.
🔴 خاطرات
حاج صادق آهنگران
🔶 شب به یادماندنی
عملیات مسلم بن عقیل 3⃣
🔸🔹 «ایشون که این جریان رو تعریف کردن، من یاد حضرت علیاکبر افتادم که وقتی از میدان جنگ برگشت، به پدرش امام حسین صلوات الله علیه فرمود: «ابتا، العطش قد قتلنی، بابا تشنگی داره منو از پا در میاره.» امام حسین صلوات الله علیه زبان مبارک را بر روی زبان علی اکبر گذاشتن، علی اکبر شرمنده شد، که زبان پدرش از زبان خودش خشکیدهتره.
شهیدان ما، همه راه علی اکبر رو ادامه میدهند و جنگ ما جنگ کربلاست.»
🔸🔹وقتی آیت الله اشرفی اصفهانی این روضه را می خواند، فضای معنوی خاصی در قرارگاه حاکم شده بود و تمام فرماندهان اشک میریختند. بعد از این ذکر توسل، دعای کمیل را شروع کردم.
🔸🔹اواسط دعا، یکی از برادران که مسئول مراسم بود، اطلاع داد که آیت الله اشرفی میخواهد به کمک شما بیاید و در قرائت دعا مشارکت کند. ایشان آمد و میکروفن را تقدیمشان کردم.
ادامه دارد ⏪
.
🔴 خاطرات
حاج صادق آهنگران
🔶 شب به یادماندنی
عملیات مسلم بن عقیل 4⃣
🔸🔹چند فرازی از دعای کمیل را خواند و گفت: «من همین طور که نشسته بودم و دعا رو در محضر شما عزیزان گوش می کردم، شمیم بوی عطری به مشامم رسید. این بوی عطر، عادی نیست و من احساس کردم وجود مبارک حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه در بین ماست و ما در محضر مبارک حضرتش هستیم.
🔸🔹بوی خوشی که فضا رو پر کرده، از عنایت وجود پربرکت امام زمان است و به طور قطع و مسلم امام عصر به ما نظر دارند. این بود که دیگر نتوانستم طاقت بیاورم و خودم را رساندم بین شما قدر این فضا و زمان را بدانید
🔸🔹 بالاخره دعا تمام شد. حدود نیم ساعت مانده به آغاز عملیات. ابرهای زیادی تمام منطقه را فرا گرفت و کل منطقه در تاریکی فرو رفت. فرماندهان از خوشحالی در پوست خود نمیگنجیدند، چون اگر آسمان و منطقه، مهتابی و روشن بود، باعث میشد دید دشمن بهتر شود و ما تلفات زیادی میدادیم که به لطف خدا و عنایت حضرت صاحبالزمان ابرهایی ظاهر شدند و منطقه در تاریکی محض فرو رفت و عملیات آغاز شد.[5]
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
هدایت شده از آرامش دلم تنها خداست
شادی - 15_mixdown.mp3
8.08M
#سبک_زندگی_شاد ۱۵
آدمای صبور، عموماً شادترند!
چــرا؟
🔮صبر، یه کیمیاست برای افزایشِ وسعت و ظرفیتِ روح!
هر چی روح بزرگتر میشه؛
سطح غمهاش کمتر، و شادی هاش بیشتر میشه.
#استاد شجاعی 🎤
🎋🎋🦋🎋🎋🎋
✨ @Lootfakhooda ✨
~🕊
#شهیدانه
از منطقه #عملیاتی که برمی گشتیم،
یک نفر نظرمان را جلب کرد.
او #فشنگهایی را که روی زمین ریخته شده بود جمع می کرد و در داخل سطلی که در دست داشت می ریخت.
تعجب کردیم چون در اوضاعی که بچه ها حتی یک #تانک_عراقی را نادیده می گرفتند و #اسلحه_های زیادی را که در اطراف ریخته شده بود رها می کردند ، این فرد چرا #فشنگ ها را جمع می کند؟
جلوتر رفتیم، #شهید_حسن_باقری بود. وقتی متوجه نگاههای متعجب ما شد رو به ما کرده و گفت: #حیف است اینها روی زمین بماند، باید #علیه صاحبانش بکار گرفته شود .
