#عاشقانه_همسر_شهدا💛
#مدافع_عشق🌹
با چندتا از خانواده های
سپاه توی یه خونه ساکن شده بودیم🏢
یه روز که حمید از منطقه اومد،
به شوخی گفتم:
" دلم میخواد یه بار بیای و ببینی
اینجا رو زدن ومن هم کشته شدم
اونوقت برام بخونی
فاطمه جان شهادتت مبارک!"😓❤️
بعدشروع کردم به راه رفتن و این جمله رو تکرار کردم😅
دیدم ازحمید صدایی در نمیاد😢
نگاه کردم
دیدم داره گریه میکنه😭
جا خوردم😳
گفتم:
" تو خیلی بی انصافی!☹️
هر روز میری توی آتش و منم چشم به راه تو،
اونوقت طاقت اشک ریختن من رو نداری
و نمیزاری من گریه کنم،
حالا خودت نشستی و جلوی من گریه میکنی؟😔😢
سرش رو بالا آورد و گفت:
"فاطمه جان به خداقسم اگه تونباشی💔
من اصلا از جبهه برنمیگردم"😭
ع
عشق ❤️و عاشقی 💙را هم باید از شهدا آموخت
شهدا اسوه زندگی اند؛قدرشان را بدانیم 🌹
#همسر_شهید_حمید_باکری
🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽من دست #سردار_سلیمانی را میبوسم
کلیپی زیبا از ارادت مرحوم حسن #جوهرچی به دفاع مقدس و حاج قاسم
#خدایش_بیامرزد
🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش علی هست🥰✋
*یار آسمانی*🕊️
*شهید علی ماهانی*🌹
تاریخ تولد: ۱۳۳۶
تاریخ شهادت: ۸ / ۵ / ۱۳۶۲
محل تولد: کرمان
محل شهادت: مهران
*🌹همرزم← علی از چهره هایی بود که پرده حجاب از جلوی او برداشته شده بود💫 یعنی ارتباط معنوی او با خدا اینقدر نزدیک بود که خیلی از حجابهای مادی که آنطرفتر را نمی تواند ببیند از جلویش برداشته شده بود💫چند مورد را دیدم و بچه ها هم تعریف می کردند، یک مورد کنار کارون بود🌊 بچه ها مشغول شستن پتو بودند ، علی آقا لب کارون نشسته بود و بچه ها پتوهای مخابرات را میشستند💦 علی آقا همین که بچه ها مشغول بودند و هوا هم گرم بود گفت: اگر هندوانه خنکی بود خیلی میچسبید🍉 به خدا قسم به اندازه یک نگاه برداشتن از علی، یک هندوانه بزرگ را آب آورد🌊 و شاید به خنکی و شیرینی آن هندوانه هیچکس نخورده بود‼️ علی تعریف کرد: بعد از نماز بود📿 به ذهنم آمد که انگشتر عقیقی اگر می بود برای استجاب دعا خیلی خوب بود🍃و فرمود همین که از نماز فارغ شدم📿یوسف شریف از دوستانم آمد جلو و گفت: من این انگشتر عقیق را از مشهد برایت خریدم‼️و من گرفتم و دستم کردم.»‼️علی همهی سجده هایش با صورت بود، به شدت به نماز شب مقید بود📿 در عملیاتی یک دستش را از دست داد🥀او در عملیات والفجر ۳ به شهادت رسید🕊️و بعد از ۱۵ سال مابقی پیکرش به وطن آمد*🕊️🕋
*سردار شهید علی ماهانی*
*شادی روحش صلوات*💙🌹
*zeynab_roos_313*
#عیدی_بابای_دخترک....
🌷او قبل از شهادت، داراى دختر خرد سالى به نام مرضيه بود، اين دخترك ناراحتى داشت و دائما از گوشش، چرك و عفونت خارج میشد. چندين پزشك او را معاينه كردند و بالاخره با عكسبردارى تشخيص داده شد كه لوزه سوم دارد و تا كمى بزرگتر نشود، قابل عمل جراحى نيست، و تا عمل هم نشود، مرتباً از گوشش چرك میآيد، و به همين خاطر هفته اى يكى دو بار او را پيش دكتر میبردند تا چرك گوش او را بكشند، آنقدر او را نزد دكتر بردند كه آقاى مرادى میگفت: خسته شدم. اين كودك كه يك سال بيشتر نداشت و همچنان بيمارى گوشش ادامه داشت، با شهادت پدر روبرو شد.
