eitaa logo
رفاقت با شهدا
3.6هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
641 ویدیو
15 فایل
بِســـمِ الله الرّحمـــنِ الرّحیـــم أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی آن‌ها کســانی‌اند که خدا قلب‌هاشان را برای تقـــوا امتحان کرده🕊 تأسیس1399/2/25
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹☘🌹☘🌹☘ ☘🌹☘ 🌹☘ ☘ 🍇 قسمت هفتم 🔮 تحصیل راوی: علی تورجی زاده محمدرضا در دبستان فردوسی اصفهان ثبت نام شد.تاکلاس سوم دبستان مشکل خاصی نبود. هم درس محمد خوب بود هم اخلاق و رفتارش. معلمین هم از او راضی بودند.من سه سال از او کوچکتر بودم. محمد به کلاس چهارم میرفت. من هم به کلاس اول. اما پدر نه تنها من را ثبت نام نکرد، بلکه به مدرسه رفت و پرونده محمد را هم گرفت!خیلی تعجب کردیم. بعد از شام نشسته بودیم دور هم. پدر گفت: مدرسه فردوسی تا حالا خوب بود. بعد ادامه داد: ميخواهم شما را در دبستان مذهبي ثبت نام كنم.روز بعد با دوستانش صحبت کرد. دبستان حسینی را در محله ي چهارباغ به او معرفي كردند.اين مدرسه مذهبی بود)شبيه غيرانتفاعي(. خيلي از مشکلات را نداشت. پدر در آن زمان یک خانواده هفت نفره را اداره میکرد. مشکلات زندگی زیاد بود. سطح درآمد بیشتر خانواده ها بسیار پایین بود.با این حال گفت: علم و تربیت شما مهمتر است. بعد هر دوی ما را به آنجابردثبت نام کرد. به خاطر دوری منزل هزینه سرویس را هم پرداخت كرد! درآن زمان خواهر بزرگتر ما وارد مقطع دبیرستان میشد. وضعیت دبیرستانهای دخترانه آن زمان بسیار بدتر بود. تنها چیزی که در مدارس دولتی آن زمان اهمیت نداشت توجه به دين و مذهب بود.پدر با وجود همه مشکلات به دنبال دبیرستان خوب برای دخترش بود. بعد از کلی تحقیق فهمید که خانم مجتهده امین یک دبیرستان دخترانه مذهبی راه اندازی کرده. پدر دخترش را در آنجا ثبت نام کرد. هزینه سرویس را هم پرداخت تا مشکلی در کسب علم و معرفت فرزندانش به وجود نیاید.پدر اين كارها را زماني انجام داد كه كمتر كسي به فكر اين مسائل بود. ٭٭٭ من کلاس اول دبستان بودم. محمد کلاس چهارم. دبستان حسینی در کنار مدرسه صدر خواجو قرار داشت.مدرسه از صبح تا ساعت 12 ظهر دایر بود. بعد یک ساعت وقت ناهار و استراحت داشتیم. بعد هم زنگ آخر برقرار میشد.مدتی از آغاز سال تحصیلی گذشت. در بین بچه ها محمد به عنوان یک بچه بسیار مذهبی و درسخوان شناخته شده بود. بیشتر بچه ها بعد از ناهار در گوشه سالن نمازشان را میخواندند.یک روز محمد پیشنهاد کرد برای نماز به مدرسه صدرخواجو برویم. آنجا مسجد دارد.لااقل نمازمان را به جماعت میخوانیم. ظهر، بعد از ناهار با بیست نفر از بچه های مدرسه حرکت کردیم.خادم مسجد خیلی تأکید داشت که بچه ها شلوغ نکنند. محمد گفت: من مواظب بچه ها هستم!محمد یکی از بچه ها را به عنوان پیش نماز قرار داد. خودش هم در کناری ایستادومواظب بچه ها بود.بعد از آن هر روز نماز بچه ها به جماعت برگزار میشد. برای مردم جالب بود؛ یک پسر بچه چهارم دبستان به خوبی دیگر بچه ها را مدیریت میکرد!