eitaa logo
رفاقت با شهدا
3.7هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
662 ویدیو
15 فایل
بِســـمِ الله الرّحمـــنِ الرّحیـــم أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی آن‌ها کســانی‌اند که خدا قلب‌هاشان را برای تقـــوا امتحان کرده🕊 تأسیس1399/2/25
مشاهده در ایتا
دانلود
رفاقت با شهدا
‍ سلام دوستان مهمون امروزمون برادر حسین هست🥰✋ *حلال مشکلات حتی پس از شهادت*🌙 *شهید حسین ولایتی فر*🌹 تاریخ تولد: ۶ / ۴ / ۱۳۷۵ تاریخ شهادت: ۳۱ / ۶ / ۱۳۹۷ محل تولد: دزفول محل شهادت: اهواز *🌹یکی از دوستان شهید به خاطره‌ای بعد از شهادت حسین و نظر کردن شهید به رفقایش اشاره کرده و آن را چنین روایت می‌کند:🌙سر مزار حسین بودیم که یکی از رفقا پرسید: «برادرت کجاست؟ چند وقتی است ندیدیم‌اش.»⁉️داستان برادرم را برایش تعریف کردم. گفتم: «برادرم به خاطر شکایتی که از او شده زندان است.»🥀جزئیات را روایت کردم: «برادرم ساکن کیش بود.آنجا به دختری علاقمند شد و از طریق خانواده‌اش پیگیری کرد.🎊آن‌ها هم ابتدا به صورت مشروط می‌پذیرند. شرطشان این بود که برادرم خودش را به خانواده اثبات کند.🍃برادر من هم هر کاری کرد تا اعتماد آن خانواده را جلب کند.💞از خریدن جهیزیه برای دختر مورد علاقه‌اش تا خرج‌های کذایی.🎊برادرم که فکر می‌کرد با این کارها دل خانواده دختر را به دست آورده است،💐به آن‌ها اعلام کرد به همراه خانواده می‌خواهم بیایم خواستگاری.اما آن‌ها درخواستش را رد می‌کنند.‼️ حتی آن دختر می‌گوید: «من اصلا به تو علاقه‌ای ندارم.»‼️برادرم وقتی می‌فهمد در این مدت فریب خانواده را خورده عصبانی شده و با خانواده درگیر می‌شود.🍂در حین درگیری، لگدی هم به بخاری که آنجا بود می‌زند. بخاری روی زمین می‌افتد و آتش در خانه شعله‌ور می‌شود.🔥 همه به سلامت از خانه خارج شدند اما خانه کاملا سوخت.🔥حالا آن خانواده از برادرم شکایت کرده‌اند.🥀در دادگاه هم برادرم را به پرداخت ۸۵ میلیون تومان جریمه محکوم کرده‌اند.🥀او هم که این پول را نداشت، مجبور می‌شود به زندان برود.🥀این مدت بارها خواستیم رضایت خانواده را بگیریم. هر بار نمی‌شد.🍂 قبول نمی‌کردند رضایت بدهند. دیگر قطع امید کرده بودیم.»🥀وقتی این ماجرا را تعریف می‌کردم، بغض گلویم را گرفته بود.🍂 هم شهادت حسین رفیقم، هم ماجرای برادرم خیلی ناراحتم کرده بود.🥀بیشتر از یک سال از زندان رفتن برادرم می‌گذشت و هیچ کاری هم از دست ما برنمی‌آمد.🍂آن شب تا دم سحر با رفیق شهیدم درد و دل کردم. وقتی رفتم خانه اذان صبح بود.📿 نمازم را که خواندم از شدت خستگی بیهوش شدم. صبح با صدای مادرم از خواب بیدار شدم.🍃 با خوشحالی گفت: «داداشت آزاد شده. آن خانواده اول صبح رفتند و رضایت داده‌اند.»‼️صدای مادرم هنوز در گوشم می‌پیچد. خوشحالیش وصف شدنی نبود.🌙 من در آن حالت یقین داشتم که دل سنگ آن خانواده را حسین نرم کرده بود.💫 با خودم گفتم رفیقمان هنوز هم مثل قدیم دنبال حل کردن مشکلات ماست...»🌷حسین پسری مذهبی، مهربان، نماز خوان ،ولایتمدار و ...🌙که همیشه به دیگران کمک می‌کرد و حتی یک‌بار برای کمک تمام حقوقش را بخشید💫 ایشان در هنگام رژه نیروهای مسلح اهواز هدف تروریست ها قرار گرفت💥 و به شهادت رسید*🕊️🕋 *شهید حسین ولایتی فر* *شادی روحش صلوات*🌹💙 *zeynab_roos313*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رفاقت با شهدا
🔅🔅🔅 #بسم رب الشهدا 🔸قسمت سی و دوم 🔸اینک شوکران 1(منوچهر مدق به روایت همسر شهید) او هم قول داد صبر
🔅🔅🔅 رب الشهدا 🔸قسمت سی و سوم 🔸اینک شوکران 1(منوچهر مدق به روایت همسر شهید) از در که وارد شد، منوچهر را دید. چشم هایش را بست. گفت: تو را همه جوره دیده م. همه را طاقت داشتم، چون عاشق روحت بودم، ولی دیگر نمی توانم این جسم را ببینم. صورت به صورتش گذاشت و گریه کرد. سر تا سر پایش را بوسید. با گوشه ی روسری صورت منوچهر را پاک کرد و آمد بیرون. 🌹🌹🌹 دلش بوی خاک می خواست. دراز کشید توی پیاده رو و صورتش را گذاشت لب باغچه ی کنار جوی آب. علی زیر بغلش را گرفت، بلندش کرد و رفتند خانه. تنها برمی گشت. چقدر راه طولانی بود. احساس می کرد منوچهر خانه منتظر است. اما نبود. هدی آمد بیرون. گفت: بابا رفت؟ و سه تایی هم را بغل گرفتند و گریه کردند. 🌹🌹🌹 دلم می خواست منوچهر زودتر به خاک برسد. فکر خستگی تنش را می کردم. دلم نمی خواست توی آن کشوهای سردخانه بماند. منوچهر از سرما بدش می آمد. روز تشییع چقدر چشم انتظاری کشیدم تا آمد. یک روز و نیم ندیده بودمش. اما همین که تابوتش را دیدم، نتوانستم بروم طرفش. او را هر طرف می بردند، می رفتم طرف دیگر؛ دورترین جایی که می شد. از غسال خانه گذاشتندش توی آمبولانس. دلم پر می زد. اگر این لحظه را از دست می دادم، دیگر نمی توانستم باهاش خلوت کنم. 🌹🌹🌹 با علی و هدی و دو، سه تا از دوستانش سوار آمبولانس شدیم. سال ها آرزو داشتم سرم را بگذارم روی سینه اش، روی قلبش که آرامش بگیرم. ولی ترکش ها مانع بود. آن روز هم نگذاشتند، چون کالبد شکافی شده بود. صورتش را باز کردم. روی چشم ها و دهانش مهر کربلا گذاشته بودند. گفتم: این که رسمش نشد. حالا بعد از این همه وقت با چشم بسته آمده ای؟ من دلم می خواهد چشم هات را ببینم. مهرها افتاد دو طرف صورتش و چشم هایش باز شد. هر چه دلم می خواست باهاش حرف زدم. علی و هدی هم حرف می زدند. گفتم: راحت شدی. حالا آرام بخواب. چشم هایش را بستم و بوسیدم. مهرها را گذاشتم و کفن را بستم. 🌹🌹🌹 دم قبر هم نمی توانستم نزدیک بروم. سفارش کردم توی قبر را ببینند، زیر تنش و زیر صورتش سنگی نباشد. بعد از مراسم، خلوت که شد رفتم جلو. گل ها را زدم کنار و خوابیدم روی قبرش. همان آرامشی را که منوچهر می داد، خاکش داشت. بعد از چند روز بی خوابی، دو ساعت همان جا خوابم برد. تا چهلم، هر روز می رفتم، سر خاک. سنگ قبر را که انداختند، دیگر فاصله را حس کردم. 🌹🌹🌹 رفت کنار پنجره. عکس منوچهر را روی حجله دید. تنها عکسی بود که با لباس فرم انداخته بود. زمان جنگ چقدر منتظر چنین روزی بود. اما حالا نه. گفت: یادت باشد تنها رفتی. ویزا آماده شده. امروز باید با هم می رفتیم ... گریه امانش نداد. دلش می خواست بدود جایی که انتها ندارد و منوچهر را صدا بزند. این چند روزه اسم منوچهر عقده شده بود توی گلوش. دوید بالای پشت بام. نشست کف زمین و از ته دل منوچهر را صدا زد. آن قدر که سبک شد. 🌹🌹🌹 تا چهلم نمی فهمیدم چه بر سرم آمده. انگار توی خلاء بودم. نه کسی را می دیدم، نه چیزی می شنیدم. روزهای سخت تر بعد از آن بود. نه بهشت زهرا و نه خواب ها تسلایم نمی دهد. یک شب بالای پشت بام نشستم و هر چه حرف روی دلم تلنبار شده بود زدم. دیدم کبوتر سفیدی آمد و کنارم نشست. عصبانی شدم. داد زدم: منوچهر خان، من با تو حرف می زنم، آن وقت این کبوتر را می فرستی؟ آمدم پایین. تا چند روز نمی توانستم بروم بالا. کبوتر گوشه ی قفس مانده بود و نمی رفت. علی آوردش پایین. هر کاری کردم، نتوانستم نوازشش کنم. 🌹🌹🌹 می آید پیش مان. گاهی مثل یک نسیم از کنار صورتم رد می شود. بوی تنش می پیچد توی خانه. بچه ها هم حس می کنند. سلام می کند و می شنویم. می دانم آن جا هم خوش نمی گذراند. او آن جا تنها است و من این جا. تا منوچهر بود، ته غم را ندیده بودم. حالا شادی را نمی فهمم. این همه چیز توی این دنیا اختراع شده، اما هیچ اکسیری برای دل تنگی نیست. 🔸پایان. ارواح طیبه ی شهدا صلوات 🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀 @baShoohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌟 | 🔰 زیر باران نگاهش.... 🔻 عملیات بیت المقدس بدجوری مجروح شد. ترکش خورده بود به سرش، با اصرار بردیمش اورژانس. می‌گفت: «کسی نفهمه زخمی‌ شدم. همینجا مداوام کنید.» دکتر اومد گفت: «زخمش عمیقه، باید بخیه بشه.» بستریش کردند. از بس خونریزی داشت بی‌هوش شد! یه مدت گذشت. یک‌دفعه از جا پرید. گفت: «پاشو بریم خط.» قسمش دادم. گفتم: «آخه تو که بی‌هوش بودی، چی شد یهو از جا پریدی؟» 🚩 ....گفت: «بهت می‌گم به شرطی که تا وقتی زنده ام به کسی چیزی نگی. «وقتی توی اتاق خوابیده بودم، دیدم خانم فاطمه زهرا (س) اومدند داخل.» فرمودند: «چی؟ چرا خوابیدی؟» عرض کردم: «سرم مجروح شده، نمی‌تونم ادامه بدم.» حضرت دستی به سرم کشیدند و فرمودند: «بلند شو، بلند شو، چیزی نیست. بلند شو برو به کارهات برس.» 🔅 به‌خاطر همین است که هر جا که می‌روید حاج احمد کاظمی‌، حسینیه فاطمه ‌الزهرا (س)  ساخته است، سردار عشق و شهید عرفه.... 📍خاطره ای به یاد فرمانده شهید سردار حاج احمد کاظمی 🥀🕊🥀🕊🥀🕊 @baShoohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ سلام دوستان مهمون امروزمون برادر محسن هست🥰✋ *اولین شهید مدافع حرم اَرتش*💫 *شهید محسن قوطاسلو*🌹 تاریخ تولد:۷ / ۱۱ / ۱۳۶۹ تاریخ شهادت: ۲۱ / ۱ / ۱۳۹۵ محل تولد: پاکدشت تهران محل شهادت: حلب،سوریه *🌹راوی ← محسن پسری مهربان بود یک شب در بسیج پسر بچه‌ای در صف شر و شلوغ کاری میکرد او را تنبیه کردند❌ اما باز هم در صف شلوغ کرد🍂 اینبار محسن جای آن پسر گفت من بودم و معذرت خواهی کرد‼️آن شب محسن را خیلی تنبیه کردند و مسئولان نمیدانستند محسن تکاور ارتش هست و او مدام سینه خیز می‌رفت و تنبیه بدنی شد🥀محسن این فداکاری را کرد فقط به خاطر اینکه اون پسر بیشتر از این اذیت نشه و از بسیج فاصله نگیره🌷محسن خیلی روی اینکه کسی از بسیج فاصله نگیره تاکید داشت👌🏻و سر همین موضوع خیلی سختی و حرف شنید🥀او تصمیم به سوریه رفتن گرفت و آرزویش شهادت بود💫و همیشه می‌گفت: مطمئن باشید من شهید میشوم🕊️ خواب دیده ام و سند شهادتم امضا شده، خودش با اطمینان قلبی از شهادتش آگاه بود🌙 همرزم← عملیات سختی داشتیم،💥 تا رسیدن نیروهای خودی محسن چندساعتی با نبرد تن به تن خط را به تنهایی نگه داشته بود🌷تا اینکه او را به شهادت رساندند.🕊️نیروهای دشمن بعد از شهادت محسن برای اطمینان از شهادت او، به او تیر خلاص زدند💥 و تمام وسائلش را با خودشان بردند🥀در نهایت او در سن ۲۵ سالگی شربت شهادت را نوشید*🕋🕊️ *شهید محسن قوطاسلو* *شادی روحش صلوات*💙🌹 *@zeynab_roos313*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❇️ 🟣شهید مدافع‌حرم ♻️برگزاری جشن نیمه‌ی شعبان 🎙راوے:همسرشهید ☂قدرت الله،15سال بود که در نیمه‌شعبان، جشن باشکوهی برپا می‌کرد.جلوی مغازه‌اش آذین میبست و شربت و شیرینی پخش می‌کرد. شام مفصّلی هم به میهمانان می‌داد.خیلی خالصانه به ائمه عشق می‌ورزید. ☘پیش از اعزامش به سوریه در اسفند۹۵، تدارک جشن نیمه‌ی شعبان سال۹۶را دیده بود. با مدّاح قرارگذاشته بود که برای مراسم سنگ تمام بگذارد.برنج خریده بود و کنارگذاشته بود. به منم تاکید کرد که جشن حتما برگزار شود؛ حتی اگر من شهید شده باشم. ☂گفت مبادا جشن میلاد مولایمان،مهدی(عج) را بر رفتنِ بی‌مقداری چون من ترجیح دهی که تمام جان و مال و فرزندانم فدای یک تار موی دلبر!نکند رخت عزا بپوشی و مصیبت مرا بزرگتر ازمیلاد مولایم ببینی!مرا ناراحت و سرافکنده نسازی همسرمهربانم! ☘همیشه تعجب می‌کردم که او چگونه میتواند به تمام مشغله‌هایش برسد؟در تمام اُمورش موفق و درکسب‌ و کارش بی‌نظیر بود. هم کارگاه پرورش مرغ داشت و هم فروشگاه لوازم خانگی.مغازه‌ی فروش آهن‌آلات هم داشت.آنقدر منظّم و کاربلد بود که وقت کم نمی‌آورد 🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀 @baShoohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خبرنگار از ابومهدی پرسید: شما که عرب هستین؛ چطور انقدر قشنگ‌ فارسی صحبت میکنین؟ ایشون پاسخ قشنگی داد: عربی زبان قرآن است و فارسی زبان انقلاب... 🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀 @baShoohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷شهید حاج علی محمودوند🌷 💠💠💠 می خواهیم مانند امام حسین علیه السلام شهید شویم 🌷🌷🌷 شهید حاج علی محمودوند: از همه مظلومانه تر این بود که چند تا از مجروح ها خاک می‌ریختند روی خودشون. بهشون گفتم چرا خاک می ریزید رو خودتون؟ یکیشون گفت: مگه نمبینی عراقی ها اومدن داخل کانال و دارن به بچه ها تیر خلاص می‌زنن؟ ما نمی‌خوایم با تیر خلاص عراقی ها شهید بشیم! ما میخوایم با 【لب_تشنه】 عین ارباب امام حسین علیه السلام شهید بشیم. ما می‌خوایم از تشنگی برای آقا جون بدیم و شهید بشیم. 🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀 @baShoohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
▫️شهید حاج‌قاسم سلیمانی در وصف شهید حاج‌مهدی طیاری(فرمانده گردان ۴۱۹ لشکر ثارالله کرمان): اگر خدا توفیق داد و در آخرت با طیاری محشور شدم، حتی یک لحظه هم از او جدا نخواهم شد. 🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀 @baShoohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
