حمید به این چیزها خیلی حساس بود.
به من میگفت« فاطمه ! این چیه که زنها میپوشند ؟»
میگفتم « مقنعه را میگویی ؟ »
میگفت : « نمیدانم اسمش چیه .
فقط میدانم هر چی که هست برای تو که بچه بغل میگیری و روسری و چادر سرت میکنی بهتر از روسریست.
دوست دارم یکی از همینها بخری سرت کنی راحتتر باشی . »
گفتم « من راحت باشم یا تو خیالت راحت باشد؟»
خندید گفت « هر دوش!!»
از همان روز من مقنعه پوشیدم و دیگر هرگز از خودم جداش نکردم،
تا یادش باشم،
تا یادم نرود او کی بوده،
کجا رفته،
چطور رفته،
به کجا رسیده ....
#شهید_حمید_باکری
#همسرشهید
#للهم_الرزقناتوفیق_الشهادة_فی_سبیلک
#یادشهدا_باصلوات
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
🕊🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش حجت هست🥰✋
*شهید بـــے ســـر*🥀
*شهید حجت الله صنعتکار*🌹
تاریخ تولد: ۶ / ۱۲ / ۱۳۲۹
تاریخ شهادت: ۲۴ / ۱۲ / ۱۳۶۳
محل تولد: قزوین
محل شهادت: جزیره مجنون
*🌹همسرش← فرزندمان تازه بدنیا آمده بود🎊 از جبهه آمد و اسمش را قاسم گذاشت🍃به این دلیل که برادرم نامش شهید قاسم شکیب زاده بود🕊️ حجت در گوش فرزندش اذان گفت و سه روز بعد به شهادت رسید🥀همرزم← با دوستان نشسته بودیم و صحبت بر سر این موضوع بود که: دوست دارید چطور شهید شوید؟🕊️ هر کسی چیزی میگفت. حجت گفت: من نمیخواهم خُرده ترکش بخورم🥀 یا با یک تیر، کارم تمام شود؟🍂 دوست دارم در مواجهه با تیر مستقیم تانک شهید شوم💥 یا این که پیکرم تکه تکه شود🥀 همسرش← یک شب با هم صحبت میکردیم🍃 که بیمقدمه، بحث را عوض کرد و گفت: «اما میشد شهید بشم، اون هم مثل امام حسین و سر نداشته باشم!!»‼️ این بار هم، طبق معمول، از حرفهایش ناراحت شدم🥀و زدم زیر گریه! …🥀 بعد از گفتن حرفهایش، که معمولاً شوخی شوخی حرف دلش را میزد، گفت: «ای بابا! شوخی کردم …🍃ناراحت شدی؟!» … خلاصه، این بار هم، طبق معمول، شوخیاش جدی از آب در آمد🥀او بر اثر اصابت ترکش💥 سرش از تنش جدا شد و همچون مقتدایش حسین(ع) بی سر پر کشید🥀و به آرزویش رسید*🕊️🕋
*سردار شهید*
*حجت الله صنعتکار آهنگری فرد*
*شادی روحش صلوات*💙🌹
*zeynab_roos_313*
#شهدا_مرا_شفا_دادند!
🌷تا به حال از شهدا حاجتی برای خودم نخواسته ام. تنها یک بار شفا خواستم. آن هم وقتی بود که اسم من و حاج آقا (پدر شهید) برای مکه درآمده بود، همان موقع، بیماری عجیبی گریبانگیرم شد. به طوری که شنوایی ام را کاملاً از دست دادم.
🌷به دکتر مراجعه کردیم. از سر و گوشم نوار گرفتند اما فایده ای نداشت. شب جلوی عکس شهدایی که در منزل است ایستادم و گفتم؛ می خواهم با گوشهای شنوا در مکه ی معظمه حاضر شوم. از آنها خواستم شفای مرا از خداوند طلب کنند. وقتی خوابیدم یکی از دوستان محسن که شهید شده بود به خوابم آمد....
🌷فردای آن روز یکی از زنان همسایه به خانه ی ما آمد تا لباس احرام بدوزد. در همین حال صدای عجیبی در سرم احساس کردم. از همان لحظه گوشهایم شنید. وقتی به دکتر مراجعه کردیم، دکتر نگاهی به عکس و سپس به من انداخت و با تعجب گفت: چطور می شنوید؟ جواب دادم: شهدا مرا شفا دادند!