يك روز در حیاط مدرسه ایستاده بودم. بچه های کلاس پنجم محمد را به هم نشان میدادند. میگفتند: او سردسته بچه های مؤمن مدرسه است. همه بچه ها محمد را به خاطر اخلاق و رفتارش دوست داشتند.دبستان به پایان رسید. برای دوره راهنمایی باز هم پدر به دنبال مدرسه خوب بود. تنها مدرسه راهنمایی مذهبی، مدرسه احمدیه بود. حجت الاسلام بدری مدیر این مدرسه بود.در این مدرسه غیر از دروس دوره راهنمایی جلسات احکام و قرآن برقرار بود.حاج آقا بدری از نیروهای انقلابی و مؤمن بود.او در همان زمان فعالیتهای انقلابی و مذهبی داشت. )مدرسه ایشان قبل از پیروزی انقلاب به دستور ساواک تعطیل شد( نانوایی پدر در روزهای سه شنبه تعطیل بود. پدر هر سه شنبه به مدرسه میآمد و درس ما را میپرسید. جذبه عجیبی داشت. حتی معلمهای ما از او حساب میبردند!پدر به جز درس، پیگیر اخلاق و رفتار ما هم بود!ما هم تلاش میکردیم تا مشکل درسی و انضباطی نداشته باشیم. شخصیت اجتماعی و مذهبی محمدرضا درهمین دوران و در این مدرسه شکل گرفت. پایان دوران راهنمایی محمد مصادف بود با ایام پیروزی انقلاب. ادامه دارد... کتاب یازهرا 🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
🌹🌸🌹🌸🌹🌸 🌸🌹🌸 🌹🌸 🌸 🍇 قسمت هشتم 🔮 انقلاب راوی: علی تورجی زاده زمستان 1356 بود. پس از ماجرای توهین به حضرت امام در یکی از روزنامه ها قیام مردم قم آغاز شد. بلافاصله حرکت خروشان ملت به دیگر شهرها رسید.خواهر بزرگ ما در آن زمان دانشجوی دانشگاه اصفهان بود. بیشتر اخبار اعتصابات و... را از طریق او با خبر میشدیم. درسال 1357 محمد با چند جوان انقلابی محل دوست شد.یک شب چند نوار کاست ازسخنرانی های امام را به خانه آورد. روز بعد از نوارها تکثیر کرد و به دوستانش داد.اعلامیه های امام را هم به همین طریق پخش میکرد. محمد خیلی شجاعت داشت. در حالی که در آن زمان 14 ساله بود! ٭٭٭ برای نماز رفته بودیم مسجد. آخر خیابان فروغی.گفتند: امشب آقای کافی منبرمیرود. پدر، ماشین را پارک کرد. وارد مسجد شدیم. ّجو عجیبی داخل مسجد بود. همه جمعیت از جوانان انقلابی بودند. با پایان سخنرانی همه به سمت بیرون حرکت کردند.یکدفعه جمعیت فریاد زدند.همه شعار میدادند.من محکم دست پدر را گرفته بودم. همه جوانان فریاد میزدند. مأمورین ساواک هم که از قبل آماده بودند به طرف مردم حمله کردند.در آن شلوغي محمد را گم كرديم.ساعتها گذشت تا محمد را پیدا کردیم. کمر او سیاه و کبود شده بود. چندین ضربه باتوم به کمر او خورده بود.فکر میکردم كه محمد بعد از این ماجرا دست از فعالیت بردارد. اما نه! فردا شب با دوستانش به مسجد دیگری رفتند.آنجا چند عکس و اعلامیه امام را تهیه کردند. نیمه های شب آنها را روی دیوارخيابان ها نصب کردند.شبهای بعد با دوستانش مشغول شعارنویسی میشدند. یکبار دیگر مأمورهامحمد را گرفتند. در حوالی مسجد مصلّی كه محل تجمع نيروهاي انقلابي بود. آن شب هم او را به شدت کتک زدند. تمام بدنش درد میکرد.اما این اتفاقات تأثیری در روحیه او نداشت. با یاری خدا حکومت پهلوی رو به نابودی بود.بچه های مذهبی در راهپیمایی ها یکدیگر را خوب پیدا میکردند. محمد باچندنفر از آنها رفیق شده بود.فهمیده بود آنها هر شب در مسجد دکرالله دور هم جمع می شوند. ادامه دارد.... 📚 کتاب یازهرا 🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
