💠 این دفعه به زمین نگاه نمیکنم!
شهید #حاج_احمد_کاظمی تعریف میکند:
شهید حسین خرازی پیش من آمد و گفت: من در این عملیات شهید میشوم.
گفتم: از کجا این حرف را میزنی؟ گفت: میدانم که شهید میشوم. گفتم: علم غیب داری؟
گفت: «نه، چند عملیات قبل یک خمپاره کنار من خورد. من به آسمان رفتم. فرشته ای را دیدم که اسمهای شهدا را مینویسد. یکی یکی اسمها را میخواند و میگفت: وارد شوید. به من رسید گفت: آقای خرازی آمدی؟ حاضری شهید بشوی به بهشت بروی؟
من یک لحظه به زمین نگاه کردم گفتم: اگر یک بار دیگر برگردم بچه ام و همسرم را ببینم خیلی خوب میشود. تا این در ذهنم آمد زمین خوردم. چشمهایم را باز کردم دیدم در بیمارستان هستم و دستم قطع شده است.
اما حاج احمد دیگر وابستگی ندارم. دیگر اگر بالا بروم به زمین نگاه نمیکنم».
شهید کاظمی هم میفرمود: من هم دیگر وابستگی ندارم.
... ایشان هم شهید شد.
🥀🕊🥀🕊🥀🕊
@baShoohada
💠 خداحافظی خشن با فرزند
فرزند اوّل شهید که پسر بود به نام #مصطفی سه سال بیشتر نداشت.
در آخرین لحظات وداع با پدر، او را نزد پدر آوردند تا خداحافظی آخر را انجام دهد. به علّت #علاقه به پدر خود را در دامن پدر انداخت و گفت: میخواهم با شما بیایم و از پدر جدا نشد.
بنده که شاهد قضیّه بودم انتظارم این بود که شهید فرزند خود را به نحوی مهربانانه راضی کند که از مینی بوس پیاده شود، ولی با برخوردی تند فرزندش را از خود دور کرد و از درب مینی بوس پائین گذاشت و خطاب به او گفت:
برو دیگر مهرت را از دلم بیرون کردم.
یکی دو نفر از برادران و بنده به شهید گفتم: برخورد تندی با فرزندتان کردید.
شهید ناراحت شد و در جواب گفت: به این راهی که میرویم، فقط باید #مهر_خدا را در دل داشت و مهر زن و فرزند را از دل بیرون کرد. چون اگر مهر زن و فرزند در دل باشد، در این مسیر که راه خداست با اخلاصی کامل نمیشود وارد شد و من اینطور تند با فرزندم برخورد کردم و او را از خود دور کردم که از وابستگی و دلبستگی زیاد او به من کاسته شود.
📚 اطلاعات دریافتی از کنگره سرداران و ۲۳۰۰۰ شهید استانهای خراسان.
ویژه نامه #خاطرات_شهدا
به مناسبت اردوهای #راهیان_نور
📚 پایگاه اینترنتی سُعَداء
🥀🕊🥀🕊🥀🕊
@baShoohada
یک روز من و جهاد مغنیه در فرودگاه تهران با هم قرار ملاقات گذاشته بودیم و من از قم برای دیدار وی رفتم،جهاد به محض اینکه مرا دید گفت: «چقدر لاغر شده ای،تو مگر ورزش نمی کنی؟مگر آقا نفرموده اند: «تحصیل، تهذیب،ورزش»
ومن فهمیدم که سخنان #رهبر_معظم_انقلاب به چه میزان تأثیرگذار بوده و برای امثال جهاد مغنیه به چه میزان بااهمیت است
#شهید_جهاد_مغنیه
راوی:سید کمیل باقرزاده
🥀🕊🥀🕊🥀🕊
@baShoohada
❌ خواندن اين پست براى مسئولين #خائن و #ناكارآمد شرعاً حرام است!!
#شهدایی_که_با_قیچی_از_وسط_جدا_شده_بودند!!
🌷یک بار هم هفت شهید را پیدا کردیم که از ستون فقرات از وسط جدا شده بودند. هفت سر جدا، پاها جدا، دستها جدا....
🌷پس از بررسی متوجه شدیم اینها که بچههای بسیجی بین دوازده تا هجده سال بودهاند، با قیچیهای بزرگ فولادی که مخصوص تانک است و بیشتر در توپخانهها استفاده میشود، یکییکی جلوی چشم هم دیگر قطعهقطعه شدهاند.
راوی: آقای موسوی، مسئول گروه تفحص شلمچه
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🥀🕊🥀🕊🥀🕊
@baShoohada
#سلام دوستان
مهمون امشب مون داداش اسماعیل هست🥰✋
*پیڪری اِرباً اِربا..*🥀
*شهید اسماعیل غلامی یار احمدی*🌹
تاریخ تولد: ۱۲ / ۱۰ / ۱۳۵۹
تاریخ شهادت: ۲۹ / ۸ / ۱۳۹۸
محل تولد: خرم آباد
محل شهادت: سوریه
*🌹همرزم← تازه از شناسایی برگشته بودیم🌙 گفتم اسماعیل بخواب فردا باید بریم منطقه💫 گفت مگر میشود نماز شب نخوانیم؟📿 سر و وضع و ریشش را مرتب و لباسهایش را با لباس خاکیاش عوض کرد💫 گفتیم اسماعیل نوربالا میزنی! چه خبر شده؟💫 گریه اسماعیل را کسی ندیده بود🥀اما آن لحظه روضه حضرت رقیه (س) گوش میداد و گریه میکرد🥀از ماشین پیاده شدم و گفتم الان شهیدمان میکنی!‼️تمام فرشتهها را کشاندی توی ماشین!‼️اسماعیل گفت نماز را در مقر بخوانیم. 📿با لپتاپش منطقه را برای عملیات رصد میکرد💫 که یکهو زمین و آسمان آتش شد💥 موشک زدند💥همرزمی از ماشین پرت شد بیرون💥 وقتی بالای سر اسماعیل رسیدم دست و پایش قطع شده بود🥀اسماعیل هنوز ضربان قلب داشت🥀میخواستم به لبهای ترک خورده و خشکیدهاش آب بزنم💦 گفتم اسماعیل روزه است🥀 با زبان روزه خدمت حضرت زینب (س) برود.💫 رفتیم تا اطلاع بدهیم🥀وقتی برگشتیم داعش بالای سر اسماعیل رسیده بود🥀پیکرش را ارباً اربا کردند🥀چشمش را در آوردند و به قلبش چاقو زدند🥀و لباس و پلاکش را بردند🥀*🕊️🕋
*شهید اسماعیل غلامی یار احمدی*
*شادی روحش صلوات*🌹💙
*zeynab_roos_313*
#کار_همیشگی....
🌷کار همیشگیش بود. هر وقت دلش تنگ میشد دستمو میگرفت و با هم میرفتیم بهشت زهرا (سلام الله علیها) اول میرفتیم قطعه اموات و چند دقیقه بین قبرها راه میرفتیم؛ بعد میرفتیم سر مزار شهدا. میگفت: اینجا رو نیگا کن، اصلاً احساس میکنی که این شهدا مردهان؟ اینجا همون حسی رو داری که تو قطعهی اموات داری؟
🌷بالا سر مزار بعضی از شهدا میایستاد و سنشون رو حساب میکرد. میگفت: اینایی که میبینی، همه نوزده، بیست ساله بودن. ماها رسیدیم به سی سال. خیلی دیر شده؛ اصلاً تو کتم نمیره که بخوان ما رو قطعه مردهها دفن کنن!! از سوز صداش معلوم بود که مدتهاست حسرت شهادت رو به دل داره....
🌹خاطره ای به یاد دانشمند هسته ای شهید مصطفی احمدی روشن
منبع: سایت مرکز ملی پاسخگویی به مسائل دینی
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
#یک_هفته_قبل_از_شهادت....
🌷از بچههای خوب و ورزیده گردان بود. در شنا و غواصی مهارت خوبی داشت. کمحرف بودن از خصوصیات بارزش بهشمار میرفت. خیلی به ندرت صحبت میکرد. یادم هست که یک هفته پیش از شهادتش پیش من آمد و گفت: «علی بیا یک قولی به همدیگر بدهیم؛ اگر من شهید شدم آن دنیا برای تو جا نگه میدارم و تو هم قول بده از برادر کوچکم مصطفی مواظبت کنی و اگر هم تو شهید شدی که برای من در آن دنیا جا نگهدار!»؛ گفتم: «به به! چه عجب! خدا را شکر که بالاخره نمردیم و حرف زدن اصغر آقا را هم دیدیم....»