باز دوباره صبح جمعه ای دیگر رسید دلم دل دل می کند برای ندبه ای دیگر... دلم لک زده برا گفتن متی ترانا و نراک؟! و چه بی معرفتیم ما !! انگار که مهدی زهرا برای اکثر ما فقط مختص جمعه هاست و الغوث الغوث گفتنمان فقط جمعه تا جمعه است . تمام هفته به کار و دنیای خویش سرگرمیم و غافل از ان ماهیم که مضطر ظهور است ... و خود را سینه چاک حضرتش می دانیم ،در صورتیکه راه و رسم عاشقی برنمی تابیم و همانا عاشق آن است که لحظه ای بی یاد معشوق به سر نکند و ما ان نیستیم... مولایم.... عزیز دلم... صاحب امرم... ای عشق بی پایان این عالم خلقت... به خدا دوستت داریم ... نگاه به غفلتمان نکن.... نگاه به بی معرفتیمان نکن... نگاه به مظلومی شیعیان کن... نگاه به خوبانی که رفتند و با قطره قطره خونشان به ما درس زندگی دادند نما ، برای ما نه.... برای این خون های پاک برگرد... ما هیچیم ...برای من و ما نه... برای رهبری که تنهاست و علم انتظار بردوش دارد برگرد... برای ما نه.... برای مظلومانی که بی پدر مانده اند ... برای شیعیانی که چشم به در مانده اند... برای مؤمنانی که در کوچه پس کوچه های این دنیا درمانده اند....برگرد.... مولای من.... این رفتن جمعه جمعه ها پیرمان کرد... این بودن و نیامدنت ، این چشم انتظاری...زمین گیرمان کرد😭 عزیز دلم دلم خوش است به دعای عهدی که می خوانم... دلم خوش است که نامم را در سیاهی لشکر دوستدارانت ثبت کرده ای و نام شیعه را یدک می کشم... دلم خوش است به تو ای مولای غریبان.... تو را به جان اولین مظلوم و مظلومهٔ عالم که دنیا بر مدار وجودشان می گردد تو را به جان مولایم علی و مادرمان زهرا.... تو را به حرمت این روز عزیز که هم جمعه هست و هم روز پیوند خوردن علی به فاطمه و فاطمه به علی....و چه زیبا تولد این حقیر امسال پیوند خورده با پیوندی آسمانی و کاش امروز هدیه ای متبرک به حرمت این روز بابرکت به این دخترک سراپا تقصیر عنایت فرمایند مولای مهربانم از گرد راه برگرد....و تو خود دعا برای ظهورت نما که دعای من اثر نمیکند ...انگار بار گناهانم آنچنان است که.... اللهم عجل لولیک الفرج حسینی... 💦🌧💦🌧💦🌧 @bartaren
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹حاج قاسم برای خرید کاپشن به همراه فرزندش به یک فروشگاه در خیابون ولیعصر رفته بود و چهره سردار برای فروشنده آشنا میاد و ازش میپرسه شما سردار سلیمانی نیستید؟ 🔸حاج قاسم میخنده و درجوابش میگه آقای سلیمانی میاد کاپشن بخره؟ فروشنده هم میگه منم تو این موندم. اون که قطعا نمیاد لباس بخره و براش میخرن میبرن. ولی شما خیلی شبیه به آقای سلیمانی هستید. ♦️بعد از اصرار فروشنده و سوالات مکرر، حاج قاسم در جواب میگه بله برادرمه و بخاطر همین شبیهش هستم. 