🌹☘🌹☘🌹☘ ☘🌹☘ 🌹☘ ☘ 🍇 قسمت نهم 🔮 ذکر الله راوی: جمعی از دوستان شهید در اطراف چهارراه تختی ودر مجاورت ورزشگاه، مسجدی بود که محمدرضا در ایام انقلاب به آنجا میرفت.حدود سی جوان انقلابی به همراه چند طلبه و روحانی در این مسجد فعالیت داشتند.آنها در راه اندازی حرکتهای مردمی در آن محل بسیار مؤثر بودند.فعالیتهای مخفیانه این مجموعه تا پیروزی انقلاب ادامه داشت.با پیروزی انقلاب فعالیت این گروه بیشتر شد. گروههای التقاطي، ملیگراها و حتی کمونیستها فعالیت گسترده ای را در اصفهان آغاز کردند.در این میان مسئولیت بچه های مسجد بسیار سنگینتر شد.بسیج هنوز به طور رسمی راه اندازی نشده بود. با این حال در بیشتر مساجد فعالیتهای نظامی با نام کمیته جهت حفظ انقلاب آغاز شد.با گذشت یک سال از پیروزی انقلاب التهابات سیاسی به اوج خود رسید.بنی صدر با چهرة انقلابي و حمایت گروهکها به ریاست جمهوری رسیده بود. او بیشترین حمله را به شخصيتهاي نظام و حزب جمهوری اسلامی و شخص دکتر بهشتی انجام میداد.آن زمان بچه های مسجد ذکرالله با مسجد علی ع در میدان قیام همکاری میکردند. این مساجد از طریق حجت الاسلام اژه ای با حزب جمهوری در ارتباط بودند.تفکر بچه های مذهبی و انقلابی اصفهان غالبًا تفکر شهید بهشتی و حزب جمهوری بود. تبعیت کامل از دستورات ولایت فقیه و حضرت امام خط مشی اصلی این حزب بود.یک شب در جلسه مسجد اعلام شد که رييس جمهور بنی صدر دو روز دیگر به اصفهان میآید.گروهکها و لیبرالها و... همگی برای استقبال از او آماده شده اند. بچه ها همگی گفتند: ما هم میرویم!!اما اگر حرف خلافی زد ساکت نمی نشینیم. شهید اصغر امین الرعایا از مسئولین آن زمان مسجد بود.روز موعود فرا رسید. جمعیت زیادی به میدان امام اصفهان آمدند. بنی صدر شروع به صحبت کرد. بچه های مسجدکه حدود چهل نفر بودند در گوشه ای از میدان جمع شدند.در خلال صحبتها، بنی صدر شروع به توهین به طرفداران شهيد بهشتي و... نمود. جمعيت شروع كردند به سوت و کف!محمد و دوستانش هم در حمایت از ارزشهاي اسلام و انقلاب شعار دادند! بنی صدر نگاهی به آنها کرد. بعد هم جمعیت را متوجه آنها نمود!بنی صدر در این کارها تجربه داشت. چهارده اسفند نمونه خوبی از این ماجراها بود. یکدفعه جمعیت مانند گله گرگی که حمله میکند به سوی جوانان حزب اللّهي هجوم آوردند!همه بچه هاي مسجد از جمله محمد مورد ضرب و شتم قرار گرفتند اما آنها با وجود همه مشکلات دست از راه و روش صحیح خود برنداشتند. ٭٭٭ برگه ای را از طرف منافقين داخل خانه ما انداخته بودند. محمدرضا را تهدید کردند! گفته بودند: اگر دست از کارهایت برنداری تو را میکشیم!! اكثر بچه های مسجد و نيروهاي انقلابي تهدید شده بودند.