#شهید_حسن_باقری
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
﷽
📜 #خاطره
✍🏼دیدم اینطور نمیشه راپید را گذاشتم زمین و گفتم : « حاجی من اینجور نمیتونم کار کنم!.» داشتم کالک عملیات می کشیدم. حاج قاسم مدام میگفت : «پس چی شد؟» اطلاعات دیر به دستمان رسیده بود! حالا باید فوری میکشیدم و میدادم دستش! در جوابم گفت : «ناراحت نشو خودم الان میام کمکت » رفتیم توی اتاق خودش، یک راپید گرفت دستش. نشست آن طرف کالک. گفت: «من اینطرف رو میکشم تو اونطرف رو» یک نفر دیگه هم امد کمکمان. با همان دست مجروحش تند تند کالک میکشید و میآمد جلو!
خیلی کم روی اطلاعات نگاه میکرد. برعکس ما که هی باید سراغ اطلاعات میرفتیم و بعد پیاده میکردیم روی کالک. بیست و سه دقیقه بعد کالک کامل عملیاتی جلویمان بود . حاج قاسم نگاهی به من انداخت و گفت :«خسته نباشی» نگاه کردم و دیدم مثلا قرار بود من بکشم! اما بیشتر زحمتش را حاجی کشیده بود. از بس شناسایی رفته بود و همه را به چشم دیده بود!
📚منبع: کتاب سلیمانی عزیز
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
هدایت شده از نایت کویین
4_5897822797077416237.mp3
50.3M
◼️مراسم دعا ندبه ۸ اسفند ماه ۱۳۹۹
◼️استاد مافی نژاد/سخنرانی
◼️مجتمع فرهنگی مکتب الزهرا
#پیشنهاد دانلود 👌
💫💫💫💫💫
https://eitaa.com/joinchat/1758068790Cb493204a3a
💠 شهیدی که حضرت زهرا(س) به او گفت: ما تو را دوست داریم: 💠
✅پاییز سال 1361 بود. بار دیگر با ابراهیم عازم منطقه شدیم. اینبار نقل همه مجالس،توسل های ابراهیم به حضرت زهرا(س) بود.هرجا میرفتیم حرف از او بود.به هر سنگری سر میزدیم از ابراهیم میخواستند مداحی کند و از حضرت زهرا بخواند.
🌙 شب بود. ابراهیم در جمع بچه شروع به مداحی کرد. صدای ابراهیم بخاطر خستگی و طولانی شدن مجالس گرفته بود. بعد از تمام شدن مراسم، دونفر از رفقا با ابراهیم شوخی کردند و صدایش را تقلید کردند که باعث ناراحتی ابراهیم شد.
✳️آن شب ابراهیم عصبانی بود و گفت: من مهم نیستم، اینها مجلس حضرت زهرا(س) را به شوخی گرفتند. برای همین دیگر مداحی نمیکنم. هرچه میگفتیم به دل نگیر اما فایده ای نداشت.
💯ساعت یک نیمه شب بود خسته و کوفته خوابیدیم. قبل از اذان بچه ها را بیدار کرد، اذان گفت و نماز جماعت به پا کردند و بعد از تسبیحات ابراهیم شروع به دعا خواندن و روضه خوانی حضرت زهرا(ع) کرد. اشعار زیبای ابراهیم اشک همه را جاری کرده بود.
🔘 بعد از خوردن صبحانه برگشتیم. گفتم: دیشب قسم خوردی دیگه مداحی نمیکنی ولی بعد نماز صبح...؟!
گفت:دیشب توی خواب دیدم وجود حضرت صدیقه طاهره(س) تشریف آوردند و گفتند:
« نگو نمیخوانم،
ما تو را دوست داریم.