🌷آن روز گذشت و کم کم بوی عملیات در مقر پیچید. بچهها واقعاً روزشماری میکردند. دقیقاً یادم هست که دو روز قبل از عملیات بود. من نزد او رفتم. بوی خوشی میداد؛ عطر گلمحمدی زده بود و کاملاً آماده برای رفتن. گفتم: «اصغر بیا تا کمی با هم قدم بزنیم.» دوتایی رفتیم داخل نیزار، کنار رود کارون. او کم کم سر صحبت را باز کرد و گفت: «میدانی چیه علی؟ من داداش عبدالله را توی خواب دیدم. میگفت؛ اصغر شماها خیلی زحمت میکشید خدا خیرتان بدهد، اصغر تو بیا پیش من. خیلی خوب میشود من دیگه تنها نمیمانم.»
🌷گفتم: «ولی اصغر، تو هم اگه شهید شوی، خانوادهات خیلی تنها میمانند. دیگر کسی نیست که ادارهشان کند. تو بالای سرشان باشی خیلی بهتر است.» اصغر برگشت و گفت: «خدا کریمه علی!» و آخرش هم رفت پیش برادرش عبدالله....
🌹خاطره ای به یاد شهید غواص اصغر بسطامیان
منبع: خبرگزاری ایسنا
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🥀🕊🥀🕊🥀🕊
@baShoohada
سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش محمد هست🥰✋
*آرزوےِ پودر شدن..*🕊️
*شهید محمد رضا(علی) بیات*🌹
تاریخ تولد: ۷ / ۱۱ / ۱۳۶۵
تاریخ شهادت: ۲۴ / ۱ / ۱۳۹۵
محل تولد: فلاح/ تهران
محل شهادت: سوریه
*🌹همرزم← هر مسئولیت پر خطر و دشواری را به او میسپردیم بدون اعتراض میپذیرفت🍃چند روز قبل از شهادت از یکدیگر خواستیم که در حق همدیگر دعا کنیم📿 و سپس از آرزوهای خود بگوییم💫 نوبت به محمدرضا که شد، گفت دعا کنید خدا من را پودر کند🥀پدرش← عروسی یکی از خواهرزاده هایم بود🎊در مراسم بودیم که حس کردم یک لحظه جو مراسم بهم خورد‼️و همه باهم در حال صحبت شدند‼️از برادرم پرسیدم چه اتفاقی افتاده؟ گفت خبر دادهاند محمد رضا به شهادت رسیده است🕊️همرزمهایش تعریف کردند که محمد رضا و دوستانش به کمین میخورند🥀تعداد بسیاری از تکفیریها را نابود میکنند💥 اما به دلیل اتمام مهمات، به رگبار گلوله بسته میشوند🥀و پیکر مطهرشان سه روز زیر آفتاب میماند🥀☀️ در نهایت نیز آن منطقه در دست تکفیریها باقی مانده و آن را بمباران میکنند*💥 *محمد رضا فرمانده آموزشی نیروهای جبهه مقاومت در «فلوجه» بود💫او همانطور که خواست پودر شد🥀و من روضه علی اکبر(ع) را لمس کردم🥀پیکرش برای همیشه در آنجا به یادگار ماند🥀و به آرزوی خود که گمنامی همچون حضرت زهرا (س) بود رسید*🕊️🕋
*جاویدالاثر*
*شهید محمد رضا(علی) بیات*
*شادی روحش صلوات*💙🌹
*zeynab_roos_313*
💠اصلاً لب به گلايه باز نمي كرد
با اين كه تعداد مسئوليتهايي كه ( سید مرتضی ) داشت از حد تواناييهاي يك آدم خارج بود، ولي در خانه طوري بود كه ما كمبودي احساس نميكرديم؛ با آن كه من هم كار در مخابرات را آغاز كرده بودم و ايشان هم واقعاً گرفتاري كاري داشت و تربيت سه فرزندمان هم به عهدهمان بود. وقتي من مي گفتم فرصت ندارم، شما بچه را مثلاً دكتر ببر، مي برد. من هيچ وقت درگير مسائل خريد بيرون از خانه، كوپن يا صف نبودم. جالب است بدانيد كه اكثر مطالعاتش را در اين دوران، در همين صفها انجام مي داد. تمام خريد خانه به عهده خودش بود و اصلاً لب به گلايه باز نمي كرد. خُلق خوشي داشت. از من خيلي خوش خلق تر بود.