اما آن ّها مصمم تر از قبل کارها را پیگیری کردند. با گذر زمان و پس از ماجرای هفتم تیر مردم ماهیت بنی صدر و اطرافیانش را بیشتر شناختند.فراموش نمیکنم. وقتی آیت الله بهشتی شهید شد محمد با بچه های مسجد به تهران آمدند.آن زمان محمد مسئول فرهنگی مسجد بود. در بهشت زهرا بر سرمزار شهید بهشتی مراسم گرفتند. محمد بعدها میگفت: کسی که خوب میتواند راه دکتر بهشتی را ادامه دهد این سید است! بعد هم تصویر حضرت آیت الله خامنه ای را نشان داد و گفت: ایشان با وجود روحانی بودن در خط اول نبرد در جبهه ها حضور دارد. امام امت او را دوست دارد. ایشان انسان وارسته و پاکی است. ادامه دارد... 📚کتاب یازهرا.... 🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
🌹☘🌹☘🌹 🍇 قسمت دهم مسئول فرهنگی راوی : علی تورجی زاده (برادر محمد رضا ) بهار 1359 از راه رسید. محمد آن زمان در سال اول دبیرستان بود. در جلسه مسجد وظایف بچه ها مشخص شد. هر یک از بچه ها برای پیشبرد اهداف انقلاب وظیفهای داشتند. با نظر بزرگان جلسه، محمد مسئول فرهنگی دانش آموزان راهنمایی شد! تصور كنيد، نوجوان اول دبیرستانی مسئول فرهنگی شده بود! در حالی که بیشتر شاگردانش یک سال از او کوچکتر بودند! من درآن زمان اول راهنمایی بودم و شاگرد برادرم شدم. سالها از آن دوران گذشته. وقتی خاطرات آن زمان را مرور میکنم واقعًا تعجب میکنم! ً محمد هیچگاه کار فرهنگی آن هم در مسجد انجام نداده بود. اصلا سن او به این مسائل نمیخورد. اما به بهترین نحو کارش را انجام میداد. برنامه ریزی کرده بود. روزهای شنبه بعد از نماز جلسه قرآن داشتیم. دوشنبه ها حدیث و احکام، چهارشنبه ها ایدئولوژی داشتیم. تبليغات و نوارخانه و کتابخانه را در همان ایام با کمک دوستان مسجد راهاندازی کرد. تعداد بیست نفر در مقطع راهنمایی ثبت نام کردند. محمد خیلی خوب بچه ها را مدیریت میکرد. همه او را دوست داشتند. به همراه او در بیشتر برنامه های مذهبی و... شرکت میکردیم. هر هفته روزهای جمعه برنامه اردو داشتیم. بیشتر اردوها در غالب کوهنوردی بود. در نمازجمعه هم شرکت میکردیم. کلیه کلاس ها و برنامه ها شبها بعد از نماز آغاز میشد. از بچه ها خواسته بود برای نماز به مسجد بیایند. به این طریق بچه ها را به نماز اول وقت مقید میکرد. محمد احادیث نورانی معصومین در مورد اهمیت نمازجماعت را میگفت: اينكه »اگر همه دریاها مرکب، درختان قلم، و بندگان نویسنده شوند نمیتوانند ثواب یک رکعت نمازجماعت را بنویسند«. مسجد اولین جایی بود که محمد کار مدیریتی را تجربه میکرد. او هر روز قویتر از قبل میشد. این آغازی بود برای فعالیتهای محمد. گویی خدا میخواست محمد را برای روزهای سخت آماده سازد. روزهایی که باید صدها رزمنده اسلام را در مقابل دشمنان دین همراهی و مدیریت میکرد. ادامه دارد.... 📚 کتاب یازهرا 🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