هرکس گفت بخوان تو هم بخوان »
#شهید_ابراهیم_هادی🌸
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
#سید_آزادگان_شهید_ابوترابی
✍از صلیب سرخ آمده بودند اردوگاه اسرا گفتند:در اردوگاه شما را شکنجہتان میکنند یا نہ؟همه بہ آقا سید نگاه کردند
ولے آقا سید چیزی نگفت مأمور صلیب سرخ گفت: آقا شما را شکنجہ میکنند یا نه؟ظاهراً شما ارشد اردوگاه هستید.
آقا سید باز هم حرفے نزد. پس شما را شکنجہ نمیکنند؟آقا سید با اون محاسن بلند و ابهت خاص خودش سرش پایین بود و چیزی نمی گفت.نوشتند اینجا خبری از شکنجہ نیست.افسر عراقی کہ فرمانده اردوگاه بود، آقاے ابوترابی را برد تواتاق خودش گفت:تو بیشتر از همہ کتک خوردی، چرا بہ اینها چیزے نگفتی؟
آقای ابوترابی برگشت فرمود:
ما دو تا مسلمان هستیم با هم درگیر شدیم، آنها کافر هستند..دو تا مسلمان هیچ وقت شکایت پیش کفار نمیبرند.
✍فرمانده اردوگاه کلاه نظامی کہ سرش بود را محکم به زمین کوبید و صورت آقا سید را بوسید بعدش هم نشت روی دو زانو جلو آقا سید و تو سر خودش می زد
می گفت شما الحق #سربازان_خمینی هستید.
روایت در مورد
#سید_آزادگان_شهید_ابوترابی"
✍سلام برآنهایی کہ از همه چیز گذشتند تامابه هرچہ میخواهیم برسیم
سلام برآنهایی کہ قامت راست کردند تاقامت ماخم نشود..سلام برآنهایی ک بہ نفس افتادندتاماازنفس نیافتیم.
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
سنگر ما درست کنار سنگر آقا مهدی بود،
شب ، مانور داشتیم و تا ساعت چهار بامداد در میدان بودیم؛
ساعت چهار برگشتیم و قرار شد تا نماز صبح نخوابیم، نمازمان را بخوانیم و صبحانه بخوریم.
من سریع رفتم و آقا مهدی را به صبحانه دعوت کردم، ایشان با روی گشاده دعوتم را قبول کردند و خلاصه سفره ( بقول بیوک آقا، سفره معاویه ) باز شد.
محتویات سفره را تکه نانهای آب خورده، چای شیرین، پنیر پاستوریزه برای هر نفر حدوداً پنجاه گرم، دو شیشه کوچک مربای گل برای تمام نفرات و دو عدد کره پاستوریزه دویست گرمی تشکیل می داد.
وقت آن رسید که همهی بچهها دور سفره جمع شدند و منتظر بودند تا آقا مهدی قبل از همه ی بچه ها شروع کند؛
سردار بدر چند دقیقهای به سفره خیره شد و بعد فرمودند : " قارداشلاریم ناواخدان صبحانده ایکی جوره یاوانوخ ویریلّر؟! عزیزلریم بو ایکی جوره یاوانوخ بیزلره شایسته دیور، بیز علی شیعه سیوخ! (برادرانم از کی تا حالا در لشگر دو جور طعام در صبحانه می دهند؟! عزیزان من، هم پنیر هم کره و مربا شایسته ما که شیعه علی علیه السلام هستیم نیست)."
بچه ها هرچه سریع تر کره و مربا را جمع کردند و آقا مهدی گفت : احسنت حالا شد ... بسم الله!
سردار بدر و فرمانده سرافراز لشگر همیشه پیروز عاشورا
🌹شهید مهدی باکری🌹
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
#کلام_شهدا
📜 شهید ابراهیم هادی🌹
♦️حال رفتن به سر کار نداشتم. آن روز به سراغ ابراهیم رفتم شروع کردم باهاش صحبت کردن. همنشینی با او لذت بخش بود، نصیحت ها و سخنان او نمی دانید چقدر در انسان اثر می گذاشت آدم را به زندگی و کار امیدوار می کرد.
