eitaa logo
رفاقت با شهدا
3.7هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
665 ویدیو
15 فایل
بِســـمِ الله الرّحمـــنِ الرّحیـــم أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی آن‌ها کســانی‌اند که خدا قلب‌هاشان را برای تقـــوا امتحان کرده🕊 تأسیس1399/2/25
مشاهده در ایتا
دانلود
رفاقت با شهدا
داستان زندگی طلبه شهید علی مهدی حسین پور
🍃🍂🍁🍃🍂🍁 🍂🍁🍃 🍃🍂 🍁 9⃣ تشخيص دادم که در دو ميداني ميتواند موفق شود. براي همين انتخاب شد. تشخيص من درست بود و او خيلي زود تواناييهاي خودش را نشان داد. از بين دانش آموزان خرم آبادي رتبه اول را کسب نمود و براي مسابقات استاني که در بروجرد برگزارميشد انتخاب شد. در آن مسابقات هم نفر دوم شد. با وجود سن کمي که داشت، والايي شخصيت در وجودش موج ميزد. او جزو انجمن اسلامي مدرسه بود و ايشان گروه را اداره ميکرد. براي همين روحيه مديريتي خوبي داشت. سخت ترين تمرينات دو ميداني را علي عباس اداره ميکرد. يقين دارم که افراد سخت کوش ميتوانند موفق شوند و علي عباس اينگونه بود. هميشه در تمرينات سعي ميکرد با وضو وارد شود. روزها گذشت تااينکه به مسابقات جوانان کشور اعزام شديم. او توانست مقام دوم جوانان کشور در استان چهارمحال بختياري را به دست آورد. ديگر تمام اعضاي تيم او را به عنوان بهترين دوست قبول داشتند. در اردوها که ميرفتيم علي عباس را انتخاب ميکرديم براي پيش نماز، چون واقعاً اخلاص داشت. به هر حال ايشان در ورزش سرآمد شد. يادم ميآيد که دوي صد و ده متر با مانع را انتخاب ميکرد. دو بامانع يکرشته بسيار سنگين است. اما به خوبي از عهده کار و تمرينات بر ميآمد. در مسابقات زيادي شرکت ميکرد. در مسابقات آموزش و پرورش رتبه اول آورد. مسابقات جوانان در رشت شرکت کرد و مقام اول مسابقه صد و ده متر با مانع را کسب کرد. بار ديگر شرکت کرد و رتبه دوم را کسب کرد. آنقدر تواضع داشت که هر موقع با او صحبت ميکردم سرش را پايين ميانداخت. هيچ وقت کلمه نه در زبان ايشان نبود. اگر کاري هم مشکل و سخت طاقت فرسا بود انجام ميداد. در تمرينات، هميشه با جان و دل ميدويد و زحمت ميکشيد. تمرينات را کامل انجام ميداد. هدفش را دنبال ميکرد. به بنده ميگفت: من هم از نظر روحي بايد پرورش پيدا کنم و هم از نظر جسمي که بتوانم روي آن عقايدم وآن نظرياتي که دارم انشاالله به نتيجه برسانم. سخت کوشي را سر لوحه کارهايش قرارداده بود که باعث موفقيت او ميشد. يادم ميآيد در مسابقات جوانان در رشت، که ايشان موفقيتهاي خوبي کسب کرد، بچه ها را کنار دريا برديم براي تفريح و شنا، ولي ايشان دوست نداشت توي آب بيايد و لخت شود. با اينکه همه مرد بوديم و همسن و سالهاي خودش بودند، ولي حجب حيا داشت. بنده اصرار داشتم که تني به آب بزند، به هر حال به سختي ايشان قبول کرد و وارد آب شد وشنا کرد. اردو که ميرفتيم بچه ها در غذا خوردن اسراف ميکردند. اما ايشان با رفتارش به آنها ميفهماند که نبايد بيش از اندازه غذا بگيريم و اسراف کنيم. بعضي مواقع ميديم که ايشان نان خالي ميخورد! وقتي ميگفتم چرا؟ ميگفت دوست دارم. غذاها را زياد دلچسب و با حالت ولع جواني نميخورد! با رفتارش نشان ميداد که بچه ها عبادت کنند و خدا را فراموش نکنند. کلام حضرت علي (ع)را سر لوحه کار خودش قرار ميداد. هميشه کلمه ياعلي روي زبانش بود. در زمان جنگ به جبهه اعزام شد. وقتي برگشت نرمش وتمرين را فراموش نميکرد. ايشان در جبهه دو بار مجروح شد ولي باز ميآمد و تمرين ميکرد. ترکشهايي که در پايش بود اذيتش ميکردند ولي با همان مجروهيت که داشت باز هم در مسابقات شرکت ميکرد. حتي دو با مانع که خيلي سنگين است مخصوصاً براي کسي که مجروح شده باشد. يادم هست پاي ايشان مجروح شده بود. باهاش شوخي ميکردم و ميگفتم اون پاهات که مانع ها رو رد ميکرد رو چکار کردي؟! ديگه تو بايد تو مسابقات معلولين شرکت کني و... او هم ميخنديد. ارادت خاصي به ائمه اطهار (ع) داشت. در اکثر برنامه هاي مذهبي شرکت ميکرد. يکبار در راه برگشت از مسابقات، با اصرار به زيارت حضرت معصومه (س)رفت. از آنجا براي من تسبيحي آورد. تسبيح رو به سوتم وصل کردم، به نشان اهميت تربيت جسم درکنار تربيت روح. 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
