#خوابیدن_روی_سنگریزه!
🌷اوايل جنگ در گروه جنگ های نامنظم، شهید با شهید چمران همکاری می کرد. شب ها که می خواست بخوابد با همان لباسی که تنش بود، می رفت بیرون سنگر و روی سنگریزه ها می خوابید.
🌷یک شب بهش گفتم: چرا این کار رو می کنی؟ چرا توی سنگر نمی خوابی؟ جواب داد: بدن من خیلی استراحت کرده، خیلی لذت برده، حالا باید اینجا ادبش کنم!!
🌹خاطره ای به ياد شهید سید حمید میرافضلی
❌❌ مسئولين حواستون هست؟!!
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
#اهدا_خون_به_اسیری_که_به_ما_توهین_می_کرد!!
🌷یکی از افسران عراقی اسیر شده بود. به شدت احتیاج به خون داشت. چند تا بچه بسیجی آستین بالا زده بودن تا بهش خون اهدا کنن اما افسر عراقی قبول نمی کرد. می گفت: شما فارسید، شما نجس هستید. خون شما رو نمی خواهم.
🌷بچه ها ناامید شده بودن و آستین ها رو پایین می آورند. [شهيد] مهدی باکری وارد شد و با شنیدن ماجرا خندید و گفت: ما انسانیم! بهش خون تزریق کنین تا زنده بمونه. پزشک با زور به افسر عراقی خون تزریق کرد....
🌹خاطره ای به ياد سردار شهید مهدی باکری
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
چقدر زیباست روی تابلویی بنویسیم :
⚠️ جاده لغزنده است!
🏁 دشمنان مشغول کارند!
🚦با احتیاط برانید!
⛔️ سبقت ممنوع...!
📛 دیر رسیدن به پست و مقام،
بهتر از هرگز نرسیدن به "امام زمان" است..!
♨️ حداکثر سرعت،
امابیشتر از سرعت "ولی فقیه" نباشد.
🆘 اگر پشتیبان "ولایت فقیه" نیستید،
لااقل کمربند "دشمن" را نبندید!
⛔️ دور زدن اسلام و اعتقادات ممنوع!
🛑 با دنده لج حرکت نکنید
و با وضو وارد شوید..
🚩 چرا که این جاده،
آغشته به خون مطهر شهداست.
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش علی هست🥰✋
*بازگشت شهید پس از چهار سال*🕊️
*شهید علی جمشیدی*🌹
تاریخ تواد: ۱۵ / ۸ / ۱۳۶۹
تاریخ شهادت: ۱۷ / ۲ / ۱۳۹۵
محل تولد: مازندران / شهرستان نور
محل شهادت: خان طومان / سوریه
🌹خواهر ← علی دانشجو بود و تصمیم داشتیم برایش زن بگیریم.🎀 *خواهرم که رفته بود کربلا برای علی سوغاتی یک پارچه چادر عروسی آورده بود،*🌸 وقتی خواست بدهد او را آرام کشید کنار و گفت: من برای همه سوغاتی خریدم اما برای تو فرق دارد💫 *پارچه چادر عروس خریدم، یک انگشتر هم داریم*💍هر کسی را در نظر داری فقط به ما بگو، میرویم خواستگاری💐 *علی تا شنید فرار کرد و گفت: من تا نروم سوریه راضی به ازدواج نمیشوم*💙 اتفاقاً ما خواهرها تصمیم گرفتیم این دفعه که برگشت برویم برای او خواستگاری و مقدماتش را هم آماده کردیم🎈 *لحظه شماری میکردیم تا برگردد داماد شود اما او برنگشت*🥀🖤همرزم← آتش توپ و تانک و خمپاره مثل باران میبارید💥 در وهله اول تکفیریها در برابر مقاومت بچهها تلفات زیادی دادهاند💫 اما درگیری شدید میشود🥀 *و در نهایت علی به همراه ۱۲ تن دیگر به شهادت میرسند*🕊️ پیکر علی چهار سال مفقود بود🥀 *و سرانجام پس از چهار سال پیکر او به همراه پیکر شهید سعید کمالی تفحص شد و به وطن بازگشت🌷و در تاریخ ۱۷ تیر ماه ۹۹ به خاک سپرده شد*🕊️🕋
*شهید علی جمشیدی*
*شادی روحش صلوات*💙🌹
Zeynab:Roos..🖤💔
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
من مظلومترین #مادرشهید هستم
منافقین من و فرزندانم را #اسیر کردند من تنها مادر شهیدم که منافقین بچه ام را جلویم سر بریده اند شکم بچه ام را پاره کردند و #جگرش را درآوردند
با ساتور بدن بچم را قطعه قطعه کردند و من ۲۴ ساعت با این بدن تنها ماندم و خودم با دستم #قبر کندم و کفن کردم و #دفن کردم
#مادرشهید
#یوسف_داورپناه
#الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌸
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
#زندگی نامه📝
#خیلی قشنگه🌺
عبدالنبي يحيايي سال 42 در روستاي تنگ ارم شهرستان دشتستان استان بوشهر به دنيا آمد. در نوجواني چوپاني ميكرد و در جواني رزمندگي. او كه سواد چنداني نداشت، نگاري بود كه به مكتب نرفت و خط ننوشت ولی به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد ... فيلم ستارگان خاك اثر عزیزالله حمیدنژاد را ديدهايد؟ «همان فيلمي كه يك شهيد بعد از حدود 10 سال نبش قبر شد و جسدش سالم از دل خاك بيرون آمد. او شهيد عبدالنبي يحيايي است» ...