یک ساعتی گذشت استاد کار من که از بستگان دور ما بود یکباره با موتور جلوی ما آمد و عصبانیت گفت: حالا جرأت کردی سر کار می آیید دنبال دوست و رفیق بری.
♦️پیاده شد و جلوی ما آمد ابراهیم را نمیشناخت یکباره کشیده محکمی زد تو صورت ابراهیم! من هم با خودش برد توی محله کار ، اما وقتی تو صورت ابراهیم زد بند دل من پاره شد استاد کار من آدم بدی نبود اما نمی دونست که ابراهیم چقدر دلسوزانه برای ما وقت می ذاره..
♦️ابراهیم با آن بدن قوی می تونست خیلی راحت جوابشو بده و حالش رو بگیره اما هیچ عکس العملی نشون نداد تا چند سال بعد از این ماجرا بارها ابراهیم رو دیدم و صحبت کردم اما هیچ وقت حرفی از آن روز نزد همین باعث می شد که شرمندگی من بیشتر شود و بیشتر به راهش اعتقاد پیدا کنم.
📚 برگرفته از کتاب [سلامبرابراهیم۲]
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
در تلفنم، نام همسرم را
با عنوان #شهیدزنده ذخیره کرده بودم. یک روز اتفاقی آن را دید و درباره علتش سوال کرد!
به ایشان گفتم:
آنقدر جوانمردی و اخلاق در شما میبینم
و عشق شهادت داری که برای من شهید زنده ای
قبل از رفتنش برای آخرین بار صدایم زد
و گفت: شماره اش را بگیرم
وقتی این کار را کردم، دیدم شماره مرا با عنوان "شریک جهادم و مسافر بهشت"
ذخیره کرده بود
گفت: از اول زندگی شریک هم بوده ایم
و تا آخر خواهیم بود و فکر نکنی دوری از شما برایم آسان است اما من با ارزش ترین دارایی ام را به خدا میسپارم و میروم.
آنقدر مرا با خانواده شهدا انس داده بود
که آمادگی پذیرفتن شهادت ایشان را داشتم
شام غریبان امام حسین علیهالسلام بود
که در خیمه محله مان شمع روشن کردیم ایشان به من گفت دعا کنم تا بی بی زینب قبولش کند
من هم وقتی شمع روشن میکردم،
دعا کردم اگر قسمت همسرم شهادت بود،
من نیز به شهدا خدمت کنم و منزلم را بیت الشهدا قرار دهم
شهید جواد جهانی
راوی همسر شهید
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
.
متن خاکریز خاطرات
✍راهکارِ جالبِ شهید برای جلوگیری از اتلاف وقت در جلسات و همنشینیها
#متن_خاطره
نشسته بودیم به انتظارِ شروعِ جلسه. حاج مجید گفت: حالا که بیکار نشستیم ، نبـاید الکی حرف بزنیم... رفت و چند تا قـرآن آورد و بین بچه ها پخش کرد. دورِ هم نشستیم و قـرآن خواندیم.
هم قرآن خواندیم و هم وقتمون تلف نشد...
📌خاطره ای از زندگی سردارشهید حاج مجید زینلی
فرمانده گردان حضرت ابوالفضل العباس} لشکر 41 ثارالله
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
#معرفیشهید🌱
#شهید_محمدهادی_ذوالفقاری
تاریخ ولادت : ۱۳۶۷/۱۱/۱۳
محل ولادت : تهران
محل شهادت : سامرا
تاریخ شهادت : ۱۳۹۳/۱۱/۲۶
محل دفن : نجف
مزار یادبود : گلزار شهدای تهران
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
برخی از ویژگیهای شهید ذوالفقاری
۱- همیشه دائم الوضو بود .
۲- مداحی میکرد .
۳- ذکر میگفت .
۴- عاشق امام حسین(علیه السلام)وگریه برای ایشان بود .
۵- اخلاص او زبانزد رفقا بود .
۶- اگر کسی از او تعریف میکرد ، خیلی بدش می آمد .
۷- انرژی اش را وقف هیئت و کار فرهنگی کرده بود .