۱۷ شهریور ۱۳۹۹
رفاقت با شهدا
داستان زندگی طلبه شهید علی مهدی حسین پور
🍃🍂🍁🍃🍂🍁 🍂🍁🍃 🍃🍂 🍁 🔟 سال 61 بود. بنده در عقيدتي سياسي سپاه خرم آباد مشغول فعاليت بودم. يک روزديدم جواني خوش سيما از درب پادگان وارد شد. و بسيار مخلصانه و مودبانه شروع کرد به سلام عليک کردن. آنقدر متواضع و با خلق نيکو برخورد کرد که در اولين باري که او را ديدم شيفته اخلاقش شدم. نگاه معنوي او رابط آشنايي ما شد. ايشان واقعاً در عمل مربي اخلاق بود. هر وقت که با او روبرو ميشديم، سلام کردن سبقت ميگرفت. بعد از گفتن سلام، دو دستش را دراز ميکرد و هميشه با دو دست، دست ميداد و حال و احوال ميکرد. موقع خداحافظي هم به همين صورت بود. نهايت ادب را رعايت ميکرد. بين تمام بچه هاي سپاه و بسيج محبوب بود. هيچ موقع علي عباس را غمگين نديدم، يعني اگر غمي هم داشت در چهره اش هويدا نبود. چهره اش را هميشه شاداب و سرحال و با تبسم دائمي بر لبهاي نازنينش به ياد دارم. هميشه ذکر ميگفت. "صلوات يا سبحان الله، لا اله الا الله، الحمدالله و يا الهم اغفر للمومنين والمومنات ..." بيشتر مواقع اولين کسي بود که وارد مسجد ميشد و ذکر را شروع ميکرد و نماز مستحبي ميخواند. دستانش رو به آسمان و چشمانش اشک آلود بود. آخرين کسي بود که از مسجد خارج ميشد. بارها ديده بودم که از خوف خدا گريه ميکرد. ما را به ياد آخرت مي انداخت. از اين بنده واقعاً خوب خدا کوچکترين لغزشي نديدم. در محل سپاه يا در بسيج هيچ گاه نديم شوخي بيجا کند. با صداي بلند نميخنديد. در جمع کم حرف ميزد و حرف کسي را اصلا قطع نميکرد. اصلا اهل تکبر نبود. آخرين کسي بود که در جمع صحبت ميکرد. منتظر ميماند دوستان صحبت کنند، بعد اگر لازم ميديد صحبت ميکرد. اگر از او سوالي ميشد. فکر ميکرد و جواب ميداد. اگر بلد نبود ميگفت: بعداً جواب ميدهم. ٭٭٭ از علي عباس يادداشت هايي با قلم نازنين خودش دارم که چند حديث قدسي را نوشته است: پروردگار عالم ميفرمايند: اگر آنهايي را که به من پشت کرده اند، ميدانستند چطور چشم به راهشان نشست هام و چطور اشتياق برگشتن آنها را دارم اگر اين را ميدانستند بندگان من از شوق من ميمردنند و بندبند بدنشان جدا ميشد. بنده ي من، به حقي که تو بر من داري من دوستت ميدارم. تو هم به حقي که بر تو دارم دوستم داشته باش که هيچ دوستي بهتر از دوستي من و تو نيست. باز در نوشته هايش اين بوده که حديثي از امام باقر (ع)نوشته: از جمله اوقات شريف، مابين طلوع فجر تا طلوع صبح است. در بعضي اخبار به فرموده امام باقر (ع)آمده است که ابليس، در اين ساعت يعني بين طلوع فجر تا طلوع آفتاب لشکر خودش را بسيج ميکند که انسانها را منحرف کند،بعضيها نماز نخوانند و در خواب بمانند. و خواب در اين وقت مکروه است چرا؟ چون خدا نفرت دارد از کسي که در اين هنگام بخوابد و زمين ناله ميکند به عرش پروردگار عالم. و اگر کسي در اين لحظه بخوابد خواب او خواب شومي است. علي عباس خودش به اين حديث ها عمل کرده بود. واقعاً به اين نوشته ها خودش عمل میکرد. ما صبح ها ميديديم هر وقت در محل بسيج حضور داشت، اولين فردي بود که براي نماز صبح بلند ميشد و بعد از نماز صبح ورزش ميکرد و ديگران را هم تشويق به ورزش ميکرد. ميگفت کمتر استراحت کنيد و بخوابيد. بيشتر به امورات معنوي بپردازيد . گاهي که وضو ميگرفت در کنار او بودم. در حين وضو دعاي وضو را ميخواند و ميگفت: خدايا صاحب ما تويي پس درود فرصت بر محمد(ص)و آل او. وقتي آب بر روي دست راستش مي ريخت ميگفت: خدايا به حق پيامبر عظيم شأن (ص)فرداي قيامت نامه اعمال مارا به دست راست ما بده. وقتي آب را روي دست چپشان ميريخت ميگفت: خدايا به حق پيامبر عظيم الشأن(ص) نامه اعمال ما را فرداي قيامت به دست چپ ما مده. ايشان راه رفتنش ذکر بود. صحبت کردنش با ديگران درس بود. رفت آمد ايشان، هميشه با افراد خوب بود و افراد بد را هميشه امر به معروف ونهي از منکر ميکرد. علي عباس نماد يک شيعه واقعي بود که مورد نظر امام عصر (عج) ميباشند. نه تنها من که تمام دوستانش اقرار دارند و ما در اين شخص ميديديم که اگر در صحنه کربلا ميبود، به يقين جزو شهداي کربلا قرار ميگرفت. هميشه ميگفت: ما کربلا نبوديم تا امام حسين (ع) را ياري کنيم، ولي امروز فرزند او را حضرت امام خميني را ياري خواهيم کرد. علي عباس به حرفها و دانسته ً هايش کاملا عمل ميکرد و خدا هم مسير صحيح بندگي را در مقابلش قرار ميداد. 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