به قسمت ششم 🌹 محمد رضا تورجی زاده 🕊 دارد ... 🕊🕊🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تصـویـر باز شـود👆 سفارشـ شهید مدافعـ حـرم😊 با چشـم دل ببینیم با گوشـ بشنویم با جان عمـل ڪنیم 🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شب‌نشینی به سبک حاج احمد ... حاج‌احمد حتی نمی‌گذاشت که شب ها هم بیکار بمانیم ...! معلوماتش بالا بود و باما زیاد بحث میکرد. شب‌ها بچه ها را در اتاق جمع می‌کرد و برای اینکه بتواند بُعد عقیدتی- فکری ما را هم تقویت کند، بحثهای مختلف را وسط می‌ کشید. مثلا یک بار گفت: «من کمونیست هستم و شما مسلمان باید برای من اسلام را ثابت کنید.» آقا طوری بحث می شد که کار به دعوا می کشید! خدا بیامرز شهید دستواره آخر سر کم می‌آورد و می گفت: «حرفِ من درست است اما تو چون فرمانده‌ای نمی‌خواهی قبول کنی.» حاج احمد می‌گفت: «نه برادر ، من با منطق دارم این حرف را میزنم». یک‌ شب هم گفت: «هرکسی هرچه دلش میخواهد بگوید» یکی از بچه ها که جعفر نام داشت و اهل کاشان بود، خیلی خجالتی بود. نوبت به جعفر که رسید او گفت: «برادر ما رویمان نمیشود چیزی بگوییم» حاجی گفت: «خب یک حمد بخوان» جعفر گفت: «رویم نمیشود» حاجی گفت: «یک قل هوالله بخوان» جعفر گفت: «رویم نمی شود» احمد گفت: «خوب یه بسم الله الرحمن الرحیم بگو.» حاجی آخر سر شاکی شد و گفت: «اینقدرکه تو میگویی رویم نمی‌شود تا به حال یک بقره را خوانده بودی»! ツ ۱۲ تیرماه ۱۳۶۱ سنگر فرمانده قوای ایرانی پادگان زبیدانی سوریه راوی : سردار مجتبی عسگری ۲۷حضرت‌رسولﷺ 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
"خاطرا‌ت‌طنزجبهہ"🙃 یڪبار سعید خیلے از بچہ‌ها کار کشید... دستہ بود شب برایش جشن پتو گرفتند... حسابے کتکش زدند من هم کہ دیدم نمےتوانم نجاتش دهم، خودم هم زیر پتو رفتم تا شاید کمے کمتر کتک بخورد..!😕 سعید هم نامردی نڪرد، بہ تلافے آن جشن پتو ، نیم‌ساعت قبل از وقت صبح، گفت... همہ بیدار شدند نماز خواندند!!!😄 بعد از اذان فرمانده گروهان دید همہ بچہ‌ها خوابند... بیدارشان ڪرد وَ گفت: اذان گفتند : چرا خوابیدید!؟🤔 گفتند : ما خواندیم..!✋🏻 گفت: الآن اذان گفتند، چطور نماز خواندید!؟😳 گفتند : سعید شاهدی اذان گفت! سعید هم گفت من برایِ شب اذان گفتم نہ نماز صبح 🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
° 💕 . . ﺷﺎﻳـﺪ بهترین لحظہ هایے ﻛہ با ﻫـﻢ ﺩﺍﺷﺘـﻴمـ🍃 نمازاے دو نفره مون بود...📿 ﺍﻳݧ کہ ﻧﻤﺎﺯاﻣﻮ ﺑهش ﺍقتدا ﻣﻴﻜﺮﺩﻡ🌸 ﺍﮔہ ﺩﻭﺗﺎیے² کنار ﻫﻢ ﺑﻮﺩﻳﻢ ﺍﻣﻜﺎن ﻧﺪﺍﺷﺖ ﻧﻤﺎﺯﺍﻣﻮنو ﺟﺪﺍ ﺑﺨﻮنیم🌙 منطقـه کـہ میرفت...👣 تحمـل خونہ🏩° بدون حمید واسم سخت بود✋🏻 "وقتے تو نباشے چہ امیدے به بقایمـ این خانہ‌ے بےنام و نشان سهم کلنگ استـ " . . ☁ُ• 🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5874983823149631586.mp3
5.57M
🙁🖤❤️ برای سرزمین عشق و نور و ایمان دل من پر میزنه تنگه بقرآن 🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