مادر شهيد می گوید :
«خواست خدا بود كه چنين بچه دل پاكي را به ما هديه بدهد. عبدالنبي ذات خوبي داشت و ما هم سواد آنچناني نداشتيم كه بخواهيم روي تربيتش كار خاصي انجام دهيم. روستايي بوديم و غير از رزق حلال و انجام امور مذهبي خودمان چيزي نداشتيم كه به او ياد بدهيم. اما اين بچه از همان دوران كودكياش به نماز و روزه اهميت زيادي ميداد و با اينكه به مدرسه نرفته بود، سعي ميكرد قرآن ياد بگيرد و آن را تلاوت كند.»
«پسرم طور خاصي به ما احترام ميگذاشت. از همان بچگي تا وقتي كه بزرگ شد به ياد ندارم خلاف حرف ما حرفي زده باشد. حتي روزي كه تصميم گرفت به جبهه برود، آمد پيش من تا اجازه بگيرد. پرسيدم پدرت مشكلي با رفتنت ندارد؟ گفت از او هم اجازه گرفتم و مشكلي نيست. چون ميدانستم عبدالنبي كسي نيست كه طاقت بياورد و به جبهه نرود، مخالفتي نكردم و او هم رفت .
پدر شهيد ميگويد: «عبدالنبي صداي خيلي خوبي داشت. چون مدرسه نرفته بود، شبها كه از بيرون ميآمد تا دير وقت مينشست زير نور چراغ فانوس، ميخواند و مينوشت. ميگفتم بابا! خستهاي چرا خودت را اذيت ميكني؟ ميگفت ميخواهم خواندن و نوشتن ياد بگيرم تا روضهخوان امام حسين(ع)بشوم. آخر هم به آرزويش رسيد. محرم كه ميشد مردم را جمع ميكرد و برايشان نوحه ميخواند. عبدالنبي هر چه دارد از امام حسین دارد .
يكبار عبدالنبي از جبهه به خانه آمد و چند روزي هم پيشمان ماند. همان ايام به خانه عمويش رفته بود. در آنجا خواسته بود تا صدايش را ضبط كنند. همه تعجب كرده بودند كه چرا چنين درخواستي كرده است. به هرحال مقدمات ضبط صدايش فراهم ميشود و او بعد از گفتن اذان، دعاي فرج امام زمان(عج) را ميخواند و چند روز بعد هم به منطقه برميگردد پدر شهيد در خصوص نحوه اعزام به جبهه عبدالنبي ميگويد: عبدالنبي رزمنده زاده شده بود. روحيه خاكي داشت و به نظر من متعلق به خاكهاي بيرياي جبهه بود. روحش پر ميكشيد براي رفتن به جبههها و چند بار هم اعزام شده بود. بار اول چون جوشكاري بلد بود در جبهههاي جنوب غرب سنگر ميساخت و هر بار كه او را ميديديم، وسايل جوشكاري دستش بود. بار بعدي 45 روز به اردوگاه شهيد دستغيب كازرون رفت و آموزش نظامي ديد. اين بار به عنوان نيروي رزمي به منطقه اعزام شد. قبل از شهادت، براي آخرين بار به خانه آمد و همان ماجراي خواندن اذان و ضبط كردن صدايش پيش آمد. وقتي كه ميخواست به جبهه برگردد، طوري با ما خداحافظي كرد كه انگار بار آخري است كه او را ميبينيم. با اصرار از ما ميخواست حلالش كنيم.