۸- روی صورتش چفیه می انداخت ومیگفت :
اگر به نامحرم نگاه کنیم راه شهادت بسته میشود .
۹- هیچ وقت از اتفاقات نگران کننده حرف نمیزد . آرامش در کلامش جاری بود .
۱۰- نمیگذاشت کسی از دستش ناراحت شود اگر دلخوری پیش می آمد ، سریعا از دل طرف در می آورد .
هیچ وقت دوست نداشت کسی با دلخوری از او جدا شود .
#شهید_محمدهادی_ذوالفقاری
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
#تلنگرانہ 🌱
تو اگہ موقع گـناه ڪردن ؛ یاد همیــن یه جمله بیوفتی مطمئــن باش اون گنـاه ڪوفتت میشــه ...
هر گناه = یـه سیلی به صورت امام زمان(عج)
به خــدا از شهدا هم جلو میزنید اگہ لذّت
گناه کردن ڪوفتتون بشـه :)
#حاجحسینیڪتا
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada🕊
#حرفدل
باورڪنشهیددوستتدارد ...♥
همینکہبرمزارشانایستادہاۍ ، یعنےتورابه
حضورطلبیدہاند🌱
همینکہاشکهایتروانمیشود😭
یعنینگاهتمیکنند
همینکہدستمیگذاریبرمزارشان ، یعنےدستت
راگرفتہاند🌹
همینکہسبکمیشویاز ناگفتہهاۍغمبارت یعنے وجودتراخواندہاند🖋
همینکہقولمردانہمیدهے ، یعنےتورابه
همرزمۍقبولکردہاند☺️
باورکنشهیددوستتدارد♥
که میاناینشلوغیهایدنیا🌍
هنوزگوشہیخلوتےبراۍدیدار☔️
نگاہمعنویشانداری ...
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
#یڪروایتعاشقانہ 💍
مدتےبود حسن مثل همیشه نبود
بیشتر وقت ها تو خودش بود ؛
فهمیده بودم که دلش هوایی شده!!
تا اینکه یه روز اومد نشست روبروم ؛
گفت :
از بـی بـی زینب یه چیزی خواستم اگه حاجتمو بدن
مطمئن میشم راضی ان به رفتن من!☺️
ازش پرسیدم چـے خواستی؟
گفت : یه پسر کاکل زری😉😅
اگه بدونـم یه پسر دارم که
میشه مرد خونت ،
دیگه خیالم از شما راحت میشه😍
وقتۍ رفتم سونوگرافی فهمیدم بچه پسره ، قلبم ریخت😢💔
چون خودمم مطمئن شدم
حسن باید بره سوریه😔
وقتی رسیدم خونه :
پرسید بچه چیه ؟!!
نگاهش کردم و گفتم :
دیدارمـون به قیامت💚
روایتےازهمسر↓
#شهید_حسن_غفاری
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
4_299597183194235084.mp3
10.74M
#روایت_شنیداری / حسین یکتا
برای جا مانده ها ... دلتنگ ها ...خسته ها...بریده ها ...برای همه...
#گوش_بدهید ...
.
.
#درد_دل
یک روز و شب هایی اینجا(شلمچه)
#زندگی می کردیم ...
دلمان که می گرفت ...
می رفتیم و روی این خاک ها
می نشستیم ...
چقدر غر به شهدا که نزدیم و...
.
اما الان ...
معنی دلتنگی بیشتر حس می شود ...
وقتی در این هوای نفس گیر شهر ...
جای برای خودت پیدا نمی کنی ...
و گرم نمی کند دلت را ... نگاه مردم !
و روشن نکند چشمانت را ، چراغ ها...
.
سال گذشته این ایام ...
عمرمان در شلمچه ...
بی محاسبه ...!
کنتور می انداخت ...
و حالا ... در هوای ...
آلوده ی دنیا !
زندگی در بهشت چه لذتی دارد ...
بهشتِ خاکی ...
#شلمچه_بهشت ...
#دلتنگی_سخت_است ...
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