eitaa logo
رفاقت با شهدا
3.7هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
662 ویدیو
15 فایل
بِســـمِ الله الرّحمـــنِ الرّحیـــم أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی آن‌ها کســانی‌اند که خدا قلب‌هاشان را برای تقـــوا امتحان کرده🕊 تأسیس1399/2/25
مشاهده در ایتا
دانلود
🎞 همیشه می گفت و زمانی که به او می گفتم بمان و ادامه تحصیل بده، می گفت من صدای هل من ناصر امام حسین(ع) را الان می شنوم. حرف های می گفت که ما را مجاب می کرد. محمدرضا می گفت چون فرمودند ما به سوریه کمک می کنیم و هیچ نیاوردند که چطور کمک می‌کنیم، من به عنوان حضرت آقا خودم را آماده کردم و آموزش های تکاوری و دیدم که هر موقع آقا اراده کند من آماده باشم. می‌گفت شما فکر کن (عج) ظهور کند و چشمش به من بیفتد و دست روی شانه من بگذارد و من یک جوان بی فایده باشم؛ امام زمان (عج) اینطور خوشحال می شود یا یک جوان سرباز و که ایشان را خوشحال کند؟ 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
🔹میگفت در ، هم دفاع از حرم امامین می کنی که از همه چیز بالاتر است و آنجا در خاکریزی🏜 و اینجا پشت میزی و همه می خواهند به شما بگذارند ولی آنجا فقط خودت هستی و خدای خودت 🔹البته می گفت که و یا نماینده ایشان امر کنند که کار شما اینجا مهمتر است من قبول می کنم بگویند برو محله باش، نظام به جارو کردن خیابان نیاز دارد 🔹من می رفتم همان کاری که نیاز نظام است انجام می دادم و به این نتیجه رسید که  از حرمین و مبارزه با تکفیری ها الان خط مقدم دفاع از اسلام است.  🔹آقا مهدی همواره به دنبال بود گاهی دوستانش می گفتند که به خاطر که داشت دنبال حق و حقوقت باش اما او معتقد بود که اگر به دنبال حاشیه باشد از اصل مطلب جا می ماند 🔹 به قول آقای ماندگاری که در مراسم سخنرانی می کرد، می گفت: ایشان حقوق دهه 57 را می گرفت. اما با تمام توان خدمت می کرد ◽️ ◽️ ◽️ :۱۳۶۱/۰۴/۱۵ ◽️ :۱۳۹۳/۱۰/۲۰ ◽️ 🥀🕊🥀🕊🥀 @baShoohada
🕊 خدمت رفته بود. ❤️ به او فرموده بود:چه قد رعنایی داری!... بچه کجا هستی؟ پسرم هم گفته بود بچه هستم. ❤️ به سر پسر شهیدم دست می کشند و به الله می گویند: 😍💔 📎به روایت مادرشهید 🌺🌺 🕊 🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
‍ 💠کرامت شهدا 🔰 از زبان مادر شهید ❣✨بعد از شهادت غلامرضا خیلی بی تابی میکردم🥀 دلم میخواست هر طــور شده به دیدار بروم و یادبودی از ایشان داشته باشم. ❣✨غلامرضا زیاد به خوابم می آمد و از دلم خبر داشت. خلاصه اینجور که یک قاری لبنانی نقل میکند: "یک عصر کنار مزار شهید لنگری زاده🌷 بودم، آخه به این شهید خیلی خیلی داشتم. بعد از ذکر توسل و درد دل با او از کنارش پا شدم و گلزار را به قصد رفتن ترک کردم🚶‍♂ ❣✨همون شب به آمد. باغ بزرگ و سرسبزی بود، یک سر باغ او بود یک سر باغ من. با همون خنـ😍ــده ی همیشگی ش بهم گفت: -امروز شما ما هستید، اعظم سادات در تدارک نهار هستن(در صورتی که خدا میداند اصلا من نام ایشون رو نمی دانستم) +آقا غلام رضا از حضور شما شرمنده ام، متاسفانه نمیتونم بمونم😔 باید برگردم، عذر بنده را بپذیرید. -حالا که میروی صبـر کن دلم میخواد اون شال سبزی که به گردنته به بدهی. بهش بگو از طرف ماست اینم 💝 +تا که این جمله رو گفت از خواب پریدم خواب عجیبی بود، آخه غلام رضا درست میگفت: این شال همان شالی بود که در دیداری که با ایشون در مسابقات قرآنی داشتم به بنده هدیه🎁 داده بودند و حالا این شهید از من میخواست آن را به مادرش بدهم. ❣✨بله عزیزان "پسرم حاجت من را از طریق یک و آن هم به واسطـه ی یک برآورده کرد.  و طولی نکشید که شال سبز این فرد لبنانی از طریق واسطه ها به دست من رسید و اکنون دست من است. 🌷 🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
همیشه می گفت و زمانی که به او می گفتم بمان و ادامه تحصیل بده، می گفت من صدای هل من ناصر امام حسین(ع) را الان می شنوم. حرف های می گفت که ما را مجاب می کرد. محمدرضا می گفت چون فرمودند ما به سوریه کمک می کنیم و هیچ نیاوردند که چطور کمک می‌کنیم، من به عنوان حضرت آقا خودم را آماده کردم و آموزش های تکاوری و دیدم که هر موقع آقا اراده کند من آماده باشم. می‌گفت شما فکر کن (عج) ظهور کند و چشمش به من بیفتد و دست روی شانه من بگذارد و من یک جوان بی فایده باشم؛ امام زمان(عج) اینطور خوشحال می شود یا یک جوان سرباز و که ایشان را خوشحال کند؟ 🥀🕊 @baShoohada 🕊