آنطور كه همرزمان شهيد عبدالنبي يحيايي براي خانوادهاش تعريف كرده بودند، او در اثناي عمليات والفجر 2 به تاريخ 8/5/62 و روي ارتفاعات حمزه كردستان عراق، براي خاموش كردن آتش مسلسل يكي از سنگرهاي دشمن نارنجكي برميدارد و به طرف سنگر ميرود. اما ميان خاكريز دشمن و نيروهاي خودي مورد اصابت گلولههاي دشمن قرار ميگيرد و به شهادت ميرسد. به دليل اينكه دشمن به منطقه تسلط داشته، جنازه عبدالنبي 18 روز در همان جا ميماند و پس از اين مدت او را به بوشهر انتقال ميدهند و نهايتاً پس از 28 روز بدون آنكه جنازه فاسد شود، دفن ميشود. پدر شهيد ميگويد كه روز دفن عبدالنبي او را با كيسه پلاستيكي پوشانده و روي كيسه هم كفن كشيده بودند. تقويمها شهريور ماه 1362 را نشان ميدادند.
۹ سال از این واقعه گذشت تا آنکه پدر شهید خوابی می بیند ...
پدر شهید : يك شب خواب ديدم به زيارتگاهي رفتهام كه مثل يك اتاق كوچك بود. وقتي از آنجا بيرون آمدم و در را بستم، در دوباره باز شد و خانمي بلند بالا از داخل اتاق بيرون آمد و چيزي مثل قرآن يا جانماز به من داد و گفت اينجا نايست و برو. از خواب كه بيدار شدم احساس كردم بايد به مزار شهيدم بروم. آن روز 19 مهر 1371 بود. رفتم و ديدم كه در قسمت جنوبي مزار حفرههايي ايجاد شده است. سرم را كه نزديك بردم، بوي خوشي استشمام كردم. سعي كردم آن را درست كنم، اما مزار داشت ريزش ميكرد. به ناچار فرستادم دنبال برادرم كه سواد بيشتري داشت و اهل خواندن رساله و قواعد مذهبي بود. او آمد و ماجراي ريزش مزار را برايش تعريف كردم. گفت كه ما نميتوانم جسد را خارج كنيم، فقط بايد سنگ را جابهجا كنيم و اگر بشود بدون آنكه به مزار دست بزنيم، آن را تعمير كنيم. با همين فكر دست به كار شديم، اما ناگهان ديديم سنگ لحد و كل مزار ريزش كرد و جنازه
بیرون زد. هر بار كه كار خرابتر ميشد، مجبور ميشديم از ديگران كمك بگيريم و همين طور تعدادمان به 20 يا 21 نفر رسيده بود.
به هر حال كمي بعد كار به جايي رسيد كه ديگر نميشد جسد را به حال خودش رها كنيم و با صلاح و مشورت كه كرديم تصميم گرفتيم آن را خارج كنيم. پسر و برادرم براي خارج كردن جسد به داخل مزار رفتند. جسد همان طور بود كه بار اول و هنگام دفن ديده بودم. فقط كفن پوسيده شده و جنازه همچنان داخل كيسه پلاستيكي قرار داشت. پسر و برادرم به همراه يك نفر ديگر جسد را گرفتند تا بيرون بياورند. اما دست همگي خونين شد. خوب كه نگاه كرديم ديديم خون عبدالنبي مثل اينكه تازه جاري شده باشد...
يكي از همولايتيهايمان سريع رفت تا از اتاقكي كه در قبرستان وجود داشت، قرآني بياورد و بالاي سر جسد بخوانيم. صفحات قرآن پوسيده شده بود، اما درست همان آيه: ولا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله اموات... آمد.
امروز مزار شهيد يحيايي در گلزار شهداي تنگارم زيارتگاه اهل يقيني است كه خود را از سراسر كشور به اين منطقه ميرسانند.
#شهیدانه😍
#پیشنهادمیکنم بخونین😉
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
✨🌿
🌿
{ #رسم_شیدایـے🦋
حاج رضا فرمانده قرارگاه مشترک راهیان نور بود یک روز جواد تاجیک یہ کاروان راوے براے آموزش روایت گرے میخواست ببره یادمان بلفت دوپازا چون حاج رضا تو اون عملیات شرکت کرده بود میخواست بره عملیات رو براے راوے ها توضیح بده از قضا اونروز روز شهادت امام صادق بود شب زنگ زد بہ من گفت مرتضے امشب شب شهادت امام صادق بود کسے نبود برام روضہ بخونہ فردا ساعت 5صبح بیا یادمان منم میام اونجا برام روضہ بخون جاتون خالے چہ روضہ اے هم شد اون روزا حاج آقا واقعا نورانے شده بود میگن آدما دم دم هاے شهادت نور بالا میزنن حاج رضا هم اینجورے بود.
منبع:↓
پروانہ هاے شهر دمشق🦋
[ #شهید_رضا_فرزانہ ]🦋
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
#طنزانه
- محمد پاشو!..پاشو چقدر می خوابی!؟😊
-چته نصفه شبی؟بذار بخوابم..😑😩
-پاشو،من دارم نماز شب میخونم کسی نیست نگام کنه!!!😐😂
یا مثلا میگفت:«پاشو جون من ،اسم سه چهار نفر مؤمن رو بگو تو قنوت نماز شبم کم آوردم!😟😊
هرشب به ترفندی بیدارمان میکرد برای نماز شب..عادت کرده بودیم!
