رفاقت با شهدا
🌹🌸🌹🌸🌹🌸
🌸🌹🌸
🌹🌸
🌸
🍇 قسمت هشتم
#خاطرات_شهید_تورجی_زاده
🔮 انقلاب
راوی: علی تورجی زاده
زمستان 1356 بود. پس از ماجرای توهین به حضرت امام در یکی از روزنامه ها قیام مردم قم آغاز شد. بلافاصله حرکت خروشان ملت به دیگر شهرها رسید.خواهر بزرگ ما در آن زمان دانشجوی دانشگاه اصفهان بود. بیشتر اخبار
اعتصابات و... را از طریق او با خبر میشدیم.
درسال 1357 محمد با چند جوان انقلابی محل دوست شد.یک شب چند نوار کاست ازسخنرانی های امام را به خانه آورد. روز بعد از نوارها تکثیر کرد و به دوستانش داد.اعلامیه های امام را هم به همین طریق پخش میکرد. محمد خیلی شجاعت داشت. در حالی که در آن زمان 14 ساله بود!
٭٭٭
برای نماز رفته بودیم مسجد. آخر خیابان فروغی.گفتند: امشب آقای کافی منبرمیرود. پدر، ماشین را پارک کرد. وارد مسجد شدیم.
ّجو عجیبی داخل مسجد بود. همه جمعیت از جوانان انقلابی بودند. با پایان سخنرانی همه به سمت بیرون حرکت کردند.یکدفعه جمعیت فریاد زدند.همه شعار میدادند.من محکم دست پدر را گرفته بودم. همه جوانان فریاد میزدند. مأمورین
ساواک هم که از قبل آماده بودند به طرف مردم حمله کردند.در آن شلوغي محمد را گم كرديم.ساعتها گذشت تا محمد را پیدا کردیم. کمر او سیاه و کبود شده بود. چندین ضربه باتوم به کمر او خورده بود.فکر میکردم كه محمد بعد از این ماجرا دست از فعالیت بردارد. اما نه! فردا شب با دوستانش به مسجد دیگری رفتند.آنجا چند عکس و اعلامیه امام را تهیه کردند. نیمه های شب آنها را روی دیوارخيابان ها نصب کردند.شبهای بعد با دوستانش مشغول شعارنویسی میشدند. یکبار دیگر مأمورهامحمد را گرفتند. در حوالی مسجد مصلّی كه محل تجمع نيروهاي انقلابي بود.
آن شب هم او را به شدت کتک زدند. تمام بدنش درد میکرد.اما این اتفاقات تأثیری در روحیه او نداشت. با یاری خدا حکومت پهلوی رو به نابودی بود.بچه های مذهبی در راهپیمایی ها یکدیگر را خوب پیدا میکردند. محمد باچندنفر از آنها رفیق شده بود.فهمیده بود آنها هر شب در مسجد دکرالله دور هم جمع می شوند.
ادامه دارد....
📚 کتاب یازهرا
🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
رفاقت با شهدا
🌹☘🌹☘🌹☘
☘🌹☘
🌹☘
☘
🍇 قسمت نهم
#خاطرات_شهید_تورجی_زاده
🔮 ذکر الله
راوی: جمعی از دوستان شهید
در اطراف چهارراه تختی ودر مجاورت ورزشگاه، مسجدی بود که محمدرضا در ایام انقلاب به آنجا میرفت.حدود سی جوان انقلابی به همراه چند طلبه و روحانی در این مسجد فعالیت داشتند.آنها در راه اندازی حرکتهای مردمی در آن محل بسیار مؤثر بودند.فعالیتهای مخفیانه این مجموعه تا پیروزی انقلاب ادامه داشت.با پیروزی انقلاب فعالیت این گروه بیشتر شد. گروههای التقاطي، ملیگراها و حتی کمونیستها فعالیت گسترده ای را در اصفهان آغاز کردند.در این میان مسئولیت بچه های مسجد بسیار سنگینتر شد.بسیج هنوز به طور رسمی راه اندازی نشده بود. با این حال در بیشتر مساجد فعالیتهای نظامی با نام کمیته جهت حفظ انقلاب آغاز شد.با گذشت یک سال از پیروزی انقلاب التهابات سیاسی به اوج خود رسید.بنی صدر با چهرة انقلابي و حمایت گروهکها به ریاست جمهوری رسیده بود. او بیشترین حمله را به شخصيتهاي نظام و حزب جمهوری اسلامی و شخص دکتر بهشتی انجام میداد.آن زمان بچه های مسجد ذکرالله با مسجد علی ع در میدان قیام همکاری میکردند. این مساجد از طریق حجت الاسلام اژه ای با حزب جمهوری در ارتباط بودند.تفکر بچه های مذهبی و انقلابی اصفهان غالبًا تفکر شهید بهشتی و حزب جمهوری بود. تبعیت کامل از دستورات ولایت فقیه و حضرت امام خط مشی اصلی این حزب بود.یک شب در جلسه مسجد اعلام شد که رييس جمهور بنی صدر دو روز دیگر به اصفهان میآید.گروهکها و لیبرالها و... همگی برای استقبال از او آماده شده اند. بچه ها همگی گفتند: ما هم میرویم!!اما اگر حرف خلافی زد ساکت نمی نشینیم. شهید اصغر امین الرعایا از مسئولین آن زمان مسجد بود.روز موعود فرا رسید. جمعیت زیادی به میدان امام اصفهان آمدند. بنی صدر شروع به صحبت کرد. بچه های مسجدکه حدود چهل نفر بودند در گوشه ای از میدان جمع شدند.در خلال صحبتها، بنی صدر شروع به توهین به طرفداران شهيد بهشتي و... نمود. جمعيت شروع كردند به سوت و کف!محمد و دوستانش هم در حمایت از ارزشهاي اسلام و انقلاب شعار دادند!