🌷پس از شهادت پدر، طبيعتاً بايستى مادر كودك، او را به دكتر ببرد. مادر میگويد: در دعاها و مراسم روضه خوانى كه شركت میکردم، به ياد شوهر شهيدم میافتادم و خطاب به او میگفتم: شما كه شهيد هستيد و در محضر خداوند اعتبارى داريد، از خداوند بخواهيد كه فرزندمان خوب شود. تا اينكه دو روز به عيد بعثت مانده بود، يكى از دوستان در خواب ديده بود كه شهيد اسدالله مرادى به اهل خانه عيدى میدهد، ولى به همسرش عيدى نداد، میپرسد چرا به همسرتان عيدى نمیدهيد، او جواب میدهد كه عيدى همسرم چند روز بعد داده میشود.
🌷اين قضيه گذشت تا شب بعثت فرا رسيد، در همان شب، مادر كودك شوهر شهيدش را در خواب میبيند، شوهر خطاب به همسر میگويد: آيا عيدى من به دست شما رسيد؟ همسر متوجه قضيه نمیشود و میگويد: خير. شهيد میگويد: شفاى دخترمان مرضيه، عيدى اين عيد بعثت است كه خداوند عنايت فرموده است. مادر كودك (همان همسر شهيد) وقتى صبح از خواب بيدار شد، به سراغ دخترش رفت و ديد گوش او ديگر چرك ندارد، ابتدا شك و ترديد داشت، ولى چند روز از اين ماجرا گذشت و ديد حال دختر خوبست، او را به دكتر برد و عكسبردارى كردند و از الطاف خداوند اينكه اصلاً آثارى از لوزه سوم در عكس ديده نشد.
🌹خاطره ای به یاد سردار شهید اسدالله مرادى از سرداران شهيد زرينشهر اصفهان
📚 کتاب "داستان دوستان" - محمد محمدی اشتهاردی
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
4_5773731532514527687.mp3
33.39M
🔊 سخنرانی استاد رائفیپور
📝 «چرایی دشمنی با آمریکا»
📅 ۱۳ آبان ۱۴۰۰ - تهران، مسجد جامع نارمک
🎧 کیفیت 48kbps
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
#خندید....
🌷چند وقتی بود مرخصی نیومده بود، خیلی دلمون براش تنگ شده بود. وقتی اومد یه گوسفند گرفتیم براش قربونی کردیم. دیدم خیلی ناراحت شده. به مادرش گفته بود: من اینقدر از خدا خواستم شهید بشم، نشد، حالا میبینم تقصیر شماست، شما نذر میکنید که من سالم برگردم.
🌷بهش گفتم: عزیزم ما بارها تو را تقدیم خدا کردهایم.
وقتی خداحافظی میکنی برای بدرقه هم دنبالت نمیآییم،
چون میدانیم تو امانت پیش ما هستی، تو برای خدا هستی.
الان این گوسفند را به شکرانه دیدنت قربونی کردهام و نذر نکردهام که سالم باشی. خوشحال شد، خندید....
🌹خاطره ای به یاد فرمانده شهید مهدی زین الدین
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
💢شهیدی که محل و نحوه ی شهادت خود را به مادرخود نشان داد..
#مادر_شهید تعریف میکرد:
از نحوه شهادتش هیچ کسی چیزی به من نمیگفت و دوستش که در #سوریه با او بود از جواب دادن طفره میرفت
هنوز پیکر محمدرضا دفن نشده بود, در شب شهادت امام رضا حالم خیلی بد شد و خوابیدم همین که سرم را روی بالش گذاشتم محمدرضا به خوابم آمدو به صورت واضح میگفت: «فلانی را اینقدر سوالپیچ نکن وقتی سوال میکنی اون غصه میخوره,دوست داری نحوه شهادت من را بدانی من بهت میگویم» و من را برد به آنجایی که شهید شده بود و لحظه #شهادت و پیکرش را به من نشان داد که حتی بعد از این خواب نحوه شهادت را برای فرماندهانش توضیح دادم آنها تعجب کردند😳
و گفتند شما آنجا بودید که از همه جزئیات با خبر هستید
#شهید #محمدرضا_دهقان🌷
🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
✍وقتی وارد سوریه شدیم برای عرض ادب به بارگاه حضرت زینب و حضرت رقیه رفتیم...