#شهید_مسـعـود_احمدیان🌷
#نمازشب
🌺شادی روحشون صلوات 🌺
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
*سهم شهید بی پلاک، دو قطعه از بهشت*🌷
*شهید احمد بذر افشان*🌹
تاریخ تولد: ۱۰ / ۶ / ۱۳۴۵
تاریخ شهادت: ۲ /۱ / ۱۳۶۱
محل تولد: یزد / ابر کوه
محل شهادت: منطقه شوش
🌹پدرش← احمد همیشه میگفت *دوست دارم شهید شوم و در نزدیکی مزار شهید بهشتی در تهران دفن شوم*🌷او به جبهه رفت و با گلوله تانک🥀پیکرش متلاشی🖤 و شهید شد🕊️ با کمک همرزمش به محل شهادت رفتم🥀 *کلاه آهنی احمد که نامش بر روی آن نوشته شده بود، هنوز در منطقه مانده بود*🥀تکههای بدنش آنجا بود🥀 *گلبرگهای بدنش را در یک کیسه جمع کردم*🥀احمد پلاک شناساییاش را در عملیات گم کرده بود🥀 پیگیریهایی که داشتم متوجه شدم *نصف بدن احمد یعنی سر و بالاتنهاش به تهران منتقل شده🕊️ و به عنوان شهید گمنام 20 متر پایینتر از مزار شهید بهشتی دفن شده است*💫حال نمیدانستم باید بقیه بدن که از روی خاکها جمع کردم🥀 *به تهران ببرم و دفن کنم؟؟🥀یا آن قسمت از بدنش هم که در تهران است برای آرام شدن دل مادرش به ابرکوه بیاورم؟*🥀برای گرفتن جواب به دفتر امام خمینی(ره) مراجعه کردم که گفتند: *بهترین کار این است که جنازهای که در تهران دفن شده ، همانجا بماند🌷و بقیه بدن را در شهر خودش به خاک بسپارید* و اینچنین شد *که هم احمد به آرزویش رسید⭐و هم پیکرش به زادگاهش بازگشت*🕊️🕋
*شهیداحمد بذر افشان*
*شادی روحش صلوات*💙🌹
Zeynab:Roos..🖤💔
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷شهیدی که حضرت رقیه(س) انتخابش کرد.
📎پیشنهاد دانلود
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش محمد هست🥰✋
*ماجرای شهیدی که بعد از ۱۶ سال پیکرش سالم بود*🌷
*شهید محمد رضا شفیعی*🌹
تاریخ تولد: ۱۳۴۶
تاریخ شهادت: ۱۴ / ۱۰ / ۱۳۶۵
محل تولد: قم
محل شهادت: بیمارستان بغداد
🌹همرزم← شهید شفیعی در جریان عملیات کربلای ۴ *به اسارت دشمن درآمد*🥀وضعیت جسمانی او مناسب نبود و نیاز به عمل جراحی داشت *ولی بعثی ها توجهی به سلامتیاش نداشتند*🥀چند روزی که در اردوگاه بود درد زیادی کشید🥀 *و در آخر از عوارض جراحت در غربت و تنهایی🥀به شهادت رسید*🕊️ او بسیار شکنجه شد و درد کشید🥀مسئولان بعثی برای او قبری در شهر کاظمین در نظر میگیرند✨ *پس از ۱۶ سال پیکر محمد تفحص میشود🕊️* نکته عجیب اینجا بود‼️ *که پس از گذشت ۱۶ سال پیکرش صحیح و سالم از خاک بیرون آمد*🌷صدام گفته بود این جنازه نباید به این شکل به ایران برود. *پیکر پاک محمدرضا را سه ماه در آفتاب گذاشتند☀️ تا شناسایی نشود🥀ولی جسد سالم مانده بود🌷حتی روی جسد پودر مخصوص تخریب جسد ریختند🥀که خاصیتش این بود که استخوانهای جسد هم از بین میرفت ولی باز هم جسد سالم مانده بود*🌷 وقتی گروه تفحص جنازه محمدرضا را دریافت میکردند🌷 سرهنگِ عراقی که در آنجا حضور داشته *گریه میکرده و میگفته: ما چه افرادی را کشتیم*💫 در نهایت پیکر پاکش سال ۱۳۸۱ به کشور بازگشت و او را به خاک سپردند🕊️🕋
*شهید محمد رضا شفیعی*
*شادی روحش صلوات*💙🌹
Zeynab:Roos..🖤💔
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