۱۷ شهریور ۱۳۹۹
رفاقت با شهدا
داستان زندگی طلبه شهید علی مهدی حسین پور
🍃🍂🍁🍃🍂🍁 🍂🍁🍃 🍃🍂 🍁 1⃣1⃣ سال 1361 بود. برادرهاي بزرگ تر خانواده جبهه بودند. علي عباس با توجه به پيام امام (ره)که فرمودند: جبهه نبايد خالي بماند و توسط جوانان بايد پر شود. خيلي تلاش کرد تا مانند برادرهايش به جبهه برود. از مدتي قبل با برادران سپاه خرم آباد همکاري داشت. پاييز سال 1361 بعد از مدتها پيگيري علي عباس به عنوان نيروي بسيجي براي اولين بار به جبهه اعزام شد. اين در زماني بود که سال سوم دبيرستان را تازه آغاز کرده بود. قبل از آن علي عباس تاکيد داشت که برادرهاي کوچکتر همراه او در برنامه هاي بسيج، جلسات قرآن و درکارهاي مذهبي و انقلابي شرکت کنند. معلمها خانواده ما را کامل ميشناختند. به اين دليل به ما اجازه شرکت در اين کارها را ميدادند. يکي از معلمها ميگفت حسين پورها از نسل امام حسين (ع)هستند. برادر اسدي خاطره اولين اعزام علي عباس را اينگونه ميگويد: آشنايي من با علي عباس زماني شروع شد که در پادگان امام حسين (ع)منتظر اعزام به جبهه بوديم. آن موقع وسيله نقليه خيلي کم بود و همه رزمنده ها شوق رفتن به جبهه داشتند. از صبح منتظر بوديم و شروع به مداحي و سينه زدن کرديم و ميگفتيم:آماده ي اعزاميم. تا اينکه حدود ساعت 5 عصر اعزام شديم. با چند ميني بوس کهنه، ولي برايمان فقط رفتن مهم بود، گروه ما حرکت کرد تا اينکه به خرمشهر رسيديم. به پادگان شهيد رجايي رفتيم. آشنايي ما از آنجا شروع شد و خدا را شکر سه ماه در کنار هم بوديم. علي عباس از نظر اخلاق داراي درجات عالي بود. بيشتر سکوت ميکرد. هميشه لبخند بر چهره داشت. بسيار آرام و متين بود. به او غبطه ميخورديم. نماز را هميشه اول وقت ميخواند. ايشان تعقيبات نماز را با صداي بلند ميخواند. واقعاً چهره و شمايل شهدا را داشت. در منطقه همه يک جور فکر ميکرديم. گوش به فرمان فرماندهي بوديم. با هم يک دل بوديم و يک رنگ. اعتراض به هيچ چيز نداشتيم. اگر غذا يا اينکه امکانات کم بود، اگر به بدترين منطقه عملياتي ميرفتيم و سرماي استخوان سوز و گرماي شديد داشت، باز تحمل ميکرديم و صدايمان در نميآمد. ولي با همه سختيها از عمق وجود با هم وحدت داشتيم. خودمان را از نظر معنوي با يکديگر مقايسه ميکرديم، نه مادي! نه با مال پدر! نه با ماشين، خانه و... 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
۱۷ شهریور ۱۳۹۹
رفاقت با شهدا
داستان زندگی طلبه شهید علی مهدی حسین پور
🍃🍂🍁🍃🍂🍁 🍂🍁🍃 🍃🍂 🍁 2⃣1⃣ دي ماه سال 1361 بود. در اطراف ساحل خرمشهر مستقر بوديم. يک روز به سمت گمرک خرمشهر رفتيم، کشتي ِ هاي ژاپني را ديديم که آنجا به گل نشسته بودند. جنگ باعث شده بود که ديگر آنجا فعاليت نداشته باشند. از اين که اينگونه اقتصاد کشور به هم ريخته ناراحت شديم. ارتش عراق استحکامات خيلي قوي داشت. سنگرهايشان خيلي محکم بود. جاي پاي غواصان را کنار ساحل ميديديم. فرمانده ما جناب آقاي سياوش جاني مسئوليت خاصي نسبت به بچه ها داشت. از روي اسکله وارد يک لنج شديم. آقاي جاني نگذاشتند ما ايستاده باشيم، چون در تيررس عراقيها قرار داشتيم. همان موقع عراقيها متوجه حضور ما شدند. چند خمپاره به سمت ما شليک کردند. خمپاره ها به اطراف لنج و اسکله خورد. فاصله بين شناور و ساحل حدود 50 متر بود. اين مسير هيچ پوششي از نظر امنيتي نداشت و ما ميبايست اين مسير را طي کنيم و به سمت سنگرهاي پدافندي گمرک خرمشهر برگرديم. يکي يکي شروع کرديم به دويدن. خودمان را به سنگرها رسانديم. نوبت به علي عباس رسيد. دقيقاً به ياد دارم که علي عباس با سرعت و دقت از سمت اسکله به سمت سنگر