#عاشقانه_ای_باشهدا 🌹
#باوضوواردشوید🍃
اول حسن خودش را معرفی کرد.بعد مسائل کلی مطرح شد و ایشان در همه حرف ها،تأکیدش روی مسائل اخلاقی بود.🦋
یادم نمی رود؛قبل از این که وارد این جلسه شوم،وضو گرفتم و دو رکعت نماز خواندم و گفتم: (( خدایا خودت از نیت من با خبری؛هر طور صلاح می دانی این کار را به سرانجام برسان.))😍
بعدها در دست نوشته های او هم خواندم که نوشته بود: برای جلسه خواستگاری با وضو وارد شدم و همه کارها را به خدا واگذار کردم....🕊
#شهید_حسن_باقری
#شادی_روح_پاکش_صلوات
🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
📌 «مادر است ؛ عادت به دل بستن دارد نه دل بریدن .... »
🔹 حاجیه خانم خدیجه حسنخانی ، مادر شهید حق وردیان میگوید:
داود در میان بچه های من یک چیز دیگری بود ، داود آنقدر به خدا نزدیک بود و در زمان نوجوانی او شبی، خواب دیدم در عالم رویا سیدی نورانی، به من گفت این داود تو به دنیا ماندنی نیست و به زودی پر خواهد کشید وبه همین علت ترس از دست دادن او همیشه قلبم را می آزرد.
◇ شبها هر از گاهی که بیدار می شدم میدیدم زمزمهای از داخل اتاق داود به گوش میرسد وقتی در را آهسته باز میکردم میدیدم فرش را کنار زده روی خاک نشسته و گریه میکند، میگفتم داوود جان تو این راه رو میروی مدرسه و میای آخه تو که گناهی نکردی چرا گریه میکنی؟ میگفت: مادر جان برای شما دعا میکنم…!
📎 پ.ن تصویر: گیلان_تصویر وداع مادر با فرزندش چند روز قبل از شهادت
#شهید_داوود_حق_وردیان
#شادی_روح_پاکش_صلوات
#لشکر_ویژه_۲۵_کربلا
🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
آقای مجیری مرد آقایی بود
چند ماهی پیش آمده بود سر مزار شهید مجیری و گریه میکرد؛ از برادران افغانی بود ؛ میگفت
«آقای مجیری مرد آقایی بود»
علت آشنایی با ایشان را پرسیدم و گفت:
من زباله های بازیافتی جمع میکنم؛کارتن خوابم؛ سحر هایی که کنار پیاده رو های میدان شهدا میخوابیدم ، او را برای نماز صبح میدیدم. در صورتی که اکثر مردم به چشم حقارت آمیز به من نگاه میکنند اما ایشان به من سلام میکرد و دست میداد و جویای احوالم میشد و...!!!
چقدر فرق است بین ما و شهدا☑️
شهید مدافع حرم
#عبدالرضا_مجیری
#شادی_روح_پاکش_صلوات
#از_شهدا_بیاموزیم
🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
🌷 #شهیدانه
قهر ممنوع
✿ اهل قهر و دعوا نبودیم، یعنی از اول قرار گذاشت. در جلسه ی خواستگاری به من گفت توی زندگیمون چیزی به اسم قهر نداریم، نهایتا نیم ساعت
✿ وقتی قهر میکردم می افتاد به لودگی و مسخره بازی. خیلی وقت ها کاری میکرد نتوانم جلوی خنده ام را بگیرم، میگفت آشتی، آشتی و سر قضیه را به هم میآورد..
✿ اگر خیلی این تو بمیری هم از آن تو بمیری ها نبود، میرفت جلوی ساعت می نشست، دستش را میگذاشت زیر چانه و میگفت: وقت گرفتم، از همین الان شروع شد! باید تا نیم ساعت آشتی میکردم.
↫ میگفت ' قول دادی باید پاشم وایستی!
شهید مدافع حرم
#محمد_حسین_محمد_خانی
#شادی_روح_پاکش_صلوات
🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
حوالی میدان خراسان از داخل پیاده رو با سرعت در حال حركت بودیم، یكباره سرعتش رو كم ڪرد، برگشتم عقب گفتم: "چی شد؟! مگه عجله نداشتی؟!"
همین طور كه آرام راه می رفت به جلو اشاره كرد: یه خرده یواش بریم تا از این آقا جلو نزنیم كمی جلوتر از ما، یك نفر در حال حركت بود كه به خاطر معلولیت، پایش را روی زمین می كشید و آرام راه می رفت، ابراهیم گفت: اگر ما تند از كنار او رد بشیم، دلش میسوزه كه نمیتونه مثل ما راه بره، یه كم آهسته بریم كه ناراحت نشه.
#شهيد_ابراهيم_هادى
📚 کتاب "سلام بر ابراهیم"
#شهيدانه_زیستن
#یادش_با_صلوات
🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