🔅زمانی حاج قاسم کت رو در میاره تا کاپشن نو رو بپوشه و بپسنده، اسلحه‌ای که در کمر حاج قاسم بود رو فروشنده میبینه. فروشنده میگه نه تو خود حاج قاسمی و لو رفتی. ▪️فروشنده از اینکه سردار ازش خرید کرده خوشحال میشه و خیلی اصرار میکنه که پول نمیگیرم. حاج قاسم هم در جواب گفته بود اگه پول نگیری نمیخرم و میرم. ▫️فروشنده باورش نمیشد که معروف ترین ژنرال دنیا به همین راحتی بدون محافظ به فروشگاه اون اومده و بین مردم قدم زده. 🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀 @baShoohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ سلام دوستان مهمون امروزمون حاج مهدی هست🥰✋ *تعبیر خواب...*🕊️ *شهید حاج مهدی طیاری*🌹 تاریخ تولد: ۳ / ۱ / ۱۳۳۸ تاریخ شهادت: ۲۳ / ۳ / ۱۳۶۷ محل تولد: کرمان،طوهان جیرفت محل شهادت: شلمچه *🌹همسرش← یک‌باره از خواب پریدم. دستانم می‌لرزید؛🍂خود را در صحرای بی‌انتهایی دیده بودم. دستی از میان ابرهای سپید به طرفم پایین آمد.🌥️ آن دست، گل ارغوانی زیبایی به طرفم گرفت.💐 تا آن زمان خوش رنگ‌تر از آن گل ندیده بودم.💫ناگهان بادی وزیدن گرفت🌪️و گل‌برگ‌های گل را دانه‌دانه جدا کرد و جلوی پایم ریخت.🍂 فردای آن شب حاج مهدی به خواستگاری‌ام آمد🎊 و ما در یکی از روزهای آبان ماه سال 1360 در زیر بارش تند باران با هم پیمان بستیم⛈️ تا همراه و همسری وفادار برای یکدیگر بمانیم.💞 بعد از مراسم، من به اندیمشک رفتم تا در بیمارستان صحرایی، امدادگر باشم 🌙و او به خط مقدم رفت.🕊️همرزم← "با سرو صدای اسرا از سنگرش بیرون آمد و از تشنگی اسرا با خبر شد.💦 قمقمه اش را درآورد و به طرف اسیرها گرفت.‼️بچه ها به محض مشاهده ی آن صحنه جلو دویدند و گفتند: حاجی، چه کار می کنی؟⁉️ مجروحان خودمان آب ندارند، بخورند، شما به اسیران دشمن آب می دهی؟💦 در حالی که آن سه اسیر بر سر قمقمه آب دعوا می کردند،🍃با روی خندان گفت: ما پیرو امام علی (ع) هستیم، باید شیوه امام را درکارمان پیش بگیریم.🌙امام علی(علیه السلام) با اسیران جنگی چه بر خوردی می‌کردند؟!🌙ما هم همان‌طور عمل کنیم.💫حاج مهدی فرمانده گردان ۴۱۹ لشکر ۴۱ ثارالله بود🌙 که در عملیات بیت المقدس 7 با اصابت ترکش💥 به شهادت رسید*🕊️🕋 *شهید مهدی طیاری* *شادی روحش صلوات*🌹💙 *zeynab_roo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید فرمانده گردان خانم حضرت زهرا سلام الله علیه به گفته سردار عبدالله عراقی. همت جبهه ها شهید محرم رحمانی وقتی نماز می خوند اشک چشمهاش درحالت قنوت در دستانش می چکید و دستهایش را خیس خیس می کرد . یکی از همرزم هاش بهش گفته من نور خدا را درون شما دیدم. با اینکه این شهید فرمانده گردان بودن ولی از ایشان هیچ عکسی حتی در سپاه نیست 🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀 @baShoohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🖤🖤🌹🖤🖤🌹 🌹 ◾️هم مداح بود هم شاعر اهل بیت 💠می گفت : 🏴« شرمنده ‌ام که با سَر وارد محشر شوم و اربابم بی سر وارد شود ..» 🌷بعدِ شهادت . . . وصیتنامه‌اش رو آوردند ، نوشته بود : قـبرم رو توی کتابخونه‌ مسجد المهدی کَندم 🎋سراغ قبر که رفتند . . . دیدند که برای هیکلش کوچیکه! وقتی جنازه‌ش اومد، قبـر اندازه‌ ی اندازه‌ بود اندازه تنِ بی سرش ... ✍ راوی: حاج‌ کاظم محمدی مداح اهل بیت علیهم‌السلام 🥀 ۱۳۶۱🕊 🥀🕊🥀🕊🥀🕊 @baShoohada