بنی صدر نگاهی به آنها کرد. بعد هم جمعیت را متوجه آنها نمود!بنی صدر در این کارها تجربه داشت. چهارده اسفند نمونه خوبی از این ماجراها بود. یکدفعه جمعیت مانند گله گرگی که حمله میکند به سوی جوانان حزب اللّهي
هجوم آوردند!همه بچه هاي مسجد از جمله محمد مورد ضرب و شتم قرار گرفتند اما آنها با
وجود همه مشکلات دست از راه و روش صحیح خود برنداشتند.
٭٭٭
برگه ای را از طرف منافقين داخل خانه ما انداخته بودند. محمدرضا را تهدید کردند! گفته بودند: اگر دست از کارهایت برنداری تو را میکشیم!! اكثر بچه های مسجد و نيروهاي انقلابي تهدید شده بودند.اما آن ّها مصمم تر از قبل کارها را پیگیری کردند. با گذر زمان و پس از ماجرای هفتم تیر مردم ماهیت بنی صدر و اطرافیانش را بیشتر شناختند.فراموش نمیکنم. وقتی آیت الله بهشتی شهید شد محمد با بچه های مسجد به تهران آمدند.آن زمان محمد مسئول فرهنگی مسجد بود. در بهشت زهرا بر سرمزار شهید بهشتی مراسم گرفتند.
محمد بعدها میگفت: کسی که خوب میتواند راه دکتر بهشتی را ادامه دهد این سید است!
بعد هم تصویر حضرت آیت الله خامنه ای را نشان داد و گفت: ایشان با وجود روحانی بودن در خط اول نبرد در جبهه ها حضور دارد. امام امت او را دوست دارد. ایشان انسان وارسته و پاکی است.
ادامه دارد...
📚کتاب یازهرا....
🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
🌹☘🌹☘🌹
🍇 قسمت دهم
#خاطرات_شهید_تورجی_زاده
مسئول فرهنگی
راوی : علی تورجی زاده (برادر محمد رضا )
بهار 1359 از راه رسید. محمد آن زمان در سال اول دبیرستان بود. در جلسه
مسجد وظایف بچه ها مشخص شد.
هر یک از بچه ها برای پیشبرد اهداف انقلاب وظیفهای داشتند. با نظر بزرگان
جلسه، محمد مسئول فرهنگی دانش آموزان راهنمایی شد!
تصور كنيد، نوجوان اول دبیرستانی مسئول فرهنگی شده بود! در حالی که بیشتر شاگردانش یک سال از او کوچکتر بودند! من درآن زمان اول راهنمایی بودم و شاگرد برادرم شدم.
سالها از آن دوران گذشته. وقتی خاطرات آن زمان را مرور میکنم واقعًا
تعجب میکنم!
ً محمد هیچگاه کار فرهنگی آن هم در مسجد انجام نداده بود. اصلا سن او به این مسائل نمیخورد. اما به بهترین نحو کارش را انجام میداد.
برنامه ریزی کرده بود. روزهای شنبه بعد از نماز جلسه قرآن داشتیم. دوشنبه ها
حدیث و احکام، چهارشنبه ها ایدئولوژی داشتیم.
تبليغات و نوارخانه و کتابخانه را در همان ایام با کمک دوستان مسجد راهاندازی کرد.
تعداد بیست نفر در مقطع راهنمایی ثبت نام کردند. محمد خیلی خوب بچه ها را
مدیریت میکرد.
همه او را دوست داشتند. به همراه او در بیشتر برنامه های مذهبی و... شرکت
میکردیم.
هر هفته روزهای جمعه برنامه اردو داشتیم. بیشتر اردوها در غالب کوهنوردی بود. در نمازجمعه هم شرکت میکردیم.
کلیه کلاس ها و برنامه ها شبها بعد از نماز آغاز میشد. از بچه ها خواسته بود
برای نماز به مسجد بیایند.
به این طریق بچه ها را به نماز اول وقت مقید میکرد. محمد احادیث نورانی
معصومین در مورد اهمیت نمازجماعت را میگفت:
اينكه »اگر همه دریاها مرکب، درختان قلم، و بندگان نویسنده شوند نمیتوانند
ثواب یک رکعت نمازجماعت را بنویسند«.