دويد. من همينطور از داخل سنگر به او نگاه ميکردم. همان موقع دوتا خمپاره به سمت چپ اسکله و در نزديکي علي عباس خورد. فواره آب بلند شد. خوب نگاه کردم. علي عباس هنوز در حال دويدن بود. خوشحال بودم که سالم است. همينطور که با سرعت ميدود، يکباره به تلو تلو خوردن افتاد. حدس زدم ترکش خورده. رنگ از چهره ام پريد. داد زدم و به آقاي جاني گفتم: سياوش، عباس ترکش خورده. سياوش باور نکرد. وقتي که آن طرف سنگر رفت متوجه شد که علي عباس قادر به حرکت نيست و افتاده. نفر بعد، من بودم. آن فاصه کوتاه را دويديم. ديديم علي عباس قادر به حرکت کردن نيست. با دوستان ديگر که آنجا بودند ايشان را به داخل سنگر منتقل کرديم. ترکش به هر دو پاي او خورده بود و خونريزي شديدي داشت. سريع او را به داخل آمبولانس برده و او را به بيمارستان طالقاني آبادان منتقل کرديم. خدا را شکر وضعيت او خوب بود. در بيمارستان بيشتر کادر و پرسنل، خانمهايی بودند که في سبيل الله و بسيجي آمده بودند و آنجا خدمت ميکردند. من تا ساعت 11 خدمت ايشان بوديم. از بيمارستان که برگشتم تا خرمشهر وسيله نقليه اي پيدا نکردم و پياده برگشتم. اما خوشحال بودم که بهترين دوستم در سلامت است. يكي از دوستانش ميگفت: علي عباس مجروح شده و از جبهه برگشته بود. در ميدان شهداء با ايشان برخورد کرديم و تا اواخر خيابان مطهري با هم رفتيم. در طول مسير احساس كردم ايشان ابهت خاص عرفاني پيدا كرده. کم حرف شده بود. ما به خودمان اجازه نميداديم که صحبت کنيم و واردبحثهاي حاشيه اي شويم. در اين بيست دقيقه اي که با هم بوديم يک کلام عادي و لغو و بيهوده در طول مسير از علي عباس نشنيديم. واقعاً از لحاظ اخلاقي الگو بود. بار معنوي خاصي در حرکات و حتي سكوتش بود. 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
۱۷ شهریور ۱۳۹۹
📚📚(پروانه ای در دام عنکبوت ,فصل۱_۲) سرنوشت دختری ایزدی که به محض شیعه شدنش درچنگال داعش اسیر میشود👿,از چنگ داعش میگریزد ودر دام عنکبوت گرفتار میشود🕸🕷,از دام عنکبوت رها میشود واینک در ایران..... ادامه داستان مهییج وفوق العاده محتوایی وروشنگرانه را در کانال عاشقانه های شهدایی دنبال کنید... http://eitaa.com/joinchat/855769121C14e21ef4bc
۱۷ شهریور ۱۳۹۹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۸ شهریور ۱۳۹۹
🌷 ⇠انسان یڪ تذڪر در هر ۴ساعـ{⏰}ـت بہ خودش بدهد،بد نیست ⇠بہترین موقع بعد از پایان نمـ\📿/ـاز، وقتے سر بہ سجده مے گذارید😇 ⇠مرورے بر اعمال از صبح تا شب خود بینـ|👀|ـدازد، آیا ڪارمان براے رضاے خدا بود؟! •[ 🕊 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
۱۸ شهریور ۱۳۹۹
گاهے از نمازهایش مے فهمیدم دل تنگ است. دل تنگ کہ مےشد، نماز خواندنش زیاد مے شدو طولانے.دوست داشتم مثل او باشم، مثل او فکر کنم، مثل او ببینم، مثل او فقط خوبے هارا در نظر داشتہ باشم… اما چطور؟ منوچهر مےگفت: "اگر دلت با خدا صاف باشد، خوردنت،خوابیدنت، خنده ها و گریه ات براے خدا باشد،حتے اگر براے او عاشق شوے، آن وقت بد نمےبینے، بدے هم نمے کنے، همہ چیز زیبا مے شود" من همہ زیبایے را در منوچهر مے دیدم، با او مے خندیدم و با او گریہ مے کردم و با او تکرار مےکردم: نردبان این جهان ما و منے است عاقبت این نردبان بشکستنے است… | 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
۱۸ شهریور ۱۳۹۹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۸ شهریور ۱۳۹۹
‍ سلام دوستان مهمون امروزمون داداش جمال هست🥰✋ *ماجرای شهادت ذاکر امام حسین (ع)*🕊️ *شهید سید جمال‌الدین شرق آزادی*🌹 تاریخ تولد: ۲۹ / ۱ / ۱۳۴۴ تاریخ شهادت: ۱۲ / ۱۲ / ۱۳۶۲ محل تولد: تهران محل شهادت: جزیره مجنون 🌹مادر←چهار بار زخمی و سه بار هم مورد سوء قصد از سوی منافقین قرار گرفت🥀 *🌷سال 62 بار دیگر مجروح شد🥀 17 بار عمل کرد و با جراحت و در حالی که دو عصا به دست داشت دوباره به منطقه رفت*🌷همرزم← سید در حین زدن معبر با آتش سنگین دشمن که معبرشان را نشانه رفته بود💥 به سختی مجروح و بدنش ساعت‌ها در میدان مین رها شده بود🥀 *ترکش ها دست و پای چپش را از کار انداخته بود🥀و عصب پای راستش پاره شده بود🥀او به سختی می‌توانست راه برود🥀با دو عصا به عنوان تخریب‌چی گردان «عاشورا» در عملیات خیبر شرکت کرد*🕊️ گردان عاشورا وارد عملیات شد به میدان مین رسیدند و سید مشغول زدن معبر شد.