راوى: مادر شهيد معزز محسن عليخانى
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🕊🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
4_6010206779655325060.mp3
9.09M
سلام دوستان
مهمون امروزمون حاج کمیل هست🥰✋
*مزار مشخص*🕊️
*شهید کمیل قربانی*🌹
تاریخ تولد: ۲۴ / ۵ / ۱۳۶۶
تاریخ شهادت: ۲۵ / ۷ / ۱۳۹۴
محل تولد: نجف آباد
محل شهادت: سوریه
*🌹همسرش← وسایل خانه را که میبینم به من سخت میگذرد🥀 چون تازه تب و تاب وسیله خریدن را گذرانده بودیم🥀و الان هرچه می بینم یادآور آن خاطرات است🥀ولی واقعاً بزرگی به ما داد✨ آدم باید با ارزش ترین چیزهایش را در راه خدا بدهد تا چیزی به دست بیاورد🍃هر چند من کوچکترین کار را هم انجام ندادهام🍂 یک بار به خودشان گفتم وجودتان مثل جواهر میماند✨پیش خودم می گفتم فقط من این جواهر را کشف کردهام اما نگو که این جواهر خریدارش خیلی بزرگ تر از من بود🕊️چون جواهر وجودش اصل بود خدا کمیل را خرید🍃او به دست تکفیری ها آسمانی شد.🕊️ قبل از شهادتش مزارش مشخصشده بود!‼️مادر یکی از شهدایی که مزارشان نزدیک ایشان هست✨قبل از شهادت آقا کمیل خواب میبینند که پسرشان با یک دست گل بزرگ💐 جایی که مزار کمیل هست ایستادند✨با تعجب از پسرشان میپرسند اینجا چهکار میکنید:⁉️ مادر! جواب میدهند منتظر مهمان عزیزی هستیم به استقبالشان آمدیم💐مادر نگران میشود و فکر میکند قرار است برای خودش یا کسی از آشنایان اتفاقی بیفتد‼️و چند روز را در نگرانی سپری میکنند🍂تا مشخص میشود مهمان عزیز آقا کمیل هستند🕊️🕋*
*شهید کمیل قربانی*
*شادی روحش صلوات*💙🌹
*zeynab_roos_313*
هدایت شده از #رمان های جذاب و واقعی📚
╲\ ╭``┓
╭``🖤``╯
┗``╯ \╲
اصلا رقیه نه ، مثلا دختر خودت؛
یک شب میان کوچه بماند ،چه میشود؟
اصلا بدون کفش ،توی بیابان ،پیاده نه !!!
در راه خانه تشنه بماند ،چه میشود ؟
دزدی از او به سیلی و شلاق و فحش ،نه !
تنها به زور گوشواره بگیرد ،چه میشود؟
گیریم خیمه نه ،خانه و یا سرپناه ،نه !
یک شعله پیرهنش را بگیرد،چه میشود ؟
در بین شهر ،توی شلوغی ،همیشه ،نه !
یک شب که نیستی ،بهانه بگیرد ،چه میشود؟
اصلا پدر ،عمو و برادر ،نه ، جوجه ای ،
تشنه مقابل چشمش بمیرد ،چه میشود ؟
دست گناهکار مرا روز رستخیز ،
یک دختر سه ساله بگیرد ،چه میشود ؟
╲\ ╭``┓
╭``🖤``╯
┗``╯ \╲
💦⛈💦⛈💦⛈
@bartaren
شهید بے سر 1⃣
#سهراب_اسماعیلی
شهید سهراب اسماعیلے در عملیات والفجر4 در منطقه اے ڪوهستانے و صعب العبور با گلوله مستقیم توپ 106 سر از تنش جدا و به فیض عظیم شهادت نائل ڪند
امید داریم ڪه خداوند همه ما را در دنیا رهرو شهدا و در آخرت با امام شهدا محشور فرماید.
🕊🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شهید_حاج_حسین_خرازی
#علمدار 🥀
زندگی بی شهدا ننگ بود ننگ😔💔
#پیشنهاد_دانلود⚡️
🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌷
🕊🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
✅ #برشی_از_وصیتنامه_شهدا_
#شهيد_عباس_قلعهزمانی🥀
⬅️ ای دوستان و آشنايان، پيرو خط امام و رهبری و دنبالهرو راه شهيدان باشيد. نگذاريد كه دشمنان اسلام بر شما غلبه كنند و شما را از بين ببرند. ای خواهران! حجاب خود را حفظ كنيد كه حجاب پاكدامنی و عفت شماست.
🕊🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
*🌴💜با شهدا ٦٨٩*
🌴💔آسمانى آسمانى
*🌴💙شب عملیات کربلای پنج، غسل شهادت کرد. کوله اش را از نارنجک لبریز، سربند یا زهرایش را بست. بند دلش را محکم کشید. پایش بیتاب تر از دل، با این همه داوود بمب روحیه بود. وقت وداع، دست بچه ها را میچسبید. می گفت: سرت را بالا بگیر، سمت خدا. لبخند فوری. یک نفر آدم و این همه رفیق! بچه ها عاشق و دلباخته اش بودند. یک جورایی آچار فرانسه روحیه بود.*
🌴💖شب عملیات کربلای پنج، [با] نارنجک هايى که توی کوله اش داشت، رفته بود؛ توی یک شیار زیر شنی تانک ها، نارنجک می انداخت. ظهر روز اول عملیات در شلمچه، فرمانده یک توپ ١٠٦ شده بود. شجاع و از قدرت تصمیم گیری بالایی هم برخوردار بود.
*🌴💚با اینکه خیلی شوخ طبع بود. در معرکه جنگ، ولی با برنامه ریزی دقیق، از روی اصول با دشمن می جنگید. با یک قبضه توپ ١٠٦ حال تانک های بعثی را می گرفت. گلوله های توپ که تمام شد. گفت: تا من یک دستی به سر و روی این توپ بکشم، شما زودی برید و گلوله برام بیارید. آخه از کجا؟! دویدیم و رفتیم. هر چه گشتیم؛ گلوله نبود. برگشتیم....*
🌴💛دیدم پای توپ ١٠٦ تکیه داده، صورتش همه خونین. نرم نرم نفس می کشید. با سربند یا زهرا چشم هایش را بسته بود و ذکر می گفت: یا مهدی. یا زهرا. یا حسین شهید.
*🌴💗زانو زدم، دستش را محکم چسبیدم. تمام صورتش، دست هایش، سرش، همه جایش ترکش باران شده بود. دستش، توی دستم بود، صدایش قطع شد. پریده بود. آسمانی آسمانی شده بود.*
🌴❤️خاطره اى از شهید بسیجی: داوود رحیمی جعفر آبادی، متولد: ١٣٤٤، شهادت: دی ماه ٦٥ / شلمچه
🕊🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada