رفاقت با شهدا
غلامرضا سال ۶۳ در جبهه غرب و عبدالرضا سال ۶۵ در جبهه جنوب مفقود شدند .
سال ۸۰ بود .
مادرم خیلی بی تابی میکرد . شب جمعه بر مزار شهدای گمنام با ناراحتی گفت :عبدالرضا، غلامرضا شما که بی وفا نبودید؟ چرا خودتان را نشان نمیدهید؟ حتی در گلزار شهدا هم جایی ندارم که بر سرش بنشینم و عقده دل بازگو کنم .
هفته بعد مادرم خوابشان را دید . هر دو در یک دسته زنجیر زنی که فریاد میزدند، ما بی وفا نیستیم .
چیزی نگذشت که کبوترانمان برگشتند . شاید برای آرامش دل مادر بود که سوم خرداد سال ۸۰ ؛اجساد هردو با هم کشف شد و در گلزار شهدا قطعه یک خیبر در کنار هم آرمیدند .
🌷شهید غلامرضا ذاکر عباسعلی🌷
🌷شهید عبدالرضا ذاکر عباسعلی🌷
یاد شهدا با صلوات🌷
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پیشنهاد دانلود🍂
🍃ماجرای جذاب و واقعی و دیدنی
🍃#شهید_زنده😍
#حجة الاسلام صادقی سرایانی
🍂برگ عبرت از دفتر خاطرات
🍃۸۱ مرتبه جراحی؛ ۲۵ روز در برزخ🍃
🌱حجت الاسلام محمد صادقی سرایانی، جانباز هفتاد درصدی است که 25 روز از زندگی خود را در برزخ گذرانده است.🌱
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
رفاقت با شهدا
*۶ گلوله تا پرواز*🕊️
*شهید حسن قاسمی دانا*🌹
تاریخ تولد: ۲ / ۶ / ۱۳۶۳
تاریخ شهادت: ۱۹ / ۲ / ۱۳۹۳
محل تولد: مشهد
محل شهادت: حلب / سوریه
🌹شهید مصطفی صدر زاده← هشت نفر بودیم و نام عملیات را امام رضا(ع) نامگذاری کردیم🌷ساعت 10 شب وارد آن ساختمان هشت طبقهای شدیم. طبقه اول را آزاد کردیم💫میخواستیم وارد خانه بعدی شویم که پرسیدند "مین مین؟" یعنی چه کسی هستید؟ حسن هم در پاسخ گفت: *انا شیعه امیرالمومنین(ع) و شیعه فاطمه الزهرا(س) و شیعه زینب کبری(س)*🌷 درگیریها شروع شد💥هر دو به سمت هم نارنجک میانداختیم. حسن گفت مصطفی تو فرزند داری بمان من میروم🕊️ دو نارنجک برداشت و رفت و گفت: سید آتش بریز. *ابتدا صدای رگبار، بعد صدای انفجار نارنجک و سپس صدای نالهای آمد و دیگر سکوت همه جا را فرا گرفت*🥀حسن را صدا کردم اما جوابی نشنیدم. خودم ترکش خورده بودم و نمیتوانستم به داخل بروم🥀 به 2 نفر سپردم بروند حسن را بیاورند. یکی از آنها وقتی وارد واحد شد، بدون اینکه متوجه شود پایش را روی دست حسن میگذارد🥀حسن با لهجه شیرین مشهدی میگوید: برادر پات رو بردار🌷 *او بر اثر رگبار ۶ تیر خورد🥀چند تیر به بازو🥀زیر قلب🥀پهلوهای چپ و راست🥀و ناف او🥀اصابت کرد*🖤و به شهادت رسید🕊️و در سالروز وفات حضرت زینب(س) به خاک سپرده شد🕊️🕋
*مدافع زینب(س)*
*شهید حسن قاسمی دانا*
*شادی روحش صلوات*
🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
⊱━═━❥•💕💕❥•━═━⊰
💖خیلی زیـاد و به طور عجیـبی فاطمه
را دوسـت داشـت و به همـین نسـبت
فاطمه پدرش را.