آتش سنگین دشمن شروع شد💥 *تنها خبری که از سید رسید اصابت تیر به گلو و پهلوی او بود.*🥀🖤 اما سید قبل از ورود به معبر و شهادتش عصاهایش را کنار خاکریز دور انداخته بود🥀و خودش را کشان کشان روی زمین کشیده بود🥀 *رزمندگان همان روز دو تا عصای سید را پیدا کردند🌷 پیکرمطهر این فرزند حضرت زهرا (س) در جزیره مجنون جاماند🥀 و 10 سال بعد به آغوش مادرش برگشت*🕊️🕋 *مداح اهلبیت* *شهید سید جمال‌الدین شرق آزادی* *شادی روحش صلوات*💙🌹 Zeynab:Roos..🖤💔 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
۱۸ شهریور ۱۳۹۹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۸ شهریور ۱۳۹۹
‍ ‍ 💠حاج حسین یکتا : این شهدا اول مراقبت از دلشون کردند، بعد مدافع حرم شدند. چون قلب خونه ی خداست.🌺 ✴️"القلب حرم الله فلا تسكن حرم الله غير الله "✴️ مدافعان حرم ، از حرم خدا خوب دفاع کردند که بهشون لیاقت دفاع از حرم حضرت زینب "س" رو دادند. پ.ن: مراقب دلامون باشیم... 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
۱۸ شهریور ۱۳۹۹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۸ شهریور ۱۳۹۹
🍃💐🌿🌺🍃🌻 🌻🌿🌺🍃 🌿💐 🌺 🍃 هر کی حاجت داره بخونه يه روزی برای خريد از خانه بيرون رفتم . تنها دخترم زينب را ترسيدم توی خانه تنها بگذارم . دختر بچه‌های هم‌ سن‌ و سالش توی كوچه بودند . گفتم با بچه‌ها بازی كن . موقع بازی شيشه دست زينب را پاره ميکند . خانم همسايه با صدای گريه زينب به كوچه مياد . زينب را بغل ميكند و به بيمارستان ميبرد . دستش را بخيه ميزند پانسمان ميكند و به خانه می آورد . همينكه وارد كوچه شد منم سر رسيدم . از اينكه اين طور همسايه‌ای دارم هم خوشحال بودم و هم ناراحت از گريه زینب . شب شوهر شهيدم ، به خواب زن همسايه مياد . و تشكر ميكند ميگه دست من باز هست ، برای تشکر از من چی ميخوايد ؟ زن همسايه ميگه از خدا بخواه هميشه هوای ما رو و بچه‌هام و داشته باشه . همسر شهيدم ميگه اون دنيا هم شفاعتتون را میکنم . خانم همسایه متعجب فردا به خانه ما آمد و خوابش را گفت . چند ماه بعد خانم همسايه به مسافرت رفت و در كنار يک رود خانه برای استراحت و تفريح چادر ميزنند ، يه وقت متوجه ميشه دختر كوچلوش نيست با دلشوره و دلهره به كنار رودخانه میره ، که متوجه میشه دخترش توی رودخانه افتاده . سرعت آب زياد بوده و كسی حتی پدر دختر بچه جرئت پريدن داخل آب رو نداره ، ناگهان مادر ياد شهيد می افته و نام شهيد رو فرياد ميكنه . شوهرش فریاد میزنه ، اين مسخره بازی‌ها چيه ، كيو صدا ميكنی ، زن همينطور بی ‌اعتنا به شوهرش شهيد رو صدا ميزنه . عليرضا خودت گفتی هر وقت گير كردی صدام كن ، مرد دوباره فریاد میزنه ، ناگهان دختر به حاشيه رود به يک شاخه گير ميكنه و سالم از رود خانه بيرون مياد . مرد خجالت زده دخترش را بغل ميكنه و خانم میگه شهید عليرضا رو سفيدم كردی . دخترش را ميبوسد و زار زار گريه ميكند . شهدا زنده اند . 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
۱۸ شهریور ۱۳۹۹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۸ شهریور ۱۳۹۹
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚 🍃برای دیدن روی تو ناله ها دارم 🌞خوشم اگر چه غریبم ولی تو را دارم 🍃تمام سوز دل من ز ناله های شماست 🌞ز درد هجر تو سوز ی در این صدا دارم 🍃گدائی در این خانه آبروی من است 🌞به نام توست اگر ذره ای بها دارم 🍃به نامۀ عملم نیست جز گناه گناه... 🌞ولی به وقت سخن کوهی ادعا دارم 🍃الا امیر سحر ای مسافر صحرا 🌞امید وصل تو را بین هر دعا دارم 🍃به کام خویش چشیدم غم جدایی را 🌞نشان رحمتی از یار آشنا دارم 💚الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💚 🍃 🌼🍃 @takhooda 🕊
۱۸ شهریور ۱۳۹۹