🍃 *﷽ 🍃 ❣ ❣ 🌾تو را می‌جویم فراتر از انتظار فراتر از خودِ خویشتنم و آنچنان دوستت دارم♥️ که نمیدانم کدامیک ازما غایب است⁉️ 💢ولی در آخر به این نتیجه میرسم که غایب من هستم! زیرا تو همیشه بوده ای✅ ولی چشمان_من تو را نمی بینند😔 اللهــم عجــل لولیـک الفــرج                🌼🍃🌺🍃🌼 ✿💚لـبـیـک یـامـهدۍ(عج)💚✿ نشـرپـیام‌صـدقه‌جـاریه‌است💯 🌺ظهور (عج) صلوات دعای فرج * 🍃 🌼🍃 @takhooda 🦋
🌷سردار 🍃ولادت: 1337خوی 🍂شهادت :1363 مـسئولیت: فرمانده محوره عملیاتی لشکر مکانیزه 31عاشورا عملیات والفجر4 🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ 🕊💕🕊💕🕊💕🕊 ✍وصیت نامه ↯↯ ★بارالها روز اوّل ماه محرّم است با چشمانی گریان و با گامهایی لرزان و روحی پر التهاب جهت طلب عفو و به امید رضایت رو به درگاهت ایستاده ام خود می دانی برای چیست ولی می خواهم با زبان ناله بگویم.خدایا من بغیر تو کسی را ندارم،تویی صاحب من،تویی خالق من،تویی معبود و امید من،تویی که درهایت به تمام توبه کنندگان باز است،خدایا توبة مرا بپذیر،خدایا بیامرز مرا به گناهانی که از من آگاهتری،ببخش مرا به پیمانهایی که با تو بستم و لیکن بدان عمل نکردم خداوندا تو را به عزّت و شرف خانم فاطمه زهرا(س)از گناهانم بگذر. ★عجب روزی قلم به دست گرفته ام،روز اوّل محرّم،ماه پیروزی خون بر شمشیر،ماه نشانگر حماسه های اسلام،ماه شهادت سرور شهیدان حسین ابن علی؛ السلام علیک یا ابا عبدالله و علی الارواح الّتی حلّت بفنائک السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین وعلی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین یا ابا عبدالله سه سال است که با دیگر پاسداران در جبهه ها از اسلام دفاع می کنیم و بوی کربلایت رزمندگان را دیوانه کرده است.یا حسین مظلوم چقدر هستند کسانی که مثل من منتظر آزادی حرم پاکت هستند و چقدر از رزمندگانی در این مسیر در آرزوی دیدنت به خون خود غلطیده اند. ★یا امام حسین خیلی آرزو دارم که در کنار حرمت،حرم شش گوشه ات،برای مظلومیّتت و مصیبتت در عاشورایت گریه و زاری کنم باری برای دومّین بار و این بار صدای «هل من ناصر حسین»در دشتهای ایران طنین افکند و یاران خود را دوباره طلبید،پیر و جوان از تمام نقاط به این ندا لبیک گفت من هم یکی از مشتاقان،برای رضای خدا در این دشت سرازیر شدم،خود می دانستم که لایق نیستم ولی به خودم فشار آوردم که شاید از این ندا بهره ای داشته باشم،در این دشت خونین دفعاتی پاهایم سست شدند که فقط با یاد خدا و به یاد تشنه لب کربلا و یاد مادران جگر سوخته شهداء و یاد ناله های یتیمان شهداءدوباره مرا بقرب الهی بلند کرد. «الا بذکر الله تطمئن القلوب» 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
به شهید تورجی زاده ارادت خاصی داشتم . یه شب به خوابم اومد ، بهش گفتم ، محمدرضا این همه از حضرت زهرا (س) گفتی و خوندی ، چه ثمری برات داشت ؟ شهید تورجی زاده هم بلافاصله گفت ، همین که توی آغوش فرزندش امام زمان (عج) جان دادم برام کافیه.... به روایت آیت الله میردامادی ــــــــــــــــــــــــ🕊🌷ـــــــــــــــــــــ 🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