🏡آقـا جـواد با توجـه به اینـکه زیـاد
ماموریت میرفت، کمتر در خانه بود!
اما هیچ گاه این موضوع از محبتش
به فاطمه کم نکرد! همیشـه سعیاش
بر این بود که نبودنهایش را جبران کند.
🎡 از لقمه دهان فاطمه گذاشتن تا
بیرون بردن و شـبها موقع خـواب
برایـش قصـه خواندن هر طوری که
میتوانست برای او وقت صرف میکرد.
📖پدرش قبل رفتن، اول قصه حضرت
رقیه (س) را برایـش گفت و بعـد در
مورد سفرش برای فاطمه توضیح داد.
💦آنقدر فاطمه با این قصه حضرت
رقیه (س) انس گرفته بود که برخی
اوقات در اوج بیتابیاش به من
میگفت: «مامان حضرت رقیه (س)
هم مثل من این قدر گریه میکرد؟
✍به روایت همسر بزرگوار شهید
#شهید_جواد_محمدی🌷
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
#طنز_جبهه😃😀
●توی سنگر هر کس مسئول کاری بود.
یک بار خمپاره ای آمد و خورد کنار سنگر ... به خودمان که آمدیم ، دیدیم رسول پای راستش را با چفیه بسته است.
●نمیتوانست درست راه برود . از آن به بعد کارهای رسول را هم بقیه بچه ها انجام دادند ..
●کم کم بچه ها به رسول شک کردند ، یک شب چفیه را از پای راستش باز کردند و بستند به پای چپش .
صبح بلند شد ، راه افتاد ، پای چپش لنگید !
سنگر از خنده بچه ها رفت روی هوا !!
تا میخورد زدنش و مجبورش کردن تا یه هفته کارای سنگر رو انجام بده . 😂😂😂
●خیلی شوخ بود ، همیشه به بچه ها روحیه می داد ، اصلا بدون رسول خوش نمی گذشت.
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
✨یه زمانی #FaceApp نبود،
جوونامون اینطوری پیر میشدن!
✍پ ن : این عکس شهید مهدی باکری را در اوج خستگی نشان می دهد، همسر وی درباره این عکس گفته است:
آقا مهدی که جوان 28 ساله بود در این عکس مثل یک پیرمرد 50 ـ 60 ساله افتاده است!
این عکس تمام خستگی آقا مهدی را بعد از عملیات نشان میدهد
معلوم است که 3 ـ 4 شب و روز استراحت نکرده، طوری که دیگر چشمهایش از خستگی باز نمیشود
با توجه به زمینه این عکس فکر میکنم منطقه غرب و عملیات حاج عمران باشد...
#شهید_مهدی_باکری 🌹
#کجایند_مردان_بی_ادعا
【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
امروز سالروزی شهیدی است که به ثروت میلیاردی اش پشت پا زد و مدافع حرم شد.
#شهید_حسینعلی_پورابراهیمی
#شهید_مدافع_حرم
#فرزندان_شهید
#هدیه_به_شهدا_صلوات
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
#معجزه_شهيد
#بچهام_را_بگير_عليرضا...!!
🌷يك روز براى خريد از خانه بيرون رفتم. تنها دخترم زينب را ترسيدم در خانه تنها بگذارم. دختر بچههاى همسنوسالش توى كوچه بودند. گفتم: توى كوچه باش و با بچهها بازي كن.
🌷دلشوره داشتم. موقع بازى شيشه دست زينب را پاره مى كند و زينب خون را كه مى بيند جيغ مى كشد. زن همسايه با صداى گريه زينب به كوچه مى آيد، زينب را بغل ميكند و به طرف خانه ما مى دود بچهها مى گويند كه مادر زينب رفته بازار خريد. زن همسايه همينطور با همان چادر خانگى فقط مقدارى پول برميدارد و زينب را بيمارستان مى برد، دست زينب را بخيه ميزند، پانسمان ميكند و به خانه مى آورد همينكه وارد كوچه مى شود منم سر رسيدم. ازينكه اين طور همسايهاى دارم هم خوشحال هم ناراحت از گريه زينب..