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◼️چه خوب بود اگر هر بار که دلم از دست دنیا می‌گرفت، می‌آمدم حرمتان، حرف‌هایم را می‌زدم و آخرش را اینطور تمام می‌کردم: ❤️فاشفع لی عند ربک❤️ مرا نزد پروردگارت شفاعت کن 🍃 🌼🍃 @takhooda 🕊
۱۸ شهریور ۱۳۹۹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۹ شهریور ۱۳۹۹
شهیدی که به مادرش میگفت: دعا کن مثل امام حسین علیه السلام شهید بشم.... وقتی پیکرش برگشت، مادر برای بوسیدن صورتش قد، خم نمود اما پسرش سر در بدن نداشت . 🌷شهید حسن کاملی🌷 یاد شهدا با صلوات🌷 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
۱۹ شهریور ۱۳۹۹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۹ شهریور ۱۳۹۹
رفاقت با شهدا
داستان زندگی طلبه شهید علی مهدی حسین پور
🍃🍂🍁🍃🍂🍁 🍂🍁🍃 🍃🍂 🍁 3⃣1⃣ مانماز جماعت را ميخواستيم داخل سنگر برگزار کنيم. خيلي علاقه داشتم که علي عباس امام جماعت ما شوند و به او اقتدا کنيم. ولي با حجب حيايي که ايشان داشت به هيچ عنوان قبول نکرد. متانت خاصي داشت. در چهره شان همه خوبيها را ميديديم. خوشحال بوديم که در کنار ايشان، يک زماني و در يک سنگر و يک جبهه خدمت کرديم. هميشه در برابر دوستان از حق خودش ميگذشت، حتي اگر حق با ايشان بود. بعداً اگر اطرافيان ميفهميدند که حق با اوست بيشتر به او ايمان مي آوردند. يک شب که بيشتر بچه ها حالت مسموميت برايشان پيش آمده بود و توانايي نگهباني نداشتند، به اجبار خودم حدود بيست ساعت سر پست بودم. چهار و نيم صبح برگشتم سنگر، ديدم همه خواب هستند ولي عباس در حال نماز خواندن است. نمازش که تمام شد نگاهي به من کرد و به حالت شرمندگي سرش را پايين انداخت. گفتم: چي شده چرا ناراحتي؟ گفت: من ديشب تا صبح استراحت ميکردم ولي تو داشتي نگهباني ميدادي. به او گفتم دست خودت که نبود، نميتوانستي. عباس چند روزي به من ميگفت: بايد ديِني که نسبت به شما دارم را ادا کنم. آقاي اسلام دوست ميگفت: نوبت علي عباس بود که در بيرون سنگر نگهباني دهد. نگهباني به اين صورت بود که بچه ها تا صبح دو ساعته و شيفتي نگهباني ميدادند، ولي آن شب علي عباس و يکي ديگر از رزمنده ها تا موقع سحر خودشان نگهباني دادند و بچه هايي که نوبتشان بود را بيدار نکردند و از خوابشان گذشتند . فرداي همان شب تقريباً ساعت 3 بعدازظهر که کمکهاي مردمي رسيد و آنها را تقسيم کردند. علي عباس و همان رزمنده که شب تا سحر را نگباني دادند، چيزي از آن کمکها نخوردند! آنجا فهميدم که روزه گرفته اند. آقاي سپهوند ميگفت: يک شب بيرون سنگر رفتم، ديدم پشت سنگر، علي عباس چفيه اش را پهن کرده و دارد نماز شب ميخواند. او حال عجيبي داشت. گرم راز و نياز بود. او در کنار سنگر جوري نماز ميخواند که زياد جلوي ديد ديگران نباشد و براي بچه ها مزاحمت ايجاد نشود. ديدم دارد راز و نياز ميکند. من هم به داخل سنگر آمدم. خيلي تحت تاثير او قرار گرفته بودم. از آن به بعد سعي کردم مانند او باشم. مدتي بعد يکي از رزمنده ها پيشم آمد و گفت: آقاي حسين پور به من پول کرايه داده تا به مرخصي بروم. ميخواهم ببرم به او پس دهم. وقتي که پيشش رفت، علي عباس گفته بود من همين جوري به شما پول دادم. همه با هم برادريم و براي يک آب و خاک داريم تلاش ميکنيم. 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂 🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
۱۹ شهریور ۱۳۹۹
رفاقت با شهدا
داستان زندگی طلبه شهید علی مهدی حسین پور
🍃🍂🍁🍃🍂🍁 🍂🍁🍃 🍃🍂 🍁 4⃣1⃣ مرتب جبهه ميرفت و بر ميگشت. نميدانم چرا سال 1362 با رزمندگان تيپ وليعصر (عج )خوزستان راهي مناطق عملياتي شد! او در جمع رزمندگان خوزستاني حضور داشت تا اينکه زمزمه عمليات، در اواخر همان سال در همه جا پيچيد. يک عمليات فريب در چزابه آغاز شد و بلافاصله عمليات عظيم خيبر آغاز گرديد. جالب است که پنج برادر در منطقه عملياتي حضور داشتيم اما از يکديگر بي خبر بوديم! همه ما در عمليات حضور داشتيم و بعد از عمليات خبردار شديم که علي عباس بار ديگر از ناحيه هردو پا مورد اصابت ترکش قرار گرفته. اين بار او را به اصفهان منتقل کرده بودند. يکي از دوستان من، موضوع را متوجه شد و به من خبر داد. براي