشکیل شده 💢 اما منتظریم یه سری از بچه های دیگه تا تاریخ چهارم اسفند اضافه بشند بنده هم از اردوهای راهیان نور برگردم تا ان شاالله کار را شروع کنیم 🙏ممنون از صبوریتون ☺️