🌷شب پدر زينب ، شوهر شهيدم ، به خواب زن همسايه مى آيد و تشكر مى كند مى گويد: از من چه ميخواهى زن همسايه ميگويد از خدا بخواه هميشه هواى ما و بچههايم را داشته باشد. شهيد مى گويد باشد آن دنيا هم برايت شفاعت خواهى مى كنم. زن متعجب فردا به خانه ما آمد و قصهاش را تعريف كرد و گفت كه بخدا من نه براى اين ، كار انجام دادم بلكه بچههاى شهدا رو دوست دارم.
🌷چند ماه بعد زن همسايه به مسافرت مى رود و در كنار يك رودخانه براى استراحت و تفريح چادر ميزنند، يك وقت متوجه مى شوند دختر كوچكشان نيست با دلشوره و دلهره به كنار رودخانه مى روند كه جيغ دختر و كشيده شدنش داخل رودخانه يكى مى شود، سرعت آب زياد بود بطورى كه كسى حتى پدر دختر جرئت پريدن داخل آب را نداشت ، ناگهان مادر ياد شهيد افتاد و با نام شهيد را صدا زد، پدر دختر بالاى سر او رفت و گفت: اين مسخره بازيها چيه؟! كي رو صدا مى كنى؟! زن همينطور بى اعتنا به شوهرش شهيد را صدا مى زند، " بچهام را بگير عليرضا ، خودت گفتى هر وقت گير كردى صدام كن " مرد دوباره سر همسرش فرياد مى كشد.ناگهان دختر به حاشيه رودخانه به يك شاخه گير مى كند و سالم از آب بيرون مى آيد.
🌷مرد خجالت زده و زن با غرور دخترش را بغل مى كند و فرياد مى زند؛ "عليرضا رو سفيدم كردى، ممنونم شهيد " و دخترش را ميبوسد و زار زار گريه مى كند.
🌷مرد شرمنده هست مثل آنهايى كه روى داشبورد ماشين هايشان بر چسب زدند كه نوشته؛" #شهدا_شرمندهايم "
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
رفاقت با شهدا
*شهیدی که امام سجاد(ع) وعده شهادتش را داده بود*🕊️
*شهید محمد مسرور*🌹
تاریخ تولد: ۱ / ۱ / ۱۳۶۶
تاریخ شهادت: ۱۶ / ۱۱ / ۱۳۹۴
محل تولد: شیراز / کازرون
محل شهادت: حلب / سوریه
🌹همسرش← *سر مزار قبور شهدای گمنام به درخواست ایشان صیغه محرمیت را خواندیم🎊* ایشان یک دسته کلید به من دادند که روی آن *یا فاطمه الزهرا(س)* حک شده بود🌷
بعد از شهادتش در وسایلش در حوزه علمیه دفتری بود که صفحه اول آن نوشته بود *تا قبل از مرگم دست زدن به دفتر شرعا حرام است*✨ خواب هایش را در دفترچه اش نوشته بود *خوابی که امام سجاد نوید شهادتش را داده بود*🌷خوابی که امام حسین گفته بود زیارت عاشورا را با توجه بخوان🌷و خوابی که محمد از آقا امیرالمومنین در برابر قاتلش دفاع کرده بود🌷وخواب هایی دیگر از ائمه وشهدا *او طبق خواب هایش به طرز عجیبی از طریق تیپ امام سجاد (ع) به سوریه اعزام شد*🕊️ *تا از دختر امیرالمومنین (ع) دفاع کند*🌷همرزم← شب شهادتش محمد میخواست غسل شهادت کند *گفتیم ما در این سرما نمیتوانیم نفس بکشیم تو میخواهی غسل شهادت کنی؟💦* با مقداری آب غسل شهادت کرد🕊️ وقتی محمد اولین تیر را که خورد یک *یا حسین* بلند گفت و روی زمین افتاد🥀 *او با نشانه هایی از حضرت مادر(س) با تیری به سینه و پهلویش*🥀🖤شربت شهادت را نوشید🕊️🕋
*طلبه شهید محمد مسرور*
*شادی روحش صلوات*
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