ملاقات او از منطقه راهي اصفهان شده و بعد راهي خرم آباد شديم. پدر هم مثل ما خيلي علي عباس را دوست داشت. مدام در درون خود با پدر صحبت ميکردم. با خودم فکر کردم که اين خبر را چگونه به پدر بدهم. بالاخره خود را به پدر رساندم. وقتي ميخواستم مقدمه چيني کنم و خبر را به پدر برسانم، متوجه شدم که پدر از اين قضيه خبر دارد. بعد از مدتي علي عباس را به خانه آوردند. دو ماه در خانه بستري بود. اين زمان بهترين فرصت براي درس خواندن و آمادگي براي کنکور بود. از طرفي امتحانات خرداد ماه سال آخر دبيرستان هم در پيش بود. خرداد سال 1363 ديپلم خودش را با معدل بالا گرفت. بعد هم در کنکور دانشگاه شرکت کرد. براي انتخاب رشته خيلي حساس بود. درباره ي رشته ها با وسواس و دقت بررسي کرد. او براي آزمون سراسري خيلي مطالعه کرد و در کنکور رتبه خوبي آورد. اولين انتخاب دانشگاهي اش قبول شد. عجيب است. کسي که بيشتر وقت خود را در جبهه بود با رتبه 112 در رشته الهيات دانشگاه رضوي مشهد قبول شد. آن زمان اولين دوره دانشگاه رضوي مشهد بود که او هم جزو برترين دانشجويان انتخاب شد. پدرم تعريف ميکرد و ميگفت: علي عباس از بچگي ارادت عجيبي به امام رضا (ع)داشت. اولين باري که با خانواده به مشهد رفتيم، جلو رفت و ضريح را در آغوش گرفت. من از اين بابت خيلي خوشحال بودم. وقتي برگشتيم پسرم با همه درباره ي امام رضا (ع)صحبت ميکرد و ميگفت: من ضريح را در آغوش گرفتم. علي عباس از کودکي به امام رضا (ع) ارادت خاصي داشت. براي همين از خدا خواسته بود در کنار امام رضا (ع) به دانشگاه برود. گويي اين عشق و علاقه دوطرفه بود. امام رضا (ع)هم نظر و عنايت خاصي به ايشان داشت. او توانست در جايي به تحصيل بپردازد که هر روز به زيارت محبوب دلها برود. يکي از دوستانش بعدها تعريف کرد که در زمان دانشجويي اتاق خوابگاه علي عباس رو به گنبد امام رضا (ع)بود. او هر شب رو به گنبد با امام صحبت ميکرد. ما هم خوشحال از اينکه علي عباس بالاخره مشغول به تحصيل شد و ديگر فرصتي براي آمدن به جبهه نخواهد داشت. اما زهي خيال باطل! 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
۱۹ شهریور ۱۳۹۹
رفاقت با شهدا
داستان زندگی طلبه شهید علی مهدی حسین پور
🍃🍂🍁🍃🍂🍁 🍂🍁🍃 🍃🍂 🍁 5⃣1⃣ رزمندگان لرستاني در تيپ 57 حضرت اباالفضل (ع) حضور داشتند. علي عباس به خاطر مشغله در شهر و دانشگاه، زماني به تيپ مي آمد که عمليات بود و همراه رزمندگان شرکت ميکرد. او به اين اميد مي آمد که در صحنه رزم حضور داشته باشد. هميشه در عملياتها بود، اما متأسفانه در عمليات بدر حضور نداشت. خوب به ياد دارم که ايشان خيلي از اين قضيه ناراحت بود که نتوانسته در عمليات شرکت کند. علت عدم حضور در عمليات اين بود که تيپ 57 در زمان عمليات، در منطقه پدافندي موسيان مستقر شده بود. علي عباس هم در آنجا بود. آن زمان اواخر سال 1363 و اعزام چهارمش بود. يك روز خوب به رفتار و اخلاق برادرم خيره شدم. خيلي مرد شده بود. احساس ميکردم اگر ايشان بماند براي آينده کشور خيلي بهتر است. خيلي ميترسيدم که ايشان به خط مقدم برود. روحيات و برخورد او طوري بود که در اخلاق و رفتار ما تأثير مثبت داشت. با اينکه برادر بزرگترش بودم اما هميشه انتظار نصيحت از او داشتيم. باور کنيد روح ملکوتي داشت. مدت کوتاهي در تيپ 57 در موسيان در خدمتش بودم. خيلي اصرارداشت به گردانهاي عملياتي برود و عازم خط مقدم شود. چند روزي بود که خبر عمليات بدر را از راديو اعلام کرده بودند، از اينکه نميتوانست در عمليات شرکت کند خيلي ناراحت بود. ديدم ناراحت است، با موتور به سراغش رفتم و سوارش کردم. من چون در واحد اطلاعات عمليات بودم هميشه با خودم نقشه داشتم. در منطقه موسيان يک تپه هست به اسم کله قندي، رفتيم دقيقاً پاي کله قندي نشستيم، نقشه را درآوردم و بازش کردم، نشانش دادم و اهميت منطقه را تشريح کردم وگفتم: برادر، حفظ اينجا ضروري تر است. خلاصه ميخواستم او را از ناراحتي درآورم. او را دلداري دادم و با نقشه، وضعيت را نشانش دادم و اهميت کار بچه ها را يادآور شدم. آنجا فاصله ي گردانهاي ما با عراق کم بود؛ حدود 300 متر، ما در پشت جبهه مستقر بوديم و فقط گردان ابوذر از بچه هاي اليگودرز در خط مقدم پدافندي بود. فرمانده گردان ابوذر آقاي توکلي بود. بخاطر احتمال خطر، دوست نداشتم به گردان ابوذر برود، ولي رفت و به عنوان مربي عقيدتي خط مقدم به گردان ابوذرمعرفي شد. برعکس روزهاي اول حضور در جبهه، خودش دوست داشت به جاي کار رزمي، کار عقيدتي کند. ميگفت رزمنده ها به اينگونه فعاليتها بيشتر احتياج دارند. چند روز قبل از عيد هم برگشت و خودش را به دانشگاه معرفي کرد. 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