مسجد اولین جایی بود که محمد کار مدیریتی را تجربه میکرد. او هر روز قویتر از قبل میشد.
این آغازی بود برای فعالیتهای محمد. گویی خدا میخواست محمد را برای
روزهای سخت آماده سازد.
روزهایی که باید صدها رزمنده اسلام را در مقابل دشمنان دین همراهی و
مدیریت میکرد.
ادامه دارد....
📚 کتاب یازهرا
🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
تصـویـر باز شـود👆
سفارشـ شهید مدافعـ حـرم😊
با چشـم دل ببینیم
با گوشـ بشنویم
با جان عمـل ڪنیم
🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
شبنشینی به سبک حاج احمد ...
حاجاحمد حتی نمیگذاشت
که شب ها هم بیکار بمانیم ...!
معلوماتش بالا بود و باما زیاد بحث میکرد.
شبها بچه ها را در اتاق جمع میکرد
و برای اینکه بتواند بُعد عقیدتی- فکری
ما را هم تقویت کند، بحثهای مختلف را
وسط می کشید. مثلا یک بار گفت:
«من کمونیست هستم و شما مسلمان
باید برای من اسلام را ثابت کنید.»
آقا طوری بحث می شد که کار به دعوا
می کشید! خدا بیامرز شهید دستواره
آخر سر کم میآورد و می گفت:
«حرفِ من درست است اما تو چون
فرماندهای نمیخواهی قبول کنی.»
حاج احمد میگفت: «نه برادر ،
من با منطق دارم این حرف را میزنم».
یک شب هم گفت:
«هرکسی هرچه دلش میخواهد بگوید»
یکی از بچه ها که جعفر نام داشت
و اهل کاشان بود، خیلی خجالتی بود.
نوبت به جعفر که رسید او گفت:
«برادر ما رویمان نمیشود چیزی بگوییم»
حاجی گفت: «خب یک حمد بخوان»
جعفر گفت: «رویم نمیشود» حاجی گفت:
«یک قل هوالله بخوان» جعفر گفت:
«رویم نمی شود» احمد گفت:
«خوب یه بسم الله الرحمن الرحیم بگو.»
حاجی آخر سر شاکی شد و گفت:
«اینقدرکه تو میگویی رویم نمیشود
تا به حال یک بقره را خوانده بودی»! ツ
۱۲ تیرماه ۱۳۶۱
سنگر فرمانده قوای ایرانی
پادگان زبیدانی سوریه
راوی : سردار مجتبی عسگری
#فرمانده_لشکر۲۷حضرترسولﷺ
#جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
"خاطراتطنزجبهہ"🙃
یڪبار سعید خیلے از بچہها کار کشید...
#فرمانده دستہ بود
شب برایش جشن پتو گرفتند...
حسابے کتکش زدند
من هم کہ دیدم نمےتوانم نجاتش
دهم، خودم هم زیر پتو رفتم تا
شاید کمے کمتر کتک بخورد..!😕
سعید هم نامردی نڪرد، بہ تلافے
آن جشن پتو ، نیمساعت قبل از وقت #نماز صبح، #اذان گفت...
همہ بیدار شدند نماز خواندند!!!😄
بعد از اذان فرمانده گروهان دید همہ
بچہها خوابند... بیدارشان ڪرد وَ گفت:
اذان گفتند : چرا خوابیدید!؟🤔
گفتند : ما #نماز خواندیم..!✋🏻
گفت: الآن اذان گفتند، چطور نماز خواندید!؟😳
گفتند : سعید شاهدی اذان گفت!
سعید هم گفت من برایِ #نماز شب اذان گفتم نہ نماز صبح
#خاطرات_طنز_جبهه
#شوخ_طبعیها
#طنز
🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
° #عاشقانہ_شهدا💕
.
.
ﺷﺎﻳـﺪ بهترین لحظہ هایے
ﻛہ با ﻫـﻢ ﺩﺍﺷﺘـﻴمـ🍃
نمازاے دو نفره مون بود...📿
ﺍﻳݧ کہ ﻧﻤﺎﺯاﻣﻮ ﺑهش ﺍقتدا ﻣﻴﻜﺮﺩﻡ🌸
ﺍﮔہ ﺩﻭﺗﺎیے² کنار ﻫﻢ ﺑﻮﺩﻳﻢ
ﺍﻣﻜﺎن ﻧﺪﺍﺷﺖ ﻧﻤﺎﺯﺍﻣﻮنو ﺟﺪﺍ ﺑﺨﻮنیم🌙
منطقـه کـہ میرفت...👣
تحمـل خونہ🏩°
بدون حمید واسم سخت بود✋🏻
"وقتے تو نباشے چہ امیدے به بقایمـ
این خانہے بےنام و نشان سهم کلنگ استـ "
.
.
☁ُ• #شهید_حمید_باکرے
🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