وقتی حسابی دلمان ابری و دیدگانمان بارانی شدعهد کردیم که تا جان دربدن داریم نگذاریم حریم آل الله ذره ای غبار شرک داعشی بگیرد .
بعد از اون رفتیم و در گردان و دسته خود مستقر شدیم .فرداصبح برای شناسایی محیط پیرامون حرکت کردیم
هنوز چندقدمی نرفته بودیم که دیدم محمود پوتین هایش را از پا درآورد و باپای برهنه به راه افتاد ..
. محمود بدون پوتین و ما با پوتین و مدام میپرسیدیم چرا اینکارو میکنی آقامحمود...
هنوز چند متری بیشتر نرفته بودیم که دیدیم محمودنشست و شروع به گریه کرد هرچی اصرار میکردیم بلندنمیشد چندنفری زیر بغلش و گرفتیم و بلندش کردیم ..بلندبلند گریه میکرد😭 و میگفت؛:
خدایا حضرت زینب چطور این مسیر سنگلاخی رو با پای پیاده با بچه های کوچک راه رفته😭 اونوقت من چندمتر بیشتر نمیتونم راه برم 😔اونجا به ما گفت: رفقا بیایین تا اونجاکه میتونیم سنگها رو از جلوی پای شیعیان برداریم
همانطور که اباعبدالله شب عاشوراخارهای اطراف خیمه ها رو برمیداشت که توپای بچه ها و اهل حرم نرود...
🌹خاطره ی یکی ازهمرزمان
شهـید مـدافع حـرم
#شهیدمحمود_مراداسکندری 💐
🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
#تلنگرانہ⚠️
#میترسم_از_خودم ...
●|زمانی که عکس شهدا رو به دیوار اتاقم چسبوندم،
ولی به دیوار دلم نه!
#میترسم_از_خودم ...
●|زمانی که اتیکت خادم الشهدا و...رو به سینه ام میچسبونم،
اما خادم پدر و مادر خودم نیستم!
#میترسم_از_خودم ...
●|زمانی که اسمم توی لیست تمام اردو های جهادی هست،
ولی توی خونه خودمون هیچ کاری انجام نمیدم!
#میترسم_از_خودم ...
●|زمانی که برای مادرای شهدا اشک میریزم،
اما حرمت مادر خودم رو حفظ نمیکنم!
#میترسم_از_خودم ...
●|زمانی که فقط رفتن شهدا رو میبینم،
ولی شهیدانه زیستنشون رو نه!
#میترسم_از_خودم ...
#شهدا_شرمندهایم_که_مدام_شرمنده_ایم
برای تعجیل درظهور اباصالحالمهدی(عج)گناه❌ نکنیم💔
🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
#شهـღـیدانه ☔
شاید تو این زمونہ غیر ممڪن باشہ اما
شهید #عباس_دانشگر اولین نامحرمے ڪہ
دیدہ بود نامزدش بود، این چشمها
لیاقت دیدار امام زمان را دارد.
#شهیدعباس_دانشگر
#یادش_باصلوات
🥀🕊🥀🕊🥀🕊
@baShoohada
پیوند آسمانے...🕊
با همسرم قرار گذاشتہ بودیم هر شب یڪ صفحہ قرآن و تفسیر بخوانیم و بحث ڪنیم🍃
، تا جایے ڪہ مے شد سعے مے ڪردیم قرارمان فراموش نڪنیم، منزل مان همیشہ با صوت زیباے همسرم طنین انداز بود.
تا فرصت پیدا مے ڪرد شروع با نت خوانے براے گرم ڪردن صداش مے ڪرد☺️
،مهمتر از بحث تلاوت عمل بہ آیات قران بود ڪہ بہ جرات مے توانم بگویم ڪہ در زندگے ما وجود داشت.❤️
راوی:همسرشهید
#حاج_حسن_دانش
#شهید_منا
🥀🕊🥀🕊🥀🕊
@baShoohada