۱۹ شهریور ۱۳۹۹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۹ شهریور ۱۳۹۹
یاد شهید ابراهیم هادی با هدیه کردن یک شاخه گل صلوات به ایشان🌷 ان شاءالله که شفاعت این شهید بزرگوار شامل حال ما نیز بشود. 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
۱۹ شهریور ۱۳۹۹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۹ شهریور ۱۳۹۹
🍃🌷🌾🍂🌻 🌻🍁🥀 🌾 این شالشو فقط محرم دور گردنش می انداخت تا آخر بعد به من میگفت: شالو بشورم ؛و بعد میذاشت کنار تا محرم سال بعد محرم ۹۲ میخواست جمع کنه گفتم: هنوز نشستم گفت: میخوام همینطورى نگه دارم! منم قسم داد که یه وقت نشورم و همونطور گذاشتم کنار تا روز رفتنش.. شالشو از من خواست و با خودش برد.. نمیدونم چى تو دلش میگذشت.. فقط اینو میدونم که شالشو برد تا روز وفات حضرت زینب تو سوریه استفاده کند.. ولى دقیقا روز وفات حضرت تو مشهد پیکر قشنگش هم بستر خاک شد... راوی: مادر شهید 🌷حسن قاسمی دانا🌷 یاد شهدا با صلوات🌷 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
۱۹ شهریور ۱۳۹۹
🍃💐🌿🌺🍃🌻 🌻🌿🌺🍃 🌿💐 🌺 🍃 هر کی حاجت داره بخونه مدتی از شهادت سید گذشته بود . قبل از محرم در خواب سید را دیدم . پیراهن مشکی به تن داشت . گفتم: سید چرا مشکی پوشیدی!؟ گفت: محرم نزدیک است . بعد ادامه داد: اینجا همه جمع هستند . شهدا، امام (ره) و ... سید گفت: در حضور همه شهدا و بزرگان، حضرت امام (ره) به من فرمودند: برو مداحی کن . بعد از آن با سید خیلی درد و دل کردم . گفتم سید ما را تنها گذاشتی و رفتی . گفت: چرا این حرف را میزنی؟ هر مشکلی و غمی دارید، با نام مبارک مادرم برطرف میشود . بعد ادامه داد: اگه دردی دارید، حاجتی دارید زیارت عاشورا بخوانید . زیارت عاشورا درد شما را درمان میکند . توسل پیدا کنید و اشک چشم داشته باشید . به همکارام گفتم هر که از سید چیزی میخواهد به سراغ مزار سید میرود و با قرائت زیارت عاشورا از خدا میخواهد که مشکلش برطرف شود . هفته بعد سید را در عالم خواب دیدم . گفت: به فلانی (از همکار محل کار)، این مطلب را بگو... روز بعد همان شخص در حضور جمع گفت: تو درباره ی سید چی میگفتی؟! من رفتم سر قبر سید . زیارت عاشورا هم خواندم . اما مشکل من حل نشد . گفتم: اتفاقا سید برات پیغام داده . گفته تو دو تا مشکل داری! از جمع خارج شدیم . ادامه دادم: سید پیغام داد و گفت: مشکل اول تو با توسل به مادرم حضرت زهرا (س) حل میشود . اما مشکل دوم را خودت به وجود آوردی . در زندگی خیلی به همسرت دروغ گفتی و این نتیجه همان دروغ هاست . رنگ از رخسار دوستم پریده بود . گفت: درسته . 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
۱۹ شهریور ۱۳۹۹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۹ شهریور ۱۳۹۹
*سه درس ولایت پذیری از سه شهید* *🌹شهیـد‌ حاج‌ قاسم‌ سلیمانی:* *«اگـر ڪسی صدای رهبـر‌ خود را نشنود به طور یقین صدای امام‌زمانِ‌ (عج)خود را هم نمی‌شنود؛و امروز خط قرمز بایدتوجه تمام واطاعت از ولی خود،رهبریِ‌نظام‌ باشد.»* *🌹شهید مصطفی صدرزاده :* ✔️ *سخنان مقام معظم رهبری را حتما گوش کنید، قلب شما را بیدار می کند و راه درست را نشانتان می دهد.* *🌹شهید حسین معز غلامی :* ✔️ *در بدترین شرایط اجتماعی و اقتصادی و .. ، پیرو ولی فقیه باشید و هیچگاه این سید مظلوم حضرت آقا سید علی آقا را تنها نگذارید...* *♥️ اللهم ارزقنا شهادت ❤️* 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
۱۹ شهریور ۱۳۹۹