📚[ روایتی از همسر شهید سید مرتضی آوینی ]
🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
💠تقاضا دارم درجه تشویقی اینجانب را پس بگیرید!!!
زماني که جنگ کردستان آغاز شد شهید علی اکبر شيرودي چنان مي جنگيد که شهيد دکتر چمران او را ستاره درخشان جنگ کردستان مي ناميد و شهيد تيمسار فلاحي نيز او را ناجي غرب و فاتح گردنه ها و ارتفاعات آربابا، بازي دراز، ميمک و دشت ذهاب وپايگاه ابوذر معرفي مي کرد. آنچه در ادامه خواهيد خواند نامه ای است که بیانگر عکس العمل شهيد شيرودي پس از ارتقاء درجه تشویقی به ایشان می باشد.
از: خلبان علیاکبر شیرودی
به: ف (فرماندهي) پايگاه هوانيروز کرمانشاه
اينجانب که خلبان پايگاه هوانيروز کرمانشاه مي باشم ، تا کنون براي احياء اسلام و حفظ مملکت اسلامي در کليه جنگ ها (عملیات ها) شرکت نموده ام (که) منظوري جز پيروزي اسلام نداشتم و به دستور رهبر عزيزم به جنگ رفته ام ، لذا تقاضا دارم درجه تشويقي که به اينجانب داده اند پس گرفته و مرا به درجه ستوانيار سومي که قبلا بوده ام برگردانيد. در صورت امکان، امر به رسيدگي براي درخواست بفرماييد. با تقدیم احترامات نظامی ، خلبان علی اکبر شیرودی9/7/1359
📚با تقدیم احترامات نظامی، خلبان علیاکبر شیرودی، 9 /7/ 1359
🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
💠رفاقتهای زمان جنگ (روایتی به نقل از سردار قاسم سلیمانی)
رفاقتهای زمان جنگ عجیب بود؛ یک فرمانده گردان به نام «ماشاءالله رشیدی» داشتیم، او شب عملیات «کربلای 5» میخواست وارد عملیات شود؛ دم خط ، به سنگر من آمد؛ گردان هنوز نرسیده بود، او موضوعی تعریف کرد. رشیدی فرمانده گروهانی به نام زکیزاده داشت که دو روز پیش شهید شده بود؛ رشیدی میگفت: من و زکیزاده باهم عهد بستیم که هر کدام از ما زودتر شهید شد، وارد بهشت نشود، تا دیگری بیاید، دیشب زکیزاده را خواب دیدم که به من میگفت: «ماشاءالله مرا دم در نگه داشتی چرا نمیآیی؟!» وقتی رشیدی این موضوع را تعریف کرد، فهمیدم که به زودی شهید میشود؛ او را نگه داشتم اما رفت و درگیر خط شد؛ بلافاصله هم شهید شد.
📚 ( منابع : وبلاگ شهید برونسی، سایت های فارس، جام جم و ...)
🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
#آقازاده بود.
پسرِ #سردارداودقربانی😎
نه جایی میگفت که پدرش چه کاره است، نه از پدرش میخواست که برای ورود به #سپاه کمکش کند.
۲ سال طول کشید تا از راه معمول وارد سپاه شد.
روحیهاش در مقایسه با بعضی از #آقازاده های امروز عجیب و خاص بود.
بله هنوز هم هستند کسانی که #تقوایالهی پیشه میکنند و میشوند محبوب خدا ...
مانند #شهید مدافع حرم
#شهیدروح_الله_قربانی🕊🌹
🥀🕊🥀🕊🥀🕊